گنجور

بخش ۲۹ - اردو کشی بمقدونیه و یونان

یکی نامه بهر سپهبد نوشت
بسی آفرین کرد کای خوش سرشت
همیشه خداوند یار تو باد
ظفر با سعادت کنار تو باد
فرستادمت خلعتی شاهوار
ابا هدیه و جامه زرنگار
کمربند زرین و از کفش زر
ز شمشیر هندی دسته گهر
جواهر نشان ترکش و خنجرت
زمن یادگاری بود در برت
همان شاه کو در تراکیه است
بتخت خودش شاه باشد به است
ولی باج و سازش به ایران شود
بدین جایگاه دلیران شود
ولیکن از آن لشکر نامدار
گزیده نمائید خود ده هزار
بر آنان دو پنج افسر نامدار
سرلشگر انشان تو بر جا گذار
سپس خویش با لشگر بیشمار
بمقدونیه شو سپس رهسپار
ز ایران فرستم سپاهی دلیر
کمک زی تو آیند غران چوشیر
فرستم زرو سیم و گرز و سپر
ز اسباب جنگی چه باشد دگر
چو فاتح بیائی ز جنگ و زجوش
توئی نایب شاه ایران بتوش
از ایرانت هر شهر خواهی دهم
بر آن شهر نام سپهبد نهم
بپایان این نامه شاهوار
سپردم وجودت بپروردکار
چو نامه با سپهبد از شه رسید
ز شادی رخش سرخ گل بردمید
بپوشید آن خلعت شاهوار
بزد بر کمر خنجر ز رنگار
وز آن پس بفرمود با افسران
که ای نامداران وای سروران
شمارا یکی جنگ و جوش بزرگ
بپیش است صدره فزونتر ز ترک
شهنشاه تسخیر مقدونیا
ز من خواسته است اووهم از شما
ببازیم جان در ره شهریار
دلیری نمائیم در وقت کار
بپاسخ بگفتند فرمانبریم
دمی ما ز فرمان شه نگذریم
سپه دید سان و همی زر بداد
دل لشگر از زر بسی کردشاد
بفرمود تا لشگر نامدار
شد آماده کارو هم کارزار
سحر گه که از خواب برخاستند
لباس سفر جمله آراستند
بدرگاه سردار کل با درود
همی خواندندی اوستا سرود
که ما لشگر پارس هم آریان
کنون جنگ را تنگ بسته میان
ز جان ما بکوشیم و نام آوریم
سردشمنان را بدام آوریم
نترسیم از شیر و ببر و پلنگ
همه نره شیران بمیدان جنگ
بنام شهنشاه شه داریوش
همه جنگ جوئیم سر پر خروش
خدای جهان یاور و یار ماست
ز هر بد همیشه نگهدار ماست
ز دریا و صحرا ز دشت و ز کوه
همی می نوردیم خود با گروه
که ایران پهناور نامدار
همه زنده سازیم در وقت کار
سپهید مقاپیش را کهتریم
ز فرمان و امرش دمی نگذریم
بسی شاد شد از دلش رفت باک
بیامد بدرگاه یزدان پاک
که ای هور مزد اپناهم بتست
از این جنگ شادم کن و تندرست
پناهم به یزدان پاک است و بس
نترسم ازین جنگ و از هیچکس
بیامد بفرمود با افسران
که ای نامداران و نام آوران
هم از بحر باید که لشکر بریم
بکشتی نشینیم و نام آوریم
بگفتا بیارید سردار بحر
بگوئیم با او هم از نهر و بحر
چو سردار بحری بیامد حضور
مقاپیش گفتا ورا با سرور
بخواهید کشتی جنگی هزار
در آیند بر او سپاه و سوار
تو باید که هنگام بانگ خروس
ز لشگر شنیدی چو آوای کوس
فراهم نمائی تو ششصد جهاز
ز آلات جنگی همه بی نیاز
سپه را ز دریا به یونان بریم
ز کشتی در آئیم و نام آوریم
چو شد بامدادان گیتی سپید
ز بستر جدا شد سپه با امید
چو خورشید نورش بدریا فتاد
دل دیده بانان بسی کرد شاد
ابر آسمان چون خور خوب چهر
همه نور افشاند هر جا بمهر
تلاطم چو دریا بخود در گرفت
ز خورشید رخشنده او زر گرفت
خروشیدن کوس و هم کرنا
سر نامداران بر آمد ز جا
بیاورد چون اسب سردار را
مقا پیش آن گرد دلدار را
به چستی بزد نیزه را بر زمین
هم از خاک بر جست بر روی زین
بگفتا بامید یزدان پاک
ز دشمن مرا زین سفر نیست باک
همه افسران و سران سپاه
سوار و پیاده سپاهی براه
براه اوفتادند خود با نظام
سران و سواره پیاده نظام
بنزدیک دریا پیاده شدند
بکشتی جنگی نظاره شدند
همه کشتیان سبزو سرخ و بنفش
سر هر دگل بد نظامی درفش
سه گونه بدی جمله آن کشتیان
یکی کشتی سرور و افسران
یکی گونه زان سپاه و سوار
ابا اسب و آلات آن کار زار
دگر زان آذوقه و جیره بود
که لشکر بدشمن بدان چیره بود
ز ملاح و پارو زن و کارگر
بصف ایستاده بخشکی و تر
همه کارداران و پارو زنان
بامر سپهبد بکشتی روان
همه کشتیان رو بیونان نهاد
بباد مساعد که بدبر مراد
خبر شد بیونان که آمد سپاه
شده روی دریا ز کشتی سیاه
چو آگاه بودند و حاضر بجنگ
ابر جنگ ایران همه تیز چنگ
ز مقدونیه لشکر آمد برون
همه صف کشیدند یکسر برون
سواران ایران صف آراستند
همه افسران جامه پیراستند
بقلب سپه بد مقا پیش گرد
بمردو نیه قسمت چپ سپرد
پیاده جلو بر کشیدند صف
دلیران ز کین بر لب آورده کف
رجز خواند مردونیه نامدار
بزد اسب و آمد بر کارزار
بگفتا منم نوجوان دلیر
بگاه نبردم یکی نره شیر
بنام خداوند ازین رزمگاه
همه کار یونان بسازم تباه
وزان پس بنام شه داریوش
ز مقدونیان بر کنم چشم و گوش
بنام سپهبد مقا پیش گرد
زنم بر یلان من یکی دست برد
ز مقدونیان تاخت یک افسری
ورا گفت تا چند این خود سری
زبان بند و بازوی خود برگشا
چرا بی سبب اسب داری بپا
دو مردو دو بازو دو شمشیر تیز
نمودند بر یکدگر رسته خیز
همه جنگ کردند با یکدگر
نه این را شکست و نه آنرا ظفر
به شب دست از جنگ بر داشتند
به آمون همی گرد بگذاشتند
چو شد صبح آن لشکر نامدار
کشیدند صف از پی کار زار
وزانروی آمد جوانی بجنگ
خروشان و فران وزوبین بچنگ
دوباره چو مردو نیای دلیر
بیامد بمیدان یکی نره شیر
گمان بر گرفت از پس و پیش خویش
بدر کرد و ترکش بیاورد پیش
چنان تیر باران بر او برگرفت
که یونانی از او بشد در شگفت
سپس مغز او را نشانه نمود
که تا شست برداشت آمد فرود
چو یونانی از اسب شد برزمین
سپهدار گفتا هزار آفرین
زمین آفرین گفت و هم آسمان
بر آن مردو آن بازو و آن کمان
چو یونانیان افسر نامدار
چنان کشته دیدند در کارزار
همه حمله کردند بر نیک مرد
که تا جمله از او بر آرند گرد
از این رو سپهدار فرمان بداد
که ای نو جوانان ایران نژاد
بتازید اسب از پی کار زار
بگیرید گرد یل نامدار
دو لشکر بهم بر نهادند رو
همه جنگجو و همه نامجو
هم از کشته ها پشته ها ساختن
به یکدیگر از کین همی تاختند
چنان آتش جنگ بالا گرفت
که شعله زد و کوه صحرا گرفت
سپهبد مقا پیش گفتا سپاه
مبادا که سازید ایران تباه
بکوشید ای نو گلان وطن
همه گوش دارید فرمان من
به بندید ره را بیونانیان
که باید شود دشمن اندر میان
زبس مرد مقدونیه کشته شد
سپهدارشان بخت برگشته شد
همه سر نهادن سوی فرار
بسی پشت کردند بر کار زار
سپهدار ایران تعاقب نمود
بر ایشان یکی تیر باران فزود
همی تیر بارید همچو تگرگ
چو بادی که آذر بیاید به برگ
زمین همچو دریای خون موج زن
چو ماهی در آن کشته بی پا و تن
چو یک چند از لشکر بیشمار
فکندند خود را درون حصار
به بستند دروازه را سخت و تنگ
سر برج رفتند از بهر جنگ
سپهبد بگفتا بمقدونیان
گشائید دروازه را بی گمان
که من با شما مهربانی کنم
نه غارت کنم نه زیانی کنم
بگفتند این پند در گوش ما
نیاید فرو تا رود هوش ما
سپهید چو بشنید گفتا سپاه
پیاده نمائید چادر بپا
نشینید آسوده خوابید شب
نباشید بسیار در تاب و تب
چو یک چند روزی براین بر گذشت
که شاید سپهشان بیاید بدشت
ز دشمن نیامد سپاهش برون
نه راهی که لشکر شود اندرون
سپهد مقا پیش گفتا دگر
گشائیم این شهر را سر بسر
که مقدونیانند بس خیر سر
نه نیروی جنگ و نه تسلیم سر
به یک حمله آن لشکر نامدار
بزودی گشادند خود آن حصار
چنان شور و غوغا در آن شهر بود
که از خون خیابان چویک نهر بود
برفتند با جنگ تا بارگاه
سپهدار با افسران سپاه
همه سهریان خود امان خواستند
زن کودکان زار بر خاستند
سپهبد امان داد بر اهل شهر
زن و کودک از جنگ شان نیست بهر
بفرمود با لشکر نامدار
که آرند خود را دگر بر کنار
سران و سپهدار مقدونیان
همه خوار در نزد ایرانیان
دگر دست از جنگ بر داشتند
عرق بر تن و خون بسر داشتند
سپهید مقا پیش با افسران
بفرمود مردان و نام آوران
همه سوی چادر گذارند رو
نیایند در شهر یک تن فرو
مگر خود که با افسران دلیر
سوی کاخ شاهی بشد همچو شیر
سران و بزرگان مقدونیا
همه دست بسته ستاده بپا
بفرمود تا جمله زندان برند
که ایشان گروهی بسی خود سرند
وزان پس به پرداخت بر کار شهر
که مقدونیان زان همی داشت بهر
باطراف مقدونیان نامه ها
همی بر پراکند خود نامه ها
بسی باج بگرفت از هر طرف
همه ملک مقدونیان شد بکف
بگفتند با او که از شهریار
ز دریا بیامد سپه بیشمار
سپهبد مقا پیش دلشاد شد
ز رنج و ز غم یکسر آزاد شد
پذیره نمودند و رفتند پیش
چو لشکر نمایان شد از گرد خویش
سپهدارشان نزد سردار شد
ز پیروزی آنگه خبردار شد
سپهبد بفرمود کای پاکزاد
ز شاه و ز کشور چه داری بیاد
چگونه است خود حال شاه و وطن
بایران چه گویند از من سخن
ز چه روی این لشکر بیشمار
نموده است از بهر ما رهسپار
بگفتا که شه شادوبس خرم است
ز پیروزیت شور در عالم است
همه شاد گویند بر یکدگر
که پیروز شد گرد مینو سیر
فرستاد شه این سپاه دلیر
بنزد تو ای گرد افزون ز شیر
بفرمود کز من سلام و درود
بنزد سپهبد ببر با درود
فرستاد اینک ز بهرت سپاه
ببحر اژه تا گشائی تو راه
بچنگ آوری آن جزایر تمام
بماند بعالم ز تو نیک نام
چو بشنید سردار کل این سخن
چنان شاد همچو گل در چمن
بگفتا بکوشم بجای آورم
سر دشمنان زیر پای آورم
کنون چند روزی فراغت کنید
بمقدونیا استراحت کنید
برای جزائر بسی نامه ها
فرستاد پورنگ خود کامه ها
بنامه بسی پندو اندرز بود
بتوبیخ و آزرم و گفت و شنود
که گر خود بفرمان شه سر نهید
ز نابودی و مرگ و ماتم رهید
شما باج این کشور نامدار
همیدون فرستید بر شهریار
ندانید شاهی مگر داریوش
بفرمان او خود نمائید گوش
اگر سر به پیچد از امر من
شما را همه زنده سازم کفن
کنون شاه مقدونیا خود منم
که گرد مقا پیش شیر افکنم
بیائید یکسر بمقدونیا
شفاعت کنان بر در پادشاه
و گرنه من و گرز و شمشیر تیز
نماند بجز راه جنگ و ستیز
تراکیه بود از شما بیشتر
نمودیم تسخیر شان سر بسر
چو مقدونیا مرکز شاهتان
گرفتم همه شاه و هم گاهتان
گرایدون شما جمله فرمان برید
بفرمانبری از ستم می رهید
وگرنه جهازات جنگی هزار
شود جمله آماده کار زار
چو این نامه ها بر جزایر رسید
شنیدند اینگونه گفت و شنید
هران مهتری بود با عقل و هوش
بگفتند شاهنشه داریوش
چو او هست با لشکر و با سپاه
توانند سازنند مارا تباه
مقا پیش سردار کل سپاه
دلیر است و شیر افکن ورزم خواه
نوشتند نامه که ای پهلوان
سپهدار ایران، دلیرو جوان
همه هر چه گفتی بجای آوریم
بجان هر چه گوئی تو فرمان بریم
گروهی که بودند مغرور خویش
سلاح و سپاهی کمی بود پیش
بگفتند ما با تو داریم جنگ
نترسیم از گرزو تیرو خدنگ
بنزد سپهید چنین و چنان
نهادن باب سخن در میان
هران حاکمی کو خراج درست
بداد و رضای سپهدار جست
باو مهربان گشت و بواختش
به سرحد خود حکمران ساختش
هر آنکس که با او دلیر نمود
پیامش بجان و بدل نا شنود
بفرمود با افسران سپاه
بدریای آژه بجوئید راه
ز امر شه داریوش بزرگ
که هر کس به­پیچد کشندش چو گرگ
بکوبید آن ناکسان را بگرز
نمانید بهر کسی یال و برز
برفتند آن لشکر نامدار
بسوی جزایر همه رهسپار
نمودند بد هر طرف جنگ جوش
نمودند آن سر کشان را خموش
همه با فتوحات باز آمدند
دلی خرم از جنگ ساز آمدند
بهر جای مامور با رأی و هوش
مقرر شد از جانب داریوش
زه بحر اژه تا ببحر آتیک
ز یونان و مقدونیه داشت نیک
دگر دولت آتن آمد بدست
چو سر دار اسپارت را کرد پست
بهرجای حاکم ز خود برگماشت
از آن نامداران که همراه داشت
جزیره و شبه جزیره گرفت
جهانی ز سردار شد در شگفت
و زان پس بفرمود با مهتران
که ای نامداران و نام آوران
دگر خاک ایران شدم آرزو
سوی پارس باید که آریم رو
همه شاد گشتند از این خبر
مهیا نمودند کار سفر
بسی هدیه از بهر شاه جهان
گزیده نمودند با همرهان
بگفتند با شاه کامد سپاه
سپهبد مقا پیش با دستگاه
همان پرچم فتح شان پیشرو
ابا روی شادان و چهر نکو
بفرمود اینک پذیره شوند
ابا بوق و کوس و تبیره شوند
به بندند آئین همه شهر را
چراغان نمایند استخر را
سران و بزرگان شهر وسپاه
پذیره شدن را گزیدند راه
بزرگان دولت پذیره شدند
جهانی از این جشن خیره شدند
بسی طاق پیروزی افراشتند
بشادی بس آذین بپا داشتند
از آن روی گفتند با دخت شاه
که آمد سپهید هم اینک ز راه
بگفتند با دختر داریوش
که سپهدار با فرو هوش
بایران بیاورد چندین هزار
همه مرد شیر افکن نامدار
ابا فتح و فیروزی و خرمی
سرافراز با نام نیک و بهی
هم امرزو تا ظهر آن سرفراز
ابا لشکر آید در این شهر باز
چو بشنید مهر آفرین این خبر
غلامی فرستاد نزد پدر
پدر گر اجازت دهد یک زمان
روم بام کاخ و نظاره کنان
به بینم که این لشکر نامدار
چسان باز آیند از کار زار
چو بشنید شه داریوش این پیام
پسندید و شد زین سخن شاد کام
بر دخت شه چون بیامد غلام
بگفتا شهنشه بدادت پیام
بفرمود کز برج کاخ بهار
نگر سر بسر لشگر نامدار
کنیزان سپس خواست مهر آفرید
ز رنگ و ز زیور بهار آفرید
گشودند صندوق زرینه اش
جواهر که بد در خور سینه اش
بیاراست خود را چو حورو پری
که بودی بسان گل آذری
بتابید زلف طلایی خویش
توگوئی که نوری پراکنده پیش
بیامد ببالای کاخ بهار
بهاری که از گل شده لاله زار
همه چشم مهر آفرین بد براه
به بیند که تا کی بیابد سپاه
از آن روی سردار کل شاد دل
زرنج و غم جنگ آزاد دل
سرافراز و با فره ایزدی
کزو دور بوده است دست بدی
گرفته است دریا و صحرا و کوه
مطیع شهنشه نموده گروه
بیاورد همراه خود بی شمار
زرو سیم و هم لؤلؤ شاهوار
زشاهان و گردان و سرکردگان
ز نام آوران و ز اسپهبدان
به بندو به زندانشان کرده است
اسیران بهمراه آورده است
ز پیروزی او گرچه دارد سرور
نگشته است مقهور کبر و غرور
چو نزدیک گردید سردار کل
سر راه او بر فشاندند گل
همه شاد گشتند و تبریک گو
چو شد وارد شهر با های و هو
بیامد بدرگاه شه داریوش
سوی شاه بودش همه چشم و گوش
چو شه دید سردار پیروز بخت
نشاندش با بالفت بنزدیک تخت
سپهید ببوسید روی زمین
باقبال شه گفت بس آفرین
بنام شهنشاه والا تبار
گرفتم بسی ملک و شهر و دیار
شهنشاه ایران زمین شاد زی
ز رنج و غم و درد آزاد زی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی نامه بهر سپهبد نوشت
بسی آفرین کرد کای خوش سرشت
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای برای فرمانده نوشت و در آن خیلی تعریف و تمجید کرد و گفت: «ای کسی که سرشتی نیکو داری!»
همیشه خداوند یار تو باد
ظفر با سعادت کنار تو باد
هوش مصنوعی: همیشه خداوند حامی تو باشد و کامیابی و سعادت در کنارت باشد.
فرستادمت خلعتی شاهوار
ابا هدیه و جامه زرنگار
هوش مصنوعی: من برای تو پوششی شایسته و با شکوه فرستادم، همانند هدایایی که به شاهان داده می‌شود و جامه‌ای زیبا و رنگین.
کمربند زرین و از کفش زر
ز شمشیر هندی دسته گهر
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و ارزشمندی اجزای لباس و زینت‌های یک فرد اشاره شده است. کمربند و کفش از طلا ساخته شده‌اند و همچنین دسته شمشیر هندی به جواهرات مزین است. این توصیف نشان‌دهنده‌ی ثروت و مقام بالای صاحب این وسایل است.
جواهر نشان ترکش و خنجرت
زمن یادگاری بود در برت
هوش مصنوعی: جواهرهای زینت‌بخش خنجر و تیر تو یادگاری از من به همراه داری.
همان شاه کو در تراکیه است
بتخت خودش شاه باشد به است
هوش مصنوعی: کسی که در سرزمین تراکیه بر تخت نشسته، باید همانند یک شاه واقعی رفتار کند و شایستگی‌های یک پادشاه را داشته باشد.
ولی باج و سازش به ایران شود
بدین جایگاه دلیران شود
هوش مصنوعی: اما باج دادن و مصالحه کردن با ایران، به جایگاه شجاعان آسیب می‌زند.
ولیکن از آن لشکر نامدار
گزیده نمائید خود ده هزار
هوش مصنوعی: اما از آن سپاه مشهور، خودتان را از میان آنها، ده هزار نفر برگزینید.
بر آنان دو پنج افسر نامدار
سرلشگر انشان تو بر جا گذار
هوش مصنوعی: بر کسانی که دو فرمانده معروف دارند، یادگاری از تو به جا بگذار.
سپس خویش با لشگر بیشمار
بمقدونیه شو سپس رهسپار
هوش مصنوعی: سپس با لشکری بزرگ به مقدونیه برو و سپس مسیرت را ادامه بده.
ز ایران فرستم سپاهی دلیر
کمک زی تو آیند غران چوشیر
هوش مصنوعی: از ایران سپاهی دلیر به سوی تو فرستاده می‌شود که مانند شیر با شجاعت و قدرت حرکت می‌کند.
فرستم زرو سیم و گرز و سپر
ز اسباب جنگی چه باشد دگر
هوش مصنوعی: به جنگ افزارهایی چون طلا، نقره، نیزه و سپر چه نیازی بیشتر از این است؟
چو فاتح بیائی ز جنگ و زجوش
توئی نایب شاه ایران بتوش
هوش مصنوعی: هنگامی که تو به عنوان پیروزمند از جنگ و درگیری بازمی‌گردی، تو نماینده شاه ایران هستی.
از ایرانت هر شهر خواهی دهم
بر آن شهر نام سپهبد نهم
هوش مصنوعی: هر کجای ایران که بخواهی، به آن شهر نام و مقام سپهبدی می‌دهم.
بپایان این نامه شاهوار
سپردم وجودت بپروردکار
هوش مصنوعی: در پایان این نامه به گونه‌ای شایسته، وجود تو را به پروردگار سپردم.
چو نامه با سپهبد از شه رسید
ز شادی رخش سرخ گل بردمید
هوش مصنوعی: وقتی که نامه‌ای از پادشاه به فرمانده سپاه رسید، از شادی چهره‌ام مانند گل سرخ شکفت.
بپوشید آن خلعت شاهوار
بزد بر کمر خنجر ز رنگار
هوش مصنوعی: لباس زیبا و شاهانه‌ای بپوشید و کمری از خنجر رنگارنگ به کمر ببندید.
وز آن پس بفرمود با افسران
که ای نامداران وای سروران
هوش مصنوعی: سپس به فرماندهان دستور داد که ای پادشاهان و ای سروران نامی.
شمارا یکی جنگ و جوش بزرگ
بپیش است صدره فزونتر ز ترک
هوش مصنوعی: شما هم در پیش رو با یک جنگ بزرگ و پرهیجان مواجه هستید که بیشتر از آنچه تصور می‌کنید، اهمیت دارد.
شهنشاه تسخیر مقدونیا
ز من خواسته است اووهم از شما
هوش مصنوعی: شاه بزرگ مقدونیه از من خواسته است که شما به او کمک کنید.
ببازیم جان در ره شهریار
دلیری نمائیم در وقت کار
هوش مصنوعی: در راه فرمانروایی، جان خود را فدای او می‌کنیم و در هنگام انجام کارها، شجاعت و دلیری از خود نشان می‌دهیم.
بپاسخ بگفتند فرمانبریم
دمی ما ز فرمان شه نگذریم
هوش مصنوعی: ما در پاسخ گفتیم که همیشه پیرو فرمان هستیم و لحظه‌ای از دستور پادشاه سرپیچی نخواهیم کرد.
سپه دید سان و همی زر بداد
دل لشگر از زر بسی کردشاد
هوش مصنوعی: سپه دید که چه گوهری به دست آورد، بنابراین دل لشکر را به شادی بسیار پر کرد.
بفرمود تا لشگر نامدار
شد آماده کارو هم کارزار
هوش مصنوعی: فرمان داد تا نیروی معروف و قدرتمند آماده نبرد شود و همه برای جنگ آماده‌سازی کنند.
سحر گه که از خواب برخاستند
لباس سفر جمله آراستند
هوش مصنوعی: در صبحگاه که مردم از خواب بیدار شدند، همگی لباس‌های سفر را بر تن کردند.
بدرگاه سردار کل با درود
همی خواندندی اوستا سرود
هوش مصنوعی: در درگاه سردار بزرگ، به احترام و سپاسگزاری و با سلام، به خواندن سرود اوستا مشغول بودند.
که ما لشگر پارس هم آریان
کنون جنگ را تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: ما از جنگجویان پارس هستیم و حالا به میدان جنگ آمده‌ایم تا نبرد را شدیدتر کنیم.
ز جان ما بکوشیم و نام آوریم
سردشمنان را بدام آوریم
هوش مصنوعی: ما باید به جان خود تلاش کنیم و نامی را به دست آوریم، در حالی که دشمنان را به دام بیندازیم.
نترسیم از شیر و ببر و پلنگ
همه نره شیران بمیدان جنگ
هوش مصنوعی: از شیر و ببر و پلنگ نمی‌ترسیم، زیرا تمام رزمندگان ما همچون شیران نر در میدان نبرد حاضرند.
بنام شهنشاه شه داریوش
همه جنگ جوئیم سر پر خروش
هوش مصنوعی: به نام شاه بزرگ، داریوش، همه ما جنگجویانی همیشه آماده و با روحیه پرشور هستیم.
خدای جهان یاور و یار ماست
ز هر بد همیشه نگهدار ماست
هوش مصنوعی: خداوند جهان همواره پشتیبان و همراه ماست و از هر آسیب و بدی ما را محافظت می‌کند.
ز دریا و صحرا ز دشت و ز کوه
همی می نوردیم خود با گروه
هوش مصنوعی: ما در دریا و صحرا، در دشت و کوه سفر می‌کنیم و به همراه گروه خود به کاوش می‌پردازیم.
که ایران پهناور نامدار
همه زنده سازیم در وقت کار
هوش مصنوعی: ما باید در زمان فعالیت و کار، ایران بزرگ و مشهور را زنده و شکوه‌مند کنیم.
سپهید مقاپیش را کهتریم
ز فرمان و امرش دمی نگذریم
هوش مصنوعی: ما به هیچ وجه از دستورات و فرامین سپهبد که بر ما حکومت می‌کند، غافل نمی‌شویم و همیشه پیرو آن هستیم.
بسی شاد شد از دلش رفت باک
بیامد بدرگاه یزدان پاک
هوش مصنوعی: او از دلش بی‌خیال شد و خیلی شاد گردید، سپس به درگاه خداوند نیکو روی آورد.
که ای هور مزد اپناهم بتست
از این جنگ شادم کن و تندرست
هوش مصنوعی: ای هور بزرگ، من را از این نبرد شاد کن و سلامت نگه‌دار.
پناهم به یزدان پاک است و بس
نترسم ازین جنگ و از هیچکس
هوش مصنوعی: پناه من تنها به خداوند پاک است و از هیچ جنگ و هیچ فردی ترسی ندارم.
بیامد بفرمود با افسران
که ای نامداران و نام آوران
هوش مصنوعی: به جمع افسران آمد و به آن‌ها فرمان داد که ای کسانی که نام و آوازه‌ای دارید و مشهور هستید.
هم از بحر باید که لشکر بریم
بکشتی نشینیم و نام آوریم
هوش مصنوعی: باید از دریا پیاده شوی و به کشتی سوار شوی تا به نام و معروفیت دست پیدا کنی.
بگفتا بیارید سردار بحر
بگوئیم با او هم از نهر و بحر
هوش مصنوعی: او گفت: ریس را بیاورید تا با او درباره نهر و دریا صحبت کنیم.
چو سردار بحری بیامد حضور
مقاپیش گفتا ورا با سرور
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده نیروی دریایی به نزد پادشاه آمد، به او گفت که بیا و با احترام و ارادت خدمت کند.
بخواهید کشتی جنگی هزار
در آیند بر او سپاه و سوار
هوش مصنوعی: درخواست کنید که کشتی جنگی با سپاه و سواران زیاد به او نزدیک شوند.
تو باید که هنگام بانگ خروس
ز لشگر شنیدی چو آوای کوس
هوش مصنوعی: تو باید در زمان صبح و هنگامی که خروس می‌خواند، صدای نفیر و طنین شیپور را از لشگر بشنوی.
فراهم نمائی تو ششصد جهاز
ز آلات جنگی همه بی نیاز
هوش مصنوعی: تو با مهارت، ششصد نوع ابزار جنگی را فراهم می‌کنی که همه بی‌نیاز باشند.
سپه را ز دریا به یونان بریم
ز کشتی در آئیم و نام آوریم
هوش مصنوعی: ما به سوی یونان می‌رویم و از دریا عبور می‌کنیم، سپس از کشتی پیاده می‌شویم و نام خود را به یاد می‌آوریم.
چو شد بامدادان گیتی سپید
ز بستر جدا شد سپه با امید
هوش مصنوعی: صبح که شد، دنیا روشن و سپید شد و سپاهیان از خواب بیدار شدند با امید و آرزو.
چو خورشید نورش بدریا فتاد
دل دیده بانان بسی کرد شاد
هوش مصنوعی: وقتی که نور خورشید به دریا تابید، دل دیدبانان بسیار شاد شد.
ابر آسمان چون خور خوب چهر
همه نور افشاند هر جا بمهر
هوش مصنوعی: ابرها در آسمان مانند چهره‌ای زیبا و درخشان هستند که هر جا که برکت و عشق را بپاشند، نور و روشنی پخش می‌کنند.
تلاطم چو دریا بخود در گرفت
ز خورشید رخشنده او زر گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که دریا به تلاطم افتاد، نور درخشان خورشید را به خود جذب کرد.
خروشیدن کوس و هم کرنا
سر نامداران بر آمد ز جا
هوش مصنوعی: صدا و هیاهوی سازها و دهنی‌ها به گوش می‌رسد و نام مشهورانی از مکان‌های خود بیرون می‌آیند.
بیاورد چون اسب سردار را
مقا پیش آن گرد دلدار را
هوش مصنوعی: بیا و مانند اسب سردار، خود را آماده کن تا مقابل آن دلی که دوستش داری قرار بگیری.
به چستی بزد نیزه را بر زمین
هم از خاک بر جست بر روی زین
هوش مصنوعی: با چالاکی نیزه را بر زمین زد، که حتی خاک نیز از زیر آن به پرواز درآمد و بر روی زین نشسته است.
بگفتا بامید یزدان پاک
ز دشمن مرا زین سفر نیست باک
هوش مصنوعی: او گفت با امید به خداوند پاک، از دشمن نگران نیستم و در این سفر ترسی ندارم.
همه افسران و سران سپاه
سوار و پیاده سپاهی براه
هوش مصنوعی: تمام فرماندهان و سران ارتش، چه سوار و چه پیاده، در حال حرکت به سمت میدان نبرد هستند.
براه اوفتادند خود با نظام
سران و سواره پیاده نظام
هوش مصنوعی: آنها به دنبال او افتادند، در حالی که با فرماندهان و سربازان سواره و پیاده همراه شدند.
بنزدیک دریا پیاده شدند
بکشتی جنگی نظاره شدند
هوش مصنوعی: نزدیک دریا پیاده شدند و کشتی جنگی را تماشا کردند.
همه کشتیان سبزو سرخ و بنفش
سر هر دگل بد نظامی درفش
هوش مصنوعی: تمام کشتی‌ها با رنگ‌های سبز، سرخ و بنفش، در هر دگلی نشانه و علامت خاصی دارند.
سه گونه بدی جمله آن کشتیان
یکی کشتی سرور و افسران
هوش مصنوعی: سه نوع بدی در میان تمام کشتی‌ها وجود دارد: یکی کشتی که فرمانده و افسران آن هستند.
یکی گونه زان سپاه و سوار
ابا اسب و آلات آن کار زار
هوش مصنوعی: در میان آن سپاه و سواران، کسی وجود دارد که بدون اسب و تجهیزات نظامی، به جنگ می‌پردازد.
دگر زان آذوقه و جیره بود
که لشکر بدشمن بدان چیره بود
هوش مصنوعی: غذای دیگر و منابع لازم باعث شده بود که لشکر بر دشمن پیروز شود.
ز ملاح و پارو زن و کارگر
بصف ایستاده بخشکی و تر
هوش مصنوعی: از ملوان‌ها، پارو زن‌ها و کارگران، عده‌ای در کنار دریا ایستاده‌اند، برخی در حالت خشکی و برخی در حالت تر هستند.
همه کارداران و پارو زنان
بامر سپهبد بکشتی روان
هوش مصنوعی: تمام کارمندان و افرادی که در دریا مشغول پارو زنی هستند، به دستور فرمانده در حال حرکت با کشتی هستند.
همه کشتیان رو بیونان نهاد
بباد مساعد که بدبر مراد
هوش مصنوعی: همه کشتی‌ها را در دریا به سمت یونان رها کردند و با وزش باد مساعد به سوی مقصد دلخواه خود پیش رفتند.
خبر شد بیونان که آمد سپاه
شده روی دریا ز کشتی سیاه
هوش مصنوعی: خبر به بیونیان رسید که سپاهی به سمت آنها در حال آمدن است و کشتی‌هایی سیاه رنگ در حال حرکت بر روی دریا هستند.
چو آگاه بودند و حاضر بجنگ
ابر جنگ ایران همه تیز چنگ
هوش مصنوعی: وقتی که آگاه بودند و آماده برای نبرد، همه حملات ایران با قدرت و تیزی انجام می‌شد.
ز مقدونیه لشکر آمد برون
همه صف کشیدند یکسر برون
هوش مصنوعی: لشکری از مقدونیه بیرون آمد و همگی صف بسته و آماده شدند.
سواران ایران صف آراستند
همه افسران جامه پیراستند
هوش مصنوعی: سواران ایرانی صف کشیده‌اند و همه افسران لباس‌های خود را مرتب کرده‌اند.
بقلب سپه بد مقا پیش گرد
بمردو نیه قسمت چپ سپرد
هوش مصنوعی: در قلب سپه، مقابله به مردانگی و نیکی می‌پردازد و در جایی که نیه، به قسمت چپ دلالت می‌کند.
پیاده جلو بر کشیدند صف
دلیران ز کین بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: گروهی از دلیران با خشم و کینه به جلو آمدند و صف‌آرا شدند، در حالی که عزم جدی و اراده‌ای قوی در چهره‌هایشان نمایان بود.
رجز خواند مردونیه نامدار
بزد اسب و آمد بر کارزار
هوش مصنوعی: مردان معروف و شجاع با صدای بلند فریاد زدند و سوار بر اسب‌ها به میدان نبرد آمدند.
بگفتا منم نوجوان دلیر
بگاه نبردم یکی نره شیر
هوش مصنوعی: او گفت من جوانی شجاع هستم که در زمان جنگ، یک شیر نر را به زمین می‌زنم.
بنام خداوند ازین رزمگاه
همه کار یونان بسازم تباه
هوش مصنوعی: به نام خدا، از این میدان جنگ تمام تلاش خود را خواهم کرد تا کارهای یونان را نابود کنم.
وزان پس بنام شه داریوش
ز مقدونیان بر کنم چشم و گوش
هوش مصنوعی: سپس به نام پادشاه داریوش، از مقدونیان چشم و گوش می‌پوشم.
بنام سپهبد مقا پیش گرد
زنم بر یلان من یکی دست برد
هوش مصنوعی: به نام فرمانده بزرگ، می‌خواهم با دلی پرقدرت به یاران جنگی‌ام نزدیک شوم و یکی از آن‌ها را بازداشته و به خودم جذب کنم.
ز مقدونیان تاخت یک افسری
ورا گفت تا چند این خود سری
هوش مصنوعی: یک افسر از مقدونیان به فردی گفت: "تا کی می‌خواهی به این خودخواهی ادامه دهی؟"
زبان بند و بازوی خود برگشا
چرا بی سبب اسب داری بپا
هوش مصنوعی: زبانت را خاموش کن و بازوهایت را قوی کن، چرا که بی‌دلیل سوار بر اسب هستی.
دو مردو دو بازو دو شمشیر تیز
نمودند بر یکدگر رسته خیز
هوش مصنوعی: دو مرد با دو بازو و دو شمشیر تیز آماده نبرد شدند و به سمت یکدیگر به حرکت درآمدند.
همه جنگ کردند با یکدگر
نه این را شکست و نه آنرا ظفر
هوش مصنوعی: همه با یکدیگر به جنگ پرداختند ولی نه کسی پیروز شد و نه کسی شکست خورد.
به شب دست از جنگ بر داشتند
به آمون همی گرد بگذاشتند
هوش مصنوعی: شب که شد، از جنگ دست کشیدند و به طرف آمون حرکت کردند.
چو شد صبح آن لشکر نامدار
کشیدند صف از پی کار زار
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا رسید، آن ارتش مشهور صف بسته و آماده نبرد شدند.
وزانروی آمد جوانی بجنگ
خروشان و فران وزوبین بچنگ
هوش مصنوعی: از آن سمت، جوانی به میدان جنگ آمد که همچون شیر نر خروشان و غران است و آماده مبارزه با دشمن می‌باشد.
دوباره چو مردو نیای دلیر
بیامد بمیدان یکی نره شیر
هوش مصنوعی: یک مرد دلیر و شجاع دوباره به میدان آمده است؛ مانند شیر نر قوی و قدرتمند.
گمان بر گرفت از پس و پیش خویش
بدر کرد و ترکش بیاورد پیش
هوش مصنوعی: او به غیر از خود، از گذشته و آینده‌اش خیالپردازی کرد و چیزی از آن را جمع‌آوری کرده و پیش خود آورد.
چنان تیر باران بر او برگرفت
که یونانی از او بشد در شگفت
هوش مصنوعی: چنان بارانی از تیرها بر او ریخت که حتی یونانیان نیز از دیدن این صحنه شگفت‌زده شدند.
سپس مغز او را نشانه نمود
که تا شست برداشت آمد فرود
هوش مصنوعی: سپس به او اشاره کرد و گفت که تا زمانی که شستش را بالا آورد، پایین بیفتد.
چو یونانی از اسب شد برزمین
سپهدار گفتا هزار آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که سرداری یونانی از اسب به زمین افتاد، با تحسین و شگفتی گفت: هزاران بار احسنت!
زمین آفرین گفت و هم آسمان
بر آن مردو آن بازو و آن کمان
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به ستایش و تمجید از آن مرد پرداختند، کسی که دارای بازو و کمان است.
چو یونانیان افسر نامدار
چنان کشته دیدند در کارزار
هوش مصنوعی: وقتی یونانی‌ها سرداری مشهور را در میدان جنگ کشته دیدند، به شدت متأسف شدند.
همه حمله کردند بر نیک مرد
که تا جمله از او بر آرند گرد
هوش مصنوعی: همه به نیک مرد حمله کردند تا او را از پا درآورند و شکست دهند.
از این رو سپهدار فرمان بداد
که ای نو جوانان ایران نژاد
هوش مصنوعی: از این جهت، فرمانده دستور داد که ای جوانان ایرانی تلاش کنید و آماده باشید.
بتازید اسب از پی کار زار
بگیرید گرد یل نامدار
هوش مصنوعی: اسب‌ها با شتاب به سمت میدان جنگ حرکت کنید و دور یل معروف را بگیرید.
دو لشکر بهم بر نهادند رو
همه جنگجو و همه نامجو
هوش مصنوعی: دو سپاه به یکدیگر حمله کردند، همه جنگجویان و کسانی که به نام و آوازه اهمیت می‌دهند، در این نبرد حضور داشتند.
هم از کشته ها پشته ها ساختن
به یکدیگر از کین همی تاختند
هوش مصنوعی: مردم به خاطر کینه و دشمنی یکدیگر، به کشتن و آسیب رساندن به یکدیگر ادامه می‌دهند و این تنها باعث می‌شود که بر تعداد قربانیان افزوده شود.
چنان آتش جنگ بالا گرفت
که شعله زد و کوه صحرا گرفت
هوش مصنوعی: جنگ به قدری شدید و خشمگین شد که شعله‌های آن به قدری بلند شد که حتی کوه و دشت را هم در برگرفت.
سپهبد مقا پیش گفتا سپاه
مبادا که سازید ایران تباه
هوش مصنوعی: سردمدار سپاه به نیروهایش هشدار می‌دهد که هرگز نگذارند ایران به خطر بیفتد یا ویران شود.
بکوشید ای نو گلان وطن
همه گوش دارید فرمان من
هوش مصنوعی: ای جوانان تازه‌گل وطن، همگی به دقت به دستورات من توجه کنید و تلاش کنید.
به بندید ره را بیونانیان
که باید شود دشمن اندر میان
هوش مصنوعی: راه را بر یونانیان ببندید، زیرا دشمن باید در میان شما قرار گیرد.
زبس مرد مقدونیه کشته شد
سپهدارشان بخت برگشته شد
هوش مصنوعی: بسیار از مردان مقدونیه به قتل رسیدند و سردارشان به بدبختی و ناامیدی دچار شد.
همه سر نهادن سوی فرار
بسی پشت کردند بر کار زار
هوش مصنوعی: همه به سمت فرار رفتند و بسیاری از مردم پشت به نبرد کردند.
سپهدار ایران تعاقب نمود
بر ایشان یکی تیر باران فزود
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه ایران بر دشمنان حمله‌ای را آغاز کرد و تعداد تیرها را افزایش داد.
همی تیر بارید همچو تگرگ
چو بادی که آذر بیاید به برگ
هوش مصنوعی: تیرها به شدت و شتاب مانند تگرگ پراکنده شدند، مانند بادی که در یک روز آتشین به برگ‌های درختان می‌وزد.
زمین همچو دریای خون موج زن
چو ماهی در آن کشته بی پا و تن
هوش مصنوعی: زمین مانند دریای خونی است که موج می‌زند و در آن، مانند ماهی، جسدهایی بی‌پا و بدن وجود دارند.
چو یک چند از لشکر بیشمار
فکندند خود را درون حصار
هوش مصنوعی: وقتی که تعدادی از سربازان زیادی که در اختیار داشتند، خود را به داخل دژ انداختند.
به بستند دروازه را سخت و تنگ
سر برج رفتند از بهر جنگ
هوش مصنوعی: دروازه را محکم و به سختی بستند و به سر برج رفتند تا آماده جنگ شوند.
سپهبد بگفتا بمقدونیان
گشائید دروازه را بی گمان
هوش مصنوعی: فرمانده به لشکریانش گفت که دروازه را برای مقدونی‌ها بگشایید، بدون هیچ تردیدی.
که من با شما مهربانی کنم
نه غارت کنم نه زیانی کنم
هوش مصنوعی: من با شما دوستی و مهربانی می‌کنم نه اینکه چیزی از شما ببرم یا به شما آسیبی برسانم.
بگفتند این پند در گوش ما
نیاید فرو تا رود هوش ما
هوش مصنوعی: می‌گویند این نصیحت به گوش ما نمی‌رسد و تا زمانی که عقل ما بخواهد متوجه شود، از یاد می‌رود.
سپهید چو بشنید گفتا سپاه
پیاده نمائید چادر بپا
هوش مصنوعی: سفید به محض اینکه شنید، اعلام کرد که نیروهای پیاده باید برای چادر زدن آماده شوند.
نشینید آسوده خوابید شب
نباشید بسیار در تاب و تب
هوش مصنوعی: برای راحتی و آرامش، در شب بیدار نمانید و زیاد در نگرانی و اضطراب نباشید.
چو یک چند روزی براین بر گذشت
که شاید سپهشان بیاید بدشت
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و امیدواریم که سپاه آنها به دشت بیایند.
ز دشمن نیامد سپاهش برون
نه راهی که لشکر شود اندرون
هوش مصنوعی: از دشمن هیچ سپاهی بیرون نیامد و نه راهی برای حرکت لشکر وجود داشت.
سپهد مقا پیش گفتا دگر
گشائیم این شهر را سر بسر
هوش مصنوعی: سپهبد گفت که باید این شهر را دوباره کاملاً به روی خود باز کنیم.
که مقدونیانند بس خیر سر
نه نیروی جنگ و نه تسلیم سر
هوش مصنوعی: مقدونیان افرادی هستند که به نظر می‌رسد هم نه نیروی جنگی خاصی دارند و هم تسلیم نمی‌شوند، بلکه در نهایت به نوعی خوش خیالی و امیدواری دچار هستند.
به یک حمله آن لشکر نامدار
بزودی گشادند خود آن حصار
هوش مصنوعی: در یک حمله، آن سپاه معروف به سرعت دیوار دفاعی را شکسته و وارد شد.
چنان شور و غوغا در آن شهر بود
که از خون خیابان چویک نهر بود
هوش مصنوعی: در آن شهر غوغایی به پا بود که خیابان‌ها مانند نهرهایی از خون جاری شده بودند.
برفتند با جنگ تا بارگاه
سپهدار با افسران سپاه
هوش مصنوعی: آنها با جنگ و جدال به سوی کاخ فرمانده بزرگ رفتند، همراه با سرداران و فرماندهان سپاه.
همه سهریان خود امان خواستند
زن کودکان زار بر خاستند
هوش مصنوعی: همه سهریان برای خود طلب آسایش کردند و زنان و کودکان در ناله و زاری برپا شدند.
سپهبد امان داد بر اهل شهر
زن و کودک از جنگ شان نیست بهر
هوش مصنوعی: سردار اجازه داد که زنان و کودکان اهل شهر از جنگ مصون بمانند و آسیبی به آنها نرسد.
بفرمود با لشکر نامدار
که آرند خود را دگر بر کنار
هوش مصنوعی: امام دستور داد تا سپاه بزرگ و مشهور جمع شوند و خود را برای اقدامات دیگری آماده کنند.
سران و سپهدار مقدونیان
همه خوار در نزد ایرانیان
هوش مصنوعی: فرماندهان و سرداران مقدونی در نظر ایرانیان همه بی‌ارزش و ناچیز هستند.
دگر دست از جنگ بر داشتند
عرق بر تن و خون بسر داشتند
هوش مصنوعی: آنها دیگر از جنگ دست کشیدند و بدنه‌شان پر از عرق و خون بود.
سپهید مقا پیش با افسران
بفرمود مردان و نام آوران
هوش مصنوعی: سفیدمهر، با مقاماتی چون افسران، به مردان شجاع و مشهور دستور داد.
همه سوی چادر گذارند رو
نیایند در شهر یک تن فرو
هوش مصنوعی: همه به سمت چادر می‌روند و هیچ‌کس وارد شهر نمی‌شود.
مگر خود که با افسران دلیر
سوی کاخ شاهی بشد همچو شیر
هوش مصنوعی: فقط کسی که خود را به فرماندهان شجاع رساند و مانند شیر به سمت کاخ شاهی حرکت کرد.
سران و بزرگان مقدونیا
همه دست بسته ستاده بپا
هوش مصنوعی: بزرگان و سران مقدونیا همه با دستان بسته ایستاده‌اند.
بفرمود تا جمله زندان برند
که ایشان گروهی بسی خود سرند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا همه را به زندان ببرند، زیرا آنها گروهی بسیار خودسر و سرکش هستند.
وزان پس به پرداخت بر کار شهر
که مقدونیان زان همی داشت بهر
هوش مصنوعی: بعد از آن، بر روی کارهای شهر فعالیت‌هایی انجام شد، زیرا مقدونی‌ها به خاطر این موضوع اهمیت زیادی قائل بودند.
باطراف مقدونیان نامه ها
همی بر پراکند خود نامه ها
هوش مصنوعی: در اطراف مقدونی‌ها، نامه‌هایی را منتشر کرده و به اطلاع دیگران می‌رسانند.
بسی باج بگرفت از هر طرف
همه ملک مقدونیان شد بکف
هوش مصنوعی: بسیار مالیات و خراج از جهات مختلف گرفت و تمام سرزمین مقدونیان زیر سلطه او قرار گرفت.
بگفتند با او که از شهریار
ز دریا بیامد سپه بیشمار
هوش مصنوعی: گفتند که با او کسی آمده است که از فرمانروا به همراه سپاهی بزرگ از دریا رسیده است.
سپهبد مقا پیش دلشاد شد
ز رنج و ز غم یکسر آزاد شد
هوش مصنوعی: سپهبد مقا به خاطر رنج و غم‌هایی که داشته، حالا به شادی رسیده و به طور کامل از آن غم‌ها رهایی یافته است.
پذیره نمودند و رفتند پیش
چو لشکر نمایان شد از گرد خویش
هوش مصنوعی: آنها به استقبال رفتند و زمانی که لشکر مشخص شد، از دور به سمت خود آمدند.
سپهدارشان نزد سردار شد
ز پیروزی آنگه خبردار شد
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به پیشگاه سردار رفته و از پیروزی‌ها باخبر می‌شود.
سپهبد بفرمود کای پاکزاد
ز شاه و ز کشور چه داری بیاد
هوش مصنوعی: سپهبد دستور داد که ای نیک زاده، چه چیزی از شاه و کشور به یاد داری؟
چگونه است خود حال شاه و وطن
بایران چه گویند از من سخن
هوش مصنوعی: حال شاه و وطن در ایران چگونه است؟ دیگران در مورد من چه نظری دارند؟
ز چه روی این لشکر بیشمار
نموده است از بهر ما رهسپار
هوش مصنوعی: چرا این لشکر بزرگ به خاطر ما راهی شده است؟
بگفتا که شه شادوبس خرم است
ز پیروزیت شور در عالم است
هوش مصنوعی: شاه گفت که شادی و خوشی از پیروزی تو به وجود آمده و حالا در دنیا هیجان و شور و شوق زیادی وجود دارد.
همه شاد گویند بر یکدگر
که پیروز شد گرد مینو سیر
هوش مصنوعی: همه با خوشحالی به یکدیگر می‌گویند که در میدان مینو، پیروزی از آنِ ما شد.
فرستاد شه این سپاه دلیر
بنزد تو ای گرد افزون ز شیر
هوش مصنوعی: فرستاده‌ی پادشاه این لشکر شجاع را به نزد تو فرستاده است، ای کسی که به اندازه‌ی شیر قدرت و شهامت داری.
بفرمود کز من سلام و درود
بنزد سپهبد ببر با درود
هوش مصنوعی: او دستور داد که سلام و درود مرا به سپهبد برسانید.
فرستاد اینک ز بهرت سپاه
ببحر اژه تا گشائی تو راه
هوش مصنوعی: اینک از جانب تو لشکری به دریا فرستاده شده تا راه را برای تو باز کند.
بچنگ آوری آن جزایر تمام
بماند بعالم ز تو نیک نام
هوش مصنوعی: بچنگ آوری آن جزایر تمام بماند بعالم ز تو نیک نام به دست آوردن و تسخیر آن جزایر باعث می‌شود که نام نیک تو در جهان باقی بماند.
چو بشنید سردار کل این سخن
چنان شاد همچو گل در چمن
هوش مصنوعی: وقتی سردار کل این حرف را شنید، به اندازه‌ای خوشحال شد که مثل گلی در باغ شکفته شد.
بگفتا بکوشم بجای آورم
سر دشمنان زیر پای آورم
هوش مصنوعی: او گفت سعی می‌کنم که بر دشمنان پیروز شوم و آنان را زیر پایم بگذارم.
کنون چند روزی فراغت کنید
بمقدونیا استراحت کنید
هوش مصنوعی: اکنون چند روزی را به آرامش و استراحت در مقدونیا اختصاص دهید.
برای جزائر بسی نامه ها
فرستاد پورنگ خود کامه ها
هوش مصنوعی: برای جزایر زیادی نامه‌های زیادی فرستاد، زیرا پورنگ (شخص یا موضوعی خاص) بسیار خواستار و بی‌اعتنا به دیگران بود.
بنامه بسی پندو اندرز بود
بتوبیخ و آزرم و گفت و شنود
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت درباره‌ی اهمیت نصیحت و آموزش است. اشاره به این دارد که بسیار از پندها و نصیحت‌ها برای یادگیری و تذکر به کار می‌روند و می‌توانند تأثیرگذار باشند. همچنین تأکید بر اهمیت گفت‌وگو و ارتباط در انتقال این پندها و درس‌ها وجود دارد.
که گر خود بفرمان شه سر نهید
ز نابودی و مرگ و ماتم رهید
هوش مصنوعی: اگر شما با فرمان شاه همراه شوید، از نابودی و مرگ و اندوه نجات خواهید یافت.
شما باج این کشور نامدار
همیدون فرستید بر شهریار
هوش مصنوعی: شما به عنوان نماینده این سرزمین با افتخار، پیام و هدیه‌ای برای پادشاه فرستاده‌اید.
ندانید شاهی مگر داریوش
بفرمان او خود نمائید گوش
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانید که باید چگونه فرمانروایی کنید، تنها باید به راهنمایی و دستورات داریوش توجه کنید و به آنها عمل کنید.
اگر سر به پیچد از امر من
شما را همه زنده سازم کفن
هوش مصنوعی: اگر به دستور من سر بر آورید، همه شما را زنده می‌کنم، حتی از کفن‌ها.
کنون شاه مقدونیا خود منم
که گرد مقا پیش شیر افکنم
هوش مصنوعی: اکنون من همان شاه مقدونیا هستم که در برابر دشمنان شجاعتی همچون شیر دارم.
بیائید یکسر بمقدونیا
شفاعت کنان بر در پادشاه
هوش مصنوعی: بیایید به مقدونیه برویم و با هم درخواستی از پادشاه داشته باشیم.
و گرنه من و گرز و شمشیر تیز
نماند بجز راه جنگ و ستیز
هوش مصنوعی: اگر غیر از این باشد، دیگر من و سلاح‌هایم جز راهی برای جنگ و نزاع نخواهیم داشت.
تراکیه بود از شما بیشتر
نمودیم تسخیر شان سر بسر
هوش مصنوعی: ما از شما بیشتر در تسخیر ترakkiه کوشیدیم.
چو مقدونیا مرکز شاهتان
گرفتم همه شاه و هم گاهتان
هوش مصنوعی: وقتی مقدونیه را به مرکز فرمانروایی خود برگزیدم، همه شاهان و تمامی دوران‌ها را در دست گرفتم.
گرایدون شما جمله فرمان برید
بفرمانبری از ستم می رهید
هوش مصنوعی: اگر همه شما به فرمان و دستورات آشنا شوید، با اطاعت از آن، از ظلم و ستم دور خواهید ماند.
وگرنه جهازات جنگی هزار
شود جمله آماده کار زار
هوش مصنوعی: اگر تجهیزات جنگی به‌طور کامل آماده شوند، در این صورت، همه چیز برای نبرد مهیا خواهد بود.
چو این نامه ها بر جزایر رسید
شنیدند اینگونه گفت و شنید
هوش مصنوعی: وقتی این نامه‌ها به جزایر رسید، آن‌ها چنین گفتند و شنیدند.
هران مهتری بود با عقل و هوش
بگفتند شاهنشه داریوش
هوش مصنوعی: هر مردی که دارای فکر و درک خوبی بود، لقب شاهنشاه داریوش را دریافت کرده است.
چو او هست با لشکر و با سپاه
توانند سازنند مارا تباه
هوش مصنوعی: وقتی او با لشکر و سپاهش حاضر است، می‌توانند ما را نابود کنند.
مقا پیش سردار کل سپاه
دلیر است و شیر افکن ورزم خواه
هوش مصنوعی: مردی که در برابر فرمانده کل سپاه قرار می‌گیرد، دلیر و شیر دل است و در میدان جنگ می‌جنگد.
نوشتند نامه که ای پهلوان
سپهدار ایران، دلیرو جوان
هوش مصنوعی: نامه‌ای نوشته‌اند که ای سردار دلیر و جوان ایران، تو را خطاب قرار داده‌اند.
همه هر چه گفتی بجای آوریم
بجان هر چه گوئی تو فرمان بریم
هوش مصنوعی: ما هرچه که تو بگویی، انجام خواهیم داد و به جان خود قسم می‌خوریم که به دستوراتت عمل کنیم.
گروهی که بودند مغرور خویش
سلاح و سپاهی کمی بود پیش
هوش مصنوعی: گروهی از مردم که به خود افتخار می‌کردند، در واقع از نظر سلاح و نیرو در وضعیت ضعفی قرار داشتند.
بگفتند ما با تو داریم جنگ
نترسیم از گرزو تیرو خدنگ
هوش مصنوعی: گفتند که ما با تو در جنگ هستیم، پس نترس از چوب و تیر و نیزه.
بنزد سپهید چنین و چنان
نهادن باب سخن در میان
هوش مصنوعی: به نزد پهلوانان، چنین و چنان گفتن، آغاز گفتگو و بحث است.
هران حاکمی کو خراج درست
بداد و رضای سپهدار جست
هوش مصنوعی: هر حاکمی که مالیات را به‌طور صحیح بپردازد و نظر فرمانده نظامی را جلب کند، در واقع در مسیر درستی قدم برداشته است.
باو مهربان گشت و بواختش
به سرحد خود حکمران ساختش
هوش مصنوعی: او به محبت و مهربانی روی آورد و او را به مقام حکمرانی در سرزمین خود برگزید.
هر آنکس که با او دلیر نمود
پیامش بجان و بدل نا شنود
هوش مصنوعی: هر کسی که با او شجاعانه برخورد کند، پیام او را با جان و دل نمی‌پذیرد.
بفرمود با افسران سپاه
بدریای آژه بجوئید راه
هوش مصنوعی: فرمان داد که با فرماندهان سپاه، به دنبال راهی در دریای آژه بگردند.
ز امر شه داریوش بزرگ
که هر کس به­پیچد کشندش چو گرگ
هوش مصنوعی: از دستور و فرمان داریوش بزرگ، هر کسی که به راه کج برود، مانند گرگی به نابودی می‌رسد.
بکوبید آن ناکسان را بگرز
نمانید بهر کسی یال و برز
هوش مصنوعی: به این افراد ناتوان و بی‌عمل حمله کنید و دیگر برای کسی نایستید یا تسلیم نشوید.
برفتند آن لشکر نامدار
بسوی جزایر همه رهسپار
هوش مصنوعی: آن لشکر نامی به سمت جزایر حرکت کردند و به راه افتادند.
نمودند بد هر طرف جنگ جوش
نمودند آن سر کشان را خموش
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گویند که درگیری‌ها و جنگ‌ها از هر سو به نمایش درآمدند و افراد قدرتمند و سرکش در این میان ساکت شدند و حضورشان کمتر شد.
همه با فتوحات باز آمدند
دلی خرم از جنگ ساز آمدند
هوش مصنوعی: همه به پیروزی‌های خود بازگشته‌اند و دل‌هایی شاد و خرم دارند که از جنگ و نبرد به دست آمده است.
بهر جای مامور با رأی و هوش
مقرر شد از جانب داریوش
هوش مصنوعی: به هر گوشه‌ای از کشور، به خاطر عقل و تدبیر داریوش، مسئولانی تعیین شدند.
زه بحر اژه تا ببحر آتیک
ز یونان و مقدونیه داشت نیک
هوش مصنوعی: از دریاهای اژه تا دریاهای آتیک، یونان و مقدونیه، همه چیز به خوبی و نیکویی است.
دگر دولت آتن آمد بدست
چو سر دار اسپارت را کرد پست
هوش مصنوعی: دولت آتن دوباره به قدرت رسید و باعث شد که قدرت اسپارت کاهش یابد.
بهرجای حاکم ز خود برگماشت
از آن نامداران که همراه داشت
هوش مصنوعی: در هر نقطه‌ای که حاکم قرار می‌گیرد، به افراد برجسته و شناخته شده‌ای که در کنار خود دارد، تکیه می‌کند و آن‌ها را برمی‌گزیند.
جزیره و شبه جزیره گرفت
جهانی ز سردار شد در شگفت
هوش مصنوعی: جزیره‌ها و شبه‌جزیره‌ها باعث شگفتی جهانیان شدند و این موضوع توجه سرداران را جلب کرد.
و زان پس بفرمود با مهتران
که ای نامداران و نام آوران
هوش مصنوعی: سپس او به بزرگان دستور داد که ای مردان نامی و مشهور، بیایید و همکاری کنید.
دگر خاک ایران شدم آرزو
سوی پارس باید که آریم رو
هوش مصنوعی: من اکنون به خاک ایران تعلق دارم و آرزو دارم که به سمت پارس برگردیم.
همه شاد گشتند از این خبر
مهیا نمودند کار سفر
هوش مصنوعی: همه مردم از این خبر خوشحال شدند و برای سفر آماده شدند.
بسی هدیه از بهر شاه جهان
گزیده نمودند با همرهان
هوش مصنوعی: بسیاری از هدایا را به خاطر پادشاه بزرگ با همراهان خود انتخاب کردند.
بگفتند با شاه کامد سپاه
سپهبد مقا پیش با دستگاه
هوش مصنوعی: گفتند که سپاه شاه به همراه سردار مقا به محل رسیدند و خود را آماده کردند.
همان پرچم فتح شان پیشرو
ابا روی شادان و چهر نکو
هوش مصنوعی: پرچم پیروزی آن‌شان پیش روی است، با چهره‌ای شاداب و زیبا.
بفرمود اینک پذیره شوند
ابا بوق و کوس و تبیره شوند
هوش مصنوعی: فرمان داد که اینک با ساز و سرود و شوری شکوهمند، آماده شوند و به استقبال بیایند.
به بندند آئین همه شهر را
چراغان نمایند استخر را
هوش مصنوعی: در تمام شهر، نورافشانی می‌کنند و فضای استخر را نیز زیبا می‌کنند.
سران و بزرگان شهر وسپاه
پذیره شدن را گزیدند راه
هوش مصنوعی: بزرگان و فرماندهان شهر و سپاه تصمیم گرفتند که وارد راه جدیدی شوند و آن را انتخاب کردند.
بزرگان دولت پذیره شدند
جهانی از این جشن خیره شدند
هوش مصنوعی: مردم قدرتمند و مهم به جشن آمده‌اند و جهانیان تحت تأثیر این مراسم زیبا قرار گرفته‌اند.
بسی طاق پیروزی افراشتند
بشادی بس آذین بپا داشتند
هوش مصنوعی: بسیاری از پیروزی‌ها را جشن گرفتند و برای شادی و خوشحالی، مراسم‌های باشکوهی برپا کردند.
از آن روی گفتند با دخت شاه
که آمد سپهید هم اینک ز راه
هوش مصنوعی: به همین علت با دختر پادشاه گفتند که سپاهیان سفیدپوش هم اکنون از راه می‌آیند.
بگفتند با دختر داریوش
که سپهدار با فرو هوش
هوش مصنوعی: گفتند که فرمانده با هوش و ذکاوت، با دختر داریوش صحبت کرد.
بایران بیاورد چندین هزار
همه مرد شیر افکن نامدار
هوش مصنوعی: به ایران بیار چندین هزار مرد بزرگ و شجاع که نامشان در تاریخ مشهور است.
ابا فتح و فیروزی و خرمی
سرافراز با نام نیک و بهی
هوش مصنوعی: با پیروزی و خوشحالی، با سر بلندی و نامی نیکو و درخشان، زندگی می‌کنیم.
هم امرزو تا ظهر آن سرفراز
ابا لشکر آید در این شهر باز
هوش مصنوعی: امروز تا ظهر، آن فرد با شکوه همراه با لشکرش به این شهر بازخواهد گشت.
چو بشنید مهر آفرین این خبر
غلامی فرستاد نزد پدر
هوش مصنوعی: وقتی مهر آفرین خبر را شنید، غلامی را به سمت پدر فرستاد.
پدر گر اجازت دهد یک زمان
روم بام کاخ و نظاره کنان
هوش مصنوعی: اگر پدر اجازه بدهد، یک زمانی به بالای کاخ می‌روم و نظاره می‌کنم.
به بینم که این لشکر نامدار
چسان باز آیند از کار زار
هوش مصنوعی: مشتاقم ببینم که این ارتش مشهور چگونه از میدان نبرد بازخواهد گشت.
چو بشنید شه داریوش این پیام
پسندید و شد زین سخن شاد کام
هوش مصنوعی: به محض اینکه شاه داریوش این پیام را شنید، آن را پسندید و از این سخن خوشحال شد.
بر دخت شه چون بیامد غلام
بگفتا شهنشه بدادت پیام
هوش مصنوعی: وقتی که غلام به دختر شاه رسید، به او گفت که شاه پیام را به تو داده است.
بفرمود کز برج کاخ بهار
نگر سر بسر لشگر نامدار
هوش مصنوعی: به او فرمان داد که از بالای کاخ بهار به تمامی سپاه معروف نگاه کند.
کنیزان سپس خواست مهر آفرید
ز رنگ و ز زیور بهار آفرید
هوش مصنوعی: سپس کنیزان درخواست کردند که مهر را از رنگ و زیور بهاری بسازند.
گشودند صندوق زرینه اش
جواهر که بد در خور سینه اش
هوش مصنوعی: آنها صندوق پر از جواهراتش را باز کردند که واقعاً شایسته‌ی دل و سینه‌ی او بود.
بیاراست خود را چو حورو پری
که بودی بسان گل آذری
هوش مصنوعی: به زیبایی و دلربایی خود را بیارای مانند حوری و پری، چرا که تو همچون گلی زیبای آذری هستی.
بتابید زلف طلایی خویش
توگوئی که نوری پراکنده پیش
هوش مصنوعی: زلف طلایی‌ات را به سمت من بتابان، گویی که نوری را به اطراف پخش می‌کنی.
بیامد ببالای کاخ بهار
بهاری که از گل شده لاله زار
هوش مصنوعی: بهار به روزهای زیبای خود رسید، زمانی که گل‌ها به شکل لاله‌های رنگارنگ در باغ‌ها نمایان شده‌اند.
همه چشم مهر آفرین بد براه
به بیند که تا کی بیابد سپاه
هوش مصنوعی: همه با نظر محبت به راه می‌نگرند که ببینند تا کی می‌توانند جمعیت و یاران را جمع کنند.
از آن روی سردار کل شاد دل
زرنج و غم جنگ آزاد دل
هوش مصنوعی: سردار بزرگ با دل شاد و سرشار از شادی، از رنج و غم‌های جنگ رها است.
سرافراز و با فره ایزدی
کزو دور بوده است دست بدی
هوش مصنوعی: با افتخار و زیبایی الهی که به او تعلق دارد، از زشتی و بدی دور است.
گرفته است دریا و صحرا و کوه
مطیع شهنشه نموده گروه
هوش مصنوعی: دریا، دشت و کوه‌ها همه تحت فرمان و فرمانروایی پادشاه قرار گرفته‌اند و گروهی را به اطاعت او واداشته‌اند.
بیاورد همراه خود بی شمار
زرو سیم و هم لؤلؤ شاهوار
هوش مصنوعی: او با خود مقداری زیادی طلا و نقره و همچنین مرواریدهایی به زیبایی جواهرات شاهانه آورده است.
زشاهان و گردان و سرکردگان
ز نام آوران و ز اسپهبدان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف مقام و جایگاه افرادی می‌پردازد که در برابر شاهان، فرماندهان و سرآمدان قرار دارند. او به خاطر نام و شهرت این افراد، به آنها اشاره می‌کند و از اهمیت و برتری آنها در جامعه سخن می‌گوید.
به بندو به زندانشان کرده است
اسیران بهمراه آورده است
هوش مصنوعی: زندانیان را در زنجیر و بند کرده و همراه خود به جایی آورده‌اند.
ز پیروزی او گرچه دارد سرور
نگشته است مقهور کبر و غرور
هوش مصنوعی: از اینکه او پیروز شده خوشحالی وجود دارد، اما این شادی نباید باعث arrogance و خودپسندی شود.
چو نزدیک گردید سردار کل
سر راه او بر فشاندند گل
هوش مصنوعی: زمانی که سردار کل به سمت او نزدیک شد، گل‌ها را در مسیرش پراکنده کردند.
همه شاد گشتند و تبریک گو
چو شد وارد شهر با های و هو
هوش مصنوعی: همه با خوشحالی و صدای شاداب به استقبال آمدند وقتی که او با شور و هیاهو وارد شهر شد.
بیامد بدرگاه شه داریوش
سوی شاه بودش همه چشم و گوش
هوش مصنوعی: آدمی به دربار شاه داریوش آمد، تمام حواسش معطوف به آنجا بود و با دقت به شاه نگاه می‌کرد.
چو شه دید سردار پیروز بخت
نشاندش با بالفت بنزدیک تخت
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه سردار پیروزمند را دید، او را نزدیک تخت با احترام نشاند.
سپهید ببوسید روی زمین
باقبال شه گفت بس آفرین
هوش مصنوعی: سفید، با شادی و احترام، روی زمین را بوسید و به شاه گفت: این کار بسیار خوب و شایسته‌ای است.
بنام شهنشاه والا تبار
گرفتم بسی ملک و شهر و دیار
هوش مصنوعی: به نام پادشاه بزرگ و با اصالت، من بسیاری از سرزمین‌ها و مناطق را به دست آوردم.
شهنشاه ایران زمین شاد زی
ز رنج و غم و درد آزاد زی
هوش مصنوعی: ای پادشاه ایران زمین، در شادی زندگی کن و از رنج، غم و درد دور باش.