گنجور

شمارهٔ ۴

دوش در خواب یکی درگه عالی دیدم
گنبدی برتر ازین طاق هلالی دیدم
قصری آراسته ز انواع لئالی دیدم
هر طرف هشته در آن قصر نهالی دیدم
ساحتی پاک و قصوری تهی از عیب و قصور
کرسی از سیم و بساط از زر و ایوان ز بلور
سبزه اندر لب جو آب روان دردل شط
جوی و شط پرزر و سیم و گهر از ماهی و بط
بلبل مست نوازنده بگلبن بربط
لاله همچون ورق و ژاله بر او همچو نقط
باد استاد سخن گستر و مرغان شاگرد
حلقه زن دور چمن سرو و سمن گرداگرد
باغ پر بود ز شمشاد و گل و سرو سهی
قصر آکنده ز اسباب بزرگی و شهی
لیک این هر دو فضا ز آدیمان بود تهی
نه در آن خواجه و مولا نه پرستار و رهی
نه کدیور نه کشاورز نه رزبان نه غلام
مرغ در ذکر و درختان به رکوع و به قیام
چون چنین دیدم بر جای بماندم از هول
هردم از حیرت بر خویش بخواندم لاحول
کز چه رو نیست در اینجای بشر یاذالطول
نه نیوشنده صوت و نه سراینده قول
نه نماینده راه و نه گشاینده باب
آدمی اینجا چون آدمیت شد نایاب
ناگهان صاعقه ای در صف گلزار افتاد
کز درخشنده آن لرزه به دیوار افتاد
آب جوی از جریان باد ز رفتار افتاد
شاخ سرو از حرکت مرغ ز گفتار افتاد
خیمه زد ابر شبه گون به نشیب و به فراز
سایها گشت عیان کوژ و کژ و پهن و دراز
هر زمان از بر ابر سیه و سینه دود
شعله ها شد به هوا سرخ و سیه زرد و کبود
تیره شد یکسره گیتی ز فراز و ز فرود
غرش رعد بگوش آمد و آوای سرود
وز دل دود برون امد چندین عفریت
همچو دودی که پدیدار شود از کبریت
دیوهائی که سلیمان را بشکسته طلسم
هیچ نشنیده ز حق معنی و از یزدان اسم
هر یکی آمده با شیطان روحی بدو جسم
برزخ جانوران بود در ایشان همه قسم
شاخها خم بخم اندر زده مانند درخت
در کمر خنجر و در دست عمودی یکلخت
آب بینی شده بر سبلت و بر ریش روان
همچو شاخ گونی صمغ روان از بن آن
پنجه چون شانه ی چوبینه بدست دهقان
چون سپر ساخته رخسار و چو خنجر دندان
لفجها چون کتف گاو و دو سبلت چون یوغ
نعره گاو زدندی ز گلو در آروغ
من بلرزیدم و مبهوت و پریشان ماندم
حسبی الله و کفی ربی بر خود خواندم
اسب اندیشه و تدبیر بهر سو راندم
گرد سودا را القصه ز رخ افشاندم
دیدم از اهرمنان دیوچه ی مسخ شده
با منش عهدی بوده است و کنون فسخ شده
پیشتر رفتم و گفتم باشارت حرفی
لوح مشگین را سودم ز لبان شنگرفی
پیشکش کردمش از مهر و محبت طرفی
جگر سوخته نوشید ز رحمت برفی
گفتم ای دوست بگو بهر خدا روشن و راست
که کیانند در این خانه و این خانه کجاست
گفت این خانه یقین کن تو که دیوانخانه است
دامگاه ددگان و اهرمن دیوانه است
دیولاخی است که اهلش ز خدا بیگانه است
دور از بسمله و حرز ابودجانه است
جای پتیاره کنام دد و دیو است اینجا
اهرمن کار کن و دیو خدیو است اینجا
این که در گردن دارد کروات و فکلی
قامتش هست چو سروی و رخش همچو گلی
دست چون دسته طنبور و شکم چون دهلی
در اروپاست بزرگی و در اینجا رجلی
مصلح الدوله والدین سر دیوان قضاست
کار دیوان دیگر را بی امضا و رضاست
این که بنشسته جنب چیده کتب بر سر میز
دست و رو شسته و آلوده به خون خنجر تیز
کله اش باشد چون برج و دهان چون کاریز
از طراز دومین است و بود صدر تمیز
نه به تنهائی دستور تمیزش دانند
که پس از صاحب دیوان همه چیزش دانند
گر بگوشت سخن بنده عجب می آید
بر خلاف سخن اهل ادب می آید
باب استفعال از بهر طلب می آید
صبر کن ز آنکه جوابت ز عقب می آید
طلب سیدنا از در دیگر باشد
جای بینی طلبی در طلب زر باشد
آنکه از هر طرفی خلق بر او کرده هجوم
بر در محکمه اش هست عیان غلغل روم
آن رئیسی است که خود مدعی آمد به عموم
هر زمان بر صفت پیل فرازد خرطوم
ماسوی الله را یک لحظه بدم در کشدا
جرمها را به یکی رشوه قلم در کشدا
آنکه مشتی پریان بسته به زنجیر و غل است
چهره پر خشم و ترنجیده چو دزد مغول است
ددگانش دده و غول بیابان اغول است
روز و شب در پی تفتین و فساد و چغل است
اصل بیداد و ستم قاضی دیوان جزاست
که ز جورش همه جا شیون و بیداد و عزاست
آن کهن دیو که قدش زده سر بر عیوق
بر سر شاخ خود آویخته چندین صندوق
جوشدش حرص ز اعصاب و شرائین و عروق
هست فرمانده و مولا به دواوین حقوق
بی حقوق است و نگهدار حقوقش کردند
این عجب ترکه دهل بوده و بوقش کردند
آنکه سرخاب و سفیداب به رخ مالیده
همچو شمشاد و گل اندر لب جو بالیده
زخم نیمور فزون خورده و کم نالیده
با سپوزنده خود سخت بر آغالیده
مزد اجر است که با غمزه و شیرین کاری
آب پشت همگان گشته به جویش جاری
آنکه بینی کتب از شاخ در آویخته است
هم بر آن لوحی سوراخ در آویخته است
عینک و محبره گستاخ در آویخته است
همچو قندیلی کز کاخ در آویخته است
کتبش یکسره قانون موقت باشد
لوح سوراخش دروازه دولت باشد
دیوها را بنگر شاخ به چندین شعبه
هر یکی را شکمی ژرف و تهی چون جعبه
هست در هریک از آن جعبه هزاران لعبه
عقل مات است ز هر لعبه برب الکعبه
هر یک از آن شعب ای جان پدر محکمه ایست
که به هر محکمه ای جان پدر مظلمه ایست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش در خواب یکی درگه عالی دیدم
گنبدی برتر ازین طاق هلالی دیدم
هوش مصنوعی: دیشب در خواب، مکانی بسیار زیبا و باشکوه را دیدم که گنبدی بلندتر از این گنبد هلالی شکل بر فراز آن قرار داشت.
قصری آراسته ز انواع لئالی دیدم
هر طرف هشته در آن قصر نهالی دیدم
هوش مصنوعی: در یک قصر زیبا و تزئین شده با انواع جواهرات، در هر گوشه‌اش درختی را مشاهده کردم.
ساحتی پاک و قصوری تهی از عیب و قصور
کرسی از سیم و بساط از زر و ایوان ز بلور
هوش مصنوعی: ساحتی دل‌انگیز و بی‌نقص که هیچ نقص و اشکالی در آن نیست. جایگاهی از نقره و محیطی پر از طلا و غرفه‌ای از شیشه‌های شفاف دارد.
سبزه اندر لب جو آب روان دردل شط
جوی و شط پرزر و سیم و گهر از ماهی و بط
هوش مصنوعی: سبزه در کنار جوی آب و جریان آن، دل شط را نوازش می‌کند. در اینجا جوی و شط پر از زر و سیم و گوهر است که به خاطر ماهی‌ها و پرندگان، زینت بخش این منظره طبیعی شده‌اند.
بلبل مست نوازنده بگلبن بربط
لاله همچون ورق و ژاله بر او همچو نقط
هوش مصنوعی: بلبل سرمست که در باغ بهشتی آواز می‌خواند، همچون نوازنده‌ای در میان گل‌ها با سازش، به زیبایی لاله‌ها توجه دارد و مانند قطرات شبنم بر گلبرگ‌ها، حضورش سرشار از لطافت و خوشی است.
باد استاد سخن گستر و مرغان شاگرد
حلقه زن دور چمن سرو و سمن گرداگرد
هوش مصنوعی: باد استاد هنرمند و سخن‌پرداز است و پرندگان به عنوان شاگردان او در اطراف درختان سرو و گل‌های سمن جمع شده‌اند و به تماشا نشسته‌اند.
باغ پر بود ز شمشاد و گل و سرو سهی
قصر آکنده ز اسباب بزرگی و شهی
هوش مصنوعی: در باغ پر از درختان شمشاد و گل‌های زیبا و سروهای بلند، قصر نیز با وسایل و نشانه‌های بزرگی و شکوه پر شده بود.
لیک این هر دو فضا ز آدیمان بود تهی
نه در آن خواجه و مولا نه پرستار و رهی
هوش مصنوعی: اما هر دو این فضاها از آدمیان تهی است؛ نه در آنجا خواجه و مولا وجود دارد و نه پرستار و راهنما.
نه کدیور نه کشاورز نه رزبان نه غلام
مرغ در ذکر و درختان به رکوع و به قیام
هوش مصنوعی: نه کسی که کدیور باشد، نه کشاورز، نه زبان‌دار، و نه بنده‌ای که در حال عبادت پرنده‌ها و درخت‌ها به سجده و قیام هستند.
چون چنین دیدم بر جای بماندم از هول
هردم از حیرت بر خویش بخواندم لاحول
هوش مصنوعی: وقتی این وضعیت را دیدم، از ترس در جایی ایستادم و هر لحظه به حیرت، از خودم می‌پرسیدم که چه می‌شود و چه راهی برای تغییر آن ندارم.
کز چه رو نیست در اینجای بشر یاذالطول
نه نیوشنده صوت و نه سراینده قول
هوش مصنوعی: چرا در اینجا هیچ انسانی نیست که صدای کسی را بشنود یا صحبت دیگری را از یاد ببرد؟
نه نماینده راه و نه گشاینده باب
آدمی اینجا چون آدمیت شد نایاب
هوش مصنوعی: اینجا نه کسی وجود دارد که راه را نشان دهد و نه کسی که درهای زندگی را برای انسان بگشاید؛ چون در این مکان، انسانیت به سختی پیدا می‌شود.
ناگهان صاعقه ای در صف گلزار افتاد
کز درخشنده آن لرزه به دیوار افتاد
هوش مصنوعی: ناگهان صاعقه‌ای در میان باغ گل فرود آمد که روشنی آن به دیوارها لرزش داد.
آب جوی از جریان باد ز رفتار افتاد
شاخ سرو از حرکت مرغ ز گفتار افتاد
هوش مصنوعی: آب جوی به خاطر وزش باد دچار تغییر در حرکت و جریانش شد، و شاخه‌های سرو از صحبت پرنده‌ها بی‌حرکت ماندند.
خیمه زد ابر شبه گون به نشیب و به فراز
سایها گشت عیان کوژ و کژ و پهن و دراز
هوش مصنوعی: ابرهایی مانند شب، در بالاتر و پایین‌تر از سطح زمین گسترده شدند و سایه‌هایی که به‌طور مشخص و نامنظم شکل گرفته بودند، واضح و نمایان شدند.
هر زمان از بر ابر سیه و سینه دود
شعله ها شد به هوا سرخ و سیه زرد و کبود
هوش مصنوعی: هر وقت که آسمان به رنگ سیاه درآید و دودی از دل آتش بلند شود، رنگ آتش به سرخی و رنگ دود به زرد و آبی می‌گراید.
تیره شد یکسره گیتی ز فراز و ز فرود
غرش رعد بگوش آمد و آوای سرود
هوش مصنوعی: جهان به طور کامل به تاریکی فرو رفته است و نوسانات و تغییرات آن باعث شده که صداهای رعد و برق به گوش برسد و آهنگ زیبایی به گوش بیافتد.
وز دل دود برون امد چندین عفریت
همچو دودی که پدیدار شود از کبریت
هوش مصنوعی: از دل دود زیادی بیرون آمد و عفریت‌هایی پدیدار شدند، همچون دودی که از سوزاندن کبریت به وجود می‌آید.
دیوهائی که سلیمان را بشکسته طلسم
هیچ نشنیده ز حق معنی و از یزدان اسم
هوش مصنوعی: دیوانی که سلیمان آنان را شکست و طلسمشان را باطل کرد، هیچ‌گاه از حق و حقیقت چیزی نشنیده‌اند و نامی از خداوند نمی‌دانند.
هر یکی آمده با شیطان روحی بدو جسم
برزخ جانوران بود در ایشان همه قسم
هوش مصنوعی: هرکس به دنیا آمده دارای روحی است که تحت تأثیر شیطان قرار دارد و جسم‌هایشان مانند برزخ بوده و همانند جانوران هستند، به گونه‌ای که در آنها تمام اقسام و انواع موجودات وجود دارد.
شاخها خم بخم اندر زده مانند درخت
در کمر خنجر و در دست عمودی یکلخت
هوش مصنوعی: شاخ و برگ درختان به قدری خم شده‌اند که به نظر می‌رسد در کمر خنجر فرو رفته‌اند، و به شکلی یکپارچه و عمودی به سمت بالا ایستاده‌اند.
آب بینی شده بر سبلت و بر ریش روان
همچو شاخ گونی صمغ روان از بن آن
هوش مصنوعی: آب بینی بر روی لب و ریش به آرامی در حال حرکت است، مانند صمغی که از درختی به آرامی سرازیر می‌شود.
پنجه چون شانه ی چوبینه بدست دهقان
چون سپر ساخته رخسار و چو خنجر دندان
هوش مصنوعی: پنجه به شکل شانه‌ی چوبی است و در دستان دهقان مانند سپری، چهره‌ای دارد و دندان‌هایش همچون خنجری تیز است.
لفجها چون کتف گاو و دو سبلت چون یوغ
نعره گاو زدندی ز گلو در آروغ
هوش مصنوعی: او را به شکلی وصف می‌کند که پشتش مانند کتف گاو است و دو سبلت او همچون یوغی به نظر می‌رسد. صدای نعره او مانند صدای گاو از گلو بیرون می‌آید.
من بلرزیدم و مبهوت و پریشان ماندم
حسبی الله و کفی ربی بر خود خواندم
هوش مصنوعی: من بسیار ترسیده و گیج و سردرگم ماندم، به خودم گفتم که خداوند مرا کافی است و او بهترین پناهگاه من است.
اسب اندیشه و تدبیر بهر سو راندم
گرد سودا را القصه ز رخ افشاندم
هوش مصنوعی: اسب فکر و تدبیر را به هر سمت هدایت کردم و سرانجام، غبار آرزوها را از چهره‌ام دور کردم.
دیدم از اهرمنان دیوچه ی مسخ شده
با منش عهدی بوده است و کنون فسخ شده
هوش مصنوعی: دیدم که موجودی شرور و زشت، که دچار تغییر و تحول شده بود، روزگاری با من عهد و پیمانی داشت که اکنون آن پیمان از بین رفته است.
پیشتر رفتم و گفتم باشارت حرفی
لوح مشگین را سودم ز لبان شنگرفی
هوش مصنوعی: من جلوتر رفتم و گفتم که حرفی از دل را با نشانه‌ای بیان کنم و از لبان سرخ زیبای تو، یادگار گرانبهایی را برای خودم به دست آورم.
پیشکش کردمش از مهر و محبت طرفی
جگر سوخته نوشید ز رحمت برفی
هوش مصنوعی: من به عشق و محبت، چیزی به او تقدیم کردم و او که قلبش پر از درد و سوزش بود، از رحمت الهی برفی را نوشید و تسکین یافت.
گفتم ای دوست بگو بهر خدا روشن و راست
که کیانند در این خانه و این خانه کجاست
هوش مصنوعی: به دوست گفتم که به خاطر خدا صادقانه و روشن بگو که چه کسانی در این خانه هستند و این خانه کجاست.
گفت این خانه یقین کن تو که دیوانخانه است
دامگاه ددگان و اهرمن دیوانه است
هوش مصنوعی: این خانه را از آن خود بدان، زیرا محل دیوانگان و زیستگاه موجودات خطرناک و اهریمنی است.
دیولاخی است که اهلش ز خدا بیگانه است
دور از بسمله و حرز ابودجانه است
هوش مصنوعی: این جا مکانی است که ساکنانش ارتباطی با خدا ندارند و به دعا و ذکرهایی که برای حفاظت از خود استفاده می‌شود، توجهی ندارند.
جای پتیاره کنام دد و دیو است اینجا
اهرمن کار کن و دیو خدیو است اینجا
هوش مصنوعی: اینجا جایی است که موجودات زشت و پلید زندگی می‌کنند، و در این مکان، کارهای شیطانی انجام می‌شود و مانند دیوان خبیث، اگر کسی در اینجا باشد، او نیز از آن زشتی‌ها بهره‌مند می‌شود.
این که در گردن دارد کروات و فکلی
قامتش هست چو سروی و رخش همچو گلی
هوش مصنوعی: این شخص با کروات و فکل در گردن خود، قد بلند و زیبا دارد و چهره‌اش به زیبایی گل می‌ماند.
دست چون دسته طنبور و شکم چون دهلی
در اروپاست بزرگی و در اینجا رجلی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های ظاهری و جسمانی انسان می‌پردازد. در آن، دست‌ها به شکل دسته‌ی یک ساز موسیقی و شکم به صورت دهلیز بزرگ توصیف شده است. این مقایسه نشان‌دهنده‌ی بزرگ‌تر بودن بدن در یکجا و کوچک‌تر بودن آن در جای دیگر است. در نهایت، این توصیف به نوعی تأکید بر تفاوت‌ها و تنوعات ظاهری افراد دارد.
مصلح الدوله والدین سر دیوان قضاست
کار دیوان دیگر را بی امضا و رضاست
هوش مصنوعی: مصلح الدوله والدین، رئیس دیوان قضاست و کارهای دیوان‌های دیگر بدون تأیید و رضایت او انجام می‌شود.
این که بنشسته جنب چیده کتب بر سر میز
دست و رو شسته و آلوده به خون خنجر تیز
هوش مصنوعی: شخصی که نشسته است، کتاب‌ها را بر روی میز چیده و دستانش را شسته، اما به خون خنجر تیز آلوده شده است.
کله اش باشد چون برج و دهان چون کاریز
از طراز دومین است و بود صدر تمیز
هوش مصنوعی: سرش مانند برج و دهانش همچون قناتی است که از سطح پایین‌تر جریان دارد و در کل، ویژگی‌های برجسته و مشخصی دارد.
نه به تنهائی دستور تمیزش دانند
که پس از صاحب دیوان همه چیزش دانند
هوش مصنوعی: در این بیت به موضوعی اشاره می‌شود که به تنهایی و خود را از دیگران جدا کردن، به‌ ویژه در مورد دانایی و حقیقت، نمی‌تواند به شناخت کامل و درستی اشاره کند. فقط کسی که به حقایق و ابعاد مختلف آشنا است، می‌تواند به درستی اوضاع و احوال را درک کند. در واقع، کسانی که با دانش و تجربه‌ای وسیع‌تر همراه هستند، می‌توانند به درک عمیق‌تری از مسائل دست یابند.
گر بگوشت سخن بنده عجب می آید
بر خلاف سخن اهل ادب می آید
هوش مصنوعی: اگر به حرف‌های من گوش دهی، عجیب به نظر می‌رسد و این در تضاد با گفته‌های اهل ادب است.
باب استفعال از بهر طلب می آید
صبر کن ز آنکه جوابت ز عقب می آید
هوش مصنوعی: طلب کردن، مانند فتح درب است؛ صبر کن، زیرا پاسخ تو ممکن است کمی دیرتر بیفتد.
طلب سیدنا از در دیگر باشد
جای بینی طلبی در طلب زر باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال مقام و جایگاه بزرگ و ارزشمند باشد، باید از درگاه دیگری درخواست کند. خواسته‌های او باید از جایی دیگر و به صورت عمیق‌تر مطرح شود، زیرا بنابراین طلبی که دارد، تنها به دنبال پول و ثروت نیست بلکه به دنبال چیزی با ارزش‌تر و معنوی‌تر است.
آنکه از هر طرفی خلق بر او کرده هجوم
بر در محکمه اش هست عیان غلغل روم
هوش مصنوعی: کسی که از هر سو مردم به او حمله‌ور هستند، در محضر او این وضعیت به وضوح دیده می‌شود و شکوه و صدای او در روم به گوش می‌رسد.
آن رئیسی است که خود مدعی آمد به عموم
هر زمان بر صفت پیل فرازد خرطوم
هوش مصنوعی: آن رئیسی که همیشه خودش را نمایان می‌کند و در هر زمان به صفتی بزرگ و برجسته می‌بالد، همچون فیل که با خرطومش به خود می‌نازند.
ماسوی الله را یک لحظه بدم در کشدا
جرمها را به یکی رشوه قلم در کشدا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره دارد که در مقابل خداوند و در حضور او هیچ چیز و هیچ کس ارزش ندارد. لحظه‌ای به خود می‌آید و می‌فهمد که تمام گناهان و اشتباهاتش را نمی‌تواند با هیچ خوبی یا پاداشی جبران کند. به نوعی، بیانگر حس عجز و ناتوانی انسان در برابر عظمت الهی و عدم قابلیت فریب او به وسیلهٔ کارهای نیک است.
آنکه مشتی پریان بسته به زنجیر و غل است
چهره پر خشم و ترنجیده چو دزد مغول است
هوش مصنوعی: شخصی که گروهی از پریان را به زنجیر و محدودیت درآورده، چهره‌ای خشمگین و ناراحت دارد، مشابه دزدی است که از قوم مغول می‌آید.
ددگانش دده و غول بیابان اغول است
روز و شب در پی تفتین و فساد و چغل است
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موجوداتی می‌پردازد که در بیابان حضور دارند و به طور مداوم در تلاش برای ایجاد فساد و آشوب هستند. این موجودات نه تنها در شب، بلکه در روز نیز به کارهای ناپسند خود ادامه می‌دهند.
اصل بیداد و ستم قاضی دیوان جزاست
که ز جورش همه جا شیون و بیداد و عزاست
هوش مصنوعی: اصل بی‌عدالتی و ظلم قاضی تنها به این دلیل است که از ظلم او در هر جا فریاد و ناله و عزا برپا شده است.
آن کهن دیو که قدش زده سر بر عیوق
بر سر شاخ خود آویخته چندین صندوق
هوش مصنوعی: آن دیو قدیمی که قد و قامتش به آسمان رسیده، صندوق‌های زیادی را بر روی شاخ خود آویزان کرده است.
جوشدش حرص ز اعصاب و شرائین و عروق
هست فرمانده و مولا به دواوین حقوق
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و تاثیر حرص و انگیزه‌های درونی انسان می‌پردازد. حرص که از اعصاب و رگ‌ها سرچشمه می‌گیرد، می‌تواند به عنوان فرمانده و تسلط بر زندگی فرد عمل کند. در واقع، این احساس درونی می‌تواند بر رفتار و تصمیمات انسان تأثیر بگذارد و او را به سمت اهداف و تلاش‌ها هدایت کند.
بی حقوق است و نگهدار حقوقش کردند
این عجب ترکه دهل بوده و بوقش کردند
هوش مصنوعی: او بی‌حقوق و بی‌پناه مانده، اما کسانی هستند که در حفظ حقوق او تلاش کرده‌اند. این وضعیت غم‌انگیزتر از آن است که یک ساز دهل بدون صدا باشد و کسی به آن گوش نکند.
آنکه سرخاب و سفیداب به رخ مالیده
همچو شمشاد و گل اندر لب جو بالیده
هوش مصنوعی: کسی که صورتش را با سرخاب و سفیداب آرایش کرده و مانند شمشاد زیبا و خوش‌بو در کنار جویبار نشسته است.
زخم نیمور فزون خورده و کم نالیده
با سپوزنده خود سخت بر آغالیده
هوش مصنوعی: زخم نیمور بیشتر شده و کم به شکایت پرداخته، اما با توانمندی خود به شدت بر آن غلبه کرده است.
مزد اجر است که با غمزه و شیرین کاری
آب پشت همگان گشته به جویش جاری
هوش مصنوعی: پاداشی که به خاطر ناز و عشوه و ترفندهای دلچسب به دست می‌آید، باعث شده است که عشق و احساسات در دل همه به‌صورت جویی روان شود.
آنکه بینی کتب از شاخ در آویخته است
هم بر آن لوحی سوراخ در آویخته است
هوش مصنوعی: کسی که می‌بینی کتاب‌ها را از شاخه‌ای آویزان کرده است، همان‌طور که آن لوح سوراخی نیز آویخته شده است.
عینک و محبره گستاخ در آویخته است
همچو قندیلی کز کاخ در آویخته است
هوش مصنوعی: عینک و کلاه بی‌پروا به صورت آویزان است مانند چراغی که از سقف قصر آویزان شده باشد.
کتبش یکسره قانون موقت باشد
لوح سوراخش دروازه دولت باشد
هوش مصنوعی: کتاب او به طور کامل شامل قوانین موقت است و لوحی که زخمی شده، دروازه‌ای به سوی قدرت و حکومت است.
دیوها را بنگر شاخ به چندین شعبه
هر یکی را شکمی ژرف و تهی چون جعبه
هوش مصنوعی: به دیوان نگاه کن که هر کدام چند شاخ و سمت‌های مختلف دارند و هر کدام شکمی عمیق و خالی مانند یک جعبه دارند.
هست در هریک از آن جعبه هزاران لعبه
عقل مات است ز هر لعبه برب الکعبه
هوش مصنوعی: در هر یک از این جعبه‌ها هزاران وسیله بازی وجود دارد و عقل از هر وسیله بازی حیرت‌زده است، مانند کسی که به کعبه برود و از عظمت آن شگفت‌زده گردد.
هر یک از آن شعب ای جان پدر محکمه ایست
که به هر محکمه ای جان پدر مظلمه ایست
هوش مصنوعی: هر یک از آن شاخه‌ها، ای جان پدر، همچون دادگاهی است که در آن، جان پدر به عنوان مظلوم مورد قضاوت قرار می‌گیرد.