شمارهٔ ۱۴ - در قحط و غلا و شکایت روزگار گوید
دردا که درین شهر دلی شاد نمانده است
یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است
هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است
در شهر بجز ناله و فریاد نماندست
مرغان چمن سینه کبابند که در دشت
تخمی بجز از دانه صیاد نماندست
شد دشت و در امروز چنان رفته ز مزروع
کز مزرعه کاهی بکف باد نماندست
تاجیک علفخواره ز بی برگی و با ترک
برگی بجز از خنجر فولاد نماندست
دل در غم نان بسته چنانند که مادر
فرزند دلاویز خودش یاد نمانده است
تا نان جو تلخ بدلها شده شیرین
کس را خبر از تلخی فرهاد نمانده است
خون از مژه مردم دلخسته روانست
حاجت بسر نشتر فصاد نماندست
عیاش کجا جان برد از تاب ریاضت
جایی که رضایت کش معتاد نماندست
در قحط قناعت چکند دل که حریص است
کاین ماسکه هم در دل زهاد نماندست
گو باد ببرد سرو و گل باغ که امروز
کس را سر سرو و گل و شمشاد نماندست
اندیشه طاعت نبود اهل ورع را
سجاده نشین را سر اوراد نماندست
سیرند مریدان طریقت ز ریاضت
زین واقعه در پیر هم ارشاد نماندست
از اهل دلی بانگ دعایی نشنیدم
در صومعه جز مردم شیاد نماندست
شد راه فلک بسته مگر بر نفس خلق
یا قطب زمین رفته و اوتاد نماندست
کس دست کس امروز نمیگیرد و انصاف
مردی که بدو دست توان داد نماندست
غیر از هنر ظلم که در حد کمال است
در هیچ هنر هیچ کس استاد نماندست
از ظلم حکایت چه کنم قصه درازست
القصه مگویی که شداد نماندست
داد از که زنم چون همه بیداد گرانند
مارا هم ازین جور سر داد نماندست
بر کیش زمان طبع همه ظلم پذیرست
دین پدر و ملت اجداد نماندست
هرکس کند آن چیز که اوراست ارادت
بر نیک و بد هیچکس ایراد نماندست
مردم همه خونریز بخود سرشده در ملک
بر گردن کس منت جلاد نماندست
از خانه خرابی همه همخانه جغدیم
فریاد که یک خانه آباد نماندست
از بهر در و چوب همه خانه بکندند
جایی که خود از پای در افتاد نماندست
ویرانه شد این ملک و عمارت بپذیرد
کز سیل فنا خانه ز بنیاد نماندست
از مادر گیتی بجز از فتنه نزاید
بهبود نمی بینم و بهزاد نماندست
نفرین مماناد بلند از همه سوییست
در لفظ کسی حرف بماناد نماندست
اهلی مطلب نعمت دنیا که درین عهد
فیضی بجز از لطف خدا داد نماندست
دل بر کرم آل علی بند که امید
جز بر کرم حیدر و اولاد نماندست
یارب بحق آل علی کز کرم و لطف
فریاد رسی کن که دگر زاد نماندست
شمارهٔ ۱۳ - در حکمت و موعظه گوید: آدمی مجموعه علم و حقیقت پروری استشمارهٔ ۱۵ - در مدح یعقوب خان گوید: باز جا بر تخت عزت خسرو دانا گرفت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دردا که درین شهر دلی شاد نمانده است
یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است
هوش مصنوعی: متاسفانه در این شهر هیچ کسی نیست که دلش شاد باشد و هیچ کسی از بند ستم رها نشده است.
هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است
در شهر بجز ناله و فریاد نماندست
هوش مصنوعی: هر کجا که میروم، صدای ناله و فریاد به گوش میرسد و در این شهر جز درد و فریاد چیزی باقی نمانده است.
مرغان چمن سینه کبابند که در دشت
تخمی بجز از دانه صیاد نماندست
هوش مصنوعی: پرندگان باغ به شدت ناراحت و دلتنگ هستند، زیرا در این دشت هیچ تخمی جز دانههایی که شکارچی برمیدارد، باقی نمانده است.
شد دشت و در امروز چنان رفته ز مزروع
کز مزرعه کاهی بکف باد نماندست
هوش مصنوعی: امروز دشت به قدری خشک و بیحاصل شده که حتی از محصولات زراعی هم در آن چیزی باقی نمانده است.
تاجیک علفخواره ز بی برگی و با ترک
برگی بجز از خنجر فولاد نماندست
هوش مصنوعی: تاجیک، به دلیل بیبرگی و کم بود برگها، جز خنجر فولادی چیزی برایش نمانده است.
دل در غم نان بسته چنانند که مادر
فرزند دلاویز خودش یاد نمانده است
هوش مصنوعی: دل در غم نان به شدت نگران و مشغول است، به گونهای که مانند مادری است که به فرزند عزیزش فکر نمیکند و همه توجهاش به تامین نیازهای اولیهاش معطوف شده است.
تا نان جو تلخ بدلها شده شیرین
کس را خبر از تلخی فرهاد نمانده است
هوش مصنوعی: تا زمانی که نان جو، که طعمی تلخ دارد، برای دلها شیرین شده است، هیچکس از تلخیهای فرهاد با خبر نیست.
خون از مژه مردم دلخسته روانست
حاجت بسر نشتر فصاد نماندست
هوش مصنوعی: چشمان از غم پر از اشک است و دل خسته فراغت ندارد، دیگر نیازی به جراحی یا درمان نیست.
عیاش کجا جان برد از تاب ریاضت
جایی که رضایت کش معتاد نماندست
هوش مصنوعی: افرادی که به خوشگذرانی و عیاشی میپردازند، چگونه میتوانند در شرایط سخت و زحمتبار تحمل کنند، در حالی که کسی که به آن عادت کرده، دیگر رضایت نمیتواند بیابد.
در قحط قناعت چکند دل که حریص است
کاین ماسکه هم در دل زهاد نماندست
هوش مصنوعی: در دوران تنگدستی و کمبود، دل انسان چه میتواند بکند وقتی که حریص است؟ زیرا این حقه و نیرنگ هم در دل زاهدان باقی نمانده است.
گو باد ببرد سرو و گل باغ که امروز
کس را سر سرو و گل و شمشاد نماندست
هوش مصنوعی: بگذار باد، سرو و گلهای باغ را ببرد، چرا که امروز هیچکس در کنار سرو و گل و شمشاد باقی نمانده است.
اندیشه طاعت نبود اهل ورع را
سجاده نشین را سر اوراد نماندست
هوش مصنوعی: فکر بندگی و اطاعت برای افرادی که ورع و پرهیزگاری دارند، وجود ندارد. افرادی که به نماز و عبادت نشستهاند، دیگر به دعای خاصی مشغول نیستند.
سیرند مریدان طریقت ز ریاضت
زین واقعه در پیر هم ارشاد نماندست
هوش مصنوعی: پیروان طریقت در نتیجه تلاش و تمرین به کمال میرسند، اما اگر راهنمایی از پیرشان نداشته باشند، این سفر بیمعنا خواهد بود.
از اهل دلی بانگ دعایی نشنیدم
در صومعه جز مردم شیاد نماندست
هوش مصنوعی: در این مکان مقدس، از دلهای پاک و دعاهای واقعی خبری نیست و فقط کسانی که در ظاهر به کارهایی میپردازند و ریاکارند حضور دارند.
شد راه فلک بسته مگر بر نفس خلق
یا قطب زمین رفته و اوتاد نماندست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که آسمانها و زمین به نوعی در حالت بسته و محدود قرار گرفتهاند و ممکن است این حالت به دلیل حضور انسانها یا چرخش قطب زمین باشد؛ به طوری که دیگر عالمان و پیشوایان معنوی یا ریشههای ثابت وجود ندارند.
کس دست کس امروز نمیگیرد و انصاف
مردی که بدو دست توان داد نماندست
هوش مصنوعی: امروز هیچکس به کسی کمک نمیکند و انصاف این است که مردانگی که توانایی کمک به دیگران را داشت، دیگر وجود ندارد.
غیر از هنر ظلم که در حد کمال است
در هیچ هنر هیچ کس استاد نماندست
هوش مصنوعی: جز هنر ظلم که به اوج خودش رسیده، در هیچ رشته هنری فردی به کمال و استادی دست نیافته است.
از ظلم حکایت چه کنم قصه درازست
القصه مگویی که شداد نماندست
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم چه بگویم که داستانش بسیار طولانی است. در پایان میگویم که دیگر اسمی از کسانی مانند شداد باقی نمانده است.
داد از که زنم چون همه بیداد گرانند
مارا هم ازین جور سر داد نماندست
هوش مصنوعی: این شعر به احساس ناامیدی و بیعدالتی اشاره دارد که شاعر در آن از نداشتن حامی و یاری در برابر ظلم و ستم سخن میگوید. او از این وضعیت گلایهمند است و به نوعی خود را تنها و در معرض سختیها میبیند. در اینجا، او به ظلم و بیرحمی جامعه اشاره دارد و میگوید که از کی باید شکایت کند وقتی که همه در برابر این وضعیت بیدادگر هستند.
بر کیش زمان طبع همه ظلم پذیرست
دین پدر و ملت اجداد نماندست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره دارد که در شرایط و زمانهای مختلف، انسانها تحت تأثیر ظلم و ستم هستند و کمتر به اصول و ارزشهای گذشته مانند دین پدران و ملت خود پایبند میمانند. به عبارتی دیگر، باورها و سنتهای اجدادی دیگر در میان مردم پابرجا نیستند و در برابر تغییرات زمان، محو میشوند.
هرکس کند آن چیز که اوراست ارادت
بر نیک و بد هیچکس ایراد نماندست
هوش مصنوعی: هر کسی کاری که خودش میخواهد را انجام میدهد و هیچکس نمیتواند به نیکی یا بدی آن کار ایرادی بگیرد.
مردم همه خونریز بخود سرشده در ملک
بر گردن کس منت جلاد نماندست
هوش مصنوعی: مردم همگی در حال جنگ و درگیری هستند و هیچکس را در این سرزمین نیست که متکی به کسی باشد و از او انتظار رحم یا نجات داشته باشد.
از خانه خرابی همه همخانه جغدیم
فریاد که یک خانه آباد نماندست
هوش مصنوعی: ما در خانهای ویران به سر میبریم و همگی مانند جغدها تنها و تنها هستیم. فریاد میزنیم که هیچ خانهای دیگر به طور آباد و سالم باقی نمانده است.
از بهر در و چوب همه خانه بکندند
جایی که خود از پای در افتاد نماندست
هوش مصنوعی: به خاطر در و دیوار خانه، همه چیز را خراب کردند، اما جایی که خود شخص زمین افتاد، هیچ چیزی باقی نمانده است.
ویرانه شد این ملک و عمارت بپذیرد
کز سیل فنا خانه ز بنیاد نماندست
هوش مصنوعی: این سرزمین و ساختمانها ویران شدهاند و باید بپذیریم که از سیل نابودی، هیچچیز از بنیان خانهها باقی نمانده است.
از مادر گیتی بجز از فتنه نزاید
بهبود نمی بینم و بهزاد نماندست
هوش مصنوعی: از مادر زمین جز ناآرامی و خشم چیزی نمیروید و امیدی به بهبودی نمیبینم و بهزاد نیز در میان ما نمانده است.
نفرین مماناد بلند از همه سوییست
در لفظ کسی حرف بماناد نماندست
هوش مصنوعی: نفرین همیشه از سوی همهجا وجود دارد و در کلمات دیگران جا نمیگیرد و محو میشود.
اهلی مطلب نعمت دنیا که درین عهد
فیضی بجز از لطف خدا داد نماندست
هوش مصنوعی: زندگی و نعمتهای دنیوی که در این زمان وجود دارد، جز از لطف و رحمت خداوند هیچ چیز دیگری برای ما باقی نمانده است.
دل بر کرم آل علی بند که امید
جز بر کرم حیدر و اولاد نماندست
هوش مصنوعی: دل خود را به رحمت و فضل فرزندان علی وابسته کن، چرا که امیدی جز بر رحمت علی و نسل او باقی نمانده است.
یارب بحق آل علی کز کرم و لطف
فریاد رسی کن که دگر زاد نماندست
هوش مصنوعی: ای خدا، به حق خاندان علی، به خاطر کرم و لطفی که داری، به فریادم برس، زیرا دیگر سرنوشتی برایم نمانده است.