گنجور

شمارهٔ ۳ - در نکوهش مشروطه خواهان دروغی و زمامداران پس از بمباردمان رواق مطهر امام هشتم

این چه مشروطه منحوسی بود
که در رنج بر این خلق گشود
این چه برق است که از خرمن ملک
برد بر چرخ نهم شعله و دود
این چه عدل است که از ما بستد
هرچه بخشنده ی منان بخشود
گرچه مشروطه نبود این ترتیب
جو بما داده و گندم بنمود
زشت چونانکه کسی نام نهد
بعرقچین زن زانیه خود
دوخت بر قامت ما پیرهنی
که نه زان تار عیان است و نه پود
پیرهن پاره و یوسف در چاه
گرگ مسکین دهنش خون آلود
کودک و مرد و زن و پیر و جوان
مؤمن و گبر و نصاری و جهود
جانشان رنجه شد و دیده گریست
دلشان خست و بدنشان فرسود
جز وزیران خیانتگر رذل
کس نبردست ازین سودا سود
هر که آمد بسر مسند امر
ریش برکند و به سبلت افزود
بن دیوان حرم را کاوید
بام ایوان کلیسا اندود
زردگوشان را کردند امیر
چند تن روسیه کور کبود
برد ازین دکه حمیت کالا
کرد ازین خانه سعادت بدرود
ظلم و اجحاف و ستم یافت رواج
عدل و انصاف و کرم شد نابود
سگ چوپان شده با گرگ انباز
بره را گرگ ستمکاره ربود
زن فروشان را از حق نفرین
حق پرستان را از بنده درود
هر که بدخواسته نیکی نبرد
آنکه جو کاشته گندم ندرود
اندرین فکر بدم کز بالا
هاتف غیبم در گوش سرود
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
نام این غول ز گیتی گم باد
بر زده شاخ و بریده دم باد
رسم این جور که نامش شده عدل
همچو آئین محبت گم باد
پی و شریان هواخواهانش
بدم مار و دم کژدم باد
توسن همت مشروطه طلب
سوخته یال و شکسته سم باد
جای این آیه منحوسه شوم
سوره نور و قل اللهم باد
سینه چاک غم این مشروطه
سوده و کوفته چون گندم باد
دامن و جیب وزیران دنی
پاره چون خیک و تهی چون خم باد
آبشان یکسره در کوزه و جام
پر ز جراره چو خاک قم باد
وندرین آتش سوزان تنشان
تا ابد سوخته چون هیزم باد
مردم دیده ی دانش که رخش
دور از دیده ی این مردم باد
گفت این دائره مقطوع النسل
چون خر اخته و پاپ رم باد
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
راز داران همه غماز شدند
خائنان در حرم راز شدند
زاغ با طوطی و بلبل با جغد
در صف باغ هم آواز شدند
تخمها در دل مرغان ز غرور
جوجه کردند و به پرواز شدند
پشه ها بر تن خلق آخته نیش
همچو جراره اهواز شدند
هفت پستانان بر نطع قمار
همه استاد شش انداز شدند
پست طبعان فرومایه دون
بر همه خلق سرافراز شدند
خامه ها تیشه بنانها مثقب
پنجه ها سیخ و دهان گاز شدند
مهره بازان دغا عربده جوی
چون حریفان دغل باز شدند
پاسبانان به کمنداندازان
متفق گشته و انباز شدند
عسسان با صف دزدان در شهر
همره و همدم و همراز شدند
روبهان در پی نخجیر غزال
چون پلنگان بتک و تاز شدند
بوالفضولان همگی مفضالند
بی اصولان همه طناز شدند
جغدها یکسره طوطی گشتند
بومها یکسره شهباز شدند
شاهدان جمله مجاهد شده اند
حقه بازان همه جانباز شدند
فقرا ترک وطن کرده ز جوع
به بخارا و به قفقاز شدند
دوش جمعی پی نان جان در کف
بر در دکه خباز شدند
نان ندیدند و ز جان آمده سیر
گرسنه سوی سرا باز شدند
چون رسیدند به منزلگه خویش
اندرین نکته هم آواز شدند
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
عیب مشروطه بما معلوم است
نام مشروطه در ایران شوم است
هر کرا گفتی مشروطه طلب
حال آن بر همه کس معلوم است
این چه قانون که حرامی به حرم
محرم از حرمت و حق محروم است
بختیاری پی تاراج نفوس
همعنان اجل محتوم است
جز وزیران که پی سیم و زرند
هر کسی در طلب موهوم است
زندگی سخت بود در بلدی
که فضا تار و هوا مسموم است
آب اگر دیده شود غسلین است
نان اگر یافت شود زقوم است
عدل اندر همه جا ممدوح است
ظلم اندر همه جا مذموم است
لیک در کشور ما آنچه به گوش
ناخوش آید سخن مظلوم است
پای رشوت چو در آید به میان
دست دین بسته و حق محکوم است
گفت مشروطه و دیدم بی شرط
پی غارت چو سپاه روم است
بوم را نام نهادند هزار
چون صدا کرد بدیدم بوم است
ای ستمکاره مشروطه شکن
که رخت نحس و نگاهت شوم است
شیر در چنگ تو بی چنگال است
پیل در جنگ تو بی خرطوم است
عقل در کله تو مستهلک
عدل در معده تو مهضوم است
مبر این جامه که در پیکر ما
یادگار از پدر مرحوم است
مکش این طفل که در خانه ی ما
کودکی بی گنه و معصوم است
یادم آمد سخنی کز ادبا
در دواوین ادب مرقوم است
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
آه ازین فرقه مشروطه طلب
اف بر این مردم بی نام و نسب
نام مشروطه از ایشان شده زشت
جان خلق آمده از غصه بلب
گلشن دین را صرصر باشند
آتش کین را حمال حطب
دشمن افسر و اورنگ عجم
خائن ملت و آئین عرب
عجبی نیست خیانت ز ایشان
که امانت شد از ایشان اعجب
دین دچار آمده در ورطه مرگ
دولت افتاده به دریای تعب
از زمین جوشد فواره غم
وز هوا بارد باران غضب
مردم خاکی و طوفان بلا
کشتی بادی و باب المندب
راه باریکتر از رشته موی
روز تاریکتر از نیمه شب
لاله در باغ چو نیش افعی
باده در جام چو زهر عقرب
عدل مهجورتر از مهر و وفا
عقل گمنام تر از فضل و ادب
آنکه می تاخت به میدان چو اسد
منهزم شد ز عدو چون ثعلب
آنکه بودی چو مهلب در جنگ
خورده پنداری حب المهلب
گشته مغلوب ز دشمن عمدا
گفته الملک لمن جاء غلب
آنکه برکند ستون خیمه
بهر کین توزی چون ام وهب
زر، ز بن سعد، ستد بست چو شمر
بازوی فاطمه دست زینب
گرد کردند زر و سیم و شدند
شاد و خندان ز پی عیش و طرب
پارکها دلکش و می ها سر جوش
عالم از نغمه پر از شور و شغب
خفته در مهد پس از سلب شرف
در کنار صنم سیم سلب
اوفتاده پس تخدیر عقول
با بتان در پی تحریک عصب
یاد دارم که به صحرای حجاز
ره سپهر بودم زی کعبه رب
نوجوانی به رهم پیش آمد
بسته دستارچه از سرخ قصب
برخم کرد نگاهی و گذشت
از برم همچو ز مطلع کوکب
دل برقص آمد و انگیخت مرا
تا بتازم پی رخشش اشهب
چون مرا دید دوان از پی خویش
گفت و انگیخت بسرعت مرکب
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
تخت جم افسر کاوس نماند
شرف و غیرت و ناموس نماند
دولت و لشکر و کشور همه رفت
چتر و طبل و جرس و کوس نماند
از ترقی و ز آزادی ملک
خاطری نیست که مأیوس نماند
حرمت از دین پیمبر برخواست
احترام حرم طوس نماند
توپ بستند در ایوان رضا
شوکت اسلام از روس نماند
روضه ای را که مطاف ملک است
بر درش جای زمین بوس نماند
نور اسلام ز قندیل برفت
شمع توحید بفانوس نماند
کعبه در پیش کلیسا خم شد
مصحف اندر بر ناقوس نماند
جای عباد به محراب دعا
جز خراباتی و سالوس نماند
وزرا را همه زر گشت نصیب
بهر ما بهره جز افسوس نماند
حشمتی نیست که بر باد نرفت
رایتی نیست که معکوس نماند
زان همه سرکش پردل به مصاف
نیست یکتن که به قرپوس نماند
غیر خون دل و پیراهن عار
بهر ما مشرب و ملبوس نماند
مستبد گرچه فنا شد نامی
هم ز مشروطه منحوس نماند
رفت شیطان ز صف خلد ولی
مار هم زه زد و طاوس نماند
با وجودیکه بزعم وزرا
نفسی نیست که محبوس نماند
مطلبی نیست که معلوم نشد
نکته ای نیست که محسوس نماند
یار من گفت که بی پرده سخن
گوی در پرده که جاسوس نماند
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
این نه مشروطه که استبداد است
شعله ی مزرعه ی ایجاد است
سبب قحط و غلای عام است
وتد خیمه ذی الاوتاد است
هود و صالح را گوئید پیام
که ز تو دور ثمود و عاد است
آن وزیری که گلستان ارم
ساخت مانا خلف شداد است
پیشکش کرده به همسایه وطن
مگرش میراث از اجداد است
ملک را برده به بازار حراج
میزند چوب و پی مازاد است
آن شنیدم که ازین ناخلفان
در کف بی شرفان اسناد است
عاقلی گفت سند دادستند
غافلی گفت که این اسناد است
گر ندادند سند باکی نیست
ور بدادند مرا ایراد است
مملکت خاص رعیت باشد
این قرمساق یکی ز افراد است
در دهان پدر روحانی
خردهای جگر اولاد است
پسران همچو شهیدان احد
وین پدر آکلة الاکباد است
هنر از جهل سته گشته مگر
جهل هشام و هنر سجاد است
مالک کشوریان دلال است
قائد لشکریان قواد است
قلم آن اره نجار است
نفس این چو دم حداد است
ای قوی پنجه که در راه نفاق
ستمت راحله جورت زاد است
تا توانی بدوان مرکب خویش
که خداوندت در مرصاد است
دوش پیری به مریدی این ذکر
کرد تلقین که یکی ز اوراد است
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
دارم اندر دل خونین نفسی
همچو مرغی که اسیر قفسی
نفس اندر دل من محبوس است
بارالها برسان همنفسی
هرچه بیدادگران جور کنند
نبود داور و فریاد رسی
نه پی قافله آید بنظر
نه بگوش آید بانگ جرسی
نره شیری شده نخجیر سگی
شاهبازی شده صید مگسی
جام جم تخت سلیمان را دیو
برد یکدفعه نه پیشی نه پسی
کدخدا خفته و کدبانو مست
نیست جز درد در این خانه کسی
سگ ز بام آید و دزد از دیوار
چون نباشد به محلت عسسی
آنکه در ارض طوی نخله طور
بود از نور جمالش قبسی
خرمن دین را از برق طمع
کرد خاکستر و پنداشت خسی
وآنکه بد عاقله کشور ما
شد اسیر هوس بوالهوسی
ای ستمدیده ازین ملک خراب
راه تونی بسپر یا طبسی
نرسی جانب مقصد ز طریق
گر رکابی نزنی بر فرسی
پیر زالی شب سرما می پخت
شله ماشی و آش عدسی
ناگهان نره گدائی در زد
گفت دارم ز درت ملتمسی
پیره زن را بدم کار گرفت
دادها کرد و نبد دادرسی
چون رها گشت از آن مخمصه زال
می شنیدم که همی گفت بسی
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
عبقری رانده در این پرده سخن
تا بجنبید، بدل، فکرت من
رشته ای بست ز ترجیع که بود
بس فروزنده تر از عقد پرن
خرمنی از گهر آورد که برد
طبع من خوشه ای از آن خرمن
همه جا بر متقدم فضل است
در بنای اثر و طبع سخن
خاصه او ار که بود در همه کار
برتری بلکه مهی در همه فن
یار عدل است و شریک انصاف
حامی شرع و نگهدار سنن
منبع دانش و دریای هنر
حافظ غیرت و غمخوار وطن
جان حکمت ز کمالش خرسند
چشم دانش به جمالش روشن
نامه اش از مه و هور آکنده
خامه اش بر بچه حور آبستن
دست دستوری شاهان را صدر
جان آسایش عالم را تن
نفقاتش بی رنج سئوال
صدقاتش همه بی ثقلت من
حقگذاری را بحری مواج
بردباری را کوهی ز آهن
هنرش را چو درآرند به بیع
مشتری جان دهد او را به ثمن
در دماغش نکند هیچ اثر
باده هرچند بود مردافکن
صادق الوعد و وفی العهد است
نه چو یاران دگر عهد شکن
تا فرشته نکند ابلیسی
نا خماهن ندهد ریماهن
او چو خورشید و معالی چو فلک
او چو شمشاد معارف چو چمن
ای خداوند از این بنده نماند
سخنی تازه در این دیر کهن
تا به آهنگ دری برخواند
مطرب می زده با صوت حسن
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این چه مشروطه منحوسی بود
که در رنج بر این خلق گشود
هوش مصنوعی: این چه قانونی بود که به جای خوشبختی، تنها رنج و درد را برای مردم به ارمغان آورد!
این چه برق است که از خرمن ملک
برد بر چرخ نهم شعله و دود
هوش مصنوعی: این چه نوری است که از خوشه‌های گندم برمی‌خیزد و بر آسمان شعله و دود به راه می‌اندازد؟
این چه عدل است که از ما بستد
هرچه بخشنده ی منان بخشود
هوش مصنوعی: این چه انصاف نیست که خداوند بخشنده، تمام نعمت‌هایی را که به ما داده است، بازپس بگیرد.
گرچه مشروطه نبود این ترتیب
جو بما داده و گندم بنمود
هوش مصنوعی: اگرچه این وضعیت به معنای مشروطه نیست، اما به ما اجازه داده تا گندم را مشاهده کنیم.
زشت چونانکه کسی نام نهد
بعرقچین زن زانیه خود
هوش مصنوعی: زیبایی همچون زشتی است که کسی آن را به نام زنی بدنام و زناکار می‌خواند.
دوخت بر قامت ما پیرهنی
که نه زان تار عیان است و نه پود
هوش مصنوعی: لباسی بر تن ما دوخته‌اند که نه تارهایش نمایان است و نه پودهایش، به نوعی که هیچ‌یک از اجزایش قابل مشاهده نیست.
پیرهن پاره و یوسف در چاه
گرگ مسکین دهنش خون آلود
هوش مصنوعی: پیرهن پاره و یوسف در چاه به داستان یوسف پیغام می‌دهد، جایی که یوسف به دست برادرانش به چاه انداخته می‌شود. در اینجا، "گرگ مسکین" نمادی از دروغ و فریب است، که به نوعی به وضعیتی غم‌انگیز و ناامیدکننده اشاره دارد. در نهایت، این تصویر به حس درد و رنجی که در اثر خیانت و فریب ایجاد می‌شود، تاکید می‌کند.
کودک و مرد و زن و پیر و جوان
مؤمن و گبر و نصاری و جهود
هوش مصنوعی: این جمله به تنوع مردم اشاره دارد؛ به کودکان تا بزرگ‌ترها، از مؤمنان تا غیرمؤمنان و پیروان ادیان مختلف. هر کدام از این افراد با ویژگی‌ها و عقاید متفاوت، در جامعه کنار هم زندگی می‌کنند.
جانشان رنجه شد و دیده گریست
دلشان خست و بدنشان فرسود
هوش مصنوعی: روحشان آزرده شده و چشمانشان پر از اشک است، دلشان خسته و بدنشان خسته و خسته‌تر از قبل است.
جز وزیران خیانتگر رذل
کس نبردست ازین سودا سود
هوش مصنوعی: هیچ کس در این معامله سودی نمی‌برد، جز وزیران خیانتکار و پست.
هر که آمد بسر مسند امر
ریش برکند و به سبلت افزود
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقام و مدیریت رسید، باید مراقب باشد که با دقت و درستی عمل کند و به اصلاح و بهبود اوضاع بپردازد.
بن دیوان حرم را کاوید
بام ایوان کلیسا اندود
هوش مصنوعی: گفتن از کسی که برای رسیدن به حقیقت و گنجینه‌های پنهان، در جوار مقدس و آرامش‌بخش کلیسا تلاش می‌کند و سعی دارد به عمق مسائل دست یابد. این تلاش، مانند کاوش در زندگی و دست یافتن به معانی عمیق تر از ظواهر است.
زردگوشان را کردند امیر
چند تن روسیه کور کبود
هوش مصنوعی: امیر چند نفر از زردگوشان را به زندان انداخت و روس‌های کور را با زخم‌های کبود نگاه داشت.
برد ازین دکه حمیت کالا
کرد ازین خانه سعادت بدرود
هوش مصنوعی: حمیت از این دکه رخت بر بسته و از این خانه سعادت وداع کرده است.
ظلم و اجحاف و ستم یافت رواج
عدل و انصاف و کرم شد نابود
هوش مصنوعی: وقتی ظلم و ستم در جامعه ترویج یافت، در مقابل آن، عدل، انصاف و نوع دوستی از بین رفت.
سگ چوپان شده با گرگ انباز
بره را گرگ ستمکاره ربود
هوش مصنوعی: سگ چوپان که باید از بره‌ها مراقبت کند، حالا به دوستی با گرگ روی آورده و بره بیچاره را گرگ بدخواه به چنگ آورده است.
زن فروشان را از حق نفرین
حق پرستان را از بنده درود
هوش مصنوعی: زن فروش‌ها را از غضب خدا دور بدار و درود بر بندگان صالح و پرهیزگار بفرست.
هر که بدخواسته نیکی نبرد
آنکه جو کاشته گندم ندرود
هوش مصنوعی: هر کس که نسبت به دیگران نیت بدی داشته باشد، در نهایت نتیجه‌ی خوبی نخواهد گرفت. مانند کسی که در زمینش دانه جو می‌کارد و انتظار دارد گندم برداشت کند؛ این انتظار، غیرمنصفانه و غیرواقعی است.
اندرین فکر بدم کز بالا
هاتف غیبم در گوش سرود
هوش مصنوعی: در این فکر بودم که آیا از بالا، صدای فرشته‌ای در گوشم سرودی را می‌خواند.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشم‌ها در غم و درد به حالت غوطه‌ور هستند و این وضعیت غم‌انگیز را به خاطر مشروطه‌ای که به چنین حالتی دچار شده است، نفرین می‌کنم.
نام این غول ز گیتی گم باد
بر زده شاخ و بریده دم باد
هوش مصنوعی: این غول که نامش از دنیا گم شده است، هم شاخش قطع شده و هم دمش از بین رفته است.
رسم این جور که نامش شده عدل
همچو آئین محبت گم باد
هوش مصنوعی: این نوع رفتار که به اسم عدالت معروف شده، همچون قواعد محبت باید فراموش شود.
پی و شریان هواخواهانش
بدم مار و دم کژدم باد
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حوادث و حالت‌های ناگوار در زندگی می‌پردازد. در اینجا اشاره به سختی‌ها و خطراتی است که در مقابل کسانی که دوستدار و طرفدار هستند، وجود دارد. به نوعی، این افراد با مشکلات و چالش‌های ناگواری روبرو می‌شوند که می‌تواند به شکل زهرآلود و آسیب‌زننده باشد. در نهایت، این تصاویر بیانگر حسی از هشدار و مخاطره در دل محبت و دوستی است.
توسن همت مشروطه طلب
سوخته یال و شکسته سم باد
هوش مصنوعی: اسب پرشور و شوق خواسته‌های آزادی‌خواهی، با یالی سوخته و سم‌هایی پاره، در جریان وزش باد حرکت می‌کند.
جای این آیه منحوسه شوم
سوره نور و قل اللهم باد
هوش مصنوعی: در اینجا به یک آیه از قرآن اشاره شده که به نوعی بدی یا شومی را نشان می‌دهد، و تعبیر شخصی از دعایی می‌باشد که از خداوند خواسته می‌شود. به نوعی، فرد در حال ابراز نارضایتی از وضعیتی است و به خداوند متوسل می‌شود تا او را از این وضعیت نجات دهد.
سینه چاک غم این مشروطه
سوده و کوفته چون گندم باد
هوش مصنوعی: دل پر از درد و غم این مشروطه، مانند گندم که در باد له و کوفته می‌شود.
دامن و جیب وزیران دنی
پاره چون خیک و تهی چون خم باد
هوش مصنوعی: لباس و جیب‌های وزیران دنیا پر از عیب و نقص است، مانند کیسه‌ای که پاره شده و خالی شده است.
آبشان یکسره در کوزه و جام
پر ز جراره چو خاک قم باد
هوش مصنوعی: آب آن‌ها کاملاً در کوزه است و جام‌ها پر از خرد و غبار مانند خاک قم هستند.
وندرین آتش سوزان تنشان
تا ابد سوخته چون هیزم باد
هوش مصنوعی: تن آن‌ها همچون هیزم در آتش سوزان می‌سوزد و تا ابد دچار سوختگی خواهد بود.
مردم دیده ی دانش که رخش
دور از دیده ی این مردم باد
هوش مصنوعی: مردم دانش را زیر نظر دارند، اما چهره‌ی آن دانش از دید این مردم پنهان است.
گفت این دائره مقطوع النسل
چون خر اخته و پاپ رم باد
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی سخن از بی‏بار بودن و نازایی می‌کند، که به طور طنزآمیز و با استفاده از تشبیه‌هایی به حیوانات، وضعیتی را توصیف می‌کند که نشان‌دهنده ناتوانی یا عدم تولیدمثل است. با این توصیف، می‌تواند به کمبودها یا ضعف‌هایی در یک موقعیت یا فرد اشاره داشته باشد.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشمم در میان اشک و درد غوطه‌ور است، بباورید که چنین وضعیتی به مشروطه‌ای که انتظار داشتیم، لعنت می‌فرستم.
راز داران همه غماز شدند
خائنان در حرم راز شدند
هوش مصنوعی: همه کسانی که به رازها آگاه بودند، به افراد عیب‌جو و خیانتکار تبدیل شدند و در مکان‌های امن و مقدس از رازها پرده برداشتند.
زاغ با طوطی و بلبل با جغد
در صف باغ هم آواز شدند
هوش مصنوعی: پرنده‌ای سیاه با پرنده‌ای رنگی و پرنده‌ای خوش‌صدا با پرنده‌ای زشت در باغ کنار یکدیگر هم‌صدا شدند.
تخمها در دل مرغان ز غرور
جوجه کردند و به پرواز شدند
هوش مصنوعی: تخم‌هایی که در دل پرندگان قرار داشت، به خاطر احساس بلند پروازی و شوق به پرواز، تبدیل به جوجه شدند و آن‌ها به پرواز درآمدند.
پشه ها بر تن خلق آخته نیش
همچو جراره اهواز شدند
هوش مصنوعی: پشه‌ها بر تن مردم به خواب و نیش می‌زنند، مانند جراره‌های اهواز که بر روی زمین پراکنده‌اند.
هفت پستانان بر نطع قمار
همه استاد شش انداز شدند
هوش مصنوعی: هفت بازیکن در میز قمار حاضر شدند و همه استاد بازی شش‌انداز شدند.
پست طبعان فرومایه دون
بر همه خلق سرافراز شدند
هوش مصنوعی: افراد بی‌اخلاق و بی‌ارزش، با وجود ضعف‌های خود، بر سایرین فخر می‌فروشند و به خود می‌بالند.
خامه ها تیشه بنانها مثقب
پنجه ها سیخ و دهان گاز شدند
هوش مصنوعی: قلم‌ها مانند تیشه‌ای برای انگشتان شده‌اند و دست‌ها به مانند سیخ و دهان‌ها به حالت گاز زدن درآمده‌اند.
مهره بازان دغا عربده جوی
چون حریفان دغل باز شدند
هوش مصنوعی: بازیکنان مکار و فریبکار، مانند رقیبان نیرنگباز، به غوغا و هیاهو پرداختند.
پاسبانان به کمنداندازان
متفق گشته و انباز شدند
هوش مصنوعی: نگهبانان به سوی شکارچیان متحد شده و به یکدیگر پیوسته‌اند.
عسسان با صف دزدان در شهر
همره و همدم و همراز شدند
هوش مصنوعی: جوانمردان در شهر به جمع دزدان پیوسته و هم‌پیمان و هم‌داستان شدند.
روبهان در پی نخجیر غزال
چون پلنگان بتک و تاز شدند
هوش مصنوعی: در پی شکار غزال، روباه‌ها مانند پلنگ‌ها به سرعت و چالاکی حرکت کردند.
بوالفضولان همگی مفضالند
بی اصولان همه طناز شدند
هوش مصنوعی: افراد بی‌فایده و پرحرف همگی به نوعی با فضیلت‌اند، اما کسانی که بی‌پایه و اساسند، به آدم‌های شوخ و اداهای خنده‌دار تبدیل شده‌اند.
جغدها یکسره طوطی گشتند
بومها یکسره شهباز شدند
هوش مصنوعی: پرندگان شب به طور کامل تبدیل به طوطی‌ شده‌اند و پرندگان روز نیز به شکل بازهای شجاع درآمده‌اند.
شاهدان جمله مجاهد شده اند
حقه بازان همه جانباز شدند
هوش مصنوعی: همه شاهدان به مبارزه و پیکار پرداخته‌اند و علم‌فروشان و حقه‌بازان نیز اکنون جانباز و فدای کار خود شده‌اند.
فقرا ترک وطن کرده ز جوع
به بخارا و به قفقاز شدند
هوش مصنوعی: فقرا به دلیل گرسنگی و فقر، وطن خود را ترک کرده و به شهرهایی مانند بخارا و قفقاز رفتند.
دوش جمعی پی نان جان در کف
بر در دکه خباز شدند
هوش مصنوعی: شب گذشته گروهی برای تهیه نان و تامین نیاز خود، در مقابل نانوایی صف کشیده بودند.
نان ندیدند و ز جان آمده سیر
گرسنه سوی سرا باز شدند
هوش مصنوعی: گرسنگان حتی نان هم پیدا نکردند و از زندگی خسته شده به خانه‌هایشان برگشتند.
چون رسیدند به منزلگه خویش
اندرین نکته هم آواز شدند
هوش مصنوعی: زمانی که به خانه خود رسیدند، در این مورد هم با یکدیگر همصدا و هماهنگ شدند.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشمانم در خون دل غوطه‌ور شده است و می‌گویم لعنت بر چنین مشروطه‌ای.
عیب مشروطه بما معلوم است
نام مشروطه در ایران شوم است
هوش مصنوعی: مشکل و نواقص نظام مشروطه در ایران برای ما مشخص است، زیرا نام مشروطه در کشور ما اثرات منفی دارد.
هر کرا گفتی مشروطه طلب
حال آن بر همه کس معلوم است
هوش مصنوعی: هر کس را که گفتی خواهان مشروطه است، حال و شرایط او برای همه مشخص و معلوم است.
این چه قانون که حرامی به حرم
محرم از حرمت و حق محروم است
هوش مصنوعی: این چه قانونی است که کسی که به حرم ملحق می‌شود، از حرمت و حقوقش محروم است؟
بختیاری پی تاراج نفوس
همعنان اجل محتوم است
هوش مصنوعی: سرنوشت بختیاری، در پی نابودی جان‌های مردم، به چیزی جز پایان حتمی زندگی ختم نمی‌شود.
جز وزیران که پی سیم و زرند
هر کسی در طلب موهوم است
هوش مصنوعی: به جز وزرا که به دنبال ثروت و مال هستند، هر کس دیگری به دنبال چیزی نادیدنی و خیالی است.
زندگی سخت بود در بلدی
که فضا تار و هوا مسموم است
هوش مصنوعی: زندگی در جایی که هوا آلوده و فضا تیره و تار است، بسیار دشوار می‌گذرد.
آب اگر دیده شود غسلین است
نان اگر یافت شود زقوم است
هوش مصنوعی: اگر آب دیده شود، برای شست‌وشو و پاکی است و اگر نانی پیدا شود، از دوزخ و عذاب است.
عدل اندر همه جا ممدوح است
ظلم اندر همه جا مذموم است
هوش مصنوعی: عدالت در هر زمینه‌ای ستایش شده است و ظلم در هر جایی ناپسند و قابل انتقاد است.
لیک در کشور ما آنچه به گوش
ناخوش آید سخن مظلوم است
هوش مصنوعی: اما در کشور ما، هر چیزی که به گوش ناخوش بیفتد، صدای مظلومانه‌ای را می‌رساند.
پای رشوت چو در آید به میان
دست دین بسته و حق محکوم است
هوش مصنوعی: زمانی که رشوت و فساد به میان آید، دین و حق و انصاف نادیده گرفته می‌شوند و در این شرایط، حق ضایع و محکوم می‌شود.
گفت مشروطه و دیدم بی شرط
پی غارت چو سپاه روم است
هوش مصنوعی: گفتند که مشروطه یعنی آزادی، اما وقتی نگاه کردم دیدم که بدون قید و شرط، همه برای غارت و چپاول به پا خیزیده‌اند، همچون سپاه رومیان.
بوم را نام نهادند هزار
چون صدا کرد بدیدم بوم است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که وقتی صدای پرنده‌ای را شنیدند، آن را با نام بوم شناختند. به عبارتی، صدایی که شنیده شد باعث شد تا به شناسایی و نامگذاری آن پرنده پرداخته شود.
ای ستمکاره مشروطه شکن
که رخت نحس و نگاهت شوم است
هوش مصنوعی: ای ظالمی که باعث نقض مشروطه شده‌ای، لباس ناپسند و نگاه تو بد یمنی است.
شیر در چنگ تو بی چنگال است
پیل در جنگ تو بی خرطوم است
هوش مصنوعی: شیر در دست تو قدرتی ندارد و فیل در نبرد تو لزوماً از ابزار شکست خود محروم است.
عقل در کله تو مستهلک
عدل در معده تو مهضوم است
هوش مصنوعی: در تو عقل به طور کامل استفاده شده و از بین رفته است، و عدالت در وجود تو به شکل کامل دیده نمی‌شود و نادیده گرفته شده است.
مبر این جامه که در پیکر ما
یادگار از پدر مرحوم است
هوش مصنوعی: این لباس را کنار نگذار، زیرا یادگاری از پدر مرحوم ماست.
مکش این طفل که در خانه ی ما
کودکی بی گنه و معصوم است
هوش مصنوعی: این بچه را اذیت نکن، که او در خانه‌ی ما به دنیا آمده و بی‌گناه و پاک است.
یادم آمد سخنی کز ادبا
در دواوین ادب مرقوم است
هوش مصنوعی: به یادم آمد که جمله‌ای از عالمان در کتاب‌های ادب نوشته شده است.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشمم در دریایی از اندوه و غم فرو رفته است، لعنت بر چنین وضعیتی که به نام مشروطه شکل گرفته است.
آه ازین فرقه مشروطه طلب
اف بر این مردم بی نام و نسب
هوش مصنوعی: این افراد که خواهان تغییر و اصلاح هستند، مرا ناراحت می‌کنند و من از وضعیت این مردم بی‌هویت و بی‌سابقه نگرانم.
نام مشروطه از ایشان شده زشت
جان خلق آمده از غصه بلب
هوش مصنوعی: اینان نام مشروطه را زشت کرده‌اند و جان مردم به خاطر غم و ناراحتی در حال پریشانی و رنج است.
گلشن دین را صرصر باشند
آتش کین را حمال حطب
هوش مصنوعی: درختان باغ ایمان تحت تأثیر وزش تندبادهای کینه قرار دارند و این کینه مانند هیزم بر دوش کسی است که آتش را حمل می‌کند.
دشمن افسر و اورنگ عجم
خائن ملت و آئین عرب
هوش مصنوعی: دشمن، فرمانده و زیبایی‌های ایرانیان خائن به ملت و سنت‌های عرب هستند.
عجبی نیست خیانت ز ایشان
که امانت شد از ایشان اعجب
هوش مصنوعی: جالب نیست که از این افراد خیانت سر بزند، زیرا امانت در دست آن‌ها از بین رفته است.
دین دچار آمده در ورطه مرگ
دولت افتاده به دریای تعب
هوش مصنوعی: دین در حال افول و در خطر نابودی است و وضعیت کشور به بحرانی عمیق و پر از مشکلات رسیده است.
از زمین جوشد فواره غم
وز هوا بارد باران غضب
هوش مصنوعی: از دل زمین، غم‌ها همچون جویباری فوران می‌کنند و از آسمان، خشم همچون بارانی سنگین نازل می‌شود.
مردم خاکی و طوفان بلا
کشتی بادی و باب المندب
هوش مصنوعی: مردم در وضعیت‌های سخت و دشوار قرار دارند، مانند کشتی‌ای که در برابر طوفان قوی قرار گرفته است.
راه باریکتر از رشته موی
روز تاریکتر از نیمه شب
هوش مصنوعی: مسیر زندگی بسیار دشوار و پیچیده است و در شرایط سخت،困难ها و چالش‌ها بیشتر می‌شوند.
لاله در باغ چو نیش افعی
باده در جام چو زهر عقرب
هوش مصنوعی: در باغ، لاله زیبایی دارد که همچون نیش افعی خطرناک است و باده‌ای در جام وجود دارد که به اندازه زهر عقرب سمی و مضر است.
عدل مهجورتر از مهر و وفا
عقل گمنام تر از فضل و ادب
هوش مصنوعی: در میان صفات انسانی، عدل کمتر از عشق و وفا به یاد می‌آید و همچنین عقل از فضل و ادب ناشناس‌تر و کمتر شناخته شده است.
آنکه می تاخت به میدان چو اسد
منهزم شد ز عدو چون ثعلب
هوش مصنوعی: کسی که با شجاعت و قدرت وارد میدان می‌شود، در مقابل دشمن مانند یک شیر عمل می‌کند، اما در نهایت مثل یک روباه شکست می‌خورد.
آنکه بودی چو مهلب در جنگ
خورده پنداری حب المهلب
هوش مصنوعی: آن کسی که مانند مهلب در میدان جنگ سرنگون شده است، گمان می‌کند که او عشق مهلب را در دل دارد.
گشته مغلوب ز دشمن عمدا
گفته الملک لمن جاء غلب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به طور عمدی پیروز شدن خود را بر دشمن جویا می‌شود و می‌خواهد بداند که مالکیت و حکومت به چه کسی می‌رسد، در حالی که بر دشمن غلبه کرده است. یعنی او می‌خواهد بداند کسی که در این جنگ پیروز شده، چه کسی است و حق حاکمیت بر اوست.
آنکه برکند ستون خیمه
بهر کین توزی چون ام وهب
هوش مصنوعی: آن کسی که برای انتقام، پایه‌های خیمه را از جا می‌کَند، مانند ام وهب است.
زر، ز بن سعد، ستد بست چو شمر
بازوی فاطمه دست زینب
هوش مصنوعی: زر، از نسل سعد به دست آورد و مانند شمر، بازوی فاطمه را به زینب بست.
گرد کردند زر و سیم و شدند
شاد و خندان ز پی عیش و طرب
هوش مصنوعی: آن‌ها طلا و نقره را جمع کردند و به دنبال خوشی و لذت، شاد و خندان شدند.
پارکها دلکش و می ها سر جوش
عالم از نغمه پر از شور و شغب
هوش مصنوعی: پارک‌ها زیبا و شاداب هستند و نوشیدنی‌ها سرشار از انرژی‌اند. دنیا به خاطر آهنگ‌هایی که پر از هیجان و نشاط هستند، زنده و خوشحال به نظر می‌رسد.
خفته در مهد پس از سلب شرف
در کنار صنم سیم سلب
هوش مصنوعی: در آغوش معشوق، در حالی که عزت و شرافت خود را از دست داده‌ایم، به خواب رفته‌ایم.
اوفتاده پس تخدیر عقول
با بتان در پی تحریک عصب
هوش مصنوعی: عقل‌ها در خواب و غفلت به سر می‌برند و از مجذوبیت به صورت‌ها و زیبایی‌ها، تحریک و تحریک‌پذیری عاطفی پیدا کرده‌اند.
یاد دارم که به صحرای حجاز
ره سپهر بودم زی کعبه رب
هوش مصنوعی: به یاد دارم که در بیابان‌های حجاز به سمت کعبه مشرف بودم.
نوجوانی به رهم پیش آمد
بسته دستارچه از سرخ قصب
هوش مصنوعی: یک جوانی به سمت من آمد و دستارچی قرمز رنگ بر سر داشت.
برخم کرد نگاهی و گذشت
از برم همچو ز مطلع کوکب
هوش مصنوعی: نگاهی به من انداخت و بی‌اعتنا از کنارم گذشت، مانند ستاره‌ای که از افق طلوع می‌کند.
دل برقص آمد و انگیخت مرا
تا بتازم پی رخشش اشهب
هوش مصنوعی: دل شاد و شگفت‌زده شده و مرا به جنب و جوش وامی‌دارد تا به دنبال زیبایی آن، با شتاب بشتابم.
چون مرا دید دوان از پی خویش
گفت و انگیخت بسرعت مرکب
هوش مصنوعی: وقتی مرا دید، به سرعت از خود عبور کرد و مرا به دویدن واداشت.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشمانم در خون دل غوطه‌ور است، لعنت بر این نوع مشروطه.
تخت جم افسر کاوس نماند
شرف و غیرت و ناموس نماند
هوش مصنوعی: سلطنت و بزرگی کاوس دیگر وجود ندارد و عزت، شجاعت و آبرو نیز از بین رفته است.
دولت و لشکر و کشور همه رفت
چتر و طبل و جرس و کوس نماند
هوش مصنوعی: ثروت، نیرو و سرزمین همه از بین رفته‌اند و هیچ‌گونه نشانه‌ای از قدرت و پیروزی باقی نمانده است.
از ترقی و ز آزادی ملک
خاطری نیست که مأیوس نماند
هوش مصنوعی: از پیشرفت و آزادی کشور، اندیشه‌ای وجود دارد که ناامید نخواهد بود.
حرمت از دین پیمبر برخواست
احترام حرم طوس نماند
هوش مصنوعی: وقتی که حرمت دین پیامبر از بین رفته، دیگر احترام حرم طوس هم باقی نمانده است.
توپ بستند در ایوان رضا
شوکت اسلام از روس نماند
هوش مصنوعی: در ایوان رضا، با ایجاد محاصره‌ای، شکوه و عظمت اسلام با حضور روس‌ها تحت تاثیر قرار گرفت و از بین رفت.
روضه ای را که مطاف ملک است
بر درش جای زمین بوس نماند
هوش مصنوعی: یک زیارتگاه که محل حضور ملائک است، در آن جا هیچ نقطه‌ای برای بوسیدن زمین باقی نمی‌ماند.
نور اسلام ز قندیل برفت
شمع توحید بفانوس نماند
هوش مصنوعی: نور اسلام از چراغی خاموش شد و شمع توحید هم دیگر در فانوس نماند.
کعبه در پیش کلیسا خم شد
مصحف اندر بر ناقوس نماند
هوش مصنوعی: کعبه در برابر کلیسا فروتنی کرد و کتاب مقدس بر ناقوس باقی نماند.
جای عباد به محراب دعا
جز خراباتی و سالوس نماند
هوش مصنوعی: در محل عبادت و دعا، هیچ چیز جز خرابی و دروغگویی باقی نمانده است.
وزرا را همه زر گشت نصیب
بهر ما بهره جز افسوس نماند
هوش مصنوعی: وزرای کشور همه ثروت و زر و مال به دست آورده‌اند، اما برای ما تنها حسرت و افسوس باقی مانده است.
حشمتی نیست که بر باد نرفت
رایتی نیست که معکوس نماند
هوش مصنوعی: هیچ عظمتی نیست که به مرور زمان از بین نرود و هیچ نظری نیست که در نهایت تغییر نکند.
زان همه سرکش پردل به مصاف
نیست یکتن که به قرپوس نماند
هوش مصنوعی: از بین تمام افرادی که با دل جسور و آزاد به میدان آمده‌اند، هیچ‌کس نیست که بر اساس شکل ظاهری یا قرپوس باقی بماند.
غیر خون دل و پیراهن عار
بهر ما مشرب و ملبوس نماند
هوش مصنوعی: به جز درد و رنجی که در دل داریم و لباس ننگی که بر تن داریم، چیز دیگری برای ما باقی نمانده است.
مستبد گرچه فنا شد نامی
هم ز مشروطه منحوس نماند
هوش مصنوعی: مستبد اگرچه نابود شد، اما هیچ نامی از آن نظام بد نام مشروطه باقی نماند.
رفت شیطان ز صف خلد ولی
مار هم زه زد و طاوس نماند
هوش مصنوعی: شیطان از صف بهشت بیرون رفت، اما مار هم زهر خود را زد و دیگر طاووس باقی نماند.
با وجودیکه بزعم وزرا
نفسی نیست که محبوس نماند
هوش مصنوعی: با اینکه وزرای کشور فکر می‌کنند هیچ انسانی در دنیا نمی‌تواند زندانی بماند، واقعیت چیز دیگری است.
مطلبی نیست که معلوم نشد
نکته ای نیست که محسوس نماند
هوش مصنوعی: هیچ موضوعی نیست که نامشخص بماند و هیچ نکته‌ای نیست که قابل درک نباشد.
یار من گفت که بی پرده سخن
گوی در پرده که جاسوس نماند
هوش مصنوعی: دوست من گفت که در میان حرف‌هایم رک و بی‌پرده صحبت کن، چون در این حالت کسی نمی‌تواند به ما گوش دهد و خبر چینی کند.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشم‌های من در خون جگر غوطه‌ور شده‌اند و باید لعنت بفرستم بر چنین مشروطه‌ای.
این نه مشروطه که استبداد است
شعله ی مزرعه ی ایجاد است
هوش مصنوعی: این وضعیت، نه آزادی و حق مشورت بلکه استبداد و حکومت دیکتاتوری است که همچون آتشی در مزرعه‌ای که به تازگی شروع به رشد کرده، می‌سوزد و نابود می‌کند.
سبب قحط و غلای عام است
وتد خیمه ذی الاوتاد است
هوش مصنوعی: علت کمبود مواد و افزایش قیمت‌ها عمومی شده است و مانند چادر بزرگی است که به میخ‌های محکمی نیاز دارد تا برقرار بماند.
هود و صالح را گوئید پیام
که ز تو دور ثمود و عاد است
هوش مصنوعی: از هود و صالح بخواهید پیام را برسانند که قوم ثمود و عاد از تو فاصله گرفته‌اند و دور هستند.
آن وزیری که گلستان ارم
ساخت مانا خلف شداد است
هوش مصنوعی: وزیری که باغی زیبا و دل‌انگیز مانند گلستان ارم را ایجاد کرد، او نماد کسی است که از قدرت و ثروت خود به نحو شایسته‌ای بهره‌برداری کرده است.
پیشکش کرده به همسایه وطن
مگرش میراث از اجداد است
هوش مصنوعی: شاید می‌تواند به این صورت بیان شود: او به همسایه خود از میراثی که از نیاکانش به ارث برده، هدیه‌ای تقدیم کرده است.
ملک را برده به بازار حراج
میزند چوب و پی مازاد است
هوش مصنوعی: سلطان به خاطر اضافه‌برداشت‌ها و هزینه‌های بی‌مورد، در معرض حراج قرار گرفته و تحت فشار است.
آن شنیدم که ازین ناخلفان
در کف بی شرفان اسناد است
هوش مصنوعی: شنیدم که در دست افرادی بی‌ملاحظه و ناپسند، مدارکی وجود دارد.
عاقلی گفت سند دادستند
غافلی گفت که این اسناد است
هوش مصنوعی: عاقلی می‌گوید که مدرکی به من داده‌اند، اما غافلی می‌گوید که این فقط دسته‌ای از اسناد است.
گر ندادند سند باکی نیست
ور بدادند مرا ایراد است
هوش مصنوعی: اگر به من مدرکی ندهند، نگران نمی‌شوم، اما اگر مدرکی به من بدهند و ایرادی داشته باشد، مشکلی پیش می‌آید.
مملکت خاص رعیت باشد
این قرمساق یکی ز افراد است
هوش مصنوعی: کشور باید متعلق به مردم باشد و این فرد بی‌ارزش یکی از اعضای آن است.
در دهان پدر روحانی
خردهای جگر اولاد است
هوش مصنوعی: در کلام پدر مذهبی، آموزه‌ها و اندیشه‌های عمیق فرزندان نهفته است.
پسران همچو شهیدان احد
وین پدر آکلة الاکباد است
هوش مصنوعی: پسران مانند شهیدان جنگ احد هستند و این پدر، زنی است که در دوران سختی، همواره به فرزندانش محبت و حمایت می‌کند.
هنر از جهل سته گشته مگر
جهل هشام و هنر سجاد است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هنر از نادانی چون نوری روشن شده است، مگر اینکه در بعضی موارد خاص، مانند نادانی هشام و هنر سجاد، این قاعده متفاوت می‌شود. به عبارتی دیگر، در هر زمینه‌ای، بعضی افراد ممکن است از دانایی و هنر بالاتر برخوردار باشند و نادانی آن‌ها نمی‌تواند بر این موضوع سایه بیفکند.
مالک کشوریان دلال است
قائد لشکریان قواد است
هوش مصنوعی: فرماندهانی که زبده‌اند، معمولاً در پی جلب منافع و قدرت‌اند، و گاهی به خلاف شایستگی‌ها، برگزیده می‌شوند. در اصل، در دنیای سیاست و جنگ، وابستگی به افراد خاص و روابط پشت پرده اهمیت زیادی دارد.
قلم آن اره نجار است
نفس این چو دم حداد است
هوش مصنوعی: قلم مانند اره نجار است و نفس انسان مانند دم آهنگری است.
ای قوی پنجه که در راه نفاق
ستمت راحله جورت زاد است
هوش مصنوعی: ای کسی که در مسیر نفاق، قدرت و توانایی‌ات موجب رنج و عذاب دیگران شده است.
تا توانی بدوان مرکب خویش
که خداوندت در مرصاد است
هوش مصنوعی: تا جایی که می‌توانی سعی کن و تلاش کن، چرا که خداوند در کمین توست و همیشه مراقب اعمال تو است.
دوش پیری به مریدی این ذکر
کرد تلقین که یکی ز اوراد است
هوش مصنوعی: دیروز یک پیرمرد به شاگردش این مطلب را گفت که این ذکر یکی از دعاهای خاص است.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشمم در اشک و خون غوطه‌ور شده و به چنین مشروطه‌ای لعنت می‌فرستم.
دارم اندر دل خونین نفسی
همچو مرغی که اسیر قفسی
هوش مصنوعی: در دل من دردی وجود دارد که مانند پرنده‌ای اسیر در قفس است.
نفس اندر دل من محبوس است
بارالها برسان همنفسی
هوش مصنوعی: درون قلب من، روحی در قید و بند است، ای خدا، همدمی به من بفرست.
هرچه بیدادگران جور کنند
نبود داور و فریاد رسی
هوش مصنوعی: هرچقدر که ظالم‌ها ستم کنند، ولی هیچ قاضی و دادخواهی وجود ندارد.
نه پی قافله آید بنظر
نه بگوش آید بانگ جرسی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که نه در پی سفر و گروهی می‌رویم و نه صدای شلوغی و هیاهو به گوش می‌رسد. به عبارتی، از جمع و جار و جنجال دوریم و در سکوت و آرامش قرار داریم.
نره شیری شده نخجیر سگی
شاهبازی شده صید مگسی
هوش مصنوعی: شیر نر تبدیل به یک شکارچی شده، و سگ هم به یک باز شکارچی تبدیل گشته و مگسی به طعمه آن‌ها تبدیل شده است.
جام جم تخت سلیمان را دیو
برد یکدفعه نه پیشی نه پسی
هوش مصنوعی: دیو، ناگهان تخت سلیمان را از جام جم برداشت و هیچ نشانی از جلو یا عقب آن نیست.
کدخدا خفته و کدبانو مست
نیست جز درد در این خانه کسی
هوش مصنوعی: در این خانه، همه خواب‌اند و در خواب غوطه‌ورند، جز غم و درد که همیشه حضور دارد. هیچ فردی به جز درد و ناراحتی در این فضا وجود ندارد.
سگ ز بام آید و دزد از دیوار
چون نباشد به محلت عسسی
هوش مصنوعی: وقتی امنیت و مراقبتی در محیط وجود نداشته باشد، خطر و تهدید به راحتی وارد می‌شود.
آنکه در ارض طوی نخله طور
بود از نور جمالش قبسی
هوش مصنوعی: کسی که در سرزمین طوی درخت نخل است، از روشنی زیبایی‌اش شعله‌ای دارد.
خرمن دین را از برق طمع
کرد خاکستر و پنداشت خسی
هوش مصنوعی: طلای کاذب طمع به دین و ایمان آسیب می‌زند و شخصیت‌های خودخواه و بی‌خبر، به راحتی از آن بی‌خبرند و آن را نادیده می‌گیرند.
وآنکه بد عاقله کشور ما
شد اسیر هوس بوالهوسی
هوش مصنوعی: کسی که در کشور ما دچار ضعف عقل شده و تحت تأثیر تمایلات و هوس‌های بی‌پایه قرار گرفته، به دام افتاده است.
ای ستمدیده ازین ملک خراب
راه تونی بسپر یا طبسی
هوش مصنوعی: ای ستمدیده، در این سرزمین ویران، راهی که می‌خواهی را به کسی بسپار یا به فردی از طبس واگذار کن.
نرسی جانب مقصد ز طریق
گر رکابی نزنی بر فرسی
هوش مصنوعی: اگر بر اسب خود نرخی نکنی و حرکت نکنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید.
پیر زالی شب سرما می پخت
شله ماشی و آش عدسی
هوش مصنوعی: در شب سرد، فردی پیر در حال پختن غذایی به نام شله ماشی و آش عدسی بود.
ناگهان نره گدائی در زد
گفت دارم ز درت ملتمسی
هوش مصنوعی: یکدفعه مردی که گدا بود در زد و گفت از در تو درخواست کمک دارم.
پیره زن را بدم کار گرفت
دادها کرد و نبد دادرسی
هوش مصنوعی: پیره‌زن دچار مشکلات و سختی‌ها شد و کسی به داد او نرسید.
چون رها گشت از آن مخمصه زال
می شنیدم که همی گفت بسی
هوش مصنوعی: زمانی که زال از آن وضعیت دشوار و پیچیده نجات یافت، می‌شنیدم که او بسیار سخن می‌گفت.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشمم در غم و اندوه عمیق فرو رفته و لعنت بر چنین شرایط و وضعیتی که به مشروطه منجر شده است.
عبقری رانده در این پرده سخن
تا بجنبید، بدل، فکرت من
هوش مصنوعی: عهدی که سخن‌های عمیق و ارزشمند در این مکان گفته می‌شود، به من یادآوری می‌کند که باید اندیشه‌ام را به حرکت درآورم.
رشته ای بست ز ترجیع که بود
بس فروزنده تر از عقد پرن
هوش مصنوعی: رشته‌ای از الفاظ و معانی را به هم بافت که درخشان‌تر و زیباتر از هر پیوند دیگری است.
خرمنی از گهر آورد که برد
طبع من خوشه ای از آن خرمن
هوش مصنوعی: او مقداری از زیبایی‌ها و ارزش‌ها را به همراه دارد که من فقط توانستم یک بخش کوچک از آن را ببرم و از آن بهره‌مند شوم.
همه جا بر متقدم فضل است
در بنای اثر و طبع سخن
هوش مصنوعی: در هرجا، بر کسی که پیشتاز است، برتری و فضیلت وجود دارد، چه در زمینه ساخت و ساز و چه در زمینه بیان و گفتار.
خاصه او ار که بود در همه کار
برتری بلکه مهی در همه فن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخص خاصی در همه زمینه‌ها و کارها برتر و ماهر است و در هر مهارتی توانمندی ویژه‌ای دارد.
یار عدل است و شریک انصاف
حامی شرع و نگهدار سنن
هوش مصنوعی: دوست من، نماد عدالت و انصاف است و از قوانین الهی حمایت کرده و سنت‌ها را حفظ می‌کند.
منبع دانش و دریای هنر
حافظ غیرت و غمخوار وطن
هوش مصنوعی: حافظ به عنوان یک منبع عظیم از علم و هنر، حامی و دلسوز وطن خود است.
جان حکمت ز کمالش خرسند
چشم دانش به جمالش روشن
هوش مصنوعی: حکمت با کمال خود به انسان زندگی و آرامش می‌دهد، و دانش با مشاهده زیبایی‌های آن، روشنی و آگاهی پیدا می‌کند.
نامه اش از مه و هور آکنده
خامه اش بر بچه حور آبستن
هوش مصنوعی: او نامه‌ای نوشته که پر از زیبایی است و قلمش مانند فرشته‌ای است که به دنیا آمدن حوری را نوید می‌دهد.
دست دستوری شاهان را صدر
جان آسایش عالم را تن
هوش مصنوعی: دستورات و فرامین شاهان به مانند سرنوشت و روح زندگی انسان‌ها است و آسایش و آرامش جهان به وجود آن‌ها بستگی دارد.
نفقاتش بی رنج سئوال
صدقاتش همه بی ثقلت من
هوش مصنوعی: خرج و مخارج او بدون زحمت است و از دیگران هیچ نیازی به کمک و صدقه ندارد.
حقگذاری را بحری مواج
بردباری را کوهی ز آهن
هوش مصنوعی: حق‌گویی مثل دریای مواج است که همواره در حال حرکت و تغییر است، و صبر و بردباری مانند کوهی از آهن است که استوار و محکم می‌ماند.
هنرش را چو درآرند به بیع
مشتری جان دهد او را به ثمن
هوش مصنوعی: وقتی که هنر او را به معرض فروش می‌گذارند، مشتری حاضر است جانش را به خاطر خرید آن هنر فدای مبلغی کند.
در دماغش نکند هیچ اثر
باده هرچند بود مردافکن
هوش مصنوعی: در بینی او هیچ نشانه‌ای از اثر مشروبات نیست، هرچند که این مشروب قابلیت مسموم کردن و بی‌هوش کردن را دارد.
صادق الوعد و وفی العهد است
نه چو یاران دگر عهد شکن
هوش مصنوعی: او به وعده‌ها و پیمان‌هایش وفادار است، برخلاف برخی دیگر که به عهد خود وفا نمی‌کنند و پیمان‌شکن هستند.
تا فرشته نکند ابلیسی
نا خماهن ندهد ریماهن
هوش مصنوعی: تا زمانی که فرشته‌ای وجود دارد، شیطان نمی‌تواند فرمان خود را اجرا کند و دست به کارهای پلید بزند.
او چو خورشید و معالی چو فلک
او چو شمشاد معارف چو چمن
هوش مصنوعی: او همچون خورشید درخشان است و فضل و دانشش همچون آسمان وسیع است. همچنان که شمشاد زیبا و بلند است، معارف و آگاهی‌های او نیز همچون چمن سرسبز و دل‌انگیز است.
ای خداوند از این بنده نماند
سخنی تازه در این دیر کهن
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، از من سخنی نو و تازه در این بارگاه قدیمی نمانده است.
تا به آهنگ دری برخواند
مطرب می زده با صوت حسن
هوش مصنوعی: مطرب با صدای دل‌انگیز خود، آهنگی زیبا را به یاد دریا می‌خواند و با مهارت و هنرش، فضایی خوش و دلپذیر ایجاد می‌کند.
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
هوش مصنوعی: چشمم در غم و اندوهی عمیق غوطه‌ور است، و لعنت بر چنین نظام مشروطه‌ای که این همه رنج و عذاب به مردم تحمیل کرده است.