گنجور

شمارهٔ ۶ - خطاب به آقای میرزا هادی حایری و گله از ابناء زمان

ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی
بدرالبدور گردون صدرالصدور نادی
از بسکه حضرتت را مبسوط شد ایادی
اندر بساط فضلت گردون شود منادی
خورشید در خیامت نارالقری فروزد
شمع از رخت در ایوان ام القری فروزد
ایوان مکرمت را هستی بزرگ خواجه
مصباح معرفت را روشن ترین ز جاجه
گر باشدت میسر بخشی باهل حاجه
در مصر کنز فرعون در هند گنج راجه
در قاف پر عنقا در چرخ نور بیضا
خوشه ز دست عذرا، عقد در از ثریا
در هوش چون ایاسی در حلم همچو احنف
آگه ز راز توریة دانا ز رمز مصحف
نطقت ز شکرین لب کلکت ز بسدین کف
لذت دهد بشکر مستی برد ز قرقف
در کشور حقایق هستی تو مالک الملک
دریای معرفت را باشد مناقبت فلک
گیتی ندیده هرگز اندر نژاد و پروز
ذاتی چو تو مکرم شخصی چه تو معزز
کبشی چو تو مبارز فحلی چو تو مبرز
دلها سوی تو مایل اجسام سوی تو مرکز
تو مرکز کمالی قطب رجای علمی
دریای فضل و هوشی کوه وقار حلمی
ای خواجه کار گیتی چون باژگونه باشد
القاء شبهه را چرخ چون بن کمونه باشد
این شبهه زان وساوس اندک نمونه باشد
وسواس آسمان را بنگر چگونه باشد
خمر جنون و مستی ریزد بجام فرعون
تا خویش را شمارد از جهل خالق الکون
قطره بخویش نازد کم شعبه ایست دریا
ذره بخویش بالد کم لمعه ایست بیضا
پشه ز کبر گوید من برترم ز عنقا
کهنه پلاس پیچد بر پرنیان و دیبا
نالد ابوالثلاثین از جور ام مازن
نالیدن وزیران از گوشمال خازن
خصم من از جلادت کردست پیشدستی
افسون نیستی خواند بر من بکاخ هستی
زین ره به هوشمندان پیمود جام مستی
تا یکسره گرفتند راه هوا پرستی
منا لغیرنا شد آمد لنا علینا
هارون عصای موسی دزدد به طور سینا
دوشم جوابی آمد از خواجه عراقین
کم خون گریست اعضا چون صاحب نطاقین
از خواندنش روان گشت خون بر رخم زماقین
وز خون نگار بستم بر ساعدین و ساقین
یاللعجب که قدرم آن فیلسوف نشناخت
دراج از چکاوک بلبل ز بوف نشناخت
دور از جمال آن شه این شکوه باز گویم
راز درون خود را با اهل راز گویم
ساز ترانه زین برگ با برگ و ساز گویم
فصلی ز خنده ی کبک با شاهباز گویم
تا شاهباز سازد دیوان کبک و بلبل
گویا کند زبانشان بی لکنت و تبلبل
شیخ العراق مانا سنگ مرا سبک دید
دریای ژرف بودم آب مرا تنک دید
گردون حشمتم را بی اختر و حبک دید
همچون خلیل در خواب انی لاذبحک دید
زیرا بقصد قتلم سوده است بر فسان کارد
او چون ذوی الحقوق است من چون وکیل مرنارد
پنداشتم که آن شه با دوست دوست باشد
در مسلکی که سیرش در خورد اوست باشد
واندر خیال کاری کز وی نکوست باشد
غافل که خالی از مغز یک قطعه پوست باشد
چون دوست دشمنی کرد دشمن به از چنین دوست
چون پسته شد تهی مغز در آتش افکنش پوست
اندر حجاز شد یار و اندر عراق نشناخت
در راه همسفر بود و اندر وثاق نشناخت
محبوب سیمتن را سینه ز ساق نشناخت
کیوان ز مه ندانست ایوان ز کاخ نشناخت
یار و دیار خود را نشناخت ایدریغا
نرد وفا به یاران کج باخت ایدریغا
دزدی سه چار هستند شهره درون آن شهر
کنز الغرائب ملک ام العجایب دهر
برده بدزدی و فن از مایه جهان بهر
کرده فریبشان نوش خورده ز جامشان زهر
شهمیرزای کاشی و آن ممدوک یزدی
هم عروة الصعالیک هم شنفرای ازدی
آن مطربی که میرفت بر آسمان خروشش
با جرعه ای نمودند یکبارگی خموشش
خواندند ورد و افسون بستندچشم و گوشش
دادند بنگ و افیون بردند عقل و هوشش
گیتی شدش ز خاطر عالم شدش فرامش
دل از خیال فارغ لب از ترانه خامش
این مردمان که بینی یک مشت زر پرستند
بیرون ز زرپرستان یک مشت خر پرستند
بیرون ز خر پرستان یک مشت شر پرستند
بیرون ز شر پرستان جمعی هنر پرستند
ما را به کیسه زر نیست و اندر طویله خر نیست
در سر خیال شر نیست سرمایه جز هنر نیست
سرمایه از کسادی پوسید و مندرس شد
در در خریطه سنگ زر در خزینه مس شد
برهان نقیض مطلوب دعوی خلاف حس شد
ظاهر زما نهفته طاهر زما نجس شد
در کیسه زر ندارم تا اهل جاه باشم
در گله خر ندارم تا قبلگاه باشم
شعری لطیف و شیرین خوشتر ز قند گفتم
چون سرو بوستانی سبز و بلند گفتم
از بند کرده ترکیب ترکیب بند گفتم
بحر عروض آنرا بس ارجمند گفتم
مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن
بهر مضارع است این جمبل جمل جمولن
چون در زمانه باشد اعمال فرع نیات
زین ره به نیتی پاک بسرو دم این ابیات
اما تواش بسوزان کوشد ز شطحیات
تا بر جمال پاکت از حق رسد تحیات
اردیبهشت بادت اسفند ماه و بهمن
بدخواه کج نهادت در زیر گرز دهمن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای در طریقت عشق بر خلق گشته هادی
بدرالبدور گردون صدرالصدور نادی
هوش مصنوعی: ای تو که در مسیر عشق، به مردم راهنمایی کرده‌ای، به مانند ماه کامل در آسمان، سرآمد همه سرها، صدا بزن.
از بسکه حضرتت را مبسوط شد ایادی
اندر بساط فضلت گردون شود منادی
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و بزرگی فضایل تو، دست‌های یاری‌گر در اطراف تو گسترش یافته و آسمان‌ها به نیکی تو آوازی سر می‌دهند.
خورشید در خیامت نارالقری فروزد
شمع از رخت در ایوان ام القری فروزد
هوش مصنوعی: در روز قیامت، خورشید در مکانی به نام "نار القری" درخشش خواهد داشت و نور چهره‌ات باعث روشن شدن فضا در "ام القری" می‌شود.
ایوان مکرمت را هستی بزرگ خواجه
مصباح معرفت را روشن ترین ز جاجه
هوش مصنوعی: ایوان باعظمت تو به واسطه ابهت و بزرگی خود، هویت والایی دارد و چراغ دانایی و آگاهی‌ات، از بهترین و روشن‌ترین منابع روشنایی است.
گر باشدت میسر بخشی باهل حاجه
در مصر کنز فرعون در هند گنج راجه
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به خواسته‌ات برسی، در مصر با کسی که نیازت را برآورده کند ملاقات کن، مانند گنج فرعون در هند که با گنج راجه برابر است.
در قاف پر عنقا در چرخ نور بیضا
خوشه ز دست عذرا، عقد در از ثریا
هوش مصنوعی: در اوج بلندای آسمان و در نور روشن ستاره‌ها، خوشه‌ای از دانه‌ها به دست عذرا (مظهر زیبایی و پاکی) تنیده شده است که در نظرش عروسی درخشان از ستاره‌ای به نام ثریا به وجود آمده.
در هوش چون ایاسی در حلم همچو احنف
آگه ز راز توریة دانا ز رمز مصحف
هوش مصنوعی: تو در فهم و ذکاوت چون ایاس هستی و در صبوری و بردباری مانند احنف. از رازهای تورات آگاه هستی و به رموز قرآن آشنایی داری.
نطقت ز شکرین لب کلکت ز بسدین کف
لذت دهد بشکر مستی برد ز قرقف
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شیرینی کلام اشاره دارد. سخنانی که از زبان شخصی به گوش می‌رسد، آن‌قدر شیرین و دلنشین است که می‌تواند لذت و شادی را به دیگران منتقل کند. این کلمات با احساساتی پر از سرمستی و شگفتی آمیخته شده‌اند و می‌توانند انسان را در دنیایی از خوشی و لذت غرق کنند.
در کشور حقایق هستی تو مالک الملک
دریای معرفت را باشد مناقبت فلک
هوش مصنوعی: در سرزمین واقعیت‌ها، تو فرمانروای عظمت و بیکرانگی دانش و آگاهی هستی، در حالی که در آسمان، فضائل و ویژگی‌های برتر وجود دارد.
گیتی ندیده هرگز اندر نژاد و پروز
ذاتی چو تو مکرم شخصی چه تو معزز
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ‌کس به اندازه تو از نظر نژاد و خصلت و بزرگی شایسته احترام نیست.
کبشی چو تو مبارز فحلی چو تو مبرز
دلها سوی تو مایل اجسام سوی تو مرکز
هوش مصنوعی: هیچ موجودی به اندازه تو در میدان مبارزه با شجاعت و قدرت نیست؛ دل‌ها به سوی تو جذب می‌شوند و اجسام به سمت تو متمایل هستند.
تو مرکز کمالی قطب رجای علمی
دریای فضل و هوشی کوه وقار حلمی
هوش مصنوعی: تو مرکز فضیلت و کمال هستی، همچون قطبی که امید علم و دانش به آنجا می‌رسد. مانند دریایی از فضل و نعمت‌ها و کوهی از وقار و بردباری به نظر می‌رسید.
ای خواجه کار گیتی چون باژگونه باشد
القاء شبهه را چرخ چون بن کمونه باشد
هوش مصنوعی: ای آقا، وقتی که کارهای دنیا به شکل نادرست و معکوس پیش می‌رود، به نظر می‌رسد که زمان مانند یک چرخ در حال چرخش است و همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است. ما در این شرایط نباید دچار شک و شبهه شویم.
این شبهه زان وساوس اندک نمونه باشد
وسواس آسمان را بنگر چگونه باشد
هوش مصنوعی: این تردید و نگرانی‌های جزئی را در نظر بگیر. حالا به وسعت و بزرگی آسمان نگاه کن و ببین که چگونه است.
خمر جنون و مستی ریزد بجام فرعون
تا خویش را شمارد از جهل خالق الکون
هوش مصنوعی: شراب جنون و مستی در جام فرعون ریخته می‌شود تا او خود را از جهل خالق همه‌چیز بشناسد.
قطره بخویش نازد کم شعبه ایست دریا
ذره بخویش بالد کم لمعه ایست بیضا
هوش مصنوعی: آب قطره‌ای به خود می‌بالد و به خود می‌چسبد، اما دریا نه تنها بزرگتر است، بلکه تنها بخشی از آن است. همچنین، ذره‌ای درخشان به خود مغرور می‌شود، اما به یاد داشته باش که این فقط یک نقطه کوچک از پهنه وسیع‌تر است.
پشه ز کبر گوید من برترم ز عنقا
کهنه پلاس پیچد بر پرنیان و دیبا
هوش مصنوعی: پشه به خاطر فخر و ناز خود می‌گوید: "من از عنقا، که پرنده‌ای افسانه‌ای است، بالاتر و بهترم." در حالی که این پشه فقط به یک پارچه کهنه و ساده خود می‌چسبد و خود را از آن می‌سازد.
نالد ابوالثلاثین از جور ام مازن
نالیدن وزیران از گوشمال خازن
هوش مصنوعی: ابوالثلاثین از ظلم و ستم مازن شکایت می‌کند و وزیران هم از تنبیه خزانه‌دار ناله سر می‌دهند.
خصم من از جلادت کردست پیشدستی
افسون نیستی خواند بر من بکاخ هستی
هوش مصنوعی: دشمن من از شجاعت و بلاغت سخن می‌گوید و به من می‌نویسد که تو در برابر من هیچ هستی.
زین ره به هوشمندان پیمود جام مستی
تا یکسره گرفتند راه هوا پرستی
هوش مصنوعی: از این مسیر، انسان‌های باهوش، پیمودند و با نوشیدن جام مستی، کاملاً به راه هواداری از نفسانیات و خواسته‌های دنیوی روی آوردند.
منا لغیرنا شد آمد لنا علینا
هارون عصای موسی دزدد به طور سینا
هوش مصنوعی: غیر از ما بر ما حاکم شد و به نوعی بر ما چیره گشت؛ مانند آنکه هارون عصای موسی را در طور سینا دزدید.
دوشم جوابی آمد از خواجه عراقین
کم خون گریست اعضا چون صاحب نطاقین
هوش مصنوعی: دیشب جوابی از یک شخصیت مهم و با نفوذ آمد که نشان می‌دهد او در عین اینکه دچار اندوه است، اعضای بدنش نیز به تناسب این اندوه، به حالتی دچار شده‌اند.
از خواندنش روان گشت خون بر رخم زماقین
وز خون نگار بستم بر ساعدین و ساقین
هوش مصنوعی: با خواندنش، چنان شور و شوقی در دل ایجاد شد که خون بر صورتم ظاهر گشت. از خون زیبایی که در دل داشتم، بر بازوها و پاهایم نشانه‌هایی گذاشتم.
یاللعجب که قدرم آن فیلسوف نشناخت
دراج از چکاوک بلبل ز بوف نشناخت
هوش مصنوعی: عجب است که آن فیلسوف ارزش من را نشناخته و تفاوت من را با سایر موجودات، مثل بلبل و بوف، درک نکرده است.
دور از جمال آن شه این شکوه باز گویم
راز درون خود را با اهل راز گویم
هوش مصنوعی: دور از زیبایی آن معشوق، به دیگران می‌گویم که در دل من چه می‌گذرد و بهتر می‌دانم که این راز را با کسانی که درک عمیقی دارند در میان بگذارم.
ساز ترانه زین برگ با برگ و ساز گویم
فصلی ز خنده ی کبک با شاهباز گویم
هوش مصنوعی: می‌خواهم آهنگی بسازم و از زیبایی طبیعت بگویم، همچنین داستانی از شادی کبک و بزرگ‌منشی شاهباز را روایت کنم.
تا شاهباز سازد دیوان کبک و بلبل
گویا کند زبانشان بی لکنت و تبلبل
هوش مصنوعی: تا زمانی که شاهباز (پرنده‌ای بزرگ و شجاع) آنها را به اوج برساند، کبک و بلبل (پرندگانی دیگر) را به کلامی واضح و رسا و بی‌پرهیز از لکنت تبدیل کند.
شیخ العراق مانا سنگ مرا سبک دید
دریای ژرف بودم آب مرا تنک دید
هوش مصنوعی: شیخ عراقی به من بی‌اهمیتی کرد و من را سبک شمرد، در حالی که من دریایی عمیق بودم و او آب من را کم‌عمق دید.
گردون حشمتم را بی اختر و حبک دید
همچون خلیل در خواب انی لاذبحک دید
هوش مصنوعی: آسمان بزرگی را که در آن ستاره و زیبایی وجود نداشت، مانند ابراهیم خلیل در خواب، مشاهده کردم که گویا به من می‌گوید: "من برای قربانی کردن تو آمده‌ام."
زیرا بقصد قتلم سوده است بر فسان کارد
او چون ذوی الحقوق است من چون وکیل مرنارد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او با قصد کشتن من در حال نزدیک شدن است و کارد او مانند کسی است که حقوق خاصی دارد. من هم مانند وکیلی هستم که از حق خود دفاع می‌کند.
پنداشتم که آن شه با دوست دوست باشد
در مسلکی که سیرش در خورد اوست باشد
هوش مصنوعی: فکر می‌کردم که آن پادشاه در دوستی با دوستانش هم‌فکر و هم‌راستا است، زیرا در مسیر زندگی‌اش به خوشبختی و لذتش وابسته است.
واندر خیال کاری کز وی نکوست باشد
غافل که خالی از مغز یک قطعه پوست باشد
هوش مصنوعی: در خیال خود کارهایی را انجام می‌دهند که به نظر می‌رسد خوب است، غافل از این که این کارها ممکن است بی‌محتوا و فقط ظاهری باشند.
چون دوست دشمنی کرد دشمن به از چنین دوست
چون پسته شد تهی مغز در آتش افکنش پوست
هوش مصنوعی: وقتی دوستی به دشمنی روی آورد، داشتن چنین دوستی بهتر از داشتن یک دشمن است. مانند پسته‌ای که خالی از مغز است، باید پوست آن را در آتش انداخت.
اندر حجاز شد یار و اندر عراق نشناخت
در راه همسفر بود و اندر وثاق نشناخت
هوش مصنوعی: دوست در حجاز (مکه و مدینه) به وجود آمد، اما در عراق (بغداد) او را نشناخت. در مسیر، با همسفر خود بود، اما در بند و محدودیت‌ها هنوز او را نمی‌شناخت.
محبوب سیمتن را سینه ز ساق نشناخت
کیوان ز مه ندانست ایوان ز کاخ نشناخت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و ویژگی‌های خاص محبوب خود اشاره می‌کند و می‌گوید که دیگران (کیوان و ایوان) به درستی نمی‌توانند او را بشناسند. محبوب او چنان خاص و بی‌نظیر است که حتی زیبایی‌های آسمان (کیوان) و زمین (ایوان) هم نمی‌توانند با او مقایسه شوند؛ زیرا این زیبایی‌ها در مقابل محبوب او چیزی نیستند.
یار و دیار خود را نشناخت ایدریغا
نرد وفا به یاران کج باخت ایدریغا
هوش مصنوعی: دوست و سرزمین خود را نشناخت، افسوس که وفاداری به یاران را نادرست خرج کرد. افسوس!
دزدی سه چار هستند شهره درون آن شهر
کنز الغرائب ملک ام العجایب دهر
هوش مصنوعی: دزدی در آن شهر مشهور شده است که درونش گنجینه‌های عجیب و غریب فراوانی وجود دارد. آن شهر همانند ملکه شگفتی‌ها در دوران خود است.
برده بدزدی و فن از مایه جهان بهر
کرده فریبشان نوش خورده ز جامشان زهر
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که بعضی از افراد به شیوه‌ای ناجوانمردانه و فریبکارانه از زندگی دیگران سوءاستفاده می‌کنند. آنها به دنبال بهره‌برداری از زحمات دیگران هستند و در نهایت باعث آسیب و ضرر به دیگران می‌شوند. آشامیدن زهر از جام‌هایشان نیز نشان‌دهنده این است که این افراد خود را به دردسر می‌اندازند و به نتیجه‌ای منفی می‌رسند.
شهمیرزای کاشی و آن ممدوک یزدی
هم عروة الصعالیک هم شنفرای ازدی
هوش مصنوعی: شهر شهمیرزا در کاشان و ممدوک یزدی هر دو نمونه‌هایی از افراد برجسته و نام‌آور هستند که در جمع افراد بی‌پول و دردمند دوست‌داشتنی به‌شمار می‌آیند و همچنین می‌توان به شنفرای ازدی به عنوان کسانی که در این جمع جایگاه خاصی دارند اشاره کرد.
آن مطربی که میرفت بر آسمان خروشش
با جرعه ای نمودند یکبارگی خموشش
هوش مصنوعی: مردی که با صدای بلند و دلنشینش به آسمان می‌رفت و همه را مجذوب خود می‌کرد، ناگهان با یک جرعه نوشیدنی ساکت و خاموش شد.
خواندند ورد و افسون بستندچشم و گوشش
دادند بنگ و افیون بردند عقل و هوشش
هوش مصنوعی: آنها دعاها خواندند و جادو کردند، و به او چشم و گوشش را با چیزهای مضر پر کردند. سپس با مواد مخدر عقل و هوش او را از بین بردند.
گیتی شدش ز خاطر عالم شدش فرامش
دل از خیال فارغ لب از ترانه خامش
هوش مصنوعی: جهان از یادش رفته و دیگر به فکرش نیست، دلش از خیالات خالی شده و لبش از آوازها ساکت است.
این مردمان که بینی یک مشت زر پرستند
بیرون ز زرپرستان یک مشت خر پرستند
هوش مصنوعی: این افراد که می‌بینی فقط به طلا و ثروت اهمیت می‌دهند، در واقع از گروهی هستند که فقط به زرق و برق و ظاهر دنیا توجه دارند. آنها در اصل، تنها به چیزهایی که سطحی و بی‌ارزش‌اند، وابسته شده‌اند.
بیرون ز خر پرستان یک مشت شر پرستند
بیرون ز شر پرستان جمعی هنر پرستند
هوش مصنوعی: در دنیای اطراف، برخی انسان‌ها فقط به دنبال لذت‌ها و چیزهای زودگذر هستند، در حالی که عده‌ای دیگر به دنبال یادگیری و پرورش استعدادهای خود می‌باشند.
ما را به کیسه زر نیست و اندر طویله خر نیست
در سر خیال شر نیست سرمایه جز هنر نیست
هوش مصنوعی: ما دارای ثروتی مانند کیسه زر نیستیم و در وضعیتی مانند خر در طویله نیز قرار نداریم. در دل و ذهن‌مان هیچ خیالی از شر و بدی وجود ندارد و تنها سرمایه‌مان هنر است.
سرمایه از کسادی پوسید و مندرس شد
در در خریطه سنگ زر در خزینه مس شد
هوش مصنوعی: سرمایه‌ای که به خاطر بی‌برکتی و رکود خراب و کهنه شده، در خزانۀ گنج، مانند سنگی، به چیزی بی‌ارزش و بی‌فایده تبدیل شده است.
برهان نقیض مطلوب دعوی خلاف حس شد
ظاهر زما نهفته طاهر زما نجس شد
هوش مصنوعی: این بیت به این موضوع اشاره دارد که دلیل و برهان چیزی بر خلاف آنچه که حس می‌کند، به چالش کشیده می‌شود. به عبارت دیگر، این مطلب نشان می‌دهد که آنچه که به ظاهر واضح و مشهود است، ممکن است در پس آن حقیقت متفاوتی نهفته باشد. از این رو، آنچه ما درک می‌کنیم، گاهی می‌تواند مغلطه‌آمیز باشد و باید با دقت بیشتری به آن نگاه کنیم.
در کیسه زر ندارم تا اهل جاه باشم
در گله خر ندارم تا قبلگاه باشم
هوش مصنوعی: من پول و ثروت ندارم تا مورد توجه و احترام دیگران قرار بگیرم، و همچنین اسب و مرکب ندارم که در مجالس و محافل خاص حضور پیدا کنم.
شعری لطیف و شیرین خوشتر ز قند گفتم
چون سرو بوستانی سبز و بلند گفتم
هوش مصنوعی: من شعری زیبا و شیرین گفتم که روح را تازه می‌کند و به اندازه قند شیرین است، مانند درخت سرو که در باغی سبز و بلند ایستاده است.
از بند کرده ترکیب ترکیب بند گفتم
بحر عروض آنرا بس ارجمند گفتم
هوش مصنوعی: من از پیوندها و ساختارهای مختلف سخن گفتم و دریافتم که شعر و وزن آن بسیار ارزشمند است.
مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن
بهر مضارع است این جمبل جمل جمولن
هوش مصنوعی: این بیت به بیان وزن و قواعد شعر اشاره دارد و به نوعی به ساختار و قالب شعری می‌پردازد. به عبارت دیگر، شاعر در این بیت به تشریح یک الگوی خاص در شعر و موسیقی کلام می‌پردازد که شامل تقسیم‌بندی‌های مشخص و ریتمیک است. این مفهوم می‌تواند به شاعر کمک کند تا در سرودن اشعار خود به خوبی از نُه‌ها و شکل‌های مختلف استفاده کند.
چون در زمانه باشد اعمال فرع نیات
زین ره به نیتی پاک بسرو دم این ابیات
هوش مصنوعی: اگر در زمانه‌ای باشیم که کارها و رفتارها مهم‌تر از نیت‌ها به نظر برسند، بهتر است با نیتی خالص و پاک به سراغ این اشعار برویم.
اما تواش بسوزان کوشد ز شطحیات
تا بر جمال پاکت از حق رسد تحیات
هوش مصنوعی: اما تلاش کن که با سوزاندن شطحیات و بی‌خودی، به جمال پاک تو و درستی از حق، تقدیم و سلامتی برسانی.
اردیبهشت بادت اسفند ماه و بهمن
بدخواه کج نهادت در زیر گرز دهمن
هوش مصنوعی: بهار و ماه اردیبهشت برای تو خوشایند و خوش‌بختی به همراه دارد، اما ماه‌های اسفند و بهمن در زندگی‌ات بدخواه و نکبت‌آورند و می‌توانند زندگی‌ات را به چالش بکشند.