بخش ۵۲ - کشته شدن دارا به دست ستراپان خود
بهاران سوی مدیه آمد دمان
که تا خود به دارا سر آرد زمان
جهان جوی دارا همی خواست باز
که گرد آورد لشگری رزم ساز
زمدیه رود جانب باختر
وز آن جا به پنجاب آرد گذر
مگر لشکری گشن گرد آورد
سر بد کنش زیر گرد آورد
خبر یافت اسکندر از کار وی
نمی خواست گرمی بازار وی
بیاورد از استرخ هم سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
چو دارا نیاورد تاب ستیز
به ناچار بگرفت راه گریز
دو ستراپ بودند زایران زمین
که بودند با خودمنش هم نشین
یکی والی باختر بد بسوس
که در جنگ بر شیر کردی فسوس
دگر بود زهیرکان شاد کام
که نابارزان خواندندش به نام
به شهنامه خوانده ورا ماهیار
دگر مرد را نام جانوسپار
چو دیدند کان کار ازین گونه گشت
بلند اختر و نام دارا گذشت
ببستند شه را به زنجیر زر
به گردونه ای در نشاندند بر
سوی باختر برگرفتند راه
که آن جا یکیشان شود پادشاه
سکندر چو آمد سوی اکبتان
خبر یافت از کار دارا همان
بتازید تند از پسش هم چو باد
زرامش شب و روز ناورد یاد
چو دیدند کاسکندر آمد پدید
شدند آن دو جنگی زجان ناامید
به دارا نمودند تار اخترش
به خنجر دریدند روشن برش
سکندر به بالین او برنشست
بمالید بر چهر او هر دو دست
زدیده ببارید بر وی سرشک
تن خسته را دید دور از پزشک
زبان تیز دارا بر او برگشاد
همی کرد اندرز بسیار یاد
سکندر به اندوه و غم گشت جفت
زدارا پذیرفت هر چه او بگفت
یکی دخمه کردش به آیین اوی
بدان سان که بد فره و دین اوی
وزان پس به دختش فرستاد کس
که رخشان همی نام بودیش بس
به مشگوی خویش آوریدش روان
ورا ساخت پس بانوی بانوان
دو بدخواه را زنده بردار کرد
زجان بسوس اندر آورد گرد
همی خواست ایران و یونان زمین
پرستش کنندش به داد و بدین
به بابل درون جای آرام جست
به روز جوانی همی کام جست
غرور جوانیش از جا ببرد
زاهریمن بدکنش ریو خورد
به یونانیان گفت تا پیکرش
پرستند و سازند جا در خورش
به هم اندر آمیخت تزویج وار
زایران و یونانیان صد هزار
مگر کاین دو را سازد از نو یکی
جدایی نماند مگر اندکی
وز آن جا سوی هند لشکر کشید
تن فور هندی به خون درکشید
به ظلمات همی جست آب حیات
ولی ناگهان شد به شطرنج مات
به روز جوانی دمش شد فرو
برفت و جهان مرده ری ماند ازو
اگرچه بسی داشت ملک و سپاه
سبک خوش درخشید و بد شد تباه
همی خواست گیتی سراسر گرفت
ولی ملک خود نیزش از دست رفت
زخویشان آن شه به مکدونیا
یکی تن نشد پادشاه و کیا
چو کارش همه بی سرانجام ماند
کس از سلک جاویدیانش نخواند
بخش ۵۱ - جنگ دوم دارا با اسکندر و گریختن دارا: چو برخواند دارا بسی شد دژمبخش ۵۳ - سلاله سلوکیان: پس از مرگ اسکندر نامور
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهاران سوی مدیه آمد دمان
که تا خود به دارا سر آرد زمان
هوش مصنوعی: بهار به سوی مدینه آمد و زمانی فرا رسید که دارا خود را به نمایش بگذارد.
جهان جوی دارا همی خواست باز
که گرد آورد لشگری رزم ساز
هوش مصنوعی: دنیا میخواست دوباره ثروتمند شود و لشکری از جنگجویان را گرد آورَد.
زمدیه رود جانب باختر
وز آن جا به پنجاب آرد گذر
هوش مصنوعی: از سمت مدینه به سوی غرب میرود و از آن جا به منطقه پنجاب میرسد.
مگر لشکری گشن گرد آورد
سر بد کنش زیر گرد آورد
هوش مصنوعی: آیا میتوانی جمعیتی گرسنه را گرد همآوری که سرنوشتشان را زیر گنبد آسمان رقم بزنند؟
خبر یافت اسکندر از کار وی
نمی خواست گرمی بازار وی
هوش مصنوعی: اسکندر از وضعیت و کارهای او مطلع شد، ولی نمیخواست به رونق و موفقیت او توجهی داشته باشد.
بیاورد از استرخ هم سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
هوش مصنوعی: به همراه خود لشکری آورد که خورشید در آسمان راه خود را گم کرده است.
چو دارا نیاورد تاب ستیز
به ناچار بگرفت راه گریز
هوش مصنوعی: وقتی ثروتمند نتوانست در مقابل چالشها مقاومت کند، ناگزیر راه فرار را در پیش گرفت.
دو ستراپ بودند زایران زمین
که بودند با خودمنش هم نشین
هوش مصنوعی: دو زن بودند که مسافران زمین بودند و با خودشان همنشین و همسخن بودند.
یکی والی باختر بد بسوس
که در جنگ بر شیر کردی فسوس
هوش مصنوعی: یک فرمانده قوی در باختر وجود دارد که در جنگ بر شیران حکمرانی میکند.
دگر بود زهیرکان شاد کام
که نابارزان خواندندش به نام
هوش مصنوعی: زهیرکان به خوشحالی و شادی زندگی میگذرانند، زیرا آنها را به نام نابارزان میشناسند.
به شهنامه خوانده ورا ماهیار
دگر مرد را نام جانوسپار
هوش مصنوعی: شهنامه را به نام ماهیار برای مرد دیگری به نام جانوسپار بخوانید.
چو دیدند کان کار ازین گونه گشت
بلند اختر و نام دارا گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که مردم مشاهده کردند که این کار به این طریق انجام شد، ستارهای پر فروغ و نامداری درخشید.
ببستند شه را به زنجیر زر
به گردونه ای در نشاندند بر
هوش مصنوعی: شاه را به زنجیر طلا بستند و او را در یک گاری نشاندند.
سوی باختر برگرفتند راه
که آن جا یکیشان شود پادشاه
هوش مصنوعی: به سمت غرب حرکت کردند زیرا آنجا یکی از آنها به مقام پادشاهی خواهد رسید.
سکندر چو آمد سوی اکبتان
خبر یافت از کار دارا همان
هوش مصنوعی: سکندر وقتی به اکبتان رسید، از وضعیت دارا آگاه شد.
بتازید تند از پسش هم چو باد
زرامش شب و روز ناورد یاد
هوش مصنوعی: به سرعت و با شدت به دنبال او بروید، مانند بادی که در شب و روز آرامش را به هم میزند و یاد او را از دلها میبرد.
چو دیدند کاسکندر آمد پدید
شدند آن دو جنگی زجان ناامید
هوش مصنوعی: وقتی که کاسکندر را دیدند، آن دو نفر که در حال جنگ بودند، از جنگیدن ناامید شده و دست از طرفداری برداشتند.
به دارا نمودند تار اخترش
به خنجر دریدند روشن برش
هوش مصنوعی: دارای او را به دار آویختند و با خنجر نور ستارهاش را بریدند.
سکندر به بالین او برنشست
بمالید بر چهر او هر دو دست
هوش مصنوعی: سکندر بر بالین او نشسته و با دو دست به چهرهاش دست میکشد.
زدیده ببارید بر وی سرشک
تن خسته را دید دور از پزشک
هوش مصنوعی: با چشمانم بر او اشک ریختم، طبیب دور از او را دیدم و بدن خستهاش را مشاهده کردم.
زبان تیز دارا بر او برگشاد
همی کرد اندرز بسیار یاد
هوش مصنوعی: دارا با زبان تند و تیز خود به او نصیحتهای زیادی میکرد و سخنانی مهم بیان مینمود.
سکندر به اندوه و غم گشت جفت
زدارا پذیرفت هر چه او بگفت
هوش مصنوعی: اسکندر به خاطر ناراحتی و غمش، همراه دارا شد و هر چیزی را که او گفت پذیرفت.
یکی دخمه کردش به آیین اوی
بدان سان که بد فره و دین اوی
هوش مصنوعی: یکی اتاق تاریک و مخفی برای او درست کرد به شیوهای که شایستهی شخصیت و ایمان او بود.
وزان پس به دختش فرستاد کس
که رخشان همی نام بودیش بس
هوش مصنوعی: پس از آن پیامفرستاد به دخترش که زیباییاش به قدری مشهور است که نامش زبانزد همه شده است.
به مشگوی خویش آوریدش روان
ورا ساخت پس بانوی بانوان
هوش مصنوعی: او را به دلخواه خود به سوی خود دعوت کنید و پس از آن، او را به عنوان بهترین زن به تصویر بکشید.
دو بدخواه را زنده بردار کرد
زجان بسوس اندر آورد گرد
هوش مصنوعی: دو دشمن را با زنده بودن خود از جانش برداشت و به صورت خاک درآورد.
همی خواست ایران و یونان زمین
پرستش کنندش به داد و بدین
هوش مصنوعی: او میخواست که ایران و یونان همگی به پاس قدردانی و پرستش، او را به خاطر عدالت و بخشندگیاش ستایش کنند.
به بابل درون جای آرام جست
به روز جوانی همی کام جست
هوش مصنوعی: در شهر بابل، در جایی آرام و دلنشین به دنبال آسایش و لذتهای جوانی بودم.
غرور جوانیش از جا ببرد
زاهریمن بدکنش ریو خورد
هوش مصنوعی: غرور جوانی او باعث شد تا به رفتارهای زشت و شرارتآمیز دست بزند و در نتیجه دچار آسیب شود.
به یونانیان گفت تا پیکرش
پرستند و سازند جا در خورش
هوش مصنوعی: به یونانیان گفت تا تصویرش را بپرستند و جایی برای او در خورشید بسازند.
به هم اندر آمیخت تزویج وار
زایران و یونانیان صد هزار
هوش مصنوعی: به هم پیوسته و آمیخته شدند ازدواجها و روابط بین زایران و یونانیان به تعداد زیادی.
مگر کاین دو را سازد از نو یکی
جدایی نماند مگر اندکی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که این دو را باز هم به هم وصل کند و جدایی دیگری باقی نماند جز اندکی؟
وز آن جا سوی هند لشکر کشید
تن فور هندی به خون درکشید
هوش مصنوعی: سپس از آنجا به سمت هند لشکر حرکت کرد و تن فورا هندی را به خون آغشته ساخت.
به ظلمات همی جست آب حیات
ولی ناگهان شد به شطرنج مات
هوش مصنوعی: در جستجوی آب حیات در دل تاریکیها بود، اما ناگهان در بازی شطرنج شکست خورد.
به روز جوانی دمش شد فرو
برفت و جهان مرده ری ماند ازو
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، خوشیها و لحظههای شیرین به سرعت سپری میشوند و پس از آن، زندگی به نوعی بیحالی و خمودگی تبدیل میشود.
اگرچه بسی داشت ملک و سپاه
سبک خوش درخشید و بد شد تباه
هوش مصنوعی: هرچند او دارای ملک و سپاه بسیاری بود و به طرز زیبایی درخشید، اما در نهایت همه چیز به فساد و نابودی ختم شد.
همی خواست گیتی سراسر گرفت
ولی ملک خود نیزش از دست رفت
هوش مصنوعی: او آرزو داشت که تمام جهان را به دست آورد، اما در این مسیر، خود را نیز از دست داد.
زخویشان آن شه به مکدونیا
یکی تن نشد پادشاه و کیا
هوش مصنوعی: از خویشان آن پادشاه در مکدونیا، هیچکس نتوانست به عنوان پادشاه و فرمانروایی به پا خیزد.
چو کارش همه بی سرانجام ماند
کس از سلک جاویدیانش نخواند
هوش مصنوعی: وقتی کار او به نتیجه نرسید، هیچکس از گروه جاویدانان وی را نخواند.

میرزا آقاخان کرمانی