بخش ۳۲ - اردو کشی داریوش به هندوستان
سه سالی چو بگذشت از عیش و نوش
بفرمود آنگه شه داریوش
مرا جنگ هندوستان است پیش
که باید به پیمایم این راه خویش
با سپهبدان زان بفرمود شاه
ببینید سان سپه صبح گاه
چو شد صبح و خورشید رخشان دمید
پرا کنده شد نورو خور سر کشید
منور شد از نور رویش جهان
ز خواب اندر آمد کهان و مهان
صدای تییره ز ارکان جنگ
بیامد بگوش دلیران جنگ
بر آمد ز جا لشگر جاودان
شتابان بدرگاه شاه جهان
همی بود تعداد شان ده هزار
دلیران شیر افکن نامدار
همیشه مسلح بدرگاه شاه
بپا ایستاده بدند آن سپاه
اگر یک تن از آن سپاه دلیر
شدی کشته یا شد بمیدان اسیر
بزودی بجایش یکی شیرمرد
مهیا نمودی بگاه نبرد
بد این لشگر نیک مخصوص شاه
مسلح مهیا بدرگاه شاه
صد افسر بر ایشان بدی نامدار
همه مرد جنگی گه کارزار
سر افسران بود مردونیه
چو برگشت از جنگ مقدونیه
شمار یلان بد برون از حساب
بدیدند سان جمله پا در رکاب
درگنج شاهی دگر باز شد
همی کار لشگر دگر ساز شد
بیک هفته لشگر کلاه و کمر
گرفتند شمشیر و گرز و سپر
وزان پس ذخیره نمودند بار
ز سیم و ز زر هر چه آید کار
چو آماده شد کار لشگر همه
بایران بیفتاد بس همهه
شهنشه بسرداد خود امر داد
بفرمود ای مرد نیکو نژاد
تو این مملکت را به نیکی بدار
بهندوستان من کنم کارزار
سپهدار گفتا یکی بنده ام
بفرمان و رأیت سرافکنده ام
سحرگه چو برداشت بانگ خروس
ز ارکان جنگ آمد آوای کوس
دلیران سر از خواب برداشتند
که رخت سفر را به بر داشتند
سواران بدرگاه شاه آمدند
گشاده رخ و نام خواه آمدند
بمیدان شاهی کشیدند صف
سرو جان خود را نهادند کف
چو آنان همی خواندندی سرود
بشاهنشه پارس دادی درود
که ما نوجوانان ایران زمین
نترسیم از لشگر هند و چین
بکوشیم بهر وطن ما ز جان
نخواهیم هرگز ز دشمن امان
بنام شهنشاه شه داریوش
ز هندو برآیم ما چشم و گوش
دلیریم ما همچو شیران نر
بگیریم ملک جهان سربسر
که ایران ما هست شاهنشهی
زما نونهالان بیامد بسی
شهنشاه کشور گشا داریوش
شه پارسی شاه با رأی و هوش
که او شهریار است ما بندگان
بپا ایستاده کمر بر میان
بدرگاه او ما نهادیم رو
بپا ایستادیم با آبرو
سرو جان ما جمله در راه شاه
رود،رو نه بیچیم ز آوردگاه
بریزیم خون را براه وطن
گر از خون نمایند ما را کفن
همه نام جوی و همه نیک خواه
گذشته ز جان در رکاب تو شاه
دعا گوی شه نیک خواه وطن
ز جان و ز سر نیست مارا سخن
بگوئیم یکسر که شه زنده باد
کزین شاه ایرانیان گشت شاد
شهنشه سرود دلیران شنید
دلش شاد تر شد چو این سان بدید
بیامد شهنشه بکاخ بهار
بدید این همه افسر نامدار
مسلح همه با لباس سفر
ابا تیغ و کوپال و گرز و سپر
شه از دور دیدند و در احترام
کشیدند شمشیرها از نیام
خبردار گفتند و لشگر سوار
بشد جمله آماده کارزار
جنیبت کشان و جلو دار ها
سواران مخصوص و سردار ها
درفش درخشان بدی دستشان
جهانی همی بود در شستشان
همان پرچم پارس بد پیش رو
همی میکشیدند با های و هو
شهنشاه بر اسب تازی سوار
سواران مخصوص شه ده هزار
شمار یلان بود یکصد هزار
دلیران مرد افکن نامدار
صدای تبیره شده بر فلک
سر از ابر بیرون نموده ملک
بهندوستان چون رسید آگهی
که اینک رسد فر شاهنشهی
شهنشاه ایران ابا صد هزار
دلیران نام آور کارزار
هزار افسرانند چون شیر نر
مسلح بشمشیر و گرز و سپر
همه جنگ جوی و همه نیک نام
همه سرفراز و همه شاد کام
چو بشنید آنشاه هندیان
همی نامه بنوشت بر دوستان
ز هرجای لشگر همی خواستند
سپاهی که باید بیاراستند
چو آماده شد لشگر هندیان
کمر تنگ بستند اندر میان
بدان منتظر تا بیاید سپاه
همه چشمها سوی کشتی شاه
از آن رو شهنشاه ایران پناه
بدریای هندوستان با سپاه
همان دیده بانان هندوستان
نظاره نمودند از بوستان
کشیدند فریاد کآمد سپاه
ز کشتی شده روی دریا سیاه
سپهدار هندوستان شد خبر
که آمد ز دریا شه نامور
بفرمود بندید بر شاه، راه
ز دریا نیاید برون آن سپاه
کشیدند صف لشگر هندوان
گرفتند بر دست تیر و کمان
نمودند بر لشگر شهریار
چنان تیر باران چو ابر بهار
شهنشه بفرمود با لشگران
نترسید از لشگر هندوان
شما هم همی تیر باران کنید
کمان را چو ابر بهاران کنید
زبر دست بودند ایرانیان
فراری شده لشگر هندوان
به پنجاب آمد فرود آن سپاه
بشد دشت پنجاب یکسر سیاه
چو شد روز دیگر شه داریوش
یکی مرد بیدار و با عقل و هوش
بفرمود رو شهر هندوستان
به پنجاب رو توی آن بوستان
بگو با شه هند از من پیام
نخواهید من تیغ کین از نیام
برانم همه هند ویران کنم
همان لشگرت را پریشان کنم
اگر خود بیائی بدرگاه ما
نیارید همراه خود از سپاه
شما را بسی مهربانی کنم
نه جنگ و نه من سرگرانی کنم
وگرنه من و گرز و میدان هند
بکوبم ز پنجاب تا رود سند
جهانی مرا لشگر و کشور است
همان شهریاری مرا در خوراست
نه دریا بمانم نه صحرا نه هند
زنم آتش از هند تا رود سند
فرستاده آمد به هندوستان
بنزد شهنشاه آن بوستان
بدادی چو پیغام شه داریوش
شه هند پیغام ننمود گوش
بگفتا برو نزد آن شهریار
بگو لشگرت گر بود صد هزار
مرا لشگر هند صد لشگر است
ز پروین سپاه من افزون تر است
مرا پیل جنگی بود ده هزار
بهر پیل ده مرد زوبین گراز
ز کشمیر و پنجاب تا رود سند
ز اینجا و کلکته تا بحر هند
سراسر همه خود سپاه منند
مسلح همه در پناه منند
نیایم مگر با سپاه دلیر
ابا پیل و با گرز و شمشیر و تیر
چو قاصد بیامد بر شهریار
بگفت آنچه بشنید آن نامدار
شهنشه برآشفت از این پیام
بگفتا کشم تیغ کین از نیام
نه هندی بماند نه هندوستان
نه فیل و نه سروی در آن بوستان
شهنشه بفرمود فردا بگاه
بمیدان رژه برکشد این سپاه
شه هند خود لشگری بیشمار
رده برکشیده بمیدان کار
بکوشید و در هند نام آورید
سر هندیان را به دام آورید
سپهبد بگفتا که فرمان برم
دمی من ز فرمان شه نگذرم
بهندو نمایم چنان رسته خیز
که هرگز نیابند راه گریز
بپیلانشان تیر باران کنم
کمان را چو ابر بهاران کنم
نه هندو گذارم نه پیلان شان
زهندی نمانم بعالم نشان
بگفتا که فردا باقبال شاه
نه هندو گذارم نه فیل و سپاه
سحرگه چو شد لشکر زنگبار
فراری ز خورشید از کوه و غار
همان نیر اعظم با شکوه
پراکند نوری بصحرا و کوه
چو روشن شود عالم از نور او
بجوش آورد آدم از شور او
برآمد زجا لشکر نامدار
برفتند مردان گه کارزار
رژه برکشیدند از هر طرف
کمان های چاچی گرفته بکف
همان نیزه داران پیاده سپاه
سواران براسبان همی کینه خواه
درفش درخشان ببالای سر
ازو چشمها خیره شد سربسر
شهنشاه خود بود قلب سپاه
دلیران ز دشمن همه کینه خواه
از آن رو دگر لشکر هندوان
مسلح بشمشیر و گرز و سنان
رژه بر کشیدند با های و هوی
همه کینه خواه و همه کینه جو
ز ایرانیان نوجوانی دلیر
بمیدان همی تاخت چون نره شیر
زدل او چنان نعره ای بر کشید
کز آن زهره هندوان بردرید
شه هندوان گفت با لشکران
بگیرید این مرد را در میان
براو تیر بارید همچون تگرگ
که از تن بر آرد همی شاخ و برگ
از آنرو سپاه شه نامجو
همه سوی میدان نهادند رو
بکشتند تا شام از یکدگر
نه این را شکست و نه آن را ظفر
چو یک چند روزی بشد این نبرد
شهنشه ز هندو بر آورد گرد
که هندو نهادند رو برفرار
تعاقب نمودند آن شه نامدار
خلاصه گرفتند پنجاب و سند
مسخر نمودند تا بحر هند
شه آنگه بفرمود سردار را
که جوید همی بهره کار را
بگیرد همه بحر های جهان
ز عمان ز احمر چه اعرابیان
گذد کن هم از ترعه رود نیل
همان آب کاوهست بررنگ نیل
سپردم بتو لشکر بیکران
روم من سوی پارس دریا کران
دگر لشکران با سپهدار شاه
ز دریا بدریا گزیدند راه
بایران خبر شد که آمد سپاه
شهنشاه با فتح و نصرت ز راه
سپهبد بفرمود ایرانیان
شهنشاه با لشکر جاودان
بیایند با فتح و با فرهی
پذیره نمائید شاهنشهی
ببندید صد طاق نصرت به پارس
که آمد شهنشاه ما بی هراس
همه شهرها را چراغان کنید
همه مردمان شاد و خندان کنید
بهرجا نوازید ساز و سرود
بگویند برشاه ایران درود
سحر گه سر از خواب برداشتند
خیال پذیره شدن داشتند
سپهبد ابا افسران سپاه
برای پذیره گزیدند راه
گذر برگذر طاق نصرت بپا
نموده همان نیزه داران شاه
خیابان به بستند از نیزه دار
کزان بگذرد شاه با اقتدار
همه پرچم سبز و سرخ و بنفش
بپاهایشان بود زرینه کفش
سپهبد شهنشاه را از دور دید
ز اسب اندر آمد بسویش دوید
بنزد شهنشه زمین بوسه داد
بگفتا شهنشاه ما زنده باد
همه افسران و سران سپاه
زمین بوسه دادند نزدیک شاه
صدای تبیره بشد بر فلک
که از جنگ فاتح بیامد ملک
بخش ۳۱ - سخنان داریوش بزرگ: منم داریوشی که آهورمزدبخش ۳۳ - بدنیا آمدن خشایارشا: شهنشه بیامد بکاخ بهار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سه سالی چو بگذشت از عیش و نوش
بفرمود آنگه شه داریوش
هوش مصنوعی: پس از گذشت سه سال از خوشگذرانی و لذتبردن، داریوش، پادشاه، دستوری داد.
مرا جنگ هندوستان است پیش
که باید به پیمایم این راه خویش
هوش مصنوعی: من در حال برگزاری یک جنگ بزرگ و دشوار هستم که باید این مسیر را به تنهایی طی کنم.
با سپهبدان زان بفرمود شاه
ببینید سان سپه صبح گاه
هوش مصنوعی: شاه به سپهبدان فرمان داد که در صبح زود، همچنین وضعیت سپاه را بررسی کنند.
چو شد صبح و خورشید رخشان دمید
پرا کنده شد نورو خور سر کشید
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا رسید و خورشید درخشان طلوع کرد، نور آن پخش شد و خورشید سر برآورد.
منور شد از نور رویش جهان
ز خواب اندر آمد کهان و مهان
هوش مصنوعی: جهان به سبب نور چهرهاش روشن شد و از خواب طولانی بیدار گشتند.
صدای تییره ز ارکان جنگ
بیامد بگوش دلیران جنگ
هوش مصنوعی: صدای تیره و هولناک جنگ به گوش دلاوران رسید.
بر آمد ز جا لشگر جاودان
شتابان بدرگاه شاه جهان
هوش مصنوعی: لشکر همیشهجاویدان با سرعت فراوان از جای خود برخاست و به سوی درگاه پادشاه جهان رفت.
همی بود تعداد شان ده هزار
دلیران شیر افکن نامدار
هوش مصنوعی: در اینجا به تعداد زیادی از دلیران نامدار اشاره شده است که عدد آنها به ده هزار میرسد و آنها به شجاعت و دلاوری شهرت دارند.
همیشه مسلح بدرگاه شاه
بپا ایستاده بدند آن سپاه
هوش مصنوعی: همیشه در کنار شاه و در دفاع از او آماده و مسلح بودهاند آن سربازان.
اگر یک تن از آن سپاه دلیر
شدی کشته یا شد بمیدان اسیر
هوش مصنوعی: اگر حتی یکی از آن سربازان شجاع شدی، یا در میدان مبارزه کشته شدی یا به اسیری درآمدی.
بزودی بجایش یکی شیرمرد
مهیا نمودی بگاه نبرد
هوش مصنوعی: به زودی فردی شجاع و دلیر را برای نبرد آماده خواهی کرد.
بد این لشگر نیک مخصوص شاه
مسلح مهیا بدرگاه شاه
هوش مصنوعی: این لشکر بد برای شاهی که مسلح و آماده است، بهخصوص به درگاه او مناسب نیست.
صد افسر بر ایشان بدی نامدار
همه مرد جنگی گه کارزار
هوش مصنوعی: در میان آنها، صد افسر معروف بود و همهی آنها مردان جنگی بودند که در میدان نبرد فعالیت میکردند.
سر افسران بود مردونیه
چو برگشت از جنگ مقدونیه
هوش مصنوعی: افسران و فرماندهان در حالی که از جنگ مقدونیه بازمیگشتند، به مردانگی و دلاوری خود افتخار میکردند.
شمار یلان بد برون از حساب
بدیدند سان جمله پا در رکاب
هوش مصنوعی: آنها عیب کار بزرگان را خارج از شمارش دیدند و همه را با هم در یک صف قرار دادند.
درگنج شاهی دگر باز شد
همی کار لشگر دگر ساز شد
هوش مصنوعی: در گنج شاهی، کارها دوباره آغاز شد و لشگر دیگری به وجود آمد.
بیک هفته لشگر کلاه و کمر
گرفتند شمشیر و گرز و سپر
هوش مصنوعی: در مدت یک هفته، سپاه آماده شد و تجهیزات جنگی مانند کلاه، کمربند، شمشیر، گرز و سپر را به دست گرفتند.
وزان پس ذخیره نمودند بار
ز سیم و ز زر هر چه آید کار
هوش مصنوعی: پس از آن، از نقره و طلا، هر چه نیاز بود را جمعآوری کردند و ذخیره کردند.
چو آماده شد کار لشگر همه
بایران بیفتاد بس همهه
هوش مصنوعی: وقتی که کار لشکر آماده شد، همه به سوی ایران حمله کردند.
شهنشه بسرداد خود امر داد
بفرمود ای مرد نیکو نژاد
هوش مصنوعی: شاه با صلابت و قدرت خود فرمان داد و گفت: ای مرد نیکو نژاد، به انجام این کار بپرداز.
تو این مملکت را به نیکی بدار
بهندوستان من کنم کارزار
هوش مصنوعی: در این سرزمین به خوبی رفتار کن، من در هند به مبارزه میپردازم.
سپهدار گفتا یکی بنده ام
بفرمان و رأیت سرافکنده ام
هوش مصنوعی: سپهدار گفت: من یکی از خدمتگذاران شما هستم و در برابر دستور و نظر شما سر را به پایین آوردهام.
سحرگه چو برداشت بانگ خروس
ز ارکان جنگ آمد آوای کوس
هوش مصنوعی: در صبح زود که صدای خروس به گوش رسید، نغمهای از دور به شنیده میشد که نشان از آغاز کار و تلاش است.
دلیران سر از خواب برداشتند
که رخت سفر را به بر داشتند
هوش مصنوعی: دلیران از خواب بیدار شدند و آماده سفر شدند.
سواران بدرگاه شاه آمدند
گشاده رخ و نام خواه آمدند
هوش مصنوعی: سواران با چهرههای باز و خشمگین به درگاه شاه آمدند و خواهان نام و مقام خود شدند.
بمیدان شاهی کشیدند صف
سرو جان خود را نهادند کف
هوش مصنوعی: در میدان سلطنت، سرهای بلند و استوار مانند سروها صف کشیدند و جان خود را فدای میهن و آرمان کردند.
چو آنان همی خواندندی سرود
بشاهنشه پارس دادی درود
هوش مصنوعی: وقتی آنها سرودهایی را برای شاهنشاه پارس میخواندند، به او درود و سلام میدادند.
که ما نوجوانان ایران زمین
نترسیم از لشگر هند و چین
هوش مصنوعی: ما جوانان ایران هرگز از نیروهای هندو و چینی نمیترسیم.
بکوشیم بهر وطن ما ز جان
نخواهیم هرگز ز دشمن امان
هوش مصنوعی: بیایید برای وطنمان تلاش کنیم و هرگز از دشمنان امنیتی نخواهیم.
بنام شهنشاه شه داریوش
ز هندو برآیم ما چشم و گوش
هوش مصنوعی: به نام شاه بزرگ داریوش، من از هند میآیم و برایم چشم و گوش وجود دارد.
دلیریم ما همچو شیران نر
بگیریم ملک جهان سربسر
هوش مصنوعی: ما مثل شیران نر بیپروا و شجاع هستیم و میخواهیم تمام دنیا را به تصرف خود درآوریم.
که ایران ما هست شاهنشهی
زما نونهالان بیامد بسی
هوش مصنوعی: ایران ما سرزمین بزرگی است که جوانان زیادی به آن آمدهاند.
شهنشاه کشور گشا داریوش
شه پارسی شاه با رأی و هوش
هوش مصنوعی: داريوش، پادشاه پارسی و فرمانروای کشورگشا، دارای تدبیر و نبوغ است.
که او شهریار است ما بندگان
بپا ایستاده کمر بر میان
هوش مصنوعی: او فرمانروایی است و ما به عنوان خدمتگزاران او با کمر راست و با احترام ایستادهایم.
بدرگاه او ما نهادیم رو
بپا ایستادیم با آبرو
هوش مصنوعی: ما در برابر او سر تعظیم فرود آوردیم و با وقار و احترام ایستادهایم.
سرو جان ما جمله در راه شاه
رود،رو نه بیچیم ز آوردگاه
هوش مصنوعی: سرو و جان ما همه در مسیر شاه رود هستند، پس نگران نباشیم از میدان نبرد.
بریزیم خون را براه وطن
گر از خون نمایند ما را کفن
هوش مصنوعی: اگر خون ما را بر سر وطن بریزند، ما هم با جان و دل آمادهایم که در راه آن جان خود را فدای کشور کنیم.
همه نام جوی و همه نیک خواه
گذشته ز جان در رکاب تو شاه
هوش مصنوعی: همه به خوبی درباره تو صحبت میکنند و همگی نیکخواه تو هستند، این عشق و محبت در قلبهاست و جانشان برای حمایت از تو آماده است.
دعا گوی شه نیک خواه وطن
ز جان و ز سر نیست مارا سخن
هوش مصنوعی: برای وطن و مردم نیکخواهش دعا میکنیم و این خواسته برای ما از جان و زندگی هم مهمتر است.
بگوئیم یکسر که شه زنده باد
کزین شاه ایرانیان گشت شاد
هوش مصنوعی: بگوئید که همیشه زنده باد شاه، زیرا به خاطر او مردم ایران خوشحال شدند.
شهنشه سرود دلیران شنید
دلش شاد تر شد چو این سان بدید
هوش مصنوعی: پادشاه آواز دلیران را شنید و دلش شادتر شد زمانی که اینچنین را دید.
بیامد شهنشه بکاخ بهار
بدید این همه افسر نامدار
هوش مصنوعی: پادشاهی به کاخ بهار آمد و دید که این همه تاجهای معروف و با ارزش وجود دارد.
مسلح همه با لباس سفر
ابا تیغ و کوپال و گرز و سپر
هوش مصنوعی: همه با تجهیزات سفر آماده شدهاند و هر کدام سلاحی مانند شمشیر، زره، چماق و سپر در دست دارند.
شه از دور دیدند و در احترام
کشیدند شمشیرها از نیام
هوش مصنوعی: شاه را از دور دیدند و در احترام به او، شمشیرها را از نیام بیرون کشیدند.
خبردار گفتند و لشگر سوار
بشد جمله آماده کارزار
هوش مصنوعی: خبر رسید که لشکر آماده شده و سواران صف زیر فرمان رفتهاند تا برای نبرد آماده شوند.
جنیبت کشان و جلو دار ها
سواران مخصوص و سردار ها
هوش مصنوعی: کسانی را که به سرعت و قدرت پیش میرانند، سواران ویژه و فرماندهان مینامند.
درفش درخشان بدی دستشان
جهانی همی بود در شستشان
هوش مصنوعی: پرچم درخشان در دستانشان بود و جهانی در انگشتانشان.
همان پرچم پارس بد پیش رو
همی میکشیدند با های و هو
هوش مصنوعی: آن پرچم پارس را با شور و هیاهو در پیشرو میکشیدند.
شهنشاه بر اسب تازی سوار
سواران مخصوص شه ده هزار
هوش مصنوعی: پادشاه بر روی اسب تازی سوار است و در کنار او سواران مخصوصی هستند که تعدادشان به ده هزار میرسد.
شمار یلان بود یکصد هزار
دلیران مرد افکن نامدار
هوش مصنوعی: تعداد قهرمانان و دلاوران شجاعی که در میدان نبرد شناخته شدهاند، به یکصد هزار نفر میرسد.
صدای تبیره شده بر فلک
سر از ابر بیرون نموده ملک
هوش مصنوعی: صدای نی از آسمان به گوش میرسد و مانند ملک و فرشتگان از میان ابرها نمایان شده است.
بهندوستان چون رسید آگهی
که اینک رسد فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: هنگامی که به هند رسید، خبری به گوش رسید که اکنون فرستادهای از شاهنشاهی در راه است.
شهنشاه ایران ابا صد هزار
دلیران نام آور کارزار
هوش مصنوعی: پادشاه ایران با صد هزار دلیر معروف در میدان نبرد.
هزار افسرانند چون شیر نر
مسلح بشمشیر و گرز و سپر
هوش مصنوعی: هزاران سرباز مانند شیرهای نر هستند که به سلاحهایی مانند شمشیر، گرز و سپر مجهز شدهاند.
همه جنگ جوی و همه نیک نام
همه سرفراز و همه شاد کام
هوش مصنوعی: همه قهرمانان و افراد با شهرت خوب، همه سربلند و خوشحال هستند.
چو بشنید آنشاه هندیان
همی نامه بنوشت بر دوستان
هوش مصنوعی: زمانی که آن شاه هندی نامه را شنید، تصمیم گرفت که آن را برای دوستانش بنویسد.
ز هرجای لشگر همی خواستند
سپاهی که باید بیاراستند
هوش مصنوعی: از هر نقطهای از لشگر، فرماندهی که باید به میدان میرفت، آماده کردند.
چو آماده شد لشگر هندیان
کمر تنگ بستند اندر میان
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر هندیان آماده شد، به خودشان فشار آوردند و از سمت وسط، کمرهایشان را محکم بستند.
بدان منتظر تا بیاید سپاه
همه چشمها سوی کشتی شاه
هوش مصنوعی: بیا! منتظر بمان تا سپاه از راه برسد و همه نگاهها به سمت کشتی شاه معطوف شود.
از آن رو شهنشاه ایران پناه
بدریای هندوستان با سپاه
هوش مصنوعی: به همین دلیل، پادشاه ایران به دریاهای هند روی آورد و با ارتش خود به آنجا رفت.
همان دیده بانان هندوستان
نظاره نمودند از بوستان
هوش مصنوعی: نگهبانان هندوستان از باغ نظاره کردند.
کشیدند فریاد کآمد سپاه
ز کشتی شده روی دریا سیاه
هوش مصنوعی: فریاد زدند که سپاه از کشتی به سمت دریا سیاه آمده است.
سپهدار هندوستان شد خبر
که آمد ز دریا شه نامور
هوش مصنوعی: خبر رسید که فرمانده هندوستان از راه دریا به شهر معروفی وارد شده است.
بفرمود بندید بر شاه، راه
ز دریا نیاید برون آن سپاه
هوش مصنوعی: فرمان داد تا بر شاه دریا بند بزنند، تا سپاه نتواند از آن مسیر خارج شود.
کشیدند صف لشگر هندوان
گرفتند بر دست تیر و کمان
هوش مصنوعی: لشگر هندیها صف آرایی کردند و تیر و کمان را در دست گرفتند.
نمودند بر لشگر شهریار
چنان تیر باران چو ابر بهار
هوش مصنوعی: شهر را مانند باران بهاری، به شدت زیر تیرها قرار دادند.
شهنشه بفرمود با لشگران
نترسید از لشگر هندوان
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که از سپاه هندیها نترسید.
شما هم همی تیر باران کنید
کمان را چو ابر بهاران کنید
هوش مصنوعی: شما نیز میتوانید به راحتی مانند باران بهاری، تیر و کمان را پرتاب کنید.
زبر دست بودند ایرانیان
فراری شده لشگر هندوان
هوش مصنوعی: ایرانیان که از لشکر هندیها فرار کرده بودند، در بالای دست قرار داشتند.
به پنجاب آمد فرود آن سپاه
بشد دشت پنجاب یکسر سیاه
هوش مصنوعی: سپاه به پنجاب رسید و دشت پنجاب به طور کامل تحت تاثیر آنها قرار گرفت، به طوری که سیاه شد.
چو شد روز دیگر شه داریوش
یکی مرد بیدار و با عقل و هوش
هوش مصنوعی: در روز بعد، شاه داریوش یک مرد آگاه و باهوش بود.
بفرمود رو شهر هندوستان
به پنجاب رو توی آن بوستان
هوش مصنوعی: فرمان داد تا به شهر هندوستان و به منطقه پنجاب بروند و در آن باغ قدم بزنند.
بگو با شه هند از من پیام
نخواهید من تیغ کین از نیام
هوش مصنوعی: به او بگو که از من درخواست پیامی نکند، زیرا من آمادهام تا انتقام بگیرم.
برانم همه هند ویران کنم
همان لشگرت را پریشان کنم
هوش مصنوعی: من همه سرزمینهای هند را میزنم و لشکرت را به هم میریزم.
اگر خود بیائی بدرگاه ما
نیارید همراه خود از سپاه
هوش مصنوعی: اگر خود را به نزد ما بیاوری، نیازی نیست که سپاهی با خود همراه بیاوری.
شما را بسی مهربانی کنم
نه جنگ و نه من سرگرانی کنم
هوش مصنوعی: من به شما محبت زیادی میکنم و نه جنگی به وجود میآورم و نه شما را مشغول میکنم.
وگرنه من و گرز و میدان هند
بکوبم ز پنجاب تا رود سند
هوش مصنوعی: اگر شرایطی پیش بیاید، من با گرز و در میدان نبرد به شدت میزنم و از سرزمین پنجاب تا رود سند را زیر و رو میکنم.
جهانی مرا لشگر و کشور است
همان شهریاری مرا در خوراست
هوش مصنوعی: دنیا برای من مانند یک لشکر و سرزمین است و همان شایستگی و مقام فرمانروایی را برای من به ارمغان میآورد.
نه دریا بمانم نه صحرا نه هند
زنم آتش از هند تا رود سند
هوش مصنوعی: نمیخواهم در دریا بمانم و نه در بیابان، و نه به هند بروم. میخواهم از هند شعلهای را روشن کنم که تا رود سند کشیده شود.
فرستاده آمد به هندوستان
بنزد شهنشاه آن بوستان
هوش مصنوعی: فرستادهای به هندوستان آمد تا به نزد شاه آن باغ و بوستان برود.
بدادی چو پیغام شه داریوش
شه هند پیغام ننمود گوش
هوش مصنوعی: تو در پیامی که از شاه داریوش رسیده، چیزی از حکایت هند شنیده نمیشود؛ بنابراین، به نظر میرسد که خبری از آنجا به ما نرسیده است.
بگفتا برو نزد آن شهریار
بگو لشگرت گر بود صد هزار
هوش مصنوعی: فرمود: برو پیش آن پادشاه و بگو اگر سپاه تو صد هزار نفر باشد.
مرا لشگر هند صد لشگر است
ز پروین سپاه من افزون تر است
هوش مصنوعی: من ارتش هند را برابر با صد لشگر میدانم، اما تعداد سپاهیانی که از ستاره پروین دارم، بیشتر از آن است.
مرا پیل جنگی بود ده هزار
بهر پیل ده مرد زوبین گراز
هوش مصنوعی: من یک فیل جنگی دارم که ارزش آن به اندازه ده هزار فیل است و برای هر فیل، ده مرد زوبینزن وجود دارد.
ز کشمیر و پنجاب تا رود سند
ز اینجا و کلکته تا بحر هند
هوش مصنوعی: از کشمیر و پنجاب تا رود سند، و از اینجا و کلکته تا دریای هند.
سراسر همه خود سپاه منند
مسلح همه در پناه منند
هوش مصنوعی: تمام وجود من همانند یک لشکر است که آماده نبردند و همه در حمایت و پشتیبانی من قرار دارند.
نیایم مگر با سپاه دلیر
ابا پیل و با گرز و شمشیر و تیر
هوش مصنوعی: من فقط با گروهی شجاع و دلیر میآیم، با جنگافزارهایی چون گرز، شمشیر و تیر.
چو قاصد بیامد بر شهریار
بگفت آنچه بشنید آن نامدار
هوش مصنوعی: وقتی که پیامآور نزد پادشاه آمد، آنچه را که شنیده بود، برای او نقل کرد.
شهنشه برآشفت از این پیام
بگفتا کشم تیغ کین از نیام
هوش مصنوعی: سلطان از این خبر خشمگین شد و گفت که چاقو را از غلاف بیرون میآورم.
نه هندی بماند نه هندوستان
نه فیل و نه سروی در آن بوستان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زوال و نابودی فرهنگ و میراثی است که دیگر نه نشانی از هندوستان باقی مانده و نه چیزهایی که نماد آن سرزمین بودند، مانند فیل و سرو در باغی که دیگر وجود ندارد. به نوعی بیانگر از بین رفتن زیباییها و ویژگیهای منحصر به فرد یک سرزمین و فرهنگ است.
شهنشه بفرمود فردا بگاه
بمیدان رژه برکشد این سپاه
هوش مصنوعی: شاه دستور داد که فردا صبح، سپاه باید به میدان رژه برود.
شه هند خود لشگری بیشمار
رده برکشیده بمیدان کار
هوش مصنوعی: شاه هند سپاهی بیشمار را برای نبرد آماده کرده است.
بکوشید و در هند نام آورید
سر هندیان را به دام آورید
هوش مصنوعی: تلاش کنید و در هند شهرت پیدا کنید و سرزمین هندیان را تسخیر کنید.
سپهبد بگفتا که فرمان برم
دمی من ز فرمان شه نگذرم
هوش مصنوعی: سپهبد گفت: لحظهای هم از فرمان پادشاه تخطی نمیکنم.
بهندو نمایم چنان رسته خیز
که هرگز نیابند راه گریز
هوش مصنوعی: من به گونهای خود را نشان میدهم که هیچکس نمیتواند از چنگال من فرار کند.
بپیلانشان تیر باران کنم
کمان را چو ابر بهاران کنم
هوش مصنوعی: میخواهم به دشمنان تیراندازی کنم و کمانم را مانند ابر در بهار پر از باران کنم.
نه هندو گذارم نه پیلان شان
زهندی نمانم بعالم نشان
هوش مصنوعی: نه اجازه میدهم که به هندیها نزدیک شوم و نه فیلها را میپذیرم. نمیخواهم به حالتی درآیم که هندیها در آن هستند.
بگفتا که فردا باقبال شاه
نه هندو گذارم نه فیل و سپاه
هوش مصنوعی: او گفت که فردا با خوشبینی به پیشگاه پادشاه میروم و نه از هندوها و نه از فیلها و سپاه چیزی را نخواهم آورد.
سحرگه چو شد لشکر زنگبار
فراری ز خورشید از کوه و غار
هوش مصنوعی: صبحگاهان، هنگامی که لشکر سیاهپوشان در حال فرار بودند، از تابش خورشید به سمت کوهها و غارها گریختند.
همان نیر اعظم با شکوه
پراکند نوری بصحرا و کوه
هوش مصنوعی: نیر اعظم با شکوهی وجود دارد که نوری را به دشت و کوه میتاباند.
چو روشن شود عالم از نور او
بجوش آورد آدم از شور او
هوش مصنوعی: زمانی که جهان به نور او روشن شود، انسان نیز از هیجان و شور او به وجد میآید.
برآمد زجا لشکر نامدار
برفتند مردان گه کارزار
هوش مصنوعی: لشکری مشهور از جا برخاست و مردان دلیر به سوی میدان جنگ رفتند.
رژه برکشیدند از هر طرف
کمان های چاچی گرفته بکف
هوش مصنوعی: از هر سو تیراندازان با کمانهایشان به صف درآمدند و تیرهای خود را در دست گرفتند.
همان نیزه داران پیاده سپاه
سواران براسبان همی کینه خواه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افراد پیاده که نیزه در دست دارند، همانند سواران دشمنی را در دل دارند و میکوشند تا با همرزمان خود در میدان مبارزه هماهنگ شوند. آنها احساس خصمانهای دارند و آمادهاند تا در برابر دشمنان خود جنگ کنند.
درفش درخشان ببالای سر
ازو چشمها خیره شد سربسر
هوش مصنوعی: پرچم درخشان بالای سر، نگاهها را در همه جا به خود جلب کرده است.
شهنشاه خود بود قلب سپاه
دلیران ز دشمن همه کینه خواه
هوش مصنوعی: شاه، قلب سپاه دلیران است و خود را از دشمنان کینهتوز جدا میسازد.
از آن رو دگر لشکر هندوان
مسلح بشمشیر و گرز و سنان
هوش مصنوعی: لشکر هندوان به خاطر آمادگی و تجهیزات جنگی خود با شمشیر، گرز و نیزه به میدان آمدهاند.
رژه بر کشیدند با های و هوی
همه کینه خواه و همه کینه جو
هوش مصنوعی: همه افرادی که کینه به دل دارند، با سر و صدای زیاد به راه افتادند و به نوعی احساس قدرت و برتری کردند.
ز ایرانیان نوجوانی دلیر
بمیدان همی تاخت چون نره شیر
هوش مصنوعی: نوجوانی از ایرانیان با دلیر و شجاعت به میدان جنگ میرود و مانند شیر نر با قدرت و شجاعت میتازند.
زدل او چنان نعره ای بر کشید
کز آن زهره هندوان بردرید
هوش مصنوعی: از دل او چنان فریادی بلند شد که مانند زهره، دلهای هندوها را به درد آورد و درهم شکست.
شه هندوان گفت با لشکران
بگیرید این مرد را در میان
هوش مصنوعی: پادشاه هندوان به نیروهایش دستور میدهد که این مرد را در میان بگیرند و دستگیر کنند.
براو تیر بارید همچون تگرگ
که از تن بر آرد همی شاخ و برگ
هوش مصنوعی: او مانند تگرگ تیرها را بر او بارید که برگها و شاخهها را از درخت بکند.
از آنرو سپاه شه نامجو
همه سوی میدان نهادند رو
هوش مصنوعی: به خاطر همین، ارتش شاه نامجو به تمام جهات میدان پیشروی کرد.
بکشتند تا شام از یکدگر
نه این را شکست و نه آن را ظفر
هوش مصنوعی: در نبردی که میان دو گروه در شام رخ داد، هیچکدام نتوانستند دیگری را شکست دهند و هیچکدام پیروز نشدند.
چو یک چند روزی بشد این نبرد
شهنشه ز هندو بر آورد گرد
هوش مصنوعی: پس از مدتی که این جنگ ادامه پیدا کرد، شاه از هندوها گرد و غباری برپا کرد.
که هندو نهادند رو برفرار
تعاقب نمودند آن شه نامدار
هوش مصنوعی: هندوان به سوی فرار رفتند و آن پادشاه معروف را تعقیب کردند.
خلاصه گرفتند پنجاب و سند
مسخر نمودند تا بحر هند
هوش مصنوعی: آنها سرزمینهای پنجاب و سند را تحت کنترل خود درآوردند و به سمت دریای هند پیشرو شدند.
شه آنگه بفرمود سردار را
که جوید همی بهره کار را
هوش مصنوعی: پادشاه سپس به فرمانده دستور داد که برای به دست آوردن سود و نفع کار تلاش کند.
بگیرد همه بحر های جهان
ز عمان ز احمر چه اعرابیان
هوش مصنوعی: تمام دریاهای جهان از عمان گرفته شود، به خاطر سرخی و زیبارویی اعراب.
گذد کن هم از ترعه رود نیل
همان آب کاوهست بررنگ نیل
هوش مصنوعی: به باعث دوستی و تعلق خاطر، از جریانهای متنوع زندگی عبور کن، زیرا آنچه که در زندگی به دست میآوری، همانند آب جاری در دشتهای نیل است که به رنگ آبی خاصی درمیآید.
سپردم بتو لشکر بیکران
روم من سوی پارس دریا کران
هوش مصنوعی: من لشکر بزرگ و بیپایان خود را به تو سپردم تا به سمت دریا و مرزهای پارس حرکت کند.
دگر لشکران با سپهدار شاه
ز دریا بدریا گزیدند راه
هوش مصنوعی: دیگر گروهها به همراه فرمانده شاه، از دریا به سمت دیگر دریا راه خود را انتخاب کردند.
بایران خبر شد که آمد سپاه
شهنشاه با فتح و نصرت ز راه
هوش مصنوعی: خبر رسید که سپاه شاه بزرگ با پیروزی و موفقیت به راه افتادهاند و به سوی ایران در حال حرکت هستند.
سپهبد بفرمود ایرانیان
شهنشاه با لشکر جاودان
هوش مصنوعی: سردار فرمان داد که ایرانیان، پادشاهی را با ارتش ابدی بپذیرند.
بیایند با فتح و با فرهی
پذیره نمائید شاهنشهی
هوش مصنوعی: بیایید با خوشحالی و احترام از حاکم بزرگ استقبال کنید.
ببندید صد طاق نصرت به پارس
که آمد شهنشاه ما بی هراس
هوش مصنوعی: صد دروازه را به نشانه پیروزی به روی پارس ببندید، زیرا شاه ما بدون هیچ دغدغهای وارد شده است.
همه شهرها را چراغان کنید
همه مردمان شاد و خندان کنید
هوش مصنوعی: تمام شهرها را با چراغ و تزئین بیارایید و دلهای همه مردم را شاد و خندان کنید.
بهرجا نوازید ساز و سرود
بگویند برشاه ایران درود
هوش مصنوعی: به هر جا که بروید، نواختن ساز و خواندن آهنگ را آغاز کنید؛ مردم برای شاه ایران سلام و درود میفرستند.
سحر گه سر از خواب برداشتند
خیال پذیره شدن داشتند
هوش مصنوعی: صبح زود وقتی که از خواب بیدار شدند، احساس کردند که وقت آغاز کار و شادی فرا رسیده است.
سپهبد ابا افسران سپاه
برای پذیره گزیدند راه
هوش مصنوعی: فرمانده، به همراه سران سپاه، برای اینکه آماده پذیرش و استقبال شوند، راهی را انتخاب کردند.
گذر برگذر طاق نصرت بپا
نموده همان نیزه داران شاه
هوش مصنوعی: در مسیر گذرگاه، همان کسانی که سپر به دست دارند و به عنوان نگهبانان شاه ایستادهاند، آمادهاند.
خیابان به بستند از نیزه دار
کزان بگذرد شاه با اقتدار
هوش مصنوعی: خیابان را از حضور نیزهداران بستند، چون شاه با قدرت از آنجا عبور میکند.
همه پرچم سبز و سرخ و بنفش
بپاهایشان بود زرینه کفش
هوش مصنوعی: همه افراد با پرچمهای سبز و سرخ و بنفش، کفشهای زرین بر پا داشتند.
سپهبد شهنشاه را از دور دید
ز اسب اندر آمد بسویش دوید
هوش مصنوعی: سپهبد، فرماندهٔ جنگی، از دور شهنشاه (سلطان) را دید و به سرعت از اسبش پیاده شد و به طرف او دوید.
بنزد شهنشه زمین بوسه داد
بگفتا شهنشاه ما زنده باد
هوش مصنوعی: شخصی به پادشاه زمین بوسه زد و گفت: "پادشاه ما همیشه زنده باد!"
همه افسران و سران سپاه
زمین بوسه دادند نزدیک شاه
هوش مصنوعی: تمام فرماندهان و سران نیروها به نزدیک شاه آمدند و سر به زمین گذاشتند.
صدای تبیره بشد بر فلک
که از جنگ فاتح بیامد ملک
هوش مصنوعی: صدای طبل جنگ به آسمان بلند شد، زیرا پیروزی از میدان جنگ به شهر برگشته است.

افسرالملوک عاملی