شمارهٔ ۲۵
شاعری گفت که در راه حجاز
بودم از شوق حرم در تک و تاز
در دل بادیه اشتر راندم
وز دل پاک خدا را خواندم
گشتمی رهسپر خانه چو پیک
گفتمی خانه خدا را لبیک
خواندمی هر نفس از قول کمیت
بیت در منقبت اهل البیت
از جوانان عراقی با من
همسفر بود درین ره دو سه تن
باده پیما و غزل خوان و حریف
شوخ و شنگول و سبک روح و ظریف
زین حریفان وفا پیشه تنی
داشت دربار ز می چند منی
همرهانش ز فلان و بهمان
همه بودند مر او را مهمان
هر کجا بار فرود آوردند
روی سوی لهو سرود آوردند
باده نوشیده و سرمست شدند
سرگران گشته و از دست شدند
روزی اندر سرآبی در دشت
رخت هشته ز اشتر پی گشت
آمدند از فرس سیر فرود
رفت بر چرخ برین بانگ سرود
قریه ای بود به یک فرسنگی
مردمش جمله دلیر و جنگی
کارشان بود بآیین عرب
کشتن مردم و تاراج سلب
تاخته بر سر یکدیگر جیش
فرق ننهاده یمانی ز قریش
زالی از مردم آن ده بشتاب
بر سرچشمه روان شد پی آب
قدش از گردش گردون شده خم
روزگارش سیه و حال دژم
در جگر خون و به رخ ریخته اشک
در دل اندوه و به دوش اندر مشک
آمد اندر سر آن چشمه نشست
شست در آب روان صورت و دست
خار با سوزن مژگان از پای
کند و نالید بدرگاه خدای
دید جمعی ز جوانان عرب
بر سر چشمه مهیای طرب
گفتی اندر لب جوی و برکشت
سایه گسترده درخشان بهشت
رخت عیش و هوس افکنده در آب
شده از ساغر می مست و خراب
چون جوانی و غرور و مستی
داشت در خاطرشان همدستی
زال را دیده و از دیدن وی
جوش زد در سرشان ساغر می
روی کردند بدان زال نوان
کای بگلزار طرب سرو روان
تا جمال تو فروغ افکن شد
از فروغت دل ما روشن شد
گرچه ما بی سر و پائیم و گدا
سر نهادیم تو را بر کف پا
از فقیران گدا چهره مپوش
بنشین بذله بگو باده بنوش
زانکه ما یکسره مهمان توایم
میهمان نمک خوان توایم
میهمان هدیه یزدان بوده است
اکر موالضیف نبی فرموده است
الغرض با سخن شورانگیز
شعر شیرین محبت آمیز
آتش دیمه و برفاب تموز
نرم کردند دل سنگ عجوز
زال بیچاره ندانست که هست
سخره و مسخره مردم مست
زد در دولت دیرینه خویش
دور کرد از نظر آیینه خویش
سخن اهل ریا باور کرد
خنده ای برزد و بازی سر کرد
پهن شد بر سر کشت و لب جو
گفت کو دل که منستم دلجو
نوجوانی قدح از می پر کرد
گنج چه یاقوت روان از در کرد
به ادب بر کف پتیاره نهاد
گفتش این باده بخور نوشت باد
زال بگرفت و بپرسید که چیست
از چه رو نوشم و این ساقی کیست
پس بلا جرعه فرو ریخت بکام
طشت پرهیز درافکند از بام
بعد از آن دست سوی خوان آورد
لقمه ای چند زد از یخنی سرد
خوردنی دید فزون از شش و هفت
سوسمار و وزغ از یادش رفت
تا توانست بتعجیل و شتاب
خورد از آن قلیه و بریان کباب
ساخت در مائده جولان فرسش
باز شد زان می گلگون هوسش
آنقدر خورد که شد معده وی
سیر از قلیه و سیراب از می
با می کهنه چو ناهار شکست
شرم را رونق بازار شکست
دخت جمشید کیانی افکند
زال تازی را از بام بلند
چهره اش سرخ و برافروخته شد
خانمان خردش سوخته شد
آتش عشق زدش شعله بجان
شهوت طبع شد اندر هیجان
گفت با خنده و با عشوه و ناز
به حریفان محبت پرداز
این چه آب است که دور از همه چیز
هست سوزنده تر از آتش تیز
گفتش آن یک بود این باده ناب
دشمن شرم و خرد مایه خواب
نفس را خانه بر انداز ورع
طبع را سلسله جنبان طمع
گفت در شهر شما پرد گیان
هیچ نوشند از این قوت روان
بزم عشرت چو شود آماده
ماده را هست نصیب از باده
جمله گفتند بلی ماده و نر
همه گیرند از این بستان بر
چون در شیشه می بگشائیم
بزنان نیز قدح پیمائیم
چون عجوز این سخن آورد بگوش
خنده ای برزد و آمد به خروش
گفت یزنین برب العکبة
گر نهانشان کنی اندر جعبه
سر زن چون شود از مستی گرم
بدرد بر تن خود جامه شرم
زن میخواره جگرخواره شود
اهرمن سیرت و پتیاره شود
زانکه می دشمن شرم و خرد است
زن بی شرم و خرد دیو و دد است
مادرت چون می گلگون نوشد
پدرت گو قدح خون نوشد
باده اندر قدح ماده مریز
پنبه را دور کن از آتش تیز
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاعری گفت که در راه حجاز
بودم از شوق حرم در تک و تاز
هوش مصنوعی: شاعری بیان میکند که در مسیر حجاز (مکه) بوده و به خاطر عشق و اشتیاق به حرم مقدس، بیتاب و شتابان بوده است.
در دل بادیه اشتر راندم
وز دل پاک خدا را خواندم
هوش مصنوعی: در دل بیابان شتر را راندن و از دل پاک به خدای خود نیایش کردن.
گشتمی رهسپر خانه چو پیک
گفتمی خانه خدا را لبیک
هوش مصنوعی: به عنوان یک رهگذر به سوی خانه مقدس رفتم و با صدای بلند اعلام کردم که به دعوت خداوند پاسخ میدهم.
خواندمی هر نفس از قول کمیت
بیت در منقبت اهل البیت
هوش مصنوعی: هر لحظه از سرودههای کمیت که درباره فضائل اهل بیت است، میخوانم.
از جوانان عراقی با من
همسفر بود درین ره دو سه تن
هوش مصنوعی: در این سفر، چند جوان عراقی همسفر من بودند.
باده پیما و غزل خوان و حریف
شوخ و شنگول و سبک روح و ظریف
هوش مصنوعی: شراب بنوش، شعر بخوان و با دوستان خوشحال و شاداب و با روحیه و با ذوق باش.
زین حریفان وفا پیشه تنی
داشت دربار ز می چند منی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از میان دوستان و همراهانی که در زندگی وجود دارند، تنها یکی به وفاداری مشهور است و تنها اوست که در جمعهای شاد و خوشی، جایی خاص دارد.
همرهانش ز فلان و بهمان
همه بودند مر او را مهمان
هوش مصنوعی: همراهان او از هر طرف و هر جا بودند و همگی برای او مهمان شده بودند.
هر کجا بار فرود آوردند
روی سوی لهو سرود آوردند
هوش مصنوعی: هر جا که به جایی رسیدند و بار خود را گذاشتند، به سمت سرگرمی و تفریح روی آوردند.
باده نوشیده و سرمست شدند
سرگران گشته و از دست شدند
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب باعث شادابی و سرمستی آنها شده و باعث شده که در حالتی عجیب و گیج گرفتار شوند.
روزی اندر سرآبی در دشت
رخت هشته ز اشتر پی گشت
هوش مصنوعی: روزی در دشت آبی، رختی بر دوش داشتم و به دنبال شتر خود میگشتم.
آمدند از فرس سیر فرود
رفت بر چرخ برین بانگ سرود
هوش مصنوعی: از اسبهای نیرومند پیاده شدند و بر این آسمان آواز سرود را بلند کردند.
قریه ای بود به یک فرسنگی
مردمش جمله دلیر و جنگی
هوش مصنوعی: در یک فاصله یک فرسنگی، روستایی وجود داشت که همه مردم آن دلیر و جنگجو بودند.
کارشان بود بآیین عرب
کشتن مردم و تاراج سلب
هوش مصنوعی: آنها طبق رسم و سنت عربها مردم را میکشتند و داراییهایشان را غارت میکردند.
تاخته بر سر یکدیگر جیش
فرق ننهاده یمانی ز قریش
هوش مصنوعی: مردم از دو گروه یمنی و قریشی به شدت به یکدیگر حمله کرده و نمیدانند که چه تفاوتی بین آنها وجود دارد.
زالی از مردم آن ده بشتاب
بر سرچشمه روان شد پی آب
هوش مصنوعی: در یک دهکده، شخصی از میان مردم به سرعت به سمت چشمهای رفت تا آب بیاورد.
قدش از گردش گردون شده خم
روزگارش سیه و حال دژم
هوش مصنوعی: قد او به خاطر چرخ زمان خم شده و حالش تیره و ناامید است.
در جگر خون و به رخ ریخته اشک
در دل اندوه و به دوش اندر مشک
هوش مصنوعی: در دل انسان اندوهی عمیق وجود دارد و چشمها پر از اشک است؛ همچنان که بر دوش او بار سنگینی احساسات را حمل میکند.
آمد اندر سر آن چشمه نشست
شست در آب روان صورت و دست
هوش مصنوعی: به چشمهای دسترسی پیدا کرد و نشست، سپس دست و صورتش را در آب زنده و جاری شست.
خار با سوزن مژگان از پای
کند و نالید بدرگاه خدای
هوش مصنوعی: خار با سوزن مژگان از پای خود برداشت و در گوشهای به درگاه خدا ناله کرد.
دید جمعی ز جوانان عرب
بر سر چشمه مهیای طرب
هوش مصنوعی: گروهی از جوانان عرب در کنار چشمهای جمع شده و برای شادی و خوشگذرانی آمادهاند.
گفتی اندر لب جوی و برکشت
سایه گسترده درخشان بهشت
هوش مصنوعی: تو گفتی که جوی آبی را در کنار لب بگذار و سایهای درخشان و زیبا را که همچون بهشت گسترده شده، ببین.
رخت عیش و هوس افکنده در آب
شده از ساغر می مست و خراب
هوش مصنوعی: لباس شادی و آرزوهایش را در آب رها کرده و از جام شراب مست و ویران شده است.
چون جوانی و غرور و مستی
داشت در خاطرشان همدستی
هوش مصنوعی: وقتی که جوانی، غرور و شادی جوانی در یادشان بود، احساس همدلی و همفکری میکردند.
زال را دیده و از دیدن وی
جوش زد در سرشان ساغر می
هوش مصنوعی: زال را دیدند و از دیدن او شوق و هیجان در دلشان به وجود آمد، درست مانند زمانی که کسی از شراب مینوشد.
روی کردند بدان زال نوان
کای بگلزار طرب سرو روان
هوش مصنوعی: آنها به سمت زال سفید موی روی آوردند و گفتند: ای سرو خوشپیکر در باغ شادی!
تا جمال تو فروغ افکن شد
از فروغت دل ما روشن شد
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی تو درخشندگی خود را نشان داد، دل ما نیز با نور آن روشن شد.
گرچه ما بی سر و پائیم و گدا
سر نهادیم تو را بر کف پا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ما در وضعیت نامناسبی هستیم و در واقعیت مانند گدایی هستیم که سرش را به زیر افکنده، اما تو را با احترام و ارادت بر پاهای خود قرار دادهایم.
از فقیران گدا چهره مپوش
بنشین بذله بگو باده بنوش
هوش مصنوعی: از درگاه نیازمندان رو برمگردان و در کنار آنها خوش بگذران. لبخند بزن، شوخی کن و با نوشیدن شراب لذت ببر.
زانکه ما یکسره مهمان توایم
میهمان نمک خوان توایم
هوش مصنوعی: چون ما کاملاً مهمان تو هستیم، پس در واقع مهمان نمک سفرهات هستیم.
میهمان هدیه یزدان بوده است
اکر موالضیف نبی فرموده است
هوش مصنوعی: میهمان، هدیهای از سوی خداوند است. به همین خاطر پیامبر فرمودهاند که باید به مهمان احترام بگذاریم.
الغرض با سخن شورانگیز
شعر شیرین محبت آمیز
هوش مصنوعی: در نتیجه، با کلامی جذاب و شعری دلنشین که پر از عشق و محبت است، سخن میگویم.
آتش دیمه و برفاب تموز
نرم کردند دل سنگ عجوز
هوش مصنوعی: آتش و برف در تابستان به آرامی دل سخنناپذیر را نرم کردند.
زال بیچاره ندانست که هست
سخره و مسخره مردم مست
هوش مصنوعی: زال بیچاره نمیدانست که در نظر مردم، سوژه خنده و تمسخر شده است.
زد در دولت دیرینه خویش
دور کرد از نظر آیینه خویش
هوش مصنوعی: در گذشتههای دور، او از دید خود به دور افتاد و از زندگی و خوشبختیاش دور شد.
سخن اهل ریا باور کرد
خنده ای برزد و بازی سر کرد
هوش مصنوعی: فردی که دو چهره دارد و به تظاهر میپردازد، حرفهای او را جدی گرفت و با خندهای مصنوعی به او پاسخ داد و نوعی بازی و رفتار ظاهری از خود نشان داد.
پهن شد بر سر کشت و لب جو
گفت کو دل که منستم دلجو
هوش مصنوعی: بر روی زمین کشاورزی، کنار جوی آب، کسی میگوید که اینجا کجاست؟ من دیگر از دلجویی خبری ندارم.
نوجوانی قدح از می پر کرد
گنج چه یاقوت روان از در کرد
هوش مصنوعی: نوجوانی با نوشیدن می، رازها و ثروتهای پنهان را آشکار کرد، مانند یاقوتی که به آرامی از درون خود بیرون میآید.
به ادب بر کف پتیاره نهاد
گفتش این باده بخور نوشت باد
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر ادب و احترام، یک دارو یا نوشیدنی به کسی تقدیم کرد و به او گفت: این را بنوش، و به نوعی این عمل را به عنوان یک فراموشی یا بیخیالی تعبیر کرد.
زال بگرفت و بپرسید که چیست
از چه رو نوشم و این ساقی کیست
هوش مصنوعی: زال پرسید که چرا من این شراب را مینوشم و این ساقی کیست.
پس بلا جرعه فرو ریخت بکام
طشت پرهیز درافکند از بام
هوش مصنوعی: پس مشکلی به ناگهان به سراغ او آمد و در واقع، از روی ناامیدی تدبیر و احتیاط خود را رها کرد و هر آنچه را که جمع کرده بود، از دست داد.
بعد از آن دست سوی خوان آورد
لقمه ای چند زد از یخنی سرد
هوش مصنوعی: بعد از آن، دستش را به سمت سفره کشید و چند لقمه از غذای سردی برداشته و خورد.
خوردنی دید فزون از شش و هفت
سوسمار و وزغ از یادش رفت
هوش مصنوعی: دید که خوراکی بیشتر از شش و هفت سوسمار و وزغ وجود دارد و به کلی آنها را فراموش کرد.
تا توانست بتعجیل و شتاب
خورد از آن قلیه و بریان کباب
هوش مصنوعی: او با سرعت و عجله شروع به خوردن از قلیه و کباب های بریان کرد.
ساخت در مائده جولان فرسش
باز شد زان می گلگون هوسش
هوش مصنوعی: در میخوارگی و لذتجویی، اشتیاقی به وجود آمد و فرصتهایی برای خوشگذرانی فراهم شد.
آنقدر خورد که شد معده وی
سیر از قلیه و سیراب از می
هوش مصنوعی: او آنقدر خوراک و نوشیدنی خورد که معدهاش از قلیه پر شد و از شراب سیر گردید.
با می کهنه چو ناهار شکست
شرم را رونق بازار شکست
هوش مصنوعی: وقتی در برابر شرم و خجالت قرار میگیرم، مانند غذایی که در یک وعده ناهار خراب میشود، با شراب قدیمی میتوانم جو و حال و هوا را تغییر دهم و بازار را پر رونق کنم.
دخت جمشید کیانی افکند
زال تازی را از بام بلند
هوش مصنوعی: دختر جمشید کیانی، زال تازی را از بالای بلندی به زمین انداخت.
چهره اش سرخ و برافروخته شد
خانمان خردش سوخته شد
هوش مصنوعی: صورتش به شدت سرخ و ملتهب شد و از شدت ناراحتی، تمام آرامش و سکونش از بین رفت.
آتش عشق زدش شعله بجان
شهوت طبع شد اندر هیجان
هوش مصنوعی: شعلههای عشق او را به شدت تحت تاثیر قرار داد و در نتیجه، غوغایی در خواهشهای درونیاش ایجاد کرد.
گفت با خنده و با عشوه و ناز
به حریفان محبت پرداز
هوش مصنوعی: به رقیبانش با لبخند و طعنههایی دلفریب محبت نشان داد.
این چه آب است که دور از همه چیز
هست سوزنده تر از آتش تیز
هوش مصنوعی: این چه جریانی است که از همه چیز جداست و از آتش تیزتر سوزاننده است؟
گفتش آن یک بود این باده ناب
دشمن شرم و خرد مایه خواب
هوش مصنوعی: او به آن شخص گفت که این نوشیدنی خالص و ناب، دشمن خجالت و نادانی است و باعث میشود انسان به خواب فرو برود.
نفس را خانه بر انداز ورع
طبع را سلسله جنبان طمع
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به کمال برسی، باید نفس خود را کنترل کنی و از خواستههای بیپایه دوری کنی. به عبارت دیگر، بر آرزوهای ناشایست خود غلبه کن و آنها را در حد و اندازه نگهدار.
گفت در شهر شما پرد گیان
هیچ نوشند از این قوت روان
هوش مصنوعی: در شهر شما هیچکس از این غذای روحافزا نمینوشد.
بزم عشرت چو شود آماده
ماده را هست نصیب از باده
هوش مصنوعی: زمانی که مجلس خوشگذرانی آماده میشود، زن نیز بهرهای از شراب خواهد برد.
جمله گفتند بلی ماده و نر
همه گیرند از این بستان بر
هوش مصنوعی: همه از این باغ بهرهمند میشوند، خواه ماده باشند یا نر، همه به یک اندازه از این نعمت استفاده میکنند.
چون در شیشه می بگشائیم
بزنان نیز قدح پیمائیم
هوش مصنوعی: وقتی که در شیشه را باز میکنیم، به زنان نیز اجازه میدهیم که از جام نوشیدنی استفاده کنند.
چون عجوز این سخن آورد بگوش
خنده ای برزد و آمد به خروش
هوش مصنوعی: وقتی آن زن پیر این حرف را زد، خندهای کرد و به شدت ناراحت شد.
گفت یزنین برب العکبة
گر نهانشان کنی اندر جعبه
هوش مصنوعی: یزنین (یا یزید) گفت: اگر آنها را در جعبه پنهان کنی یا به دیوار کعبه ببندی، چه میشود؟
سر زن چون شود از مستی گرم
بدرد بر تن خود جامه شرم
هوش مصنوعی: وقتی سر زن به خاطر خوشحالی و نشئگی گرم میشود، این احساس باعث میشود که او از خود بیخود شود و دیگر اهمیتی به حجاب و شرم ندهد.
زن میخواره جگرخواره شود
اهرمن سیرت و پتیاره شود
هوش مصنوعی: زنی که در میخانه به سر میبرد، به طور ناخواسته به موجودی شرور و پلید تبدیل میشود.
زانکه می دشمن شرم و خرد است
زن بی شرم و خرد دیو و دد است
هوش مصنوعی: به این معناست که شراب به دشمنی میپردازد که بیشرم و بیخود است، و زنی که فاقد شرم و عقل باشد، به مانند دیو و موجودات وحشی است.
مادرت چون می گلگون نوشد
پدرت گو قدح خون نوشد
هوش مصنوعی: مادرت مانند گل سرخ مینوشد و پدرت مثل اینکه جام خونی مینوشد.
باده اندر قدح ماده مریز
پنبه را دور کن از آتش تیز
هوش مصنوعی: نوشیدنی را در جام بریز و آن را هدر نده. پنبه را از کنار آتش دور کن تا نسوزد.