گنجور

بخش ۲۷ - سر کوبی سکاها

بسوی سکاها بشد لشکرش
کزآن قوم قدری گران بدسرش
باطراف قفقار و بحر سیاه
که مسکن همی داشتند آن سپاه
چو دیدند خود شاه آید بجنگ
زمانی نکردند پیشش درنگ
همه پشت برشاه وروشان بکوه
پناهده برغار هر یک گروه
شهنشه برایشان نیاورد خشم
بفرمود ز ایشان بپوشید چشم
که ایشان پراکنده در کوه و سنگ
نه شهرو نه خانه نه جای درنگ
از آنجا بایران نهادند روی
ابا فتح و فیروزی و رنگ و بوی
چو یک چند روزی فراغت نمود
بگفتا نزیبد که بیکار بود
بفرمود باید که هشت ده هزار
سوار دلیر پس کار زار
مقاپیش باشد سپهدارشان
به نیکی گراید بهر کارشان
ترا کیه باید مسخر کنند
بمقدونیه پس سپه برکشند
به فرمان آن شاه والاگهر
سپه را بدیدند سان سر بسر
تو گوئی که دریا بموج آمده است
که لشکر همی فوج فوج آمده است
همان پرچم پارس در پیش رو
چنان میکشیدند باهای و هو
زبس بوق و هم کوس و هم کرنا
فلک خود همی کرده گم دست و پا
شهنشه سپهدار را پیش خواند
سخن های شایسته با او براند
بفرمود ای افسر نامدار
بسوی تراکیه شو رهسپار
بیر تو بهمراه هشت ده هزار
براه تراکیه با اقتدار
ز زر و ز سیم و کلاه و کمر
ز تیغ وزکوپال و گرز و سپر
هم آذوقه و هم ذخیره ببر
علوفه بر اسبان همه سر بسر
گرسنه نباید شود لشگرت
نباید بسختی روند از برت
همی مهربان باش تو با سپاه
نیارند از تو بدشمن پناه
تو خود پیش رو باش و ننمای باک
دل خویش برنه به یزدان پاک
اگر چیره گشتی بهر کشوری
بهر نامداری و هر افسری
میازار زنها و اطفال را
همان پیر مردان بیحال را
ببخشای بر جان زار و فقیر
مرنجان دل زیر دست و اسیر
مکش شاه و آور تو در نزد من
بگویم باو من به نیکی سخن
عدالت کن و داد را پیشه کن
همی از خداوند اندیشه کن
تو مردونیه همره خود ببر
جوان دلیر است و هم با هنر
نما افسر اورا تو بر ده هزار
چو او نام جویست در کارزار
مقا پیش گفتا که فرمان برم
تو شاهنشهی من یکی کهترم
زمین بوسه کرد و روان شد براه
سوی منزل خویش شد شامگاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسوی سکاها بشد لشکرش
کزآن قوم قدری گران بدسرش
هوش مصنوعی: لشکر او به سمت سکاها رفت، زیرا این قوم از قدرت و عظمت زیادی برخوردار بودند.
باطراف قفقار و بحر سیاه
که مسکن همی داشتند آن سپاه
هوش مصنوعی: در اطراف قفقاز و دریای سیاه، جایی که آن نیروها سکونت داشتند.
چو دیدند خود شاه آید بجنگ
زمانی نکردند پیشش درنگ
هوش مصنوعی: وقتی که مردم دیدند شاه به میدان جنگ می‌آید، لحظه‌ای درنگ نکردند و به او نزدیک شدند.
همه پشت برشاه وروشان بکوه
پناهده برغار هر یک گروه
هوش مصنوعی: همه به سوی کوه‌ها پناه بردند و هر گروهی در غاری مخفی شدند تا از شاه و جوانان او دور بمانند.
شهنشه برایشان نیاورد خشم
بفرمود ز ایشان بپوشید چشم
هوش مصنوعی: شاه دستور داد تا از خشم او دور بمانند و چشمان خود را از دیدنشان ببندند.
که ایشان پراکنده در کوه و سنگ
نه شهرو نه خانه نه جای درنگ
هوش مصنوعی: افرادی که در کوه‌ها و میان سنگ‌ها زندگی می‌کنند، نه شهری دارند، نه خانه‌ای و نه جایی برای آرامش و توقف.
از آنجا بایران نهادند روی
ابا فتح و فیروزی و رنگ و بوی
هوش مصنوعی: از آنجا به سوی ایران حرکت کردند، با چهره‌ای پر از پیروزی و خوشبویی.
چو یک چند روزی فراغت نمود
بگفتا نزیبد که بیکار بود
هوش مصنوعی: بعد از مدتی که استراحت کرد، گفت که بی‌کاری شایسته نیست.
بفرمود باید که هشت ده هزار
سوار دلیر پس کار زار
هوش مصنوعی: فرمان داد که باید هشت تا ده هزار سوار شجاع آماده شوند تا برای نبرد آماده باشند.
مقاپیش باشد سپهدارشان
به نیکی گراید بهر کارشان
هوش مصنوعی: مقدمه‌ای از فرماندهانشان به خوبی به هر کاری تمایل پیدا می‌کند.
ترا کیه باید مسخر کنند
بمقدونیه پس سپه برکشند
هوش مصنوعی: چرا باید تو را در مقدونیه سرگرم کنند؟ پس باید سپاه را به میدان بیاورند.
به فرمان آن شاه والاگهر
سپه را بدیدند سان سر بسر
هوش مصنوعی: به دستور آن شاه بزرگ و فرهیخته، سپاه را به صورت کامل و یکپارچه آماده کردند.
تو گوئی که دریا بموج آمده است
که لشکر همی فوج فوج آمده است
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دریا به شدت به موج آمده است، مانند اینکه گروه‌های لشکری یکی پس از دیگری در حال آمدن هستند.
همان پرچم پارس در پیش رو
چنان میکشیدند باهای و هو
هوش مصنوعی: پرچم پارس در مقابل ما به زیبایی و با هیاهوی فراوان در حال حرکت است.
زبس بوق و هم کوس و هم کرنا
فلک خود همی کرده گم دست و پا
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای صدا و سر و صدا در آسمان زیاد است که گویا خود آسمان نیز در گم‌شدن و سردرگمی به سر می‌برد.
شهنشه سپهدار را پیش خواند
سخن های شایسته با او براند
هوش مصنوعی: شاه بزرگ فرمانده را نزد خود خواست و با او درباره امور شایسته و مناسب صحبت کرد.
بفرمود ای افسر نامدار
بسوی تراکیه شو رهسپار
هوش مصنوعی: فرمان داد ای فرمانده مشهور، به سوی سرزمین تراکیه بروید.
بیر تو بهمراه هشت ده هزار
براه تراکیه با اقتدار
هوش مصنوعی: شما با قدرت و توانایی، در کنار هشت تا ده هزار نفر به سمت سرزمین تراکیه حرکت می‌کنید.
ز زر و ز سیم و کلاه و کمر
ز تیغ وزکوپال و گرز و سپر
هوش مصنوعی: از طلا و نقره، کلاه و کمربند، از شمشیر و کلاهی که به سر دارم و نیزه و سپر.
هم آذوقه و هم ذخیره ببر
علوفه بر اسبان همه سر بسر
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که برای دمان نیاز داریم را آماده کن و علوفه را هم برای اسبان ببر.
گرسنه نباید شود لشگرت
نباید بسختی روند از برت
هوش مصنوعی: نباید این لشکر گرسنه باشد و نباید با سختی و مشقت از کنار تو عبور کند.
همی مهربان باش تو با سپاه
نیارند از تو بدشمن پناه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با دیگران با محبت و دوستی رفتار کن، زیرا در سایه این محبت، دشمنان نمی‌توانند به تو آسیب برسانند یا پناه ببرند. محبت و دوستی می‌تواند سپری در برابر مشکلات و دشمنی‌ها باشد.
تو خود پیش رو باش و ننمای باک
دل خویش برنه به یزدان پاک
هوش مصنوعی: خودت جلو برو و نگذار دل تنگ خود را به دیگران نشان دهی، بلکه به خداوند پاک اعتماد کن.
اگر چیره گشتی بهر کشوری
بهر نامداری و هر افسری
هوش مصنوعی: اگر در هر سرزمین و نزد هر شخصیت بافره ای مقام و موقعیتی به دست آوردی،
میازار زنها و اطفال را
همان پیر مردان بیحال را
هوش مصنوعی: زن‌ها و کودک‌ها را آزار نده، همان‌طور که مردان پیر و ناتوان را.
ببخشای بر جان زار و فقیر
مرنجان دل زیر دست و اسیر
هوش مصنوعی: لطفاً به حال کسی که بسیار ضعیف و نیازمند است رحم کن و دلش را نرنجان، چون او در وضعیتی دشوار و تحت فشار قرار دارد.
مکش شاه و آور تو در نزد من
بگویم باو من به نیکی سخن
هوش مصنوعی: نیاکان خود را سرزنش نکن و در حضور من از آنها یاد کن، تا من نیز به نیکی درباره آنها سخن بگویم.
عدالت کن و داد را پیشه کن
همی از خداوند اندیشه کن
هوش مصنوعی: به انصاف رفتار کن و همواره به حقوق دیگران توجه داشته باش. همچنین در کارهای خود به یاد خداوند باش و به او بیندیش.
تو مردونیه همره خود ببر
جوان دلیر است و هم با هنر
هوش مصنوعی: تو مردی هستی که باید جوانی دلیر و هنرمند را همراه خود داشته باشی.
نما افسر اورا تو بر ده هزار
چو او نام جویست در کارزار
هوش مصنوعی: او را مانند افسر در میدان نبرد بخوان، زیرا که نام او در نبردها به اندازه ده هزار مرد می‌ارزد.
مقا پیش گفتا که فرمان برم
تو شاهنشهی من یکی کهترم
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که تو شاه و فرمانروایی، اما من فقط یک فرد عادی و بی‌پایه هستم.
زمین بوسه کرد و روان شد براه
سوی منزل خویش شد شامگاه
هوش مصنوعی: زمین، با عشق و احترام، بوسه‌ای بر خویش نهاد و جانش را به سوی خانه‌اش روانه کرد، در حالی که شب فرامی‌رسید.