گنجور

شمارهٔ ۵ - حسبحال آذربایجان و خراسان هنگام تعدیات و بمباردمان سپاهیان روس تزاری

سحرگاهان که مهر عالم آرا
ز طاق چرخ گردید آشکارا
بسان گهر اندر تاج دارا
و یا چون آتشی از سنگ خارا
برآمد کرد روشن سطح گردون
به دریا گشت جاری فلک مشحون
بت نوشین لبم از خواب برخواست
بر از دیبا تن از پیرایه پیراست
چو شاخ گل قد و بالا بیاراست
حمایل کرد گیسو از چپ و راست
رخ از ماورد روشن لب ز می مست
بسان لاله در باغ دلم رست
بگفتا دیدم اندر عالم خواب
به صحرائی تنم افتاده در تاب
تهی بود آن زمین از سبزه و آب
ز نور آفتاب و شمع مهتاب
زمین دور از سکون چون آسکون بود
هوا کالمهل یغلی فی البطون بود
من آنجا بر سر پای ایستاده
عنان صبر و تاب از دست داده
ز دیده سیل خون بر رخ گشاده
دل اندر رحمت باری نهاده
که با فضلش نجات از ورطه آید
برین کشتی نسیم شرطه آید
دلم در لجه ی اندیشه شد غرق
تن اندر بحر حیرت پای تا فرق
بناگه جست از آن بالا یکی برق
تو گفتی آفتابی سرزد از شرق
دو چشمم خیره ماند از نور جاذب
چو اندر صبح صادق صبح کاذب
بر آمد ناگهان زان برق دستی
که بودش دست قدرت ناز شستی
هوا بگرفت چون مبهوت مستی
سوی بالا کشید از خاک پستی
به پیش تخت شاهنشه فرا داشت
سرافرازم در آن دولت سرا داشت
چو صیدی بسته در فتراک بودم
و یا چون خوشه ای در تاک بودم
نه در افلاک و نه در خاک بودم
ولی برتر ز نه افلاک بودم
دو تا کردم قد طاعت بر شاه
ربودم رایت از مهر افسر از ماه
بدو گفتم تو آن تابنده قدری
که در گردون رفعت ماه بدری
پس از احمد رسولان را تو صدری
و مات الشافعی و لیس یدری
«علی ربه ام ربه الله »
مکن منعش مگو بیرون شد از ره
در این هنگامه از پهنای بیدا
یکی شوری شگفت آمد هویدا
بساطی در زمین گردید پیدا
که از دیدار آن شد عقل شیدا
گروهی دیدم اندر بند دشمن
غزالان در کف گرگان ریمن
همه چون ماهی بریان به تابه
خروشان با خضوع و با انابه
زنی اندر فغان و عجز و لابه
چو بعد از کشتن جعفر عنابه
کمان کرده قد از داغ جگربند
بسر میریخت خاک از سوگ فرزند
کمر خم دیده خونین دل شکسته
جگر پر درد و تن در بند بسته
ز داغ نوجوانان زار و خسته
ز اشگ دیده در دریا نشسته
به زاری بر سر و بر سینه می زد
جزع را سنگ بر آیینه می زد
روان اندر پی او چند کودک
دل از غم سینه از ناوک مشبک
گرفته دامن ما در یکایک
دمی ناگشته زو مهجور و منفک
تو گفتی جوجه سیمرغ از قاف
پراکنده پی مادر در اطراف
دگر سو بود پیر طاعن السن
نشسته برف پیری در محاسن
رمیده چون مساکین از مساکن
دلش لرزان تنش آرام و ساکن
ز دیدارش پریشانی هویدا
مه و مهرش ز پیشانی هویدا
سرش پر خون تنش مجروح گشته
در غم بر دلش مفتوح گشته
ز انده قالبش بیروح گشته
به طوفان حوادث نوح گشته
ربوده کشتیش را هر زمان موج
گهی اندر حضیض و گاه بر اوج
تماشای گرفتاران این بند
صف نظاره را در گریه افکند
درخت صابری را ریشه برکند
نماند آنجا تنی شادان و خرسند
همه کردند اشگ از دیده جاری
بر آوردند از دل بانگ زاری
زن دل خسته آغاز سخن کرد
تحیات حسن بابوالحسن کرد
پس آنگه شکوه از دور زمن کرد
به زاری عرض غمهای کهن کرد
بگفت ای شه من آذربایجانم
که خصم افروخت آذرها بجانم
شنو فریادم ای دریای غیرت
برس بر دادم ای غمخوار امت
ز پا افتادم ای سالار ملت
نما آزادم از زندان محنت
اجرنی یا مجیرالملک و الدین
اغثنی یا غیاث المستغیثین
ز من نوشیروان نوشین روان بود
به تختم اردشیر و اردوان بود
درختم سبز و گلبرگم جوان بود
به جویم آب آبادی روان بود
کنون شاخ نشاطم گشته بی برگ
خزان شد گلشنم از صرصر مرگ
به زیر سایه اسلام بر من
مسلم شد لوای ترک و ارمن
نمودم حمله بر صقلاب و ژرمن
ربودم زر به خروار و به خرمن
مگر از دل و داعم گفته سیروس
به هر گنجی ز خاکم خفته سی روس
مسلمانی دیارم کرده بدرود
حوادث کشت عمرم جمله بدرود
ز هر چشمم شود جاری دو صد رود
جوانانم شدند ای رودم ای رود
دریغا ساغر عیشم به تبریز
ز شکر شد تهی وز زهر لبریز
حریمم در محرم کربلا شد
چنین ام البلاد ام البلا شد
عناد خاچ و مصحف برملا شد
شهیدان را زمان ابتلا شد
صمد خان کعبه را بیت الصنم کرد
بنای دیر و تاراج حرم کرد
به تبریز و به سلماس و ارومی
گهی روسی علم زد گاه رومی
نه از بیگانه نالم نه ز بومی
که از کفران رسید اینگونه شومی
چو فرزندان من کردند کفران
ندارند از خدا امید غفران
به بین آواره فرزندانم از شهر
یتیمانم به بند خواری و قهر
شکر باشد بکامم تلخ چون زهر
نباشد هیچ کس چون من در این دهر
دلم صدجا شکسته سینه بریان
جگر خونین کمر خم دیده گریان
چه گویم یا علی بر من چها شد
غم و درد دلم بی انتها شد
عنان صابری از کف رها شد
شهیدم بی کفن بی خونبها شد
به عاشورا هزار و سیصد و سی
به دشت کربلا کردم تاسی
علی فرزند موسی عالم راد
جهان فضل و دانش کرسی داد
گرامی فحل و دانشمند استاد
بدارالخلد شد از دار بیداد
فلک گفتا که در ماه محرم
علی بر دار شد مانند میثم
چو آذربایجان ساکت شد از درد
خراسان پیش آن شه ناله سر کرد
کهن پیری خمیده با رخی زرد
ببار شاه مردان شکوه آورد
همی گفت ای جهان فضل و تقوی
به دربار تو دارم بث شکوی
منم دشتی که خارم لاله و گل
زمینم سبزه و ریحان و سنبل
طخارستان و ترکستان و کابل
ز رنج و هیرمند و بست و زابل
چو بسطام و نشابور و ابر شهر
مرا بد تا بلاد ماورالنهر
مرا پرورده خورشید دانند
پرستش خانه جمشید دانند
بزرگانم در امید دانند
بهار سرو و کاج و بید دانند
بر صاحبدلان ام البلا دم
به نزد عاقلان دارالعبادم
نگویم داریوشم بوده حامی
نگویم داشت سیروسم گرامی
نیارم نام آن شاهان نامی
نخوانم هیچ از آن دفتر اسامی
که از سلطان طوسم فخر باشد
شرف بر روم و بر اسطخر باشد
ز فر زاده موسی ابن جعفر
منم خلد و سنا باد است کوثر
چو روح القدس در خاکم زند پر
مشام از تربتم سازد معنبر
حریم کعبه آید در طوافم
که سیمرغ ازل را کوه قافم
کنون انصاف ده در باره ی من
چه بیشرمی که رفت از کید دشمن
خدا را ای شبان دشت ایمن
مهل در گله ماند گرگ ریمن
به بین کاخ رضا را توپ بسته
در و دیوار سقفش را شکسته
در این دربار این بی احترامی
نه عارف را پسند آمد نه عامی
پرستشخانه شد هر جا گرامی
بویژه این بلند ایوان نامی
که باشد مضجع سلطان هشتم
بچرخ هشتمین دارد تقدم
تو دانی دوست این آتش برافروخت
ولی با دست دشمن خانه را سوخت
تهمتن چشم روئین تن چو بردوخت
طریق چاره از سیمرغ آموخت
بدین سو دست دشمن را فرستاد
که لعنت باد بر شاگرد و استاد
گر آذربایجان گوید در این بار
که از دور سپهر و کید اشرار
علی فرزند موسی رفته بر دار
تو خود باشی از این معنی خبردار
که ماهم بر علی فرزند موسی
عزا داریم در دربار اعلی
ولیکن زان علی تا این علی فرق
بود چندانکه از غرب است تا شرق
ز جود این علی دریا بخون غرق
ز نورش بر مه و کیوان سنا برق
قیاس مهر و مهتاب است گوئی
تراب و رب ارباب است گوئی
علی فرمود با آن غم نصیبان
که گبرم دادتان را زین رقیبان
کسی کو راز گوید با حبیبان
کسی کو چاره جوید از طبیبان
حبیبان راز او پوشیده دارند
طبیبان درد او را چاره آرند
بزودی بر کنم بنیاد این سلم
بدست خسروی با دانش و علم
شه آلمان که نامش هست ویلهلم
به نیروی سخط بر هم زند حلم
فها للکافرین اکید کیدا
امهلهم و امهلهم رویدا
درون مقبلان را برفروزم
دو چشم خائنان با تیر دوزم
چنان در دشت غیرت کینه توزم
که خشک و تر بهم یک جا بسوزم
بسوزم خانه این تیره رایان
بدوزم دیده این کدخدیان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحرگاهان که مهر عالم آرا
ز طاق چرخ گردید آشکارا
هوش مصنوعی: در صبح زود، وقتی که آفتاب جهان را روشن می‌کند و از دور نمایان می‌شود.
بسان گهر اندر تاج دارا
و یا چون آتشی از سنگ خارا
هوش مصنوعی: مانند مرواریدی در تاج یک صاحب‌منصب و یا همچون شعله‌ای که از سنگ سخت برمی‌خیزد.
برآمد کرد روشن سطح گردون
به دریا گشت جاری فلک مشحون
هوش مصنوعی: آسمان روشن شد و نورانی گشت، و دریا شروع به حرکت کرد، در حالی که دنیا پر از زیبایی و شگفتی شده است.
بت نوشین لبم از خواب برخواست
بر از دیبا تن از پیرایه پیراست
هوش مصنوعی: عشق زیبایم از خواب بیدار شد و با پوشش زیبای خود، تنم را از زینت‌های اضافی پاک کرد.
چو شاخ گل قد و بالا بیاراست
حمایل کرد گیسو از چپ و راست
هوش مصنوعی: چون شاخ گل، قد و قامتش را زیبا و آراسته کرده، موهایش را از دو طرف بر دوش آویخته است.
رخ از ماورد روشن لب ز می مست
بسان لاله در باغ دلم رست
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند نور بر ما تابیده و لب‌هایت از شراب نوشیده شده‌اند، مانند گل لاله‌ای که در باغ دلم شکوفا شده است.
بگفتا دیدم اندر عالم خواب
به صحرائی تنم افتاده در تاب
هوش مصنوعی: گفت: در عالم خواب دیدم که بدنم در یک دشت افتاده و در حال ناراحت شدن هستم.
تهی بود آن زمین از سبزه و آب
ز نور آفتاب و شمع مهتاب
هوش مصنوعی: زمین از سرسبزی و آب خالی بود، به خاطر نور خورشید و روشنایی ماه.
زمین دور از سکون چون آسکون بود
هوا کالمهل یغلی فی البطون بود
هوش مصنوعی: زمین هرگز ساکت و بی‌حرکت نیست، زیرا همان‌طور که در دل‌هایمان احساسات و هیجانات وجود دارد، هوا نیز همیشه در حال تغییر و تکامل است.
من آنجا بر سر پای ایستاده
عنان صبر و تاب از دست داده
هوش مصنوعی: من در آنجا ایستاده‌ام و کنترل صبر و شکیبایی‌ام را از دست داده‌ام.
ز دیده سیل خون بر رخ گشاده
دل اندر رحمت باری نهاده
هوش مصنوعی: از چشمان من اشک‌های فراوانی به خاطر دل شکست‌خورده‌ام بر گونه‌های‌ام جاری شده است؛ خداوند، مهربانی‌هایش را به من ارزانی داشته است.
که با فضلش نجات از ورطه آید
برین کشتی نسیم شرطه آید
هوش مصنوعی: با لطف و بخشش او، نجات از خطر ممکن می‌شود و این کشتی، مانند نسیم ملایمی حرکت می‌کند.
دلم در لجه ی اندیشه شد غرق
تن اندر بحر حیرت پای تا فرق
هوش مصنوعی: دل من مانند کسی است که در عمق افکارش غرق شده و بدنش در دریای گیجی و حیرت فرورفته است.
بناگه جست از آن بالا یکی برق
تو گفتی آفتابی سرزد از شرق
هوش مصنوعی: ناگهان از بلندی، نوری درخشید که گویی آفتابی از سمت شرق طلوع کرده است.
دو چشمم خیره ماند از نور جاذب
چو اندر صبح صادق صبح کاذب
هوش مصنوعی: دو چشم من به شدت تحت تأثیر نوری قرار گرفتند، مانند حالتی که در صبح واقعی وجود دارد، اما در واقعیت این صبح کاذب است.
بر آمد ناگهان زان برق دستی
که بودش دست قدرت ناز شستی
هوش مصنوعی: ناگهان از آن برق، دستی ظاهر شد که نشانه‌ای از قدرت نرم و لطیف را در خود داشت.
هوا بگرفت چون مبهوت مستی
سوی بالا کشید از خاک پستی
هوش مصنوعی: هوا تاریک شد، مانند کسی که در حالت مستی گیج و حیران است، و او را از زمین به سوی آسمان می‌برد.
به پیش تخت شاهنشه فرا داشت
سرافرازم در آن دولت سرا داشت
هوش مصنوعی: به سمت دربار شاهنشاه، با افتخار و سربلندی رفتم و در آن سرزمین پر از عظمت، جایگاه خود را داشتم.
چو صیدی بسته در فتراک بودم
و یا چون خوشه ای در تاک بودم
هوش مصنوعی: من مانند صیدی در دام گرفتار شده‌ام و یا مثل خوشه‌ای در درخت انگور آویزان هستم.
نه در افلاک و نه در خاک بودم
ولی برتر ز نه افلاک بودم
هوش مصنوعی: من نه در آسمان‌ها هستم و نه در زمین، اما بالاتر از هر دو این‌ها قرار دارم.
دو تا کردم قد طاعت بر شاه
ربودم رایت از مهر افسر از ماه
هوش مصنوعی: دو تا از آنچه که برای خدمت به شاه لازم است به دست آورده‌ام و با محبت، پرچم خود را از نیکوکاری به دست آورده‌ام که به مانند افسری است از نور ماه.
بدو گفتم تو آن تابنده قدری
که در گردون رفعت ماه بدری
هوش مصنوعی: به او گفتم: تو آن شخص با ارزش و نورانی هستی که مانند ماه در آسمان درخشان است.
پس از احمد رسولان را تو صدری
و مات الشافعی و لیس یدری
هوش مصنوعی: پس از حضرت احمد (پیامبر اسلام)، پیامبران دیگری هم آمدند که همگی به تو معتقدند و می‌دانند که تو بهترین هستی، اما شافع (شفاعت‌کننده) نیستند و نمی‌دانند که چگونه باید شفاعت کنند.
«علی ربه ام ربه الله »
مکن منعش مگو بیرون شد از ره
هوش مصنوعی: علی را پروردگارش، خداوند است. بنابراین، مانع او نشو و نگویید که از مسیر خارج شده است.
در این هنگامه از پهنای بیدا
یکی شوری شگفت آمد هویدا
هوش مصنوعی: در این زمان، از وسعت بیابان، یک شور و هیجان شگفت‌انگیز نمایان شد.
بساطی در زمین گردید پیدا
که از دیدار آن شد عقل شیدا
هوش مصنوعی: در زمین یک جمع و جایی به وجود آمد که عقل و خرد انسان از زیبایی و شگفتی آن حیرت زده شد.
گروهی دیدم اندر بند دشمن
غزالان در کف گرگان ریمن
هوش مصنوعی: گروهی را دیدم که در چنگ و تسلط دشمنان هستند و در عین حال حیواناتی زیبا و ظریف مثل غزالان، در دست گرگ‌ها گرفتار شده‌اند.
همه چون ماهی بریان به تابه
خروشان با خضوع و با انابه
هوش مصنوعی: همه مانند ماهی‌هایی هستند که در تابه در حال سرخ شدن‌ند و با حالت فروتنانه و ناله‌ای از دل، به زندگی ادامه می‌دهند.
زنی اندر فغان و عجز و لابه
چو بعد از کشتن جعفر عنابه
هوش مصنوعی: زنی در حال زاری و ناله و تقاضا است، مانند وضعیت کسی که بعد از کشتن جعفر، دچار ناامیدی و درماندگی شده است.
کمان کرده قد از داغ جگربند
بسر میریخت خاک از سوگ فرزند
هوش مصنوعی: دختر قد بلندی دارد و به خاطر غم از دست دادن فرزندش، از چشمانش اشک می‌ریزد. دلش به شدت درد می‌کند و غم او به حدی است که انگار خاک بر سرش می‌ریزد.
کمر خم دیده خونین دل شکسته
جگر پر درد و تن در بند بسته
هوش مصنوعی: چهره غمگین و دلشکسته‌ام نشان از درد و رنجی عمیق دارد، به گونه‌ای که تمام وجودم تحت فشار و درد است.
ز داغ نوجوانان زار و خسته
ز اشگ دیده در دریا نشسته
هوش مصنوعی: از غم و درد جوانان، به شدت ناله و گریه می‌کنم و چشمانم پر از اشک است، به گونه‌ای که گویا در دریا نشسته‌ام.
به زاری بر سر و بر سینه می زد
جزع را سنگ بر آیینه می زد
هوش مصنوعی: با ناامیدی و اندوه، بر سر و سینه خود می‌کوبید و درد و رنجش را به بیرون می‌آورد؛ مانند سنگی که به آینه زده می‌شود و آن را می‌شکند.
روان اندر پی او چند کودک
دل از غم سینه از ناوک مشبک
هوش مصنوعی: در پی او، چندین کودک دل‌سوخته در حسرت و اندوه از تیرکی که به دلشان زده شده، در حال سرگشتگی هستند.
گرفته دامن ما در یکایک
دمی ناگشته زو مهجور و منفک
هوش مصنوعی: در هر لحظه، دامن ما را گرفته و از او دور و جدا شده‌ایم.
تو گفتی جوجه سیمرغ از قاف
پراکنده پی مادر در اطراف
هوش مصنوعی: تو گفتی که جوجه سیمرغ به دنبال مادرش از قاف دور شده و در اطراف پراکنده است.
دگر سو بود پیر طاعن السن
نشسته برف پیری در محاسن
هوش مصنوعی: در سمت دیگر، مردی سالخورده نشسته است که زشتی پیری و چین و چروک‌هایش بر چهره‌اش نمایان است.
رمیده چون مساکین از مساکن
دلش لرزان تنش آرام و ساکن
هوش مصنوعی: او چون مسکینی که از خانه‌اش فرار کرده است، در حالی که دلش می‌لرزد و نگران است، بدنش آرام و بی‌حرکت به نظر می‌رسد.
ز دیدارش پریشانی هویدا
مه و مهرش ز پیشانی هویدا
هوش مصنوعی: از دیدن او دلشوره و ناامیدی نمایان است، و نشانه‌های زیبایی و نورانیت او از پیشانی‌اش پیداست.
سرش پر خون تنش مجروح گشته
در غم بر دلش مفتوح گشته
هوش مصنوعی: سر او پر از خون است و بدنش آسیب‌دیده، در دلش غم و اندوهی عمیق وجود دارد.
ز انده قالبش بیروح گشته
به طوفان حوادث نوح گشته
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه، جسمش بی‌روح شده و مانند نوح، در برابر طوفان حوادث قرار گرفته است.
ربوده کشتیش را هر زمان موج
گهی اندر حضیض و گاه بر اوج
هوش مصنوعی: هر لحظه زندگی مانند موجی است که گاهی در اوج و گاهی در پایین‌ترین نقطه قرار دارد و این وضعیت، همیشه در حال تغییر و نوسان است.
تماشای گرفتاران این بند
صف نظاره را در گریه افکند
هوش مصنوعی: دیدن افرادی که در این مشکل گرفتار شده‌اند، باعث می‌شود دیگران هم تحت تأثیر قرار بگیرند و به خاطر آنچه که می‌بینند، گریه کنند.
درخت صابری را ریشه برکند
نماند آنجا تنی شادان و خرسند
هوش مصنوعی: اگر درخت صبر از ریشه کنده شود، دیگر نمی‌تواند در آنجا موجودیتی شاداب و خوشحال داشته باشد.
همه کردند اشگ از دیده جاری
بر آوردند از دل بانگ زاری
هوش مصنوعی: همه از چشمانشان اشک ریختند و از دلشان فریاد و زاری سر دادند.
زن دل خسته آغاز سخن کرد
تحیات حسن بابوالحسن کرد
هوش مصنوعی: زن با دل شکسته شروع به صحبت کرد و سلام و احوالپرسی زیبایی به بابوالحسن کرد.
پس آنگه شکوه از دور زمن کرد
به زاری عرض غمهای کهن کرد
هوش مصنوعی: سپس با دل‌نگرانی و ناله، از دوری من شکایت کرد و غم‌های قدیمی‌اش را با حسرت بیان نمود.
بگفت ای شه من آذربایجانم
که خصم افروخت آذرها بجانم
هوش مصنوعی: گفت: ای پادشاه، من آذربایجان هستم که دشمنان آتش را در وجودم شعله‌ور کرده‌اند.
شنو فریادم ای دریای غیرت
برس بر دادم ای غمخوار امت
هوش مصنوعی: ای دریای غیرت، فریاد من را بشنو و به کمکم بیا، ای همدم درد و غم امت.
ز پا افتادم ای سالار ملت
نما آزادم از زندان محنت
هوش مصنوعی: از پا افتادم ای رهبر مردم، اکنون آزاد شدم از زندان سختی‌ها.
اجرنی یا مجیرالملک و الدین
اغثنی یا غیاث المستغیثین
هوش مصنوعی: ای کسی که پشتیبان پادشاهی و دیانت هستی، به من کمک کن؛ ای مددکار درخواست کنندگان، به فریادم برس.
ز من نوشیروان نوشین روان بود
به تختم اردشیر و اردوان بود
هوش مصنوعی: من همچون نوشیروان با روحی دلپذیر هستم و بر تخت من مانند اردشیر و اردوان قرار دارد.
درختم سبز و گلبرگم جوان بود
به جویم آب آبادی روان بود
هوش مصنوعی: درخت من سرسبز و گلبرگ‌هایم جوان بود، به دنبال آب می‌گشتم و جریان زندگی در آن بود.
کنون شاخ نشاطم گشته بی برگ
خزان شد گلشنم از صرصر مرگ
هوش مصنوعی: اکنون شاخ شادی‌ام بی‌برگ شده و باغم به خاطر سرمای مرگ خراب گشته است.
به زیر سایه اسلام بر من
مسلم شد لوای ترک و ارمن
هوش مصنوعی: زیر سایه اسلام، برای من واضح و آشکار شد که پرچم ترک‌ها و ارمنی‌ها در کنار هم است.
نمودم حمله بر صقلاب و ژرمن
ربودم زر به خروار و به خرمن
هوش مصنوعی: من حمله‌ای به سرزمین‌های غربی و آلمانی داشتم و مقدار زیادی طلا را به دست آوردم.
مگر از دل و داعم گفته سیروس
به هر گنجی ز خاکم خفته سی روس
هوش مصنوعی: سیروس به هر گنجی که می‌رسد، از دل و وجدان خود می‌گوید که من به خاطر خاکی که به آن پایبند هستم، خوابیده‌ام.
مسلمانی دیارم کرده بدرود
حوادث کشت عمرم جمله بدرود
هوش مصنوعی: در دیار من، مسلمانان از حوادث وداع کرده و عمر من به طور کلی به وداع می‌رسد.
ز هر چشمم شود جاری دو صد رود
جوانانم شدند ای رودم ای رود
هوش مصنوعی: از هر یک از چشمانم، به اندازه‌ی دو صد رود، اشک می‌ریزد. جوانان من، به یاد من، به مانند این رود جاری شده‌اند. ای رود، ای رود!
دریغا ساغر عیشم به تبریز
ز شکر شد تهی وز زهر لبریز
هوش مصنوعی: آه، ای کاش لیوان خوشی‌ام که از شکر پر بود، اکنون در تبریز خالی شده و به جای آن زهر دارد.
حریمم در محرم کربلا شد
چنین ام البلاد ام البلا شد
هوش مصنوعی: در روزهای محرم، کربلا به سرزمین مقدس و ویژه‌ای تبدیل شده است که از آن به عنوان بهترین و والاترین مکان یاد می‌شود.
عناد خاچ و مصحف برملا شد
شهیدان را زمان ابتلا شد
هوش مصنوعی: سختی و مشکلاتی که در زمان امتحان و آزمون به وجود آمد، مانند معجزه‌ای آشکار شد و حقیقت‌ها نمایان گشت. شهیدان در این شرایط به آزمون سختی برخوردند.
صمد خان کعبه را بیت الصنم کرد
بنای دیر و تاراج حرم کرد
هوش مصنوعی: صمد خان، کعبه را به صورت مکانی برای بت پرستی درآورد و ساختمان معبد را ایجاد کرد و حرم را ویران کرد.
به تبریز و به سلماس و ارومی
گهی روسی علم زد گاه رومی
هوش مصنوعی: در تبریز، سلماس و ارومیه، گاهی پرچم روس‌ها برافراشته می‌شود و زمانی دیگر پرچم رومی‌ها.
نه از بیگانه نالم نه ز بومی
که از کفران رسید اینگونه شومی
هوش مصنوعی: من نه از بیگانه شکایت دارم و نه از کشور خودم، بلکه این بدبختی و قهری که به من رسیده، ناشی از نادیده گرفتن نعمت‌ها و کفران واقعیات زندگی است.
چو فرزندان من کردند کفران
ندارند از خدا امید غفران
هوش مصنوعی: زمانی که فرزندان من به نافرمانی و کفران پرداخته‌اند، امیدی از جانب خدا به بخشش و آمرزش ندارند.
به بین آواره فرزندانم از شهر
یتیمانم به بند خواری و قهر
هوش مصنوعی: به فرزندانم نگاه کن که چقدر آواره و بی‌خانمانند، به خاطر بی‌پناهی و بدبختی‌شان در شهر.
شکر باشد بکامم تلخ چون زهر
نباشد هیچ کس چون من در این دهر
هوش مصنوعی: شکر است که به خواسته‌ام رسیده‌ام، حتی اگر شیرین نباشد و تلخ باشد؛ زیرا در این دنیا هیچ‌کس مثل من نیست.
دلم صدجا شکسته سینه بریان
جگر خونین کمر خم دیده گریان
هوش مصنوعی: دلم در بسیاری از جاها شکسته، سینه‌ام به شدت در حال سوختن است و جگرم خونین شده، کمرم خم است و چشمانم پر از اشک هستند.
چه گویم یا علی بر من چها شد
غم و درد دلم بی انتها شد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه باید بگویم، ای علی! غم و درد در دل من بی‌پایان شده است.
عنان صابری از کف رها شد
شهیدم بی کفن بی خونبها شد
هوش مصنوعی: صبر و تحمل من دیگر از دستم خارج شد، من به گونه‌ای جان باختم که نه کفنی برای پوشاندن بدنم دارم و نه بهایی برای خونم.
به عاشورا هزار و سیصد و سی
به دشت کربلا کردم تاسی
هوش مصنوعی: در روز عاشورا، در سال ۱۳۳۰ هجری شمسی، به دشت کربلا رفتید و از آنجا الهام و پیروی کردید.
علی فرزند موسی عالم راد
جهان فضل و دانش کرسی داد
هوش مصنوعی: علی، پسر موسی، در دنیای علم و دانش به مقام و مرتبه‌ای دست یافت که دیگران را به تحسین واداشت و به اوج فضیلت نایل شد.
گرامی فحل و دانشمند استاد
بدارالخلد شد از دار بیداد
هوش مصنوعی: بسیار ارزشمند و دانشمند، استاد در بهشت جاودانی شد و از دنیای ظلم و ناعدالتی رهایی یافت.
فلک گفتا که در ماه محرم
علی بر دار شد مانند میثم
هوش مصنوعی: آسمان گفت که در ماه محرم، علی به دار آویخته شد مانند میثم.
چو آذربایجان ساکت شد از درد
خراسان پیش آن شه ناله سر کرد
هوش مصنوعی: وقتی که آذربایجان از درد و رنج ساکت و آرام شد، خراسان به همان سلطنت ناله و شکایت کرد.
کهن پیری خمیده با رخی زرد
ببار شاه مردان شکوه آورد
هوش مصنوعی: یک پیر کهن سال و خمیده با صورتی زرد، شکوه و عظمت شاهانه‌ای را به نمایش می‌گذارد.
همی گفت ای جهان فضل و تقوی
به دربار تو دارم بث شکوی
هوش مصنوعی: می‌گفت: ای جهان، من از فضل و تقوای خود در پیشگاه تو شکایت دارم.
منم دشتی که خارم لاله و گل
زمینم سبزه و ریحان و سنبل
هوش مصنوعی: من دشت وسیعی هستم که در آن خارها، لاله‌ها و گل‌ها روییده‌اند و زمینم پر از سبزه، ریحان و سنبل است.
طخارستان و ترکستان و کابل
ز رنج و هیرمند و بست و زابل
هوش مصنوعی: خراسان، ترکستان و کابل، با رنج‌ها و سختی‌ها و مشکلاتی که از رود هیرمند و نقاط دیگر بر مردم آن‌جا می‌گذرد، شناخته می‌شوند.
چو بسطام و نشابور و ابر شهر
مرا بد تا بلاد ماورالنهر
هوش مصنوعی: به شهرهای بزرگ و مشهور مانند بسطام و نشابور و ابرشهر فکر می‌کنم، که برای من تا شهرهای آن سوی رودخانه جالب و مهمند.
مرا پرورده خورشید دانند
پرستش خانه جمشید دانند
هوش مصنوعی: مرا به عنوان کسی که تحت نور خورشید رشد کرده، می‌شناسند و می‌گویند که محل زندگی‌ام مانند خانه جمشید است.
بزرگانم در امید دانند
بهار سرو و کاج و بید دانند
هوش مصنوعی: بزرگان معتقدند که بهار به همراه رشد و شکوفایی درختان سرو، کاج و بید خواهد آمد.
بر صاحبدلان ام البلا دم
به نزد عاقلان دارالعبادم
هوش مصنوعی: به کسانی که پرهیزگار و بافرهنگ هستند، از مشکلات و سختی‌ها بگو که من در کنار عاقلانی هستم که به روش‌های درست زندگی می‌پردازند.
نگویم داریوشم بوده حامی
نگویم داشت سیروسم گرامی
هوش مصنوعی: حرفی از حمایت داریوش نمی‌زنم و از ارادت به سیروس نیز چیزی نمی‌گویم.
نیارم نام آن شاهان نامی
نخوانم هیچ از آن دفتر اسامی
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم نام آن شاهان بزرگ را ببرم و هیچ چیزی از آن لیست نام‌ها نمی‌گویم.
که از سلطان طوسم فخر باشد
شرف بر روم و بر اسطخر باشد
هوش مصنوعی: من از سلطان طوس به خود می‌بالم و هم از این افتخار می‌کنم که بر روم و اسطخر نیز برتری دارم.
ز فر زاده موسی ابن جعفر
منم خلد و سنا باد است کوثر
هوش مصنوعی: من فرزند موسی بن جعفر هستم و به نور و جاودانگی کوثر افتخار می‌کنم.
چو روح القدس در خاکم زند پر
مشام از تربتم سازد معنبر
هوش مصنوعی: وقتی که روح القدس به زمین من نفوذ کند، بوی خوشی از خاک من برخواهد خواست و باعث معنویتی می‌شود.
حریم کعبه آید در طوافم
که سیمرغ ازل را کوه قافم
هوش مصنوعی: در حریم کعبه در حال گردیدن هستم، چون سیمرغ ابدی، کوه قاف را دارم.
کنون انصاف ده در باره ی من
چه بیشرمی که رفت از کید دشمن
هوش مصنوعی: حالا بگو که درباره من چه قضاوتی داری، که چه بی‌شرمی از طرف دشمن رخ داده است.
خدا را ای شبان دشت ایمن
مهل در گله ماند گرگ ریمن
هوش مصنوعی: ای شبان دشت امن، اجازه نده که گرگ در گله بماند.
به بین کاخ رضا را توپ بسته
در و دیوار سقفش را شکسته
هوش مصنوعی: کاخ رضا به گونه‌ای ویران شده که توپ به آن اصابت کرده و دیوارها و سقف آن نیز خراب شده است.
در این دربار این بی احترامی
نه عارف را پسند آمد نه عامی
هوش مصنوعی: در این محیط، این نوع بی احترامی نه برای عارفان خوشایند است و نه برای مردم عادی.
پرستشخانه شد هر جا گرامی
بویژه این بلند ایوان نامی
هوش مصنوعی: هر جا که بویی خوش و معنوی وجود دارد، آنجا به مکان پرستش و تکریم تبدیل می‌شود، به ویژه این ایوان بلند و معروف که جایگاه ویژه‌ای دارد.
که باشد مضجع سلطان هشتم
بچرخ هشتمین دارد تقدم
هوش مصنوعی: مکان آرامگاه سلطان هشتم، به عنوان الگوی برتری در میان دیگران شناخته می‌شود.
تو دانی دوست این آتش برافروخت
ولی با دست دشمن خانه را سوخت
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که این آتش را دوست روشن کرده، اما دشمن با دست خود خانه را سوزانده است.
تهمتن چشم روئین تن چو بردوخت
طریق چاره از سیمرغ آموخت
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) با چشمانی پرتوان، رهایی را از سیمرغ آموخت و راه چاره را برگزید.
بدین سو دست دشمن را فرستاد
که لعنت باد بر شاگرد و استاد
هوش مصنوعی: دست دشمن را به سمت او دراز کرد و گفت که نفرین بر هر دو، هم بر شاگرد و هم بر استاد.
گر آذربایجان گوید در این بار
که از دور سپهر و کید اشرار
هوش مصنوعی: اگر آذربایجان بگوید در این مورد که از دور آسمان و نیرنگ بدخواهان است،
علی فرزند موسی رفته بر دار
تو خود باشی از این معنی خبردار
هوش مصنوعی: علی، فرزند موسی، به سر دار رفته است و تو خود می‌دانی که از این ماجرا چه خبر است.
که ماهم بر علی فرزند موسی
عزا داریم در دربار اعلی
هوش مصنوعی: ما در درگاه الهی به خاطر علی، فرزند موسی، سوگواری می‌کنیم.
ولیکن زان علی تا این علی فرق
بود چندانکه از غرب است تا شرق
هوش مصنوعی: اما میان علیِ آن زمان تا علیِ این زمان فاصله‌ای به اندازه‌ی فاصلۀ میان غرب و شرق وجود دارد.
ز جود این علی دریا بخون غرق
ز نورش بر مه و کیوان سنا برق
هوش مصنوعی: از بخشندگی علی چنان است که دریا در خون غرق می‌شود و نور او به حدی است که ماه و ستاره‌ها را نیز روشن می‌کند.
قیاس مهر و مهتاب است گوئی
تراب و رب ارباب است گوئی
هوش مصنوعی: تفاوتی که میان عشق و نور ماه وجود دارد، مانند تفاوت میان خاک و مقام عالی است.
علی فرمود با آن غم نصیبان
که گبرم دادتان را زین رقیبان
هوش مصنوعی: علی فرمود که به خاطر غم و اندوهی که دارم، در برابر رقبایم به شما هشدار می‌دهم که بر حذر باشید.
کسی کو راز گوید با حبیبان
کسی کو چاره جوید از طبیبان
هوش مصنوعی: کسی که رازهایش را با دوستان نزدیکش در میان می‌گذارد، مانند کسی است که برای مشکلاتش به پزشکان مراجعه می‌کند و به دنبال راه حل می‌گردد.
حبیبان راز او پوشیده دارند
طبیبان درد او را چاره آرند
هوش مصنوعی: محبت‌کنندگان به رازش آگاه هستند و آن را مخفی نگاه می‌دارند، در حالی که پزشکان برای درد او درمان پیدا می‌کنند.
بزودی بر کنم بنیاد این سلم
بدست خسروی با دانش و علم
هوش مصنوعی: به زودی پایه‌های این صلح را با کمک سلطانی دانا و فرزانه بنا خواهم کرد.
شه آلمان که نامش هست ویلهلم
به نیروی سخط بر هم زند حلم
هوش مصنوعی: شخصی به نام ویلهلم که پادشاه آلمان است، با قدرت و شدت کلماتش می‌تواند صبر و آرامش را به هم بریزد.
فها للکافرین اکید کیدا
امهلهم و امهلهم رویدا
هوش مصنوعی: من به کسانی که کافرند، نقشه‌ای محکم می‌زنم. به آنها مهلت بده و آرام آرام به آن‌ها زمان بده.
درون مقبلان را برفروزم
دو چشم خائنان با تیر دوزم
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا را روشن می‌کنم و دردیشان را با تیرهای بی‌رحمانه هدف می‌گیرم.
چنان در دشت غیرت کینه توزم
که خشک و تر بهم یک جا بسوزم
هوش مصنوعی: در دشت غیرت و کینه توزی به حدی سرشار از احساسات هستم که همه چیز، چه خشک و چه تر، در کنار هم در آتش عشق و تعصب من خواهد سوخت.
بسوزم خانه این تیره رایان
بدوزم دیده این کدخدیان
هوش مصنوعی: می‌سوزم از درد و غم این فکر و اندیشه‌ی تاریک و ناامید، و از مشاهده‌ی این رفتار و کردار زشت برخی از مردم رنج می‌برم.