گنجور

شمارهٔ ۲ - داستان کفش ابوالقاسم طنبوری بغدادی

مطرب عشق بگلبانگ طرب
خواند این نغمه بصد شور و شغب
که ابوالقاسم طنبور نواز
در عراق آمده از ملک حجاز
سالها ساکن بغداد شده
از غم حادثه آزاد شده
داشت در پای یکی پاافزار
زشت و سنگین و بد و ناهموار
هفت سال از پی هم کرده بپا
گشته در پای وی انگشت نما
با سر سوزن و با نوک درفش
دوخته رقعه بسی بر آن کفش
بسکه بر دوره آن پینه زده
وصله از پنبه و پشمینه زده
شده هر فردی از آن چون غاری
وزن هر یک بنظر خرواری
در مقام طرب و بزم سرود
کفش او مضحکه رندان بود
ظرفا کرده ورا ضرب مثل
گفته ذااثقل من صخر جبل
روزی از خانه ببازار شتاف
بود بیکار و پی کار شتافت
آن سبکپای بدین کفش گران
رفت در کارگه شیشه گران
آمد اندر بر او سمساری
کرد تعظیم چو خدمتکاری
گفت ای دوست خدا یار تو باد
بخت پیروز مددکار تو باد
از حلب آمده بازرگانی
یافته ثروت بی پایانی
با خود آورده ز کالای حلب
شیشهائی همه با نقش ذهب
رایگان باشد اگر بازخری
پس فروشی و از آن سود بری
زانکه امروز کساد آمده سوق
نیست این مسئله را کس مسبوق
روزکی چند چوزان درگذرد
مشتری از تو بتضعیف خرد
زین قبل بروی از افسانه سرود
تا ابوالقاسم ما کیسه گشود
شصت دینار زر سرخ شمرد
شیشه بگرفت و بحمال سپرد
قدمی چند چو زان ره پیمود
گذرش در صف عطاران بود
باز برخورد بسمسار دیگر
باری آمد به دلش بار دیگر
گفت سمسار بدو کای سره مرد
طالعت نو شد و بختت آورد
کامد اینک ز نصیبین بعراق
تاجری نامور از اهل وفاق
چند خروار گلاب آورده است
که ز رخسار گل آب آورده است
اگر آن را همگی بازخری
صفقة رایحة در کسیه بری
پس چندی بمکاس و بمکیس
دو برابر شودت مایه بکیس
قصه کوته که ابوالقاسم گول
تاه فی الغیل و غالته الغول
شصت دینار دگر زان زرناب
داد و در شیشه فرو ریخت گلاب
شاد و خرم سوی کاشانه شتاف
دلش از شوق چو اخگر می تافت
شیشها را همه اندر بن طاق
چید و آسوده برون شد زوثاق
رفت از آنجا سوی گرمابه فراز
که ز تن شوخ فرو شوید باز
دوستی در سر حمامش دید
مردمی کرد و ز حالش پرسید
پس نگاهی سوی پای افزارش
کرد و شد رنجه از آن دیدارش
گفت این کنده بپا از چه نهی
مگرت شد ز خرد مغز تهی
این نه کفش است که اندر همه حال
زاولانه است و چدار است و شکال
پنجه از بار گران رنجه مکن
خویش را بی سبب اشکنجه مکن
گر ز فقر است من اینک ز کرم
موزه نغز برای تو خرم
که از این بار گران باز رهی
کنده و چنبره برپا ننهی
چون ابوالقاسم از آن یار کهن
کرد در گوش بدین گونه سخن
گفت ای دوست ز جان بستم عهد
که کنم در پی فرمان تو جهد
این همی گفت و لباس از تن کند
خویش را در دل گرمابه فکند
سر و تن شست و برون آمد چست
بر سر جامه خود رفت نخست
پس قبا در تن و دستار بسر
هشت مردانه فرو بست کمر
موزه ای دید بسی تازه و نغز
همچو بادام برون آمده مغز
بگمانش که بود هدیه دوست
ارمغانی است که شایسته اوست
کرد در پای و روان گشت چو باد
موزه خویش در آنجا بنهاد
از قضا موزه قاضی بوده است
هدیه دوست گمان فرموده است
قاضی آمد بدر از گرمابه
همچو مرغی که بود در تابه
رخت پوشیده بخادم فرمود
که بنه کفش مرا اینک زود
خادم از چار طرف در نگریست
گفت اینجا اثر از کفش تو نیست
گفت قاضی بنگر از چپ و راست
کفش از غیر در اینجا برجاست؟
گفت خادم که بجا مانده فراز
کفش بوالقاسم طنبور نواز
قاضی از خشم بغرید چو شیر
گفت این سفله بمن گشته دلیر
مست بیرون شده از پرده همی
پای در کفش من آورده همی
نک دوچار غضبش باید کرد
بدرستی ادبش باید کرد
این همی گفت و فرستاد عوان
که بتازند بسرعت پی آن
رفت دژخیم و فراز آوردش
خسته و کوفته باز آوردش
گفت قاضی که بدین بوالعجبی
چیره دستی کنی و بی ادبی
تاکنون مطرب و قوال بدی
این زمان سارق و محتال شدی
حد سارق ز خدا قطع ید است
حیله گر در خور نفی بلد است
لیک تادیب ترا ای بدبخت
کفش پایت بسرت کوبم سخت
هفت سال آنچه کشیدی در پا
بر سرت نه که عزیز است ترا
هان بگیرید ز سر دستارش
سر بکوبید ز پای افزارش
تا دماغش شود از باد تهی
ناورد فکرتش این روسیهی
من چگویم که ابوالقاسم زار
تا چه اندازه کشید است آزار
خانه در دست عدو روفته شد
تن بزندان درو سرکوفته شد
مال بسیار بتاوان گناه
داده با حال پریشان و تباه
مدتی دیر بزندان مانده
دور از صحبت رندان مانده
پس ششماه شد آزاد از بند
همچو گرگ از تله آهو ز کمند
کفشها را زده در زیر بغل
زر سرخش شده زان سیم دغل
تند شد تا بکنار دجله
چون عروسی که رود در حجله
در کنار شط بغداد نشست
کفش در آب فکند از کف دست
گفت استودعک الله ای کفش
جاودان باش در این آب بنفش
نشوی خسته ز مهجوری ما
خوش بود دوستی و دوری ما
چون ابوالقاسم ز آنجا برگشت
هفته ای بیش از آن بر نگذشت
که یکی مردک صیاد ز کید
دام افکند در آب از پی صید
دید سنگین شده دامش چندان
که فتد شانه اش از بار گران
گفت بسم الله و از آب کشید
من چگویم که در آن دام چه دید
کانچه در پرده زنبوری بود
کفش بوالقاسم طنبوری بود
مرد صیاد ز بدبختی خویش
زد بسر کرد فغان از دل ریش
خواست از خشم در آب افکندش
غوطه ور در دل دریا کندش
عقل گفتش چکنی دست بدار
رحم بر خسته دل سوخته آر
کفش بوالقاسم مسکین است این
الذی المسه سبع سنین
هفت سال است که پوشیده بناز
رقعه بر رقعه بر او دوخته باز
بیقین یاوه شده است اندر آب
گشته بوالقاسم ازین غصه کباب
بهتر آنست که این پای افزار
برسانم بابوالقاسم زار
پس روان شد بدر خانه وی
دید بسته در کاشانه وی
هر طرف نیک نظر کرد درست
روزنی دید ز یک گوشه نخست
کفش را کرد از آنجا پرتاب
سوی ایوان و روان شد بشتاب
کفش بر طاق گلاب آمد راست
خرد گشتند همه بی کم و کاست
شیشهائی که پر از ماء الورد
همه بشکست و بپایان آورد
چون ابوالقاسم بیچاره رسید
جانب خانه و این حال بدید
زد بسر گفت مرا زین نعلین
هست تا روز ابد شیون و شین
آه از دست تو ای پای افزار
که همی داریم اندر آزار
چکنم کز تو خلاصی یابم
به که گویم بکجا بشتابم
تا شب از دیده گشودی رگ خون
چون شب آمد زسرا شد بیرون
حیلتی تازه برانگیخت که تا
ریش خود سازد از آن کفش رها
چاره آن دید که چاهی بکند
کفش را در دل آن دفن کند
نوز ناخوانده خروس سحری
ذکر دادار بتازی و دری
خویش و بیگانه و همسایه بخواب
خورده از ساغر مهتاب شراب
کوچه ای را تهی از مردم یافت
سیخ برداشت زمین را بشکافت
تا که در خاک کند موزه خود
برد از دل غم هر روزه خود
گشت همسایه بناگه بیدار
سوی کوچه نگریست از دیوار
بانک و فریاد برآورد و نفیر
کای عسس دزد شریر است بگیر
زین هیاهو عسس و شحنه ز کو
گرد گشتند بدور سر او
مردم از کوچه و همسایه ز بام
هر یکی رانده بر او صد دشنام
تنش از ضربت سیلی خستند
کله اش کوفته دستش بستند
اهرم اندر بغل و سیخ بدست
شد گرفتار چو ماهی در شست
محتسب گفت بسالار عسس
ببر این دزد دنی در محبس
سنگ بر خایه اش آویخته کن
بند بر پا نه و نی بر ناخن
در شکنجه کش و لت زن شاید
که ز انکار به اقرار آید
آنچه دزدی شده ز اموال کسان
بایدش داد بدست عسسان
الغرض مرشد طنبور زنان
شد گرفتار بلا نوحه کنان
پشتش از بار بلا سنگین شد
محبس شحنه از او رنگین شد
ماند ششماه تمام اندر بند
خسته و کوفته پژمان و نژند
روز و شب برشکمش چوب زدند
زر و سیمش بفراست ستدند
پس ششماه چو آزادی یافت
تشنه و گرسنه در خانه شتافت
چشمش افتاد بدان کفش زمخت
که بدی سخت و خشن چون کیمخت
گفت تا کی ز تو اندر تعبم
بخدا آمده جانم بلبم
سخره ام بر عقلا و سفها
چکنم کز تو کنم ریش رها
ساعتی سیل سرشک از مژه ریخت
پس از آن حیله دیگر انگیخت
کفش بگرفت و روان گشت چو باد
تا گذارش بسرائی افتاد
این سرا مطبخ بی برگان بود
مسکن تاجر و بازرگان بود
رفت ابوالقاسم از آنجا بدرون
همچو مردی که گرفتار جنون
پس پی تخلیه در مبرز تاخت
کفش را در چه مبرز انداخت
یکشب آسوده ببستر خسبید
خبر کفش ز جائی نشنید
بامدادان که بر این طاق بنفش
مهر زد بر سر مه زرین کفش
با دلی خسته برون شد ز سرا
دید بر خواسته بر در غوغا
ده عوان از دو طرف بیکم و کاست
حمله کردند بر او از چپ و راست
زان میان رندک بازاری مست
کفش آلوده ی او داشت بدست
کوفت بر فرق ابوالقاسم سخت
گند کرد ریشش و گفت ای بدبخت
این مداس تو جهان تنگ آورد
چه خرابی که درین ملک نکرد
بوالعجب دسته گلی داده بر آب
کوره مبرز خان کرده خراب
راه تنبوشه مبرز شده سد
صد مقنی نتوان کردن رد
ریخ بالا زده از چه بفضا
گند پیچیده در ایوان و سرا
لایق سبلت و ریشت برخیز
بی سخن بر در والی شو تیز
مخلص او را چو مقید کردند
مستقیما سوی محبس بردند
با چنین حال بد و روز سیاه
ماند در محبس والی ششماه
آخرالامر باحوال نژند
داد تاوان و رها شد از بند
رفت در خانه و نعلین را شست
بر سر بام سرا هشت درست
سگی اندر طمع طعمه ببام
بود اندر تک و پو ناهنگام
کفش را طعمه گمان کرد ز جوع
خواست ناگه کند از بام رجوع
بدهان برزد و با پوزه گرفت
جست ازین بام بدان بام شگفت
درگه جستن او بیماری
بود خفته به پس دیواری
کفش اندر سر بیمار افتاد
خرد شد مغزش و از کار افتاد
اقربایش بر قاضی رفتند
کفش بردند و ظلامت گفتند
دیه قتل نبشتند بر او
تهمت مظلمه هشتند بر او
شرطه ای آمد و دژخیم و عسس
باز بردند ورا در محبس
خانه اش یکسره غارت کردند
تن بزنجیر اسارت کردند
شد تهی کیسه ز قطمیر و نفیر
گشت مسکین و پریشان و فقیر
پس چندی که شد از بند رها
رفت از محبس والی بسرا
چشمش افتاد بر آن جفت نعال
که از او گشته پریشان احوال
دیرگاهی بخدا زونالید
پس یکی چاره ز نو بگسالید
رفت در محکمه قاضی شهر
گفت افسانه کفش و غم دهر
آنچه بگذشته بر سروعلن
راند در محضر قاضی بسخن
نه قماری زده ام با رندان
که شوم در خور بند و زندان
نک دو سال است که این کهنه مداس
حاصل عمر مرا گشته چو داس
اصلح الله امورک از مهر
بگشا بر رخ مهجوران چهر
شکوه دارم بدرت زین نعلین
که نصیبم شده ز او خف حنین
من از این کفش کنون بیزارم
که کساد است از او بازارم
تاکنون عاقله اش من بودم
پس مسئولیتش فرسودم
هم از امروز کنم استعفا
تاکه مسئول نباشم فردا
خود نیم ضامن جرمش زین پس
تاکنون هر چه کشیدستم بس
بین ما نافه تفریق نویس
که دگر هیچ ندارم در کیس
خنده زد قاضی و از همت خویش
مرهمی هشت ورا بر دل ریش
گفت تا چاره دردش سازند
کفشها را به تنور اندازند
گرچه این رشته دراز آوردم
مثلی بر تو فراز آوردم
ملک ایران که چو بیت الحزن است
جفت بوالقاسم طنبورزن است
کفش او حضرت شاهنشه ماست
طرفه کفشی که نداند چپ و راست
هر کجا بگذرد این کفش ز پی
می دود بهر بلای تن وی
تا در آتش کشد این خاک خراب
میرود گه بهوا گاه در آب
گاه در مبرز و گاه اندر بام
می زند لطمه بر این ملک مدام
می رسد از صف کرمانشاهان
در قطار وزراء ناگاهان
فتنه شرق و بلای غرب است
با عدو سلم و بیاران حرب است
ما از این کفش بدل بیزاریم
لیک هر دم غمی از نو داریم
قاضئی کو که علی نصب العین
حکم تفریق دهد فیمابین

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مطرب عشق بگلبانگ طرب
خواند این نغمه بصد شور و شغب
هوش مصنوعی: موسیقیدان عشق با صدای بلند و شوق‌انگیز این آهنگ را می‌خواند و فضایی پر شور و هیجان به وجود می‌آورد.
که ابوالقاسم طنبور نواز
در عراق آمده از ملک حجاز
هوش مصنوعی: ابوالقاسم طنبور نواز از سرزمین حجاز به عراق آمده است.
سالها ساکن بغداد شده
از غم حادثه آزاد شده
هوش مصنوعی: سال‌ها در بغداد زندگی کرده و دیگر از غم و اندوه آن حادثه رنج نمی‌کشد.
داشت در پای یکی پاافزار
زشت و سنگین و بد و ناهموار
هوش مصنوعی: در دامنه یکی از کوه‌ها، وسیله‌ای بد و نازیبا و در عین حال سنگین و غیرراحتی وجود داشت.
هفت سال از پی هم کرده بپا
گشته در پای وی انگشت نما
هوش مصنوعی: هفت سال پیاپی به خاطر او زحمت کشیده و در پای او به نوعی به شناخته شده تبدیل شده است.
با سر سوزن و با نوک درفش
دوخته رقعه بسی بر آن کفش
هوش مصنوعی: با سر یک سوزن و نوک تیز درفش، یکی از پوشش‌ها را بر روی آن کفش با شوق و دقت بسیار دوختم.
بسکه بر دوره آن پینه زده
وصله از پنبه و پشمینه زده
هوش مصنوعی: آن‌قدر بر روی این لباس دوخته‌اند و وصله‌های مختلف از پنبه و پشم به آن زده‌اند که دیگر نمی‌توان به حال اولیه‌اش بازگشت.
شده هر فردی از آن چون غاری
وزن هر یک بنظر خرواری
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه خود در این دنیا ارزش و وزن دارد و این تفاوت در افکار و تجربیات آنها را مشخص می‌کند.
در مقام طرب و بزم سرود
کفش او مضحکه رندان بود
هوش مصنوعی: در حالی که در حال شادی و جشن بودیم، پایتخت مکان جشن تبدیل به موضوع خنده و شوخی برای دیگران شده بود.
ظرفا کرده ورا ضرب مثل
گفته ذااثقل من صخر جبل
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم این است که شخصی یا چیزی بسیار سنگین و دشوارتر از یک صخره بزرگ است. به عبارتی، تحمل یا بار آن بسیار سخت و طاقت‌فرساست.
روزی از خانه ببازار شتاف
بود بیکار و پی کار شتافت
هوش مصنوعی: روزی فردی به بازار رفت، در حالی که بیکار بود و به دنبال کار می‌گشت.
آن سبکپای بدین کفش گران
رفت در کارگه شیشه گران
هوش مصنوعی: آن فرد بی‌پروا و بی‌دردسر با وجود داشتن کفش‌های سنگین و گران‌قیمت، به جایی رفت که تهیه و ساخت شیشه‌های ارزشمند در آنجا انجام می‌شود.
آمد اندر بر او سمساری
کرد تعظیم چو خدمتکاری
هوش مصنوعی: به سراغ او آمد و با فروتنی و احترام مانند یک خدمتکار رفتار کرد.
گفت ای دوست خدا یار تو باد
بخت پیروز مددکار تو باد
هوش مصنوعی: دوست عزیز، امیدوارم خدا همیشه در کنار تو باشد و بخت خوب و موفقیت به یاری‌ات بیاید.
از حلب آمده بازرگانی
یافته ثروت بی پایانی
هوش مصنوعی: بازرگانی از شهر حلب به ثروت زیادی دست یافته است.
با خود آورده ز کالای حلب
شیشهائی همه با نقش ذهب
هوش مصنوعی: شخصی شیشه‌هایی زیبا و باارزش آورده که به طلا مزین شده‌اند و این شیشه‌ها از حلب تهیه شده‌اند.
رایگان باشد اگر بازخری
پس فروشی و از آن سود بری
هوش مصنوعی: اگر چیزی که دوباره خریداری می‌شود، رایگان باشد، پس می‌توان آن را فروخت و از این فروش سود به دست آورد.
زانکه امروز کساد آمده سوق
نیست این مسئله را کس مسبوق
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه امروز بازار کساد شده و خرید و فروش رونق ندارد، این موضوع برای کسی که پیش از این تجربه‌ای در این زمینه داشته، آشنا نیست.
روزکی چند چوزان درگذرد
مشتری از تو بتضعیف خرد
هوش مصنوعی: چند روزی خواهد گذشت که مشتری به خاطر کوچک شمردن عقل تو از تو دور خواهد شد.
زین قبل بروی از افسانه سرود
تا ابوالقاسم ما کیسه گشود
هوش مصنوعی: از همین حالا به یاد افسانه‌ها بپرداز تا ببینی ابوالقاسم کی کیفش را باز کرد.
شصت دینار زر سرخ شمرد
شیشه بگرفت و بحمال سپرد
هوش مصنوعی: شصت دینار طلای قرمز را شمرد و داخل شیشه گذاشت و به باربر داد.
قدمی چند چو زان ره پیمود
گذرش در صف عطاران بود
هوش مصنوعی: چند قدمی که از آن مسیر گذشت، در صف عطاران قرار گرفت.
باز برخورد بسمسار دیگر
باری آمد به دلش بار دیگر
هوش مصنوعی: شخصی دوباره با احساسات و تجربیات تازه‌ای مواجه می‌شود و این موضوع دوباره در دلش شعله‌ور می‌شود.
گفت سمسار بدو کای سره مرد
طالعت نو شد و بختت آورد
هوش مصنوعی: سمسار به او گفت: "ای مرد خوش‌چهره، روزگار جدیدی برای تو آغاز شده و خوشبختی به سراغت آمده است."
کامد اینک ز نصیبین بعراق
تاجری نامور از اهل وفاق
هوش مصنوعی: هم‌اکنون تاجری معروف از نصیبین به عراق آمده است که اهل توافق و سازگاری است.
چند خروار گلاب آورده است
که ز رخسار گل آب آورده است
هوش مصنوعی: چندین بار گلاب آورده‌اند، چون از چهره‌ی گل، آب و لطافت سرازیر شده است.
اگر آن را همگی بازخری
صفقة رایحة در کسیه بری
هوش مصنوعی: اگر همه چیز را به دقت بررسی کنی، ممکن است که به نتیجه‌ای برسیم که برای کسی ارزشمند باشد.
پس چندی بمکاس و بمکیس
دو برابر شودت مایه بکیس
هوش مصنوعی: پس از مدتی که به تلاش و کوشش بپردازی، دو برابر آنچه که داری به دست می‌آوری.
قصه کوته که ابوالقاسم گول
تاه فی الغیل و غالته الغول
هوش مصنوعی: داستان کوتاه است که ابوالقاسم به دام فریب و توهم افتاده است.
شصت دینار دگر زان زرناب
داد و در شیشه فرو ریخت گلاب
هوش مصنوعی: شصت دینار دیگر از زرناب داد و آن را در شیشه‌ای ریخت که مخصوص گلاب بود.
شاد و خرم سوی کاشانه شتاف
دلش از شوق چو اخگر می تافت
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی به سوی خانه می‌رفت و دلش از شوق مثل شعله‌ی آتش درخشان بود.
شیشها را همه اندر بن طاق
چید و آسوده برون شد زوثاق
هوش مصنوعی: شیشه‌ها را داخل قفسه مرتب چیده و بعد با آرامش از آنجا خارج شد.
رفت از آنجا سوی گرمابه فراز
که ز تن شوخ فرو شوید باز
هوش مصنوعی: او به سمت حمام رفت تا از بدنش عرق و کثیفی‌ها را بشوید و پاک شود.
دوستی در سر حمامش دید
مردمی کرد و ز حالش پرسید
هوش مصنوعی: دوستی مردی را در حمام دید و از او حال و احوالش را پرسید.
پس نگاهی سوی پای افزارش
کرد و شد رنجه از آن دیدارش
هوش مصنوعی: او نگاهی به پای افزارش انداخت و از دیدن آن دچار زحمت و غم شد.
گفت این کنده بپا از چه نهی
مگرت شد ز خرد مغز تهی
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به فردی اشاره دارد که از چیزی خجالت می‌کشد یا خود را ناتوان احساس می‌کند. بیان می‌کند که اگر مغز شخص خالی باشد و از عقل و درک تهی، نباید از دیگران بترسد یا خجالت بکشد. در واقع، اشاره به این دارد که نداشتن دانش یا تجربه نباید باعث ترس یا تردید شود.
این نه کفش است که اندر همه حال
زاولانه است و چدار است و شکال
هوش مصنوعی: این چیزی نیست که همیشه یکسان باشد و در همه جا قابل استفاده باشد، بلکه ویژگی‌های خاص خود را دارد.
پنجه از بار گران رنجه مکن
خویش را بی سبب اشکنجه مکن
هوش مصنوعی: به خودت زحمت اضافه نده و بی‌دلیل خودت را آزار نکن. بار سنگین را به دوش نکش و از خودت رنجیدگی ایجاد نکن.
گر ز فقر است من اینک ز کرم
موزه نغز برای تو خرم
هوش مصنوعی: اگرچه من فقیرم، اما اکنون به خاطر لطف و بزرگواری تو، با دلی شاد و خرم زندگی می‌کنم.
که از این بار گران باز رهی
کنده و چنبره برپا ننهی
هوش مصنوعی: از این بار سنگین رهایی پیدا کن و دیگر اجازه نده که این فشار و سختی بر تو سایه بیفکند.
چون ابوالقاسم از آن یار کهن
کرد در گوش بدین گونه سخن
هوش مصنوعی: وقتی ابوالقاسم از آن دوست قدیمی سخن گفت، با این حال و احوال در گوشش چنین حرفی را زد.
گفت ای دوست ز جان بستم عهد
که کنم در پی فرمان تو جهد
هوش مصنوعی: دوست عزیز، من از دل و جان برای تو عهد و پیمان بستم که تمام تلاش خود را برای پیروی از راه و دستورات تو به کار بگیرم.
این همی گفت و لباس از تن کند
خویش را در دل گرمابه فکند
هوش مصنوعی: او این را گفت و لباسش را درآورد و در دل گرمابه انداخت.
سر و تن شست و برون آمد چست
بر سر جامه خود رفت نخست
هوش مصنوعی: سر و بدنش را شست و تازه و سرزنده بیرون آمد، سپس به سوی جامه‌اش رفت.
پس قبا در تن و دستار بسر
هشت مردانه فرو بست کمر
هوش مصنوعی: پس لباس را به تن کرد و در سر دستار بر سر گذاشت و کمربند را محکم به دور کمر خود بست.
موزه ای دید بسی تازه و نغز
همچو بادام برون آمده مغز
هوش مصنوعی: موزه‌ای زیبا و تازه دیدم که مانند مغز بادام، پر از مطالب ارزشمند و جذاب بود.
بگمانش که بود هدیه دوست
ارمغانی است که شایسته اوست
هوش مصنوعی: او به این فکر است که هدیه دوست، نشانه‌ای از محبت و احترام به اوست و شایسته‌اش می‌باشد.
کرد در پای و روان گشت چو باد
موزه خویش در آنجا بنهاد
هوش مصنوعی: او در پای خود حرکت کرد و روانه شد، مانند باد که در آنجا پایکوبی می‌کند و لنگه‌های کفش خود را در همان جا گذاشت.
از قضا موزه قاضی بوده است
هدیه دوست گمان فرموده است
هوش مصنوعی: به طور اتفاقی، قاضی در موزه بوده و دوستش آن را به عنوان هدیه‌ای برای او فرض کرده است.
قاضی آمد بدر از گرمابه
همچو مرغی که بود در تابه
هوش مصنوعی: قاضی از گرمابه بیرون آمد، مانند پرنده‌ای که از تابه خارج شده است.
رخت پوشیده بخادم فرمود
که بنه کفش مرا اینک زود
هوش مصنوعی: او به خدمتگزار خود گفت که به سرعت کفش مرا بیاورد.
خادم از چار طرف در نگریست
گفت اینجا اثر از کفش تو نیست
هوش مصنوعی: خادم از همه سمت‌ها نگاه کرد و گفت: اینجا هیچ نشانه‌ای از ردپای تو وجود ندارد.
گفت قاضی بنگر از چپ و راست
کفش از غیر در اینجا برجاست؟
هوش مصنوعی: قاضی به دقت نگاه کن و ببین که کفش دیگری در اینجا وجود ندارد؛ به چپ و راست توجه کن.
گفت خادم که بجا مانده فراز
کفش بوالقاسم طنبور نواز
هوش مصنوعی: خادم گفت: از بوالقاسم، نوازنده طنبور، تنها نشانه‌ای از کفش او باقی مانده است.
قاضی از خشم بغرید چو شیر
گفت این سفله بمن گشته دلیر
هوش مصنوعی: قاضی به شدت خشمگین شد و مانند یک شیر غرش کرد و گفت: این فرد بی‌ارزش جرأت پیدا کرده است.
مست بیرون شده از پرده همی
پای در کفش من آورده همی
هوش مصنوعی: مست از حالت عادی خارج شده و تا به حال نمی‌دانسته که پا در کفش من گذاشته است.
نک دوچار غضبش باید کرد
بدرستی ادبش باید کرد
هوش مصنوعی: برای جلب رضایت او باید به خوبی با ادب و احترام برخورد کرد و از خشم او دوری کرد.
این همی گفت و فرستاد عوان
که بتازند بسرعت پی آن
هوش مصنوعی: او این را گفت و پیامی را فرستاد تا به سرعت به دنبال آن بروند.
رفت دژخیم و فراز آوردش
خسته و کوفته باز آوردش
هوش مصنوعی: دژخیم رفت و در بازگشت، او را خسته و آسیب‌دیده آورد.
گفت قاضی که بدین بوالعجبی
چیره دستی کنی و بی ادبی
هوش مصنوعی: قاضی گفت که چطور می‌توانی با این همه عجیب‌وغریب بودن، هنر نمایی کنی و بی‌احترامی کنی؟
تاکنون مطرب و قوال بدی
این زمان سارق و محتال شدی
هوش مصنوعی: تا کنون نوازنده و خواننده خوبی بودی، اما حالا به دزد و فریبکار تبدیل شده‌ای.
حد سارق ز خدا قطع ید است
حیله گر در خور نفی بلد است
هوش مصنوعی: حد مجازات دزد در پیشگاه خدا قطع دست اوست، اما فردی که حیله‌گر است به خوبی می‌داند چطور از این مجازات فرار کند.
لیک تادیب ترا ای بدبخت
کفش پایت بسرت کوبم سخت
هوش مصنوعی: اما ای بدشانس، به تو باید بگویم که به خاطر ادب، کفش تو را به سر تو می‌کوبم.
هفت سال آنچه کشیدی در پا
بر سرت نه که عزیز است ترا
هوش مصنوعی: هفت سال از سختی‌ها و مشکلاتی که تحمل کردی، نباید به خاطر اینکه تو برای دیگران عزیز و ارزشمند هستی، زیر پا گذاشته شود.
هان بگیرید ز سر دستارش
سر بکوبید ز پای افزارش
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی دعوت به دقت و توجه کامل به چیزی است؛ در واقع به این معناست که باید از هر جنبه‌ای به موضوعی نگاه کرد و آن را با دقت و وسواس بررسی کرد. این تصویر از دستار و پای افزار به نمادهای مختلفی از زندگی یا امور روزمره اشاره دارد و تأکید بر اهمیت حلقه‌ها و جزئیات در هر موضوعی دارد.
تا دماغش شود از باد تهی
ناورد فکرتش این روسیهی
هوش مصنوعی: تا وقتی که مغزش خالی از تفکر و ایده نباشد، به راحتی نمی‌تواند خودش را آرام و بی‌فکر کند.
من چگویم که ابوالقاسم زار
تا چه اندازه کشید است آزار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم ابوالقاسم چقدر درد و رنج را تحمل کرده است.
خانه در دست عدو روفته شد
تن بزندان درو سرکوفته شد
هوش مصنوعی: خانه به دست دشمن افتاده و در آنجا بدن در بند و سر زیر ضربه رفته است.
مال بسیار بتاوان گناه
داده با حال پریشان و تباه
هوش مصنوعی: ثروت و مال هنگامی که به دست آید، می‌تواند موجب گناه و رفتارهای نادرست شود و در عین حال، فرد را در وضعیتی ناخوشایند و گیج‌کننده قرار دهد.
مدتی دیر بزندان مانده
دور از صحبت رندان مانده
هوش مصنوعی: مدتی طولانی است که در زندان مانده‌ام و از گفتگو با رندان و دوستانم دور هستم.
پس ششماه شد آزاد از بند
همچو گرگ از تله آهو ز کمند
هوش مصنوعی: پس از شش ماه، او از قید و بند رهایی یافت، مانند گرگی که از تله آزاد می‌شود و از دست آهو فرار می‌کند.
کفشها را زده در زیر بغل
زر سرخش شده زان سیم دغل
هوش مصنوعی: کفش‌ها را زیر بغل زده و از روی ناراحتی، چهره‌اش به رنگ قرمز درآمده است به خاطر فریبکاری آن شخص.
تند شد تا بکنار دجله
چون عروسی که رود در حجله
هوش مصنوعی: سریع به کنار دجله رفت، مانند عروسی که به اتاق عقد می‌رود.
در کنار شط بغداد نشست
کفش در آب فکند از کف دست
هوش مصنوعی: در کنار رودخانه بغداد نشسته بود و کفش‌هایش را در آب گذاشته بود.
گفت استودعک الله ای کفش
جاودان باش در این آب بنفش
هوش مصنوعی: گفت خدایا، ای کفش، همیشه و جاودانه در این آب بنفش بمان.
نشوی خسته ز مهجوری ما
خوش بود دوستی و دوری ما
هوش مصنوعی: خسته نشو از دوری و جدایی ما، زیرا دوستی و فاصله ما خوشایند است.
چون ابوالقاسم ز آنجا برگشت
هفته ای بیش از آن بر نگذشت
هوش مصنوعی: وقتی ابوالقاسم از آنجا برگشت، هنوز یک هفته نمی‌گذشت که دوباره به آن مکان بازگشت.
که یکی مردک صیاد ز کید
دام افکند در آب از پی صید
هوش مصنوعی: یک مرد صیاد دامش را به آب انداخت تا ماهی بگیرد.
دید سنگین شده دامش چندان
که فتد شانه اش از بار گران
هوش مصنوعی: او به قدری بار سنگین بر دوش دارد که شانه‌اش زیر فشار آن خم می‌شود.
گفت بسم الله و از آب کشید
من چگویم که در آن دام چه دید
هوش مصنوعی: گفت بسم الله و از آب برداشت، من چه بگویم که در آن دام چه چیزهایی را مشاهده کرد؟
کانچه در پرده زنبوری بود
کفش بوالقاسم طنبوری بود
هوش مصنوعی: هرچه در پرده زنبوری وجود داشت، کفشی بود خاص بوالقاسم طنبوری.
مرد صیاد ز بدبختی خویش
زد بسر کرد فغان از دل ریش
هوش مصنوعی: مردی که شکارچی بود، به خاطر بدبختی‌های خود فریاد و ناله کرد و از دل دردمندش شکایت داشت.
خواست از خشم در آب افکندش
غوطه ور در دل دریا کندش
هوش مصنوعی: او خواسته بود که از خشم خود دلش را آرام کند و مانند قطره‌ای در عمق دریا غوطه‌ور شود.
عقل گفتش چکنی دست بدار
رحم بر خسته دل سوخته آر
هوش مصنوعی: عقل به او گفت که دست از این کار بردار و بر دل زخمی و خسته‌ات رحم کن.
کفش بوالقاسم مسکین است این
الذی المسه سبع سنین
هوش مصنوعی: کفش بوالقاسم، مسکینی است که هفت سال با آن زندگی کرده‌اند.
هفت سال است که پوشیده بناز
رقعه بر رقعه بر او دوخته باز
هوش مصنوعی: هفت سال است که این زیور یا زینت به طور پنهانی به هم دوخته شده و در حال حاضر به نمایش درآمده است.
بیقین یاوه شده است اندر آب
گشته بوالقاسم ازین غصه کباب
هوش مصنوعی: به طور قطع، این مشکلات و پریشانی‌ها بی‌معنی شده‌اند و بوالقاسم در این درد و غم دچار آتش سوزی شده است.
بهتر آنست که این پای افزار
برسانم بابوالقاسم زار
هوش مصنوعی: بهتر است که این پاافزار را به بابوالقاسم زار برسانم.
پس روان شد بدر خانه وی
دید بسته در کاشانه وی
هوش مصنوعی: پس روح او به خانه محبوبش رفت و دید که در آن مکان بسته است.
هر طرف نیک نظر کرد درست
روزنی دید ز یک گوشه نخست
هوش مصنوعی: هر طرف که خوب نگاه کرد، در واقع از گوشه‌ای خاص، یک روزنه درست دید.
کفش را کرد از آنجا پرتاب
سوی ایوان و روان شد بشتاب
هوش مصنوعی: کفش را از آنجا به سمت ایوان پرتاب کرد و با سرعت حرکت کرد.
کفش بر طاق گلاب آمد راست
خرد گشتند همه بی کم و کاست
هوش مصنوعی: کفش بر طاق نگهداری می‌شود و گل خوشبو به صورت مستقیم و صحیح در دسترس است، همه چیز به درستی و بدون نقص مرتب شده است.
شیشهائی که پر از ماء الورد
همه بشکست و بپایان آورد
هوش مصنوعی: شیشه‌هایی که پر از گلاب بودند، همه شکستند و به پایان رسیدند.
چون ابوالقاسم بیچاره رسید
جانب خانه و این حال بدید
هوش مصنوعی: وقتی ابوالقاسم به خانه نزدیک شد و این وضعیت ناراحت‌کننده را دید، دلش به درد آمد.
زد بسر گفت مرا زین نعلین
هست تا روز ابد شیون و شین
هوش مصنوعی: از سرم گفتند که این نعلین مرا تا همیشه گریه و عزا خواهد بود.
آه از دست تو ای پای افزار
که همی داریم اندر آزار
هوش مصنوعی: ای پای افزار، تو که باعث آزار ما هستی، آه و ناله‌ام از دست تو است.
چکنم کز تو خلاصی یابم
به که گویم بکجا بشتابم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از تو رهایی پیدا کنم؟ بهتر است به کسی بگویم به کجا بروم و چه کاری انجام دهم؟
تا شب از دیده گشودی رگ خون
چون شب آمد زسرا شد بیرون
هوش مصنوعی: وقتی که شب فرا رسید و دیدگان را گشود، رگ خون مانند شب از درون بدن بیرون آمد.
حیلتی تازه برانگیخت که تا
ریش خود سازد از آن کفش رها
هوش مصنوعی: او خدعه‌ای جدید به راه انداخت تا از آن، به جای ریش خود، کفش بسازد و رهایی یابد.
چاره آن دید که چاهی بکند
کفش را در دل آن دفن کند
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت که چاهی بکند و کفش را در دل آن دفن کند.
نوز ناخوانده خروس سحری
ذکر دادار بتازی و دری
هوش مصنوعی: نوزاد تازه به دنیا آمده، مانند آواز خروس صبحگاهی، در دل طبیعت نام خدایی را به زبان می‌آورد و به سمت او می‌شتابد.
خویش و بیگانه و همسایه بخواب
خورده از ساغر مهتاب شراب
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها، چه آشنا و چه بیگانه، و حتی همسایه‌ها، در دوران آرامش و دلنشینی به خواب رفته‌اند که ناشی از زیبایی و جذابیت ماه و شراب است.
کوچه ای را تهی از مردم یافت
سیخ برداشت زمین را بشکافت
هوش مصنوعی: در یک کوچه خالی از جمعیت، شخصی سیخی برداشت و زمین را شکافت.
تا که در خاک کند موزه خود
برد از دل غم هر روزه خود
هوش مصنوعی: تا زمانی که در زمین غم و اندوه خود را دفن کند، هر روز از دل خود غم‌ها را برطرف کرده است.
گشت همسایه بناگه بیدار
سوی کوچه نگریست از دیوار
هوش مصنوعی: یک همسایه ناگهان بیدار شد و به سوی کوچه نگاهی به دیوار انداخت.
بانک و فریاد برآورد و نفیر
کای عسس دزد شریر است بگیر
هوش مصنوعی: صدای فریاد و ناله‌ای بلند شده است که ای مامور، دزد بدجنس را بگیر.
زین هیاهو عسس و شحنه ز کو
گرد گشتند بدور سر او
هوش مصنوعی: از این سر و صدا و شلوغی، مأموران و نگهبانان از اطراف او پراکنده شدند.
مردم از کوچه و همسایه ز بام
هر یکی رانده بر او صد دشنام
هوش مصنوعی: مردم از کوچه و همسایه، هر یک از بالای خانه خود به او توهین و ناسزا می‌گویند.
تنش از ضربت سیلی خستند
کله اش کوفته دستش بستند
هوش مصنوعی: او از ضربه‌های سیلی خسته شد و سرش به شدت آسیب دید و دستش را هم بسته‌اند.
اهرم اندر بغل و سیخ بدست
شد گرفتار چو ماهی در شست
هوش مصنوعی: با اهرم در زیر بغل و سیخ در دست، مانند ماهی در دستان کسی گرفتار شده است.
محتسب گفت بسالار عسس
ببر این دزد دنی در محبس
هوش مصنوعی: محتسب به رئیس نگهبانان گفت این دزد دنیوی را به زندان ببرد.
سنگ بر خایه اش آویخته کن
بند بر پا نه و نی بر ناخن
هوش مصنوعی: سنگی را به دور زندان او بینداز و پاهایش را ببند و نی را در ناخنش فرو کن.
در شکنجه کش و لت زن شاید
که ز انکار به اقرار آید
هوش مصنوعی: شاید فردی که تحت فشار و آزار قرار می‌گیرد، در نهایت به اعتراف و بیان حقیقت وادار شود، حتی اگر در ابتدا انکار کند.
آنچه دزدی شده ز اموال کسان
بایدش داد بدست عسسان
هوش مصنوعی: هر چیزی که از اموال دیگران دزدیده شده است، باید به دست مأموران قانون سپرده شود.
الغرض مرشد طنبور زنان
شد گرفتار بلا نوحه کنان
هوش مصنوعی: در نهایت، راهنما با نواختن تنبور به مشکلات و دردها دچار شد و در حال زاری و نوحه‌خوانی است.
پشتش از بار بلا سنگین شد
محبس شحنه از او رنگین شد
هوش مصنوعی: به دلیل تحمل سختی‌ها و مشکلات، او بسیار تحت فشار قرار گرفته و رنجیده خاطر شده است. در نتیجه، محیط اطرافش نیز تحت تأثیر این وضعیت قرار گرفته و رنگ و رونق خود را از دست داده است.
ماند ششماه تمام اندر بند
خسته و کوفته پژمان و نژند
هوش مصنوعی: شش ماه تمام در بند و زحمت گذراندم، خسته و ناتوان و دلگیر.
روز و شب برشکمش چوب زدند
زر و سیمش بفراست ستدند
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، به سختی او را زدند و با تمامی زحمت‌ها و تلاش‌هایش، ثروتش را گرفتند.
پس ششماه چو آزادی یافت
تشنه و گرسنه در خانه شتافت
هوش مصنوعی: پس از گذشت شش ماه که آزاد شد، با اشتیاق و Hunger به سوی خانه رفت.
چشمش افتاد بدان کفش زمخت
که بدی سخت و خشن چون کیمخت
هوش مصنوعی: چشم او به آن کفش زبر و خشن افتاد که مانند یک کیک خشک و سخت می‌باشد.
گفت تا کی ز تو اندر تعبم
بخدا آمده جانم بلبم
هوش مصنوعی: می‌گوید تا کی باید به خاطر تو در زحمت و درد باشم، به خدا جانم به تنگ آمده و به شدت رنج می‌کشم.
سخره ام بر عقلا و سفها
چکنم کز تو کنم ریش رها
هوش مصنوعی: من به خاطر تو به عقلای اهل نظر و جوانان احمق می‌خندم و خودم را از رنج و درد رها می‌کنم.
ساعتی سیل سرشک از مژه ریخت
پس از آن حیله دیگر انگیخت
هوش مصنوعی: پس از آنکه لحظاتی اشک از چشمانش ریخت، نقشه و حیله‌ای دیگر تدبیر کرد.
کفش بگرفت و روان گشت چو باد
تا گذارش بسرائی افتاد
هوش مصنوعی: کفش را پوشید و مانند باد به راه افتاد، تا اینکه به یک سرای رسید.
این سرا مطبخ بی برگان بود
مسکن تاجر و بازرگان بود
هوش مصنوعی: این خانه جایگاه کسانی بوده که دوندگی و تلاش برای کسب و کار داشتند و مسکنی برای تجار و بازرگانان بوده است.
رفت ابوالقاسم از آنجا بدرون
همچو مردی که گرفتار جنون
هوش مصنوعی: ابوالقاسم از آن محل خارج شد، مانند کسی که دچار جنون شده است.
پس پی تخلیه در مبرز تاخت
کفش را در چه مبرز انداخت
هوش مصنوعی: پس برای تخلیه در محل مشخصی اقدام کرد و کفش را در آنجا قرار داد.
یکشب آسوده ببستر خسبید
خبر کفش ز جائی نشنید
هوش مصنوعی: یک شب با آرامش در بستر خوابید و هیچ خبری از کفش یا چیزی که در اطرافش بود نشنید.
بامدادان که بر این طاق بنفش
مهر زد بر سر مه زرین کفش
هوش مصنوعی: صبحگاهان که خورشید بر فراز این آسمان بنفش رنگ می‌تابد، بر سر ماهی که رنگش زرین است، کفش می‌زند.
با دلی خسته برون شد ز سرا
دید بر خواسته بر در غوغا
هوش مصنوعی: دل شکسته‌ای به بیرون رفت و در نظرش غوغایی در برابر در خانه‌اش به چشم می‌خورد.
ده عوان از دو طرف بیکم و کاست
حمله کردند بر او از چپ و راست
هوش مصنوعی: ده نفر از دو طرف به او حمله کردند، از چپ و راست به او نزدیک شدند و او را محاصره کردند.
زان میان رندک بازاری مست
کفش آلوده ی او داشت بدست
هوش مصنوعی: در میان مردم، جوانی بازیگوش و سرخوش بود که در دستش کفشی کثیف داشت.
کوفت بر فرق ابوالقاسم سخت
گند کرد ریشش و گفت ای بدبخت
هوش مصنوعی: به ابوالقاسم آسیب شدیدی وارد شد و ریشش به شدت کثیف شد. او را بدبخت خطاب کردند.
این مداس تو جهان تنگ آورد
چه خرابی که درین ملک نکرد
هوش مصنوعی: این دنیا چقدر محدود و تنگ است و چه ویرانی‌ها که در این سرزمین به بار نیاورده است.
بوالعجب دسته گلی داده بر آب
کوره مبرز خان کرده خراب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی با شگفتی و تعجب کار عجیبی انجام داده است، او دسته گلی را که به دست آورد، به طور ناگهانی و بی‌فایده در آب انداخته و باعث تخریب و خرابی مجلسی شده که به طور خاص و با زحمت آماده شده بود.
راه تنبوشه مبرز شده سد
صد مقنی نتوان کردن رد
هوش مصنوعی: راه تنبوشه باز شده و هیچ کس نمی‌تواند آن را ببندد، حتی صد نفر هم نمی‌توانند مانع شوند.
ریخ بالا زده از چه بفضا
گند پیچیده در ایوان و سرا
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیتی اشاره دارد که در آن بویی نامطبوع فضا را پر کرده است و احتمالاً دلیل آن به عدم نظافت یا معضلاتی در محیط مربوط می‌شود. در واقع، این بیانگر ناخوشی و آزار حاصل از محیطی نامناسب است.
لایق سبلت و ریشت برخیز
بی سخن بر در والی شو تیز
هوش مصنوعی: به عنوان کسی با موها و ریشی زیبا، بدون هیچ گفتگو و تردیدی بایستی بر دروازه مقام رفیعت ایستاده و با انرژی و جدیت به کار و تلاش بپردازی.
مخلص او را چو مقید کردند
مستقیما سوی محبس بردند
هوش مصنوعی: زمانی که او را گرفتند و به بند کشیدند، بلافاصله به زندان منتقل کردند.
با چنین حال بد و روز سیاه
ماند در محبس والی ششماه
هوش مصنوعی: با این اوضاع ناخوش و روزهای تاریک، در زندان والی شش ماه باقی ماند.
آخرالامر باحوال نژند
داد تاوان و رها شد از بند
هوش مصنوعی: در نهایت، با حالتی غمگین و ناتوانی، به او پرداخت تا آزاد شود از قید و بند.
رفت در خانه و نعلین را شست
بر سر بام سرا هشت درست
هوش مصنوعی: او وارد خانه شد و نعلین (دمپایی) را شست، سپس بر روی بام خانه به درستی نشسته است.
سگی اندر طمع طعمه ببام
بود اندر تک و پو ناهنگام
هوش مصنوعی: سگی در بالای خانه در انتظار شکارش بود و در این حین در حرکتی بی‌نظم و ناهمگون به اطراف می‌پرد و می‌چرخد.
کفش را طعمه گمان کرد ز جوع
خواست ناگه کند از بام رجوع
هوش مصنوعی: کفش به خاطر گرسنگی به عنوان طعمه‌ای تصور شد و ناگهان تصمیم گرفت از بالای بام پایین بیاید.
بدهان برزد و با پوزه گرفت
جست ازین بام بدان بام شگفت
هوش مصنوعی: او با دهانش صدایی را درآورد و با پوزه‌اش به سمت دیگر پرتاب شد، از این بام به آن بام به طرز شگفت‌انگیزی پرواز کرد.
درگه جستن او بیماری
بود خفته به پس دیواری
هوش مصنوعی: درخواست کردن از او مانند بیماری است که پشت دیواری پنهان شده و در حال خواب است.
کفش اندر سر بیمار افتاد
خرد شد مغزش و از کار افتاد
هوش مصنوعی: کفش بر سر بیمار افتاد، مغزش خراب شد و دیگر نتوانست کار کند.
اقربایش بر قاضی رفتند
کفش بردند و ظلامت گفتند
هوش مصنوعی: برخی از نزدیکان او به قاضی مراجعه کردند و در مورد او شکایت کردند و به دنبال آن، کارهای نادرست او را افشا کردند.
دیه قتل نبشتند بر او
تهمت مظلمه هشتند بر او
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره می‌شود که برای او قانونی یا مجازات سنگینی به خاطر قتلی تعیین شده است. اما به او اتهام ناحق و ظلمی نیز زده شده که باعث تیره‌روزی‌اش شده است.
شرطه ای آمد و دژخیم و عسس
باز بردند ورا در محبس
هوش مصنوعی: یک مأمور خاص و نگهبانان سخت‌گیر، او را به زندان بردند.
خانه اش یکسره غارت کردند
تن بزنجیر اسارت کردند
هوش مصنوعی: خانه‌اش را کاملاً ویران کردند و او را در بند زنجیر اسارت قرار دادند.
شد تهی کیسه ز قطمیر و نفیر
گشت مسکین و پریشان و فقیر
هوش مصنوعی: کیسه از پول خالی شده و اوضاع فرد بیچاره به هم ریخته و در حالتی آشفته و فقیر قرار دارد.
پس چندی که شد از بند رها
رفت از محبس والی بسرا
هوش مصنوعی: پس از مدتی که از زندان آزاد شد، به سوی خانه خود رفت.
چشمش افتاد بر آن جفت نعال
که از او گشته پریشان احوال
هوش مصنوعی: چشم او به آن دو نیمه خسروانی افتاد که حالشان بسیار آشفته و نامناسب شده است.
دیرگاهی بخدا زونالید
پس یکی چاره ز نو بگسالید
هوش مصنوعی: مدتی بود که از خدا دور مانده بودم، اما اکنون تصمیم گرفتم که راهی تازه پیدا کنم و به سوی او بازگردم.
رفت در محکمه قاضی شهر
گفت افسانه کفش و غم دهر
هوش مصنوعی: به دادگاه قاضی شهر رفت و داستان کفش و غم روزگار را بیان کرد.
آنچه بگذشته بر سروعلن
راند در محضر قاضی بسخن
هوش مصنوعی: هرچه که بر سر و روی بید و آزاد گذشته، در حضور قاضی با کلمات بیان شد.
نه قماری زده ام با رندان
که شوم در خور بند و زندان
هوش مصنوعی: من با بازیگران زندگی قمار نکرده‌ام که به خاطر آنها در بند و زندان گرفتار شوم.
نک دو سال است که این کهنه مداس
حاصل عمر مرا گشته چو داس
هوش مصنوعی: دو سال است که این لباس فرسوده و کهنه، جان و زندگی من را همچون داسی که مزرعه را درو می‌کند، برداشت کرده است.
اصلح الله امورک از مهر
بگشا بر رخ مهجوران چهر
هوش مصنوعی: خداوند کارهایت را اصلاح کند و از محبت بر چهره‌ی کسانی که از محبت دور مانده‌اند بگشایید.
شکوه دارم بدرت زین نعلین
که نصیبم شده ز او خف حنین
هوش مصنوعی: من از پدرم نگران هستم به خاطر این نعلین که به من رسیده و نشانه‌ای از درد و سختی است.
من از این کفش کنون بیزارم
که کساد است از او بازارم
هوش مصنوعی: من از این کفش که در حال حاضر دیگر به درد نمی‌خورد و بازارش را افت کرده، بیزارم.
تاکنون عاقله اش من بودم
پس مسئولیتش فرسودم
هوش مصنوعی: تا به حال من عاقل و متفکر این قضیه بوده‌ام، بنابراین بار سنگینی از مسئولیت آن بر دوش من بوده است.
هم از امروز کنم استعفا
تاکه مسئول نباشم فردا
هوش مصنوعی: من از امروز مسئولیت را ترک می‌کنم تا فردا دیگر تحت هیچ مسئولیتی نباشم.
خود نیم ضامن جرمش زین پس
تاکنون هر چه کشیدستم بس
هوش مصنوعی: من از این پس و تا کنون هر چه رنج و عذاب کشیده‌ام، خودم مسئول آن بوده‌ام.
بین ما نافه تفریق نویس
که دگر هیچ ندارم در کیس
هوش مصنوعی: میان ما جدایی و فاصله‌ای وجود دارد که دیگر هیچ چیز از آن جدایی در دل ندارم.
خنده زد قاضی و از همت خویش
مرهمی هشت ورا بر دل ریش
هوش مصنوعی: قاضی با لبخندی از روی خودباوری و اراده‌اش جراحت دلش را التیام می‌بخشد.
گفت تا چاره دردش سازند
کفشها را به تنور اندازند
هوش مصنوعی: گفتند برای درمان دردش، کفش‌ها را به داخل تنور بیندازند.
گرچه این رشته دراز آوردم
مثلی بر تو فراز آوردم
هوش مصنوعی: هرچند که این موضوع را به صورت طولانی مطرح کرده‌ام، اما در حقیقت یک تشبیه یا مقایسه برای تو ارائه کرده‌ام.
ملک ایران که چو بیت الحزن است
جفت بوالقاسم طنبورزن است
هوش مصنوعی: پادشاه ایران مانند خانه‌ی غم است و همدم او نوازنده‌ی بوالقاسم است.
کفش او حضرت شاهنشه ماست
طرفه کفشی که نداند چپ و راست
هوش مصنوعی: کفش او متعلق به شاه بزرگ ماست، جالب اینجاست که این کفش نمی‌داند چپ و راست کدام است.
هر کجا بگذرد این کفش ز پی
می دود بهر بلای تن وی
هوش مصنوعی: هر جا که این کفش برود، پای انسان به دنبال آن می‌دود تا از درد و مشکلی که ممکن است برای بدنش پیش بیاید، دوری کند.
تا در آتش کشد این خاک خراب
میرود گه بهوا گاه در آب
هوش مصنوعی: این زمین خراب گاهی در آتش می‌سوزد و گاهی به آب می‌افتد.
گاه در مبرز و گاه اندر بام
می زند لطمه بر این ملک مدام
هوش مصنوعی: گاهی آسیب‌ها و مشکلات بر این کشور به صورت مداوم در حال وارد شدن است، چه در مکان‌های آشکار و چه در جاهای بالاتر.
می رسد از صف کرمانشاهان
در قطار وزراء ناگاهان
هوش مصنوعی: گروهی از مردان رسمی و بااعتبار از کرمانشاه به طور ناگهانی در مسیر مشخصی حضور پیدا می‌کنند.
فتنه شرق و بلای غرب است
با عدو سلم و بیاران حرب است
هوش مصنوعی: مشکلات و آشوب‌های شرق، ناشی از خطرات و تهدیدهای غرب است، که به دشمن به صلح و به دوستان به جنگ دعوت می‌کند.
ما از این کفش بدل بیزاریم
لیک هر دم غمی از نو داریم
هوش مصنوعی: ما از این شرایط ناخوشایند بدیم اما هر روز با غم جدیدی روبرو هستیم.
قاضئی کو که علی نصب العین
حکم تفریق دهد فیمابین
هوش مصنوعی: داوری که بخواهد بر اساس عدل و انصاف، حکم جدایی بین دو طرف را صادر کند، باید از معیارهای صحیح و اصول درست پیروی کند.