بخش ۳۱ - سخنان داریوش بزرگ
منم داریوشی که آهورمزد
بمن داد شاهنشهی اجرو مزد
منم پور یشتاسب پاک زاد
که ویشتاسب از کورشش بد نژاد
منم شاه این کشور نامدار
شه پارسی شاه با اقتدار
مرا هورمزد بزرگست یار
نمود او مرا شاه با اقتدار
گرفتیم ملک جهان سربسر
زماد و زلیدی هم از باختر
ز مصر و تراکیه و روم وهند
ز یونان و مقدونیه ، رود سند
سکاها و اسپارت را سر بسر
گرفتم بفرمان آن دادگر
بفرمان من ترعه ای ساز شد
دو دریا به یکدیگر انباز شد
بامرم دو دریا یکی شد دگر
که کشتی جنگی کند زو گذر
خدا داد برمن چنین اقتدار
دلیران و نام آور نامدار
همه مردمی بود پیکار من
نبد جز نکوئی همه کار من
نکردم همی غارت و سوختن
نبد فکر من گنج اندوختن
گشادم چنین کشور نامدار
که ماند بدوران ز من یادگار
بدرگاه خود مردم هوشیار
سرافراز و نام آور نامدار
گزیدم که نامم نگردد خراب
که از ناکسان ملک گردد خراب
من آباد کردم همی کشورم
زرو سیم دادم چو بر کشورم
ز جان و ز دل دوستدار منند
بهر جنگ و هر کار یار منند
من امروز دادم همی بار عام
بگوید هرآنکس دارد پیام
هرآنکس که دلتنگ باشد ز من
همی فاش گوید در این انجمن
اگر رفته بیداد من بر کسی
بگوید، کنم داد بر او بسی
نخواهم که یک تن ز ایرانیان
بود گرسنه برهنه، ناتوان
زمین گر ندارند من خودم دهم
همی گاو جفتی بر او بر نهم
بکارید و آباد کشور کنید
سراسر زمین سبزو اخضر کنید
اگر شهربانی زند حرف زور
همان گه کنم زنده اورا بگور
برای وطن من چنین جنگ و جوش
نمودم جهان کرده ام پر خروش
مقا پیش سردار را با سپاه
چو مامور کردیم با دستگاه
بدادم باو لشکر بیشمار
هزار افسرش دادمی نامدار
ز سیم و ز زر هر چه در کار بود
بدادم چه او مرد هوشیار بود
چودیدم که او نامدار و دلیر
بگاه نبرد است چون نره شیر
ز جان و ز دل دوستدارد وطن
ز سیم و ز زر او نگوید سخن
بفرمان من قتل و غارت نکرد
نگه بر شهان با حقارت نکرد
هر آنچه بگفتم همان کرد او
که هوشیار بود و جوانمرد او
خدا داد بر من چنین پهلوان
خردمند و بیدار روشن روان
چو مردونیه آن جوان دلیر
که گاه نبرد است چون نره شیر
که پور سپهبد ار نیک اخترست
که بر جمله کشورم سرور است
چو بهر وطن هست او جان نثار
بدامادی من کند افتخار
هم اینک دگر گفت من شد تمام
بگفتم شما را همین والسلام
بگفتند یکباره خرد و بزرگ
ز افرادی ایرانی و روم و ترک
شهنشاه بیدار دل زنده باد
همی نام نیکوش پاینده باد
همه بندگانیم خسرو پرست
که شه در زمین سایه ایزد است
صدای هیاهو بشد بر فلک
نظاره بر آن جشن گشته ملک
ز کوس نقاره فلک گشت کر
که فرمود آن خسرو دادگر
همان گه غلامان زرین کمر
ز شیرینی و شربتی از شکر
فراوان نهادند در بارگاه
نهادن بر میز نزدیک شاه
پس آنگه بیامد بسی چنگ زن
همان ماهرویان شیرین سخن
همی بد می ارغوانی بجام
بسر میکشیدند جمله بنام
همان مطربان خواندندی سرود
بشاه و سپهدار بودی درود
چو ظهر آمد و گشت وقت نهار
سر نامداران دگر شد خمار
غلامان بگفتند در بارگاه
نهار است حاضر همه دستگاه
شهنشاه برخواست با افسران
سران و سپهبد همه شد روان
یکی میز شاهی بیاراستند
بشمع و بگل میز آراستند
باطرافشان ساقی ماهرو
همه خوب رخسارو هم مشک بو
می ارغوانی چو از جام زر
همی نوش کردند وشد گرم سر
چو خوردند و از میز برخاستند
ز نو مجلسی دیگر آراستند
همی شاد بودند تا گشت شام
بشد مجلس جشن آنگه تمام
سپهبد ابا افسران سپاه
اجازت گرفتن از پیش شاه
به منزل بیامد چو سردار کل
هم از شادمانی شکفتی چو گل
دگر روز کازز خواب بیدار شد
بفکر عروسی سردار شد
چنین گفت اسپهبد نامدار
که آرید معمار و ابزار کار
مهندس بیامد بگفتا درود
جناب سپهدار فرمان چه بود
بفرمود قصری نمائی بپا
که بسیار عالی بود پر بها
بود در خور دختر شهریار
که از سیم و زر بایدت کرد کار
بنا کرد کاخی بسان بهشت
ورا نام کردند اردیبهشت
بمصر و بروم و بهند و بچین
بمستعمرات دگر هم چنین
فرستاد آورد بسیار چیز
اثاثی که بد در خور شاه نیز
چو تزئین بشد کاخ اردیبهشت
تو گفتی که در عالم آمد بهشت
چو از هر جهت کارها شد تمام
حضور شهنشاه داد او پیام
اجازت اگر باشد از شهریار
اساس عروسی شود بر قرار
بود در جهان مفتخر این غلام
اگر شه پذیرد همی این پیام
شهنشه بفرمود روز دگر
جواب پیامش دهد سر بسر
پس آنگه بفرمود با یک غلام
برد سوی مهرآفرین این پیام
که امشب بیاید بمشگوی من
به بینم من او را بگویم سخن
چو شب شد مه مهربان کرد روی
به مشکوی شه رفت آن نیک خوی
چنان کرد تعظیم نزد پدر
رسانید آنگه سوی پای سر
پدر چون نظر سوی دختر نمود
چو گل شادمان غنچه اش لب گشود
بفرمود بنشین تو جان پدر
چگونه است حالت چه داری خبر
یکی کرسی بود نزدیک شاه
اجازت بفرمود بنشست ماه
بدختر بسی مهربانی نمود
ز هرجا بیاورد گفت و شنود
پس از آن بفرمود با ماهروی
برایت گزیدم یکی نیک شوی
دلیر و جوان مرد و هم نیک نام
برازنده و از جهان شاد کام
که مردونیه هست نام جوان
خردمند و بیدار و روشن روان
چو بشنید مهر آفرید از پدر
ز شرم پدر شد رخش سرخ تر
همان گه چنان قلب او میتپید
طپش های قلبی پدر می شنید
بینداخت سررا بقدری بزیر
که آمد سر او بزیر سریر
پدر چون چنان دید بر پای شد
رخ دخترش عالم آرای شد
چو مهرآفرین دید شه را بپا
اجازت گرفت و برآمد زجا
پدر بر رخش دید از زیر چشم
به بیند که شاد است یا شد بخشم
بفهمید کاو شاد دل گشته است
توگفتی که اینش یکی مژده است
شهنشه بگفتا برو دخترم
تو با دایه ات رو بسوی حرم
کنیزان و با دایه اش پشت در
بپا ایستاده همه منتظر
چو مهر آفرین شد مرخص ز شاه
زمین بوسه داد و بیامد براه
دلی شاد و خندان سری پرسرور
جمالش منور بدی همچو هور
چو روز دگر باز شد بارگاه
شد آراسته شاه بر شد بگاه
سپهدار آمد ابا افسران
همه نام داران و نام آوران
چو شد موقع رفتن از بارگاه
برفتند دستوران و ارکان شاه
نبد خدمتش غیر سردار کل
که رویش درخشان بدی همچو گل
شهنشه عروسی اجازت بداد
بفرمود یک هفته باشید شاد
چو سردار از شه شنید این سخن
بشد شادو خندان چو گل در چمن
زمین بوسه داد و بپا ایستاد
بگفتا که شاهنشها شاد باد
مقاپیش چون شد ز درگاه شاه
سمندش سوار و بیامد براه
سحر گه چو بر خاست بانگ خروس
کنایت زد و گفت آمد عروس
عروس فلک گشت زرینه پوش
فکنده است زرینه مو را بدوش
نموده است روشن جهان را بنور
تو گوئی ببالاست جشن و سرور
سپهبد به فرمود با یک غلام
ز من بر سر افسران بر پیام
بگو زود آینده در نزد من
برای عروسی بگویم سخن
همه افسران با دلی شادمان
بخدمت رسیدند در یک زمان
درودش بگفتند و گفتند شاد
دل این سپهدار ما شاد باد
بفرمود یک هفته در بارگاه
بخواهیم سازیم جشنی بپا
مرا این جشن در کاخ اردیبهشت
مهیا شود حوری آید بهشت
شنیدند چون افسران این سخن
همی شاد گشتند و شیرین دهن
نوشتند نامه بهر کشوری
بهر نامداری و هر مهتری
از آن پس بپرداخت در کار شهر
که شهری از این جشن جویند بهر
پس آنگه همان لشگر بیشمار
که همراه خود برد در جنگ و کار
بهمراه در دشت و دریا و کوه
شریک غم و رنج بد آن گروه
چو امروز من شادمانی کنم
بایشان یکی مهربانی کنم
بفرمود یک هفته مهمان من
همی شاد باشی در انجمن
نمودی پذیرائی شاهوار
که ماکول و مشروب بد بیشمار
چراغان بشد کاخ اردیبهشت
همه ملک ایران بشد جون بهشت
جواهر فرستاد بهر عروس
سواران ببردند با بوق و کوس
همان مادرش با همه بانوان
جواهر زده بر سر و گیسوان
بزرگان و هم افسران سپاه
برفتند یکسر سوی کاخ شاه
سپهبد بگفتا پیاده نظام
بسر نیزه ها شمع روشن تمام
ز کاخ شهنشاه تا کاخ ما
کند صف دو رویه گرفته لوا
بسازد خیابان هم از شمع و نور
که از نور طالع شود روی حور
همی فرش افکند در شاه راه
ز دیبا که زان بگذرد دخت شاه
همه افسران با لباس سلام
کمربند زر خود زرین تمام
ز برق طلا یا که از نور شمع
همی خیره زین جشن شد چشم جمع
یکی اسب تازی نژاد سفید
ز سر تا دم اسب را زر کشید
که شد اسب یک پارچه از طلا
رکاب و لگامش همه از طلا
جنیبت کشان بود یکصد نفر
همه اسبها داشتی کرو فر
همه در جلوخان کاخ بهار
بدن منتظر تا بیاید نگار
که ناگه بر آمد یکی بانگ کوس
خبر داد بیرون بیامد عروس
عروس که روشن بدی روی او
همه چشمها خیره بر سوی او
پس و پشت ایشان همه بانوان
چو دایه همی بود شادی کنان
بیاورد مینوی اسب سفید
رکابش نگه داشت آن رو سفید
پس آنگاه گشتند جمله سوار
خروشی برآمد ز کاخ بهار
صدای نقاره بشد بر فلک
سر از آسمان کرده بیرون ملک
سپهبد بیامد سمندش سوار
به پهلوی او نوجوان کامکار
پیاده شد از اسب پیش عروس
ز شوق و زشادی زمین داد بوس
پیاده شده جمله افسران
نمودند تعظیم جمله سران
اجازه بفرمود پس دخت شاه
سپهبد پیاده نیاید براه
برفتند تا کاخ اردیبهشت
چو حوری که آرند اندر بهشت
پس آنگاه آمد سر موبدان
مغان و بزرگان و هم بخردان
سر موبدان رفت و دست عروس
به داماد داد و بگفتا ببوس
پس آنگه یکی خطبه ای شاهوار
بخواند و نمودند پس زر نثار
صدای دف و چنگ شد بر فلک
بشد شاد و خندان جمیع ملک
بخوردند شربت همی با گلاب
می و مزه و مرغ بریان کباب
پس آنگه چو نیمی زشب بر گذشت
گرفتند هر یک چراغی بدست
برفتند و خلوت نمودند گاه
چه رفتند هر یک سوی خوابگاه
سعادت بود تا پس از انتظار
شود یار دلدار اندر کنار
بخش ۳۰ - عاشق شدن دختر داریوش بر مردونیه، سردار جوان ایرانی: از آن روی شهزاده مهر آفرینبخش ۳۲ - اردو کشی داریوش به هندوستان: سه سالی چو بگذشت از عیش و نوش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منم داریوشی که آهورمزد
بمن داد شاهنشهی اجرو مزد
هوش مصنوعی: من داریوش هستم که اهورمزد به من پادشاهی و پاداش داده است.
منم پور یشتاسب پاک زاد
که ویشتاسب از کورشش بد نژاد
هوش مصنوعی: من پسر یشتاسب هستم که از نژاد پاک و اصیل به دنیا آمدهام، ولی ویشتاسب از نسل کورش نژاد خوبی ندارد.
منم شاه این کشور نامدار
شه پارسی شاه با اقتدار
هوش مصنوعی: من پادشاه این کشور معروف هستم، پادشاه پارسی که به طور قدرتمند حکومت میکند.
مرا هورمزد بزرگست یار
نمود او مرا شاه با اقتدار
هوش مصنوعی: من دوست بزرگ و عظیمی دارم که مرا به درستی هدایت کرد و او مانند سلطانی با قدرت است.
گرفتیم ملک جهان سربسر
زماد و زلیدی هم از باختر
هوش مصنوعی: ما تمام زمین را به تصرف درآوردیم و حتی بخشی از آن را از سمت غرب نیز به دست آوردیم.
ز مصر و تراکیه و روم وهند
ز یونان و مقدونیه ، رود سند
هوش مصنوعی: از سرزمینهای مختلفی مثل مصر، تراکیه، روم و هند، و همچنین یونان و مقدونیه، رنگ و بوی رود سند را میتوان دید.
سکاها و اسپارت را سر بسر
گرفتم بفرمان آن دادگر
هوش مصنوعی: من با حکم آن دادگر تمامی سکاها و اسپارت را تحت نظر و کنترل گرفتم.
بفرمان من ترعه ای ساز شد
دو دریا به یکدیگر انباز شد
هوش مصنوعی: به دستور من، کانالی ساخته شد که دو دریا به هم متصل شدند.
بامرم دو دریا یکی شد دگر
که کشتی جنگی کند زو گذر
هوش مصنوعی: با معشوقم دو دل دریا یکی شدهاند، تا از این دوستی به آسانی بگذریم و مشکلات را تحمل کنیم.
خدا داد برمن چنین اقتدار
دلیران و نام آور نامدار
هوش مصنوعی: خدا به من قدرت و شجاعت بزرگی عطا کرد که موجب افتخار و سرشناسیام شده است.
همه مردمی بود پیکار من
نبد جز نکوئی همه کار من
هوش مصنوعی: من هیچکسی را در جنگ و جدال خود نمیبینم جز نیکی، که در واقع تمام تلاشها و اعمال من بر پایهی نیکی است.
نکردم همی غارت و سوختن
نبد فکر من گنج اندوختن
هوش مصنوعی: من هرگز به فکر غارت و سوختن نبودم، بلکه هدفم جمع کردن ثروت و اندوختن مال بود.
گشادم چنین کشور نامدار
که ماند بدوران ز من یادگار
هوش مصنوعی: من کشوری بزرگ و معروف را ایجاد کردم که یادگاری از من برای دورانهای آینده خواهد ماند.
بدرگاه خود مردم هوشیار
سرافراز و نام آور نامدار
هوش مصنوعی: در پیشگاه خود، مردمی دانا و سربلند، با شهرت و آوازهای بزرگ وجود دارند.
گزیدم که نامم نگردد خراب
که از ناکسان ملک گردد خراب
هوش مصنوعی: انتخاب کردم که نامم خراب نشود، زیرا نمیخواهم از افرادی که ارزش ندارند، سلطنت و جایگاه من دستخوش خطر قرار بگیرد.
من آباد کردم همی کشورم
زرو سیم دادم چو بر کشورم
هوش مصنوعی: من سرزمینم را با طلا و نقره آباد کردهام.
ز جان و ز دل دوستدار منند
بهر جنگ و هر کار یار منند
هوش مصنوعی: دوستانم برای هر نبرد و هر کاری از جان و دل حامی و همراه من هستند.
من امروز دادم همی بار عام
بگوید هرآنکس دارد پیام
هوش مصنوعی: امروز من به همه مردم گفتم که هر کسی پیامی دارد، میتواند آن را بیان کند.
هرآنکس که دلتنگ باشد ز من
همی فاش گوید در این انجمن
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش گرفته باشد، در این جمع به راحتی احساسات خود را درباره من بیان میکند.
اگر رفته بیداد من بر کسی
بگوید، کنم داد بر او بسی
هوش مصنوعی: اگر کسی از ظلم و ستم من سخن بگوید، من برایش انتقام سختی میگیرم.
نخواهم که یک تن ز ایرانیان
بود گرسنه برهنه، ناتوان
هوش مصنوعی: من نمیخواهم حتی یک نفر از ایرانیان در وضعیت گرسنگی، بیپوشش و ناتوان باشد.
زمین گر ندارند من خودم دهم
همی گاو جفتی بر او بر نهم
هوش مصنوعی: اگر زمین هیچ چیزی نداشته باشد، من خودم برای او گاو نر و مادهای فراهم میکنم تا بر روی آن قرار دهم.
بکارید و آباد کشور کنید
سراسر زمین سبزو اخضر کنید
هوش مصنوعی: زراعت کنید و کشور خود را آباد کنید، زمین را در همه جا سبز و خرم نمایید.
اگر شهربانی زند حرف زور
همان گه کنم زنده اورا بگور
هوش مصنوعی: اگر نیروی انتظامی به زور و ناحق عمل کند، من هم بیتردید او را به خاک میسپارم.
برای وطن من چنین جنگ و جوش
نمودم جهان کرده ام پر خروش
هوش مصنوعی: برای میهنم اینقدر تلاش و کوشش کردهام که دنیا را پر از جنجال و هیاهو نمودهام.
مقا پیش سردار را با سپاه
چو مامور کردیم با دستگاه
هوش مصنوعی: ما سپاه را به سردار سپردیم، همچون مأموریتی که به یک گروه میدهیم.
بدادم باو لشکر بیشمار
هزار افسرش دادمی نامدار
هوش مصنوعی: من به آنها که با لشکری بزرگ و با هزار افسر سرشناس به میدان آمدهاند، کمک کردم و به آنها یاری رساندم.
ز سیم و ز زر هر چه در کار بود
بدادم چه او مرد هوشیار بود
هوش مصنوعی: از نقره و طلا هر چیزی که در کار من بود، به او دادم، چون او فردی با هوش و بافهم است.
چودیدم که او نامدار و دلیر
بگاه نبرد است چون نره شیر
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که او در میدان نبرد، شجاع و معروف است مانند شیر نر.
ز جان و ز دل دوستدارد وطن
ز سیم و ز زر او نگوید سخن
هوش مصنوعی: انسان از جان و دل به وطن خود عشق میورزد و در مورد پول و ثروت چیزی نمیگوید.
بفرمان من قتل و غارت نکرد
نگه بر شهان با حقارت نکرد
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان من، جنگ و کشتار نکرد و با بزرگان به طور تحقیرآمیز رفتار نکرد.
هر آنچه بگفتم همان کرد او
که هوشیار بود و جوانمرد او
هوش مصنوعی: هر چه من گفتم، او همان را انجام داد، زیرا او فردی باهوش و جوانمرد بود.
خدا داد بر من چنین پهلوان
خردمند و بیدار روشن روان
هوش مصنوعی: خداوند به من شخصی شجاع، باهوش و آگاه عطا کرده است که روحی روشن و زنده دارد.
چو مردونیه آن جوان دلیر
که گاه نبرد است چون نره شیر
هوش مصنوعی: جوانی دلیر و شجاع مانند شیر نر است که در زمان جنگ و نبرد، قدرت و دلیری خود را نشان میدهد.
که پور سپهبد ار نیک اخترست
که بر جمله کشورم سرور است
هوش مصنوعی: اگر پسر فرمانده از سرنوشت خوب برخوردار باشد، او بر تمامی سرزمینم فرمانروایی و سلطنت دارد.
چو بهر وطن هست او جان نثار
بدامادی من کند افتخار
هوش مصنوعی: وقتی کسی برای کشورش جانش را فدای میکند، برای او افتخاری بزرگ است که به خاطر همسرش هم چنین ایثار و فداکاری کند.
هم اینک دگر گفت من شد تمام
بگفتم شما را همین والسلام
هوش مصنوعی: همین حالا دوباره گفت که کار من تمام شده است، گفتم همین را به شما گفتم و تمام.
بگفتند یکباره خرد و بزرگ
ز افرادی ایرانی و روم و ترک
هوش مصنوعی: گفته شد که ناگهان خرد و بزرگ از میان مردمان ایرانی، رومی و ترک جمع شدند.
شهنشاه بیدار دل زنده باد
همی نام نیکوش پاینده باد
هوش مصنوعی: شاهی که دارای دل بیدار و آگاهی است، زنده باد. امیدوارم نام نیک او همیشه پایدار بماند.
همه بندگانیم خسرو پرست
که شه در زمین سایه ایزد است
هوش مصنوعی: همه ما بندگان خدا هستیم و خسرو (پادشاه) را میپرستیم، زیرا او در زمین نمایندهای از پروردگار است.
صدای هیاهو بشد بر فلک
نظاره بر آن جشن گشته ملک
هوش مصنوعی: صدای شلوغی و هیاهو به آسمان رسید و نگاهها به آن جشن که باعث پادشاهی شده بود، معطوف گردید.
ز کوس نقاره فلک گشت کر
که فرمود آن خسرو دادگر
هوش مصنوعی: صدای نوا و نغمه آسمان طنینانداز شد، زیرا آن پادشاه عادل فرمان داده است.
همان گه غلامان زرین کمر
ز شیرینی و شربتی از شکر
هوش مصنوعی: در آن زمان، خدمتکاران با کمربندهای زرین، از شیرینی و شربت شکر به دیگران پذیرایی میکردند.
فراوان نهادند در بارگاه
نهادن بر میز نزدیک شاه
هوش مصنوعی: زیاد چیزهایی را در جایگاه شاهانه گذاشتند و بر روی میز نزدیک به پادشاه قرار دادند.
پس آنگه بیامد بسی چنگ زن
همان ماهرویان شیرین سخن
هوش مصنوعی: سپس، بسیاری از نوازندگان چنگ با چهرههای زیبا و سخنانی خوشایند آمدند.
همی بد می ارغوانی بجام
بسر میکشیدند جمله بنام
هوش مصنوعی: همه به یاد او، جام رنگین به دست گرفته و مینوشیدند.
همان مطربان خواندندی سرود
بشاه و سپهدار بودی درود
هوش مصنوعی: موسیقیدانان آهنگی میخواندند که در آن به شاه و سرداران سلام میدادند.
چو ظهر آمد و گشت وقت نهار
سر نامداران دگر شد خمار
هوش مصنوعی: زمانی که ظهر فرا میرسد و وقت غذا خوردن میشود، حال و هوای افراد مشهور و نامدار دگرگون و افسرده میشود.
غلامان بگفتند در بارگاه
نهار است حاضر همه دستگاه
هوش مصنوعی: غلامان اعلام کردند که در کاخ، زمان ناهار فرا رسیده و همه چیز آماده است.
شهنشاه برخواست با افسران
سران و سپهبد همه شد روان
هوش مصنوعی: پادشاه برخواست و همراه با سرداران و فرماندهان، با روحیهای قوی و شاداب به جلو رفت.
یکی میز شاهی بیاراستند
بشمع و بگل میز آراستند
هوش مصنوعی: میز شاهانهای را آماده کردند و به زیبایی با شمع و گل تزیین کردند.
باطرافشان ساقی ماهرو
همه خوب رخسارو هم مشک بو
هوش مصنوعی: در اطراف آنها، ساقی زیبای ماهرو و همه چهرههای دلربا و خوشبو وجود دارند.
می ارغوانی چو از جام زر
همی نوش کردند وشد گرم سر
هوش مصنوعی: نوشیدن می ارغوانی از جام طلا احساس گرما و شوری را در دل ایجاد میکند.
چو خوردند و از میز برخاستند
ز نو مجلسی دیگر آراستند
هوش مصنوعی: وقتی که خوردند و از میز بلند شدند، دوباره مجلس دیگری را تزیین کردند.
همی شاد بودند تا گشت شام
بشد مجلس جشن آنگه تمام
هوش مصنوعی: آنها تا زمانی که شب فرارسید، خوشحال بودند و بعد از آن جشن تمام شد.
سپهبد ابا افسران سپاه
اجازت گرفتن از پیش شاه
هوش مصنوعی: سردار بزرگ سپاه از فرماندهان خود اجازه میگیرد که به حضور شاه برود.
به منزل بیامد چو سردار کل
هم از شادمانی شکفتی چو گل
هوش مصنوعی: به خانه که رسید، مانند یک فرمانده بزرگ، از خوشحالی مانند گلی شکفت و باز شد.
دگر روز کازز خواب بیدار شد
بفکر عروسی سردار شد
هوش مصنوعی: یک روز پس از اینکه از خواب بیدار شد، به فکر برگزاری جشن عروسی سردار افتاد.
چنین گفت اسپهبد نامدار
که آرید معمار و ابزار کار
هوش مصنوعی: اسپهبد مشهور گفت که معمار و وسایل کار را بیاورید.
مهندس بیامد بگفتا درود
جناب سپهدار فرمان چه بود
هوش مصنوعی: مهندس آمد و سلام کرد به جناب سپهدار و پرسید که دستور چه بود؟
بفرمود قصری نمائی بپا
که بسیار عالی بود پر بها
هوش مصنوعی: او دستور داد که قصر زیبا و مجللی ساخته شود که بسیار باارزش و باشکوه بود.
بود در خور دختر شهریار
که از سیم و زر بایدت کرد کار
هوش مصنوعی: در خور دختر پادشاه، باید با طلا و نقره برایش کار کرد.
بنا کرد کاخی بسان بهشت
ورا نام کردند اردیبهشت
هوش مصنوعی: او کاخی همانند بهشت ساخت و آن را اردیبهشت نامیدند.
بمصر و بروم و بهند و بچین
بمستعمرات دگر هم چنین
هوش مصنوعی: من به مصر میروم، به هند و به سرزمینهای مستعمراتی دیگر نیز سفر میکنم و از هر کجا چیزهایی را جمعآوری میکنم.
فرستاد آورد بسیار چیز
اثاثی که بد در خور شاه نیز
هوش مصنوعی: فرستاد چیزهای زیادی آورد که حتی برای شاه هم مناسب نبود.
چو تزئین بشد کاخ اردیبهشت
تو گفتی که در عالم آمد بهشت
هوش مصنوعی: وقتی کاخ زیبایی اردیبهشت تزیین شد، گویی بهشت به عالم آمده است.
چو از هر جهت کارها شد تمام
حضور شهنشاه داد او پیام
هوش مصنوعی: زمانی که همه امور به پایان رسید و کامل شد، شاهنشاه پیام خود را صادر کرد.
اجازت اگر باشد از شهریار
اساس عروسی شود بر قرار
هوش مصنوعی: اگر اجازه دهید، جشن عروسی برپا خواهد شد.
بود در جهان مفتخر این غلام
اگر شه پذیرد همی این پیام
هوش مصنوعی: اگر پادشاه این پیام را بپذیرد، این جوان میتواند در دنیا افتخار بیابد و مورد احترام قرار گیرد.
شهنشه بفرمود روز دگر
جواب پیامش دهد سر بسر
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که فردا پاسخ پیامش را به طور کامل بدهند.
پس آنگه بفرمود با یک غلام
برد سوی مهرآفرین این پیام
هوش مصنوعی: سپس او دستوری داد که پیام را به یک غلام بسپرد و او را به سوی خداوند مهربان فرستاد.
که امشب بیاید بمشگوی من
به بینم من او را بگویم سخن
هوش مصنوعی: امشب بیایید تا به مسافر خود بگویم که میخواهم او را ببینم و با او صحبت کنم.
چو شب شد مه مهربان کرد روی
به مشکوی شه رفت آن نیک خوی
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد، ماه مهربان جلوهگری میکند و به سمت آراستگی و زیبایی میرود، در حالی که آن شخص نیکو ذات به کاخ پادشاهی میرود.
چنان کرد تعظیم نزد پدر
رسانید آنگه سوی پای سر
هوش مصنوعی: با نهایت احترام و ادب، به پدرش نزدیک شد و پس از آن، سر خود را به نشانه احترام به پای او نزدیک کرد.
پدر چون نظر سوی دختر نمود
چو گل شادمان غنچه اش لب گشود
هوش مصنوعی: پدر وقتی به دخترش نگاه کرد، مثل گل شاداب و خوشحال شد و دختر نیز با لبخندی باز به او پاسخ داد.
بفرمود بنشین تو جان پدر
چگونه است حالت چه داری خبر
هوش مصنوعی: او دستور داد که بنشین، و از من خواست بگویم حال پدر چگونه است و چه احوالی دارم.
یکی کرسی بود نزدیک شاه
اجازت بفرمود بنشست ماه
هوش مصنوعی: یک کرسی نزدیک شاه قرار داشت که به ماه اجازه نشستن داده شد.
بدختر بسی مهربانی نمود
ز هرجا بیاورد گفت و شنود
هوش مصنوعی: دختر بد اخلاقی زیادی مهربانی کرد و از هر جا که میآمد، سخن گفت و به حرفها گوش داد.
پس از آن بفرمود با ماهروی
برایت گزیدم یکی نیک شوی
هوش مصنوعی: سپس به او دستور داد که برایت یک همسر زیبا و شایسته انتخاب کند.
دلیر و جوان مرد و هم نیک نام
برازنده و از جهان شاد کام
هوش مصنوعی: شجاع و دلاور، نیکو نام و سزاوار، و از زندگی بهرهمند و خوشحال.
که مردونیه هست نام جوان
خردمند و بیدار و روشن روان
هوش مصنوعی: نام این جوان، مردونیه است، که فردی خردمند، بیدار و آگاه است و دارای روحی روشن میباشد.
چو بشنید مهر آفرید از پدر
ز شرم پدر شد رخش سرخ تر
هوش مصنوعی: وقتی مهری از سوی پدر خود را شنید، از شرم پدرش، چهرهاش سرختر شد.
همان گه چنان قلب او میتپید
طپش های قلبی پدر می شنید
هوش مصنوعی: در آن لحظه، قلب او به شدت تپید و پدر هم صدای طپشهای قلبش را میشنید.
بینداخت سررا بقدری بزیر
که آمد سر او بزیر سریر
هوش مصنوعی: سر او را به قدری پایین انداخت که خود را به زیر تخت رساند.
پدر چون چنان دید بر پای شد
رخ دخترش عالم آرای شد
هوش مصنوعی: پدر وقتی این صحنه را دید، به پا خواست و دخترش را زیبا و شایسته معرفی کرد.
چو مهرآفرین دید شه را بپا
اجازت گرفت و برآمد زجا
هوش مصنوعی: وقتی که آفرینندهی خورشید شاه را دید، به احترام او ایستاد و از مکان خود بلند شد.
پدر بر رخش دید از زیر چشم
به بیند که شاد است یا شد بخشم
هوش مصنوعی: پدر به چهره فرزندش نگاه کرد تا ببیند از دور آیا خوشحال است یا اینکه از او دلخور شده است.
بفهمید کاو شاد دل گشته است
توگفتی که اینش یکی مژده است
هوش مصنوعی: متوجه شد که او خوشحال شده است. تو گفتی که این یکی خبر خوبی است.
شهنشه بگفتا برو دخترم
تو با دایه ات رو بسوی حرم
هوش مصنوعی: شاه گفت: برو دخترم، تو همراه دایهات به سمت حرم بروید.
کنیزان و با دایه اش پشت در
بپا ایستاده همه منتظر
هوش مصنوعی: زنان و پرستار کودک در کنار در ایستادهاند و همه منتظر هستند.
چو مهر آفرین شد مرخص ز شاه
زمین بوسه داد و بیامد براه
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از خواب بیدار شد و اجازه پیدا کرد از آسمان پایین بیاید، با احترام به زمین بوسهای زد و به سوی مسیرش حرکت کرد.
دلی شاد و خندان سری پرسرور
جمالش منور بدی همچو هور
هوش مصنوعی: دل شاد و خندان و سر شادابی که زیباییاش مانند نور فرشتهها درخشان بود.
چو روز دگر باز شد بارگاه
شد آراسته شاه بر شد بگاه
هوش مصنوعی: زمانی که روز جدیدی فرا میرسد، کاخ شاه به زیبایی آراسته میشود و شاه خود را آمادهی حضور میکند.
سپهدار آمد ابا افسران
همه نام داران و نام آوران
هوش مصنوعی: فرماندهی با شکوه و همراه با سربازان معروف و مشهور به میدان آمده است.
چو شد موقع رفتن از بارگاه
برفتند دستوران و ارکان شاه
هوش مصنوعی: زمانی که وقت رفتن از درگاه فرا رسید، مقامات و ارکان شاه، محل را ترک کردند.
نبد خدمتش غیر سردار کل
که رویش درخشان بدی همچو گل
هوش مصنوعی: هیچ کس را در خدمتش نبود، جز فرمانده بزرگ که چهرهاش مانند گل، درخشان و زیبا بود.
شهنشه عروسی اجازت بداد
بفرمود یک هفته باشید شاد
هوش مصنوعی: پادشاه برای جشن عروسی اجازه داد و فرمود که یک هفته شاد باشید.
چو سردار از شه شنید این سخن
بشد شادو خندان چو گل در چمن
هوش مصنوعی: وقتی سردار این خبر را از پادشاه شنید، خوشحال و خندان شد، مانند گل در باغ.
زمین بوسه داد و بپا ایستاد
بگفتا که شاهنشها شاد باد
هوش مصنوعی: زمین بوسهاش را به پادشاه تقدیم کرد و به احترام او ایستاد و گفت: ای شاه، شاد باشی.
مقاپیش چون شد ز درگاه شاه
سمندش سوار و بیامد براه
هوش مصنوعی: زمانی که او از درگاه شاه خارج شد، بر اسب خود سوار شد و به راه افتاد.
سحر گه چو بر خاست بانگ خروس
کنایت زد و گفت آمد عروس
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح زود صدای خروس بلند شد، به نوعی اشاره کرد که عروس در حال آمدن است.
عروس فلک گشت زرینه پوش
فکنده است زرینه مو را بدوش
هوش مصنوعی: درخشش آسمان مانند عروسی است که لباس طلایی بر تن دارد و موهای طلایش را بر دوش انداخته است.
نموده است روشن جهان را بنور
تو گوئی ببالاست جشن و سرور
هوش مصنوعی: جهان به روشنی تو زنده است، گویی که در آن جشن و شادمانی برپاست.
سپهبد به فرمود با یک غلام
ز من بر سر افسران بر پیام
هوش مصنوعی: فرمانده در پاسخ به خواستهام، یک نوکر را فرستاد تا پیام مرا به افسران برساند.
بگو زود آینده در نزد من
برای عروسی بگویم سخن
هوش مصنوعی: بگو زودتر بگو که چه زمانی عروسی خواهد بود تا من بتوانم در این مورد صحبت کنم.
همه افسران با دلی شادمان
بخدمت رسیدند در یک زمان
هوش مصنوعی: همه فرماندهان با خوشحالی و دلشاد به خدمت آمدند و در یک لحظه حاضر شدند.
درودش بگفتند و گفتند شاد
دل این سپهدار ما شاد باد
هوش مصنوعی: پیام تبریک و خوبی را به این سپهدار ما رساندند و ابراز کردند که امیدوارند دلش شاد باشد.
بفرمود یک هفته در بارگاه
بخواهیم سازیم جشنی بپا
هوش مصنوعی: فرمودند که برای یک هفته در دربار جشن باشکوهی برپا کنیم.
مرا این جشن در کاخ اردیبهشت
مهیا شود حوری آید بهشت
هوش مصنوعی: این جشن در کاخ اردیبهشت برای من به وجود میآید و در آن زیبایی چون حوری از بهشت میآید.
شنیدند چون افسران این سخن
همی شاد گشتند و شیرین دهن
هوش مصنوعی: چون افسران این سخن را شنیدند، شاد و خوشحال شدند و صحبتهای شیرینی کردند.
نوشتند نامه بهر کشوری
بهر نامداری و هر مهتری
هوش مصنوعی: نامهای برای هر کشور و برای هر بزرگی نوشتهاند.
از آن پس بپرداخت در کار شهر
که شهری از این جشن جویند بهر
هوش مصنوعی: پس از آن، به مدیریت و ساماندهی امور شهر پرداخت که این جشن را برای مردم فراهم کند و شهری در خور آن به وجود آورد.
پس آنگه همان لشگر بیشمار
که همراه خود برد در جنگ و کار
هوش مصنوعی: سپس آن گروه بزرگ و بیشماری که در جنگ و در کارها با خود همراه برد.
بهمراه در دشت و دریا و کوه
شریک غم و رنج بد آن گروه
هوش مصنوعی: در دشت، دریا و کوه، غم و رنج آن گروه را با هم شریک هستیم.
چو امروز من شادمانی کنم
بایشان یکی مهربانی کنم
هوش مصنوعی: امروز که خوشحالم، میخواهم با آنها مهربانی کنم.
بفرمود یک هفته مهمان من
همی شاد باشی در انجمن
هوش مصنوعی: او دستور داد که برای یک هفته مهمان من باشی و در جمع خوشحال و شاد باشید.
نمودی پذیرائی شاهوار
که ماکول و مشروب بد بیشمار
هوش مصنوعی: تو به بهترین شکل ممکن از ما پذیرایی کردی، به طوری که خوردنی و نوشیدنیهای فراوانی فراهم کردی.
چراغان بشد کاخ اردیبهشت
همه ملک ایران بشد جون بهشت
هوش مصنوعی: کاخ اردیبهشت با نور و زیبایی تزئین شد و تمام سرزمین ایران به مانند بهشت گشت.
جواهر فرستاد بهر عروس
سواران ببردند با بوق و کوس
هوش مصنوعی: جواهراتی برای عروس فرستاده شد و سواران با بوق و کوس آنها را بردند.
همان مادرش با همه بانوان
جواهر زده بر سر و گیسوان
هوش مصنوعی: مادر او با تمام خانمهایی که جواهرات بر سر و موهایشان زدهاند، حضور دارد.
بزرگان و هم افسران سپاه
برفتند یکسر سوی کاخ شاه
هوش مصنوعی: سربازان و بزرگان لشکر یک مسیر را به سوی کاخ شاه طی کردند.
سپهبد بگفتا پیاده نظام
بسر نیزه ها شمع روشن تمام
هوش مصنوعی: فرمانده گفت که سربازان پیاده باید مانند شعلههای روشن در کنار نیزهها حضور داشته باشند و درخشان و آماده باشند.
ز کاخ شهنشاه تا کاخ ما
کند صف دو رویه گرفته لوا
هوش مصنوعی: از کاخ شاه تا کاخ ما، صفی دوگانه برقرار است.
بسازد خیابان هم از شمع و نور
که از نور طالع شود روی حور
هوش مصنوعی: خیابانها را با شمع و نور بسازند، زیرا با نور، چهرهی حوریها زیباتر جلوه خواهد کرد.
همی فرش افکند در شاه راه
ز دیبا که زان بگذرد دخت شاه
هوش مصنوعی: در مسیر اصلی، فرشی از جنس دیبا پهن میکند تا دختر شاه بر روی آن عبور کند.
همه افسران با لباس سلام
کمربند زر خود زرین تمام
هوش مصنوعی: تمام افسران با لباسهایی مرتب و با کمربندهای طلایی خود، ظاهری درخشان و برجسته دارند.
ز برق طلا یا که از نور شمع
همی خیره زین جشن شد چشم جمع
هوش مصنوعی: چشمها از درخشش طلا یا نور شمع به وجد آمده و متحیر شدهاند، انگار که در این جشن، همه به تماشای زیباییهای آن مشغولاند.
یکی اسب تازی نژاد سفید
ز سر تا دم اسب را زر کشید
هوش مصنوعی: یک اسب سفید از نژاد تازی را دیدهام که از سر تا دمش را با زر و طلای باارزش زینت کردهاند.
که شد اسب یک پارچه از طلا
رکاب و لگامش همه از طلا
هوش مصنوعی: اسب کاملاً زیبایی دارد که تمامی اجزای آن، از رکاب و لگام گرفته تا خود اسب، از طلا ساخته شده است و نمایانگر شکوه و ارزشمندی است.
جنیبت کشان بود یکصد نفر
همه اسبها داشتی کرو فر
هوش مصنوعی: تو با یکصد نفر که همه سوار بر اسب بودند، به میدان رفتی و نشان دادی که چقدر قوی و توانمند هستی.
همه در جلوخان کاخ بهار
بدن منتظر تا بیاید نگار
هوش مصنوعی: همه در مقابل کاخ بهار به انتظار نشستهاند تا معشوق بیاید.
که ناگه بر آمد یکی بانگ کوس
خبر داد بیرون بیامد عروس
هوش مصنوعی: ناگهان صدای کوس بلند شد و خبر از آمدن عروس را داد.
عروس که روشن بدی روی او
همه چشمها خیره بر سوی او
هوش مصنوعی: عروسی که زیباییاش روشن است، باعث میشود که همه چشمها به او خیره شوند.
پس و پشت ایشان همه بانوان
چو دایه همی بود شادی کنان
هوش مصنوعی: همه زنان در پشت سر آنها مانند پرستارانی هستند که با شوق و شادی مشغول خوشحالی و جشن و سرور هستند.
بیاورد مینوی اسب سفید
رکابش نگه داشت آن رو سفید
هوش مصنوعی: اسب سفیدی با ظاهر زیبا، که دارای زین و رکابی است، وارد شد و او را با احترام و دقت نگه داشتند.
پس آنگاه گشتند جمله سوار
خروشی برآمد ز کاخ بهار
هوش مصنوعی: سپس همه سواران آماده شدند و صدایی از کاخ بهار بلند شد.
صدای نقاره بشد بر فلک
سر از آسمان کرده بیرون ملک
هوش مصنوعی: صدای نوای نقاره در آسمان بر بلندای آسمان طنینانداز شد و سرزمینها را به جنبش درآورد.
سپهبد بیامد سمندش سوار
به پهلوی او نوجوان کامکار
هوش مصنوعی: سپهبد به همراه نوجوانی موفق و توانا بر روی اسب خود آمد.
پیاده شد از اسب پیش عروس
ز شوق و زشادی زمین داد بوس
هوش مصنوعی: او از روی اسب پایین آمد و به خاطر شوق و خوشحالی، زمین را بوسید.
پیاده شده جمله افسران
نمودند تعظیم جمله سران
هوش مصنوعی: افسران به حالت احترام پیاده شدند و تمام سران نیز تعظیم کردند.
اجازه بفرمود پس دخت شاه
سپهبد پیاده نیاید براه
هوش مصنوعی: پس دختر شاه به طور محترمانه اجازه میدهد که سوارهنظامی به زمین نیاید و پیاده وارد نشود.
برفتند تا کاخ اردیبهشت
چو حوری که آرند اندر بهشت
هوش مصنوعی: آنها به سوی کاخ اردیبهشت رفتند، همچون حوریانی که به بهشت میآیند.
پس آنگاه آمد سر موبدان
مغان و بزرگان و هم بخردان
هوش مصنوعی: سپس سران و بزرگان مغان و خردمندان نزد او آمدند.
سر موبدان رفت و دست عروس
به داماد داد و بگفتا ببوس
هوش مصنوعی: مراسم ازدواج برگزار شد و در این مراسم، رئیس موبدان (کاهن) دست عروس را به داماد داد و گفت که او باید عروس را ببوسد.
پس آنگه یکی خطبه ای شاهوار
بخواند و نمودند پس زر نثار
هوش مصنوعی: سپس یکی سخنانی چون خطبههای پادشاهانه ایراد کرد و پس از آن طلا و زر فراوانی پخش کردند.
صدای دف و چنگ شد بر فلک
بشد شاد و خندان جمیع ملک
هوش مصنوعی: صدای دف و چنگ در آسمان طنینانداز شد و همه موجودات شاد و خندان شدند.
بخوردند شربت همی با گلاب
می و مزه و مرغ بریان کباب
هوش مصنوعی: در میهمانی، نوشیدنی خوشعطر و شیرین را همراه با گلسرخ سرو کردند و مزهای دلچسب از خوراکیهای لذیذ و مرغ کبابی به مهمانان دادند.
پس آنگه چو نیمی زشب بر گذشت
گرفتند هر یک چراغی بدست
هوش مصنوعی: پس از آنکه نیمی از شب گذشت، هر یک از آنها چراغی در دست گرفتند.
برفتند و خلوت نمودند گاه
چه رفتند هر یک سوی خوابگاه
هوش مصنوعی: آنها رفتند و مکان خلوتی به وجود آوردند، هر یک به سمتی رفتند تا استراحت کنند.
سعادت بود تا پس از انتظار
شود یار دلدار اندر کنار
هوش مصنوعی: سعادت این است که پس از مدتها انتظار، محبوب دلخواه در کنار ما باشد.

افسرالملوک عاملی