گنجور

شمارهٔ ۱۷

آن شنیدم که روبهی عیار
با بزی شد درون صحرا یار
روبهک سخت رند و دانا بود
در همه کارها توانا بود
گرم و سرد زمانه دیده بسی
تلخ و ترش جهان چشیده بسی
دامها بگسلیده از نیرنگ
پیرهن ها دریده رنگارنگ
هدف صد هزار تیر شده
کهنه تاریخ چرخ پیر شده
میخها کنده سیخها خورده
داستانها بخاطر آورده
لیگ بز گول و خوپسندی بود
در خور طنز و ریشخندی بود
ساده و بی خیال و خوش باور
متملق پرست و دون پرور
بیسبب مات و بی اراده به سیر
آلت پیشرفت مقصد غیر
می ندیده ز فرط خودبینی
در جهان جز بروی خودبینی
داشت ریشی دراز و شاخی سخت
ریش چون سبزه شاخ همچو درخت
این دو تن بر خلاف عادت انس
انس با هم گرفته چون همجنس
بی نزاع و جدال و چون و چرا
روبه اندر شکار و بز به چرا
راست گفتی که انس روبه وبز
انس آرامی است با پر توز
اتفاقا در آفتاب تموز
عطش افکندشان بسوگ و بسوز
هر طرف تاختند از پی آب
آب بود اندران زمین نایاب
بس دویدند تا در آخر کار
چشمه ای یافتند ز آب گوارا
راه آن چشمه در مغاکی بود
دره ژرف هولناکی بود
گاه رفتن چو بود رو بنشیب
بسهولت شدند و بی آسیب
آب خوردند و دست و رو شستند
سر و گردن در آب جو شستند
چون شکم سیر شد گلو سیرآب
چشمهاشان تهی ز سرمه خواب
آن دو یار موافق دمساز
خواستند از نشیب شد بفراز
راه پرپیچ بود و درهم و سخت
نه گیاه و نه سبزه و نه درخت
شکم از آب گشته همچون مشگ
دل ز خون مال مال و دیده ز اشگ
از اشرار تموز تن بگداز
مرغ اندیشه مانده از پرواز
دیرگاهی بخود فرو رفتند
هر دو از بخت بد برآشفتند
پس دیری مبادلات سخن
گفت روبه بدوستدار کهن
حیلتی بهر جستن از این دز
ساز کردم که دیو از آن عاجز
گر بهم دست اتفاق دهیم
هر دو از ورطه فنا برهیم
ورنه بی گفتگو در این زندان
هر دو باشیم طعمه رندان
گفت بز ای حکیم دانشمند
پیش رأی تو سرنهم بکمند
خاطرت گر هلاک من جوید
بنده سمعا و طاعتا گوید
که خداوند گیتی از کم و بیش
بتو داده است هوش و بر من ریش
شود از هوش آب و خاک آباد
ریش پشم است و پشم در خور باد
گفت روبه چو خاطرت گرم است
گوش تو سفته گردنت نرم است
حل این عقده سهل می بینم
چون تو را یار اهل می بینم
باید دیوسان بر این دیوار
شاخ خود را همی زنی ستوار
گنبدی سازی از سرین و سرون
رام باشی نه سرکش و نه حرون
تا کمین بنده ات شود گستاخ
پا نهد مرترا بشانه و شاخ
سوی بالا همی جهد چالاک
زان سپس برکشد ترا ز مغاک
پشت کن بر من ای گل خودرو
که مساوی است پشت گل بارو
گفت بز شکر دارم از ایزد
که توئی گنج هوش و کان خرد
در فراست شدی معلم من
اتقوا من فراسة المؤمن
مؤمن از هفت پرده شد آگاه
«انه ینظر بنورالله »
یار دانا ز گنج سیم به است
آدمی را خرد ندیم به است
مرحبا بک وحلت البرکة
همچو ماهی به در شو از شبکه
خیز و پا برفراز شاخم نه
از زمین سوی آسمان برجه
این همی گفت و خواست بر سر دست
منجنیقی بچرخ گردون بست
رفت روبه ز پشت بز بر شاخ
جست از آن تنگنا به دشت فراخ
جفته بر طاق آسمان انداخت
یللی گفت و تللی بنواخت
چون رها شد زدام گفت به بز
ای حریف یگانه گر بز
رفتم اینک خدا نگهدارت
تا ابد باد فضل حق یارت
من رهیدم بسی و حیلت خویش
تو هم البته حیلتی اندیش
تا مگر بشکنی بجهد طلسم
همچو جان وارهی ز محبس جسم
سعی کن تا بحیلهای شگرف
برهی زین مغاک تیره ژرف
بز بیچاره گفت ای «مسیو»
دوست را در بلا منه به گرو
هست شرط طریق مهر رفیق
«الرفیق الرفیق ثم طریق »
من ترا کرده ام ز بند آزاد
حق شناسی چرا شدت از یاد
کفر نعمت مکن که در کفران
نیست امید رحمت و غفران
ای رهیده بشاخ و شانه من
بمن خسته شاخ و شانه مزن
که بدین زیرکی و بز بازی
نه تومانی نه فخر دین رازی
گفت رو به بریش خویش بخند
که مرا دانشم رهاند از بند
گر تو داری بهوش خود برهان
خویشتن را از این بلا برهان
گفت بز چونکه حق شناس نه ای
دوستان را پی سپاس نه ای
رحمتی کن ز حق عوض بستان
گر شنیدی کماتدین تدان
که عمل را برابر آید مزد
گنج از پاسبان و رنج از دزد
گفت این راست است لیک از من
نکنی شمع آرزو روشن
اولا در نهایت افسوس
بایدت بودن از رهی مایوس
کوته آمد طناب حیله من
روشنی نیست در فتیله من
ثانیا در وزارت جنگل
چند روزی است گشته ام انگل
یافتم منصب و محل و مقام
سرفراز آمدم باستخدام
اینک آنجا اداره ای دارم
مختصر ماهواره ای دارم
گر رسم دیرسوی خدمت خویش
ثبت گردد به دفتر تفتیش
گاه اخذ وظیفه نصف حقوق
میرود بهر جرم در صندوق
زین سبب زود بایدم رفتن
تا نگردم دچار موج فتن
ثالثا وقت بنده می گذرد
بس عزیز است وقت اهل خرد
کار امروز چون بفردا رفت
کار فردا ز دست دانا رفت
حق نگهدارت ای برادر هان
چاره اندیش و جان خود برهان
که چو اینجا بمانی اندر قید
گر نمیری زجوع گردن صید
بز سوی آسمان فکند نگاه
گفت ای خالق ستاره و ماه
کاش دادی بجای لحیه و شاخ
بنده را عقل پهن و هوش فراخ
ای پسر این سخن مگیر بطنز
کت بود بهتر از خزانه و کنز
لختی اندیش در سفاهت بز
گاه تقدیم صدر و رد عجز
تا بدانی چگونه روبه پیر
کرد او را به دام حیله اسیر
پس زیار بد اجتناب کنی
خویشتن را چو زر ناب کنی
ریش خود را بدست کس ندهی
دل بیاران بوالهوس ندهی
آلت دست مغرضان نشوی
بی تفکر زره برون نروی
گر شنیدی کلام من رستی
ورنه در دام مرگ پا بستی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شنیدم که روبهی عیار
با بزی شد درون صحرا یار
هوش مصنوعی: روزی روباهی زیرک به همراه بز در صحرا در کنار هم شدند و دوست شدند.
روبهک سخت رند و دانا بود
در همه کارها توانا بود
هوش مصنوعی: شخصی باهوش و زیرک وجود دارد که در تمام زمینه‌ها مهارت دارد و می‌تواند در هر کاری موفق عمل کند.
گرم و سرد زمانه دیده بسی
تلخ و ترش جهان چشیده بسی
هوش مصنوعی: در زندگی، شاهد بسیاری از تفاوت‌ها و احساسات تلخ و شیرین بوده‌ام و تجربه‌های زیادی از جهان به دست آورده‌ام.
دامها بگسلیده از نیرنگ
پیرهن ها دریده رنگارنگ
هوش مصنوعی: دام‌ها از نیرنگ و فریب‌کاری رها شده‌اند و لباس‌ها به رنگ‌های متنوع پاره شده‌اند.
هدف صد هزار تیر شده
کهنه تاریخ چرخ پیر شده
هوش مصنوعی: هدف‌های گذشته که سال‌ها از عمرشان می‌گذرد، اکنون به اندازه صد هزار تیر به معرکه آمده‌اند. تاریخ کهنه و تجربه‌های قدیمی همچنان در حال چرخش و تأثیرگذاری هستند.
میخها کنده سیخها خورده
داستانها بخاطر آورده
هوش مصنوعی: میخ‌ها را از زمین درآورده‌اند و سیخ‌ها را خورده‌اند، در نتیجه داستان‌ها و یادها را به خاطر آورده‌اند.
لیگ بز گول و خوپسندی بود
در خور طنز و ریشخندی بود
هوش مصنوعی: لیگ بز کاشی و خودپسندی، موضوعی بود برای طنز و تمسخر.
ساده و بی خیال و خوش باور
متملق پرست و دون پرور
هوش مصنوعی: انسانی که ساده و بی‌تفاوت است، به راحتی تحت تأثیر دیگران قرار می‌گیرد و به آن‌ها دلبسته می‌شود، در حالی که از ارزش‌های خودش فاصله می‌گیرد.
بیسبب مات و بی اراده به سیر
آلت پیشرفت مقصد غیر
هوش مصنوعی: بدون دلیل و اراده، مانند کسی به پیشرفت و دستیابی به هدفی می‌پردازد که مقصدش چیز دیگری است.
می ندیده ز فرط خودبینی
در جهان جز بروی خودبینی
هوش مصنوعی: از شدت خودپسندی، هیچ چیز غیر از تصویر خود را در دنیا نمی‌بیند.
داشت ریشی دراز و شاخی سخت
ریش چون سبزه شاخ همچو درخت
هوش مصنوعی: داشت ریشی بلند و شاخی محکم مانند ریشه‌های سبز و شاخ‌هایی مثل درخت.
این دو تن بر خلاف عادت انس
انس با هم گرفته چون همجنس
هوش مصنوعی: این دو نفر برخلاف معمول و عادت، به یکدیگر نزدیکی و دوستی پیدا کرده‌اند، مانند هم‌نوعان خود.
بی نزاع و جدال و چون و چرا
روبه اندر شکار و بز به چرا
هوش مصنوعی: بدون هیچ نزاع و بحث و جدلی، هرکس در پی کار خود است؛ یکی در تلاش برای شکار و دیگری در حال چرا کردن.
راست گفتی که انس روبه وبز
انس آرامی است با پر توز
هوش مصنوعی: واقعاً درست گفتی که دوستی با روباه و بز، آرامش و هماهنگی خاصی را به ارمغان می‌آورد.
اتفاقا در آفتاب تموز
عطش افکندشان بسوگ و بسوز
هوش مصنوعی: در روزهای گرم تیرماه، آن‌ها به شدت دچار تشنگی و حرارت شدند.
هر طرف تاختند از پی آب
آب بود اندران زمین نایاب
هوش مصنوعی: در هر گوشه از زمین که به دنبال آب رفتند، آبی پیدا نشد و آنچه بود بسیار کمیاب بود.
بس دویدند تا در آخر کار
چشمه ای یافتند ز آب گوارا
هوش مصنوعی: مدت زیادی دویدند تا در نهایت چشمه‌ای با آب خوشمزه پیدا کردند.
راه آن چشمه در مغاکی بود
دره ژرف هولناکی بود
هوش مصنوعی: مسیر آن چشمه به دره‌ای عمیق و ترسناک منتهی می‌شد.
گاه رفتن چو بود رو بنشیب
بسهولت شدند و بی آسیب
هوش مصنوعی: گاهی اوقات وقتی که به آرامی و با احتیاط حرکت می‌کنیم، کارها به راحتی انجام می‌شوند و هیچ مشکلی پیش نمی‌آید.
آب خوردند و دست و رو شستند
سر و گردن در آب جو شستند
هوش مصنوعی: آنها آب نوشیدند و دست و صورتشان را شستند و سر و گردنشان را هم در آب جو شستند.
چون شکم سیر شد گلو سیرآب
چشمهاشان تهی ز سرمه خواب
هوش مصنوعی: وقتی شکم‌ها پر می‌شود، گلو هم پر از آب می‌شود و چشم‌ها دیگر به سرمه نیازی ندارند و خوابشان می‌برد.
آن دو یار موافق دمساز
خواستند از نشیب شد بفراز
هوش مصنوعی: دو دوست همدل و همراه تصمیم گرفتند که از پایین به بالای کوه بروند.
راه پرپیچ بود و درهم و سخت
نه گیاه و نه سبزه و نه درخت
هوش مصنوعی: راه پر از پیچ و خم و دشواری بود، نه گیاهی به چشم می‌خورد و نه سبزه و نه درختی وجود داشت.
شکم از آب گشته همچون مشگ
دل ز خون مال مال و دیده ز اشگ
هوش مصنوعی: شکم به خاطر آب زیاد مانند مشک پر شده است، دل از خون پر است و چشم‌ها از اشک پر شده‌اند.
از اشرار تموز تن بگداز
مرغ اندیشه مانده از پرواز
هوش مصنوعی: از دست اشرار و آزارهای تابستان به شدت رنج می‌برم و افکارم، که مانند پرنده‌ای در قفس مانده، قادر به پرواز و آزادی نیستند.
دیرگاهی بخود فرو رفتند
هر دو از بخت بد برآشفتند
هوش مصنوعی: مدت زیادی هر دو به دلایل ناگهانی و مشکلات پیش آمده در خود فرو رفتند و از سرنوشت تلخشان ناراحت شدند.
پس دیری مبادلات سخن
گفت روبه بدوستدار کهن
هوش مصنوعی: مدت زیادی صحبت نکن، زیرا ممکن است به دوستی قدیمی آسیب بزند.
حیلتی بهر جستن از این دز
ساز کردم که دیو از آن عاجز
هوش مصنوعی: برای فرار از این دزد، ترفندی به کار بردم که حتی دیو نیز نمی‌تواند از آن عبور کند.
گر بهم دست اتفاق دهیم
هر دو از ورطه فنا برهیم
هوش مصنوعی: اگر دست در دست یکدیگر بگذاریم و بر سر تقدیرمان توافق کنیم، می‌توانیم هر دو از خطر نابودی نجات پیدا کنیم.
ورنه بی گفتگو در این زندان
هر دو باشیم طعمه رندان
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که در این زندان بی‌گفت‌وگو بمانیم، هر دوی ما به طعمه‌های رندان تبدیل خواهیم شد.
گفت بز ای حکیم دانشمند
پیش رأی تو سرنهم بکمند
هوش مصنوعی: بز گفت: ای حکیم و عالم، من نظر تو را پذیرفته و به آن احترام می‌گذارم.
خاطرت گر هلاک من جوید
بنده سمعا و طاعتا گوید
هوش مصنوعی: اگر یاد تو باعث نابودی من شود، من به طور کامل در برابر تو تسلیم خواهم بود و مطیع خواسته‌هایت می‌شوم.
که خداوند گیتی از کم و بیش
بتو داده است هوش و بر من ریش
هوش مصنوعی: خداوند به تو آگاهی و عقل داده است تا هر چه در دنیا وجود دارد اعم از خوب و بد را درک کنی، اما من تنها افسوس می‌خورم و در غم و اندوه مانده‌ام.
شود از هوش آب و خاک آباد
ریش پشم است و پشم در خور باد
هوش مصنوعی: هنگامی که آب و خاک در حال بارور شدن و آباد شدن هستند، انسان باید از هوش و درک خود استفاده کند. در غیر این صورت، مانند پشم و ریشه گیاهان، در برابر ناملایمات و مشکلات، بدون مقاومت و قدرت باقی می‌ماند.
گفت روبه چو خاطرت گرم است
گوش تو سفته گردنت نرم است
هوش مصنوعی: روباه به تو گفت که وقتی به یاد کسی هستی، گوش‌هایت خوب متوجه نمی‌شوند و گردنت هم راحت است.
حل این عقده سهل می بینم
چون تو را یار اهل می بینم
هوش مصنوعی: من حل این مشکل را آسان می‌بینم چرا که تو را همراه و یار خود می‌شناسم.
باید دیوسان بر این دیوار
شاخ خود را همی زنی ستوار
هوش مصنوعی: دیوسان بر این دیوار، با قدرت و استقامت شاخ خود را به زمین می‌کوبند.
گنبدی سازی از سرین و سرون
رام باشی نه سرکش و نه حرون
هوش مصنوعی: شخصی را در نظر بگیر که با آرامش و حسن خلق رفتار می‌کند و به دنبال صلح و روابط خوب است، نه کسی که سرکش و نافرمان باشد.
تا کمین بنده ات شود گستاخ
پا نهد مرترا بشانه و شاخ
هوش مصنوعی: به زودی برده‌ات به صحنه می‌آید و با شجاعت و جسارت خود، به جلو می‌رود، در حالی که نشانه‌هایی از قدرت و برجستگی را به نمایش می‌گذارد.
سوی بالا همی جهد چالاک
زان سپس برکشد ترا ز مغاک
هوش مصنوعی: به سوی بالا با شتاب تلاش می‌کند و سپس تو را از دره‌ای عمیق بیرون می‌آورد.
پشت کن بر من ای گل خودرو
که مساوی است پشت گل بارو
هوش مصنوعی: ای گل آزاد، به من پشت نکن، زیرا که پشت گل، به مانند دیوار است.
گفت بز شکر دارم از ایزد
که توئی گنج هوش و کان خرد
هوش مصنوعی: گفت بز از خدا تشکر می‌کنم که تو به عنوان گنجی از هوش و منبعی از خرد در زندگی‌ام حضور داری.
در فراست شدی معلم من
اتقوا من فراسة المؤمن
هوش مصنوعی: در درک و شناخت به حدی رسیدی که می‌توانی به من بیاموزی که از بصیرت و درک مؤمن باید برحذرم باشم.
مؤمن از هفت پرده شد آگاه
«انه ینظر بنورالله »
هوش مصنوعی: مؤمن به حقیقت و روشنایی خاصی دست پیدا می‌کند که او را از هفت پرده غفلت و ناآگاهی آگاه می‌سازد. این روشنایی به او اجازه می‌دهد تا با نگاه دیگری به دنیا و مسائل پیرامونش بنگرد.
یار دانا ز گنج سیم به است
آدمی را خرد ندیم به است
هوش مصنوعی: دوستی که داناست و باهوش از همه ثروت‌ها ارزشمندتر است، زیرا داشتن خرد و دانایی از هر دارایی دیگری مهم‌تر است.
مرحبا بک وحلت البرکة
همچو ماهی به در شو از شبکه
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای کسی که مانند ماهی از دامی که در آن هستی، بیرون بیا!
خیز و پا برفراز شاخم نه
از زمین سوی آسمان برجه
هوش مصنوعی: بیدار شو و بلند شو، مثل اینکه بر روی شاخه‌ای نشسته‌ای و از زمین به سوی آسمان پرواز کن.
این همی گفت و خواست بر سر دست
منجنیقی بچرخ گردون بست
هوش مصنوعی: او این حرف‌ها را می‌زد و می‌خواست که بر روی دست منجنیق، دنیا را به دور خود بچرخاند.
رفت روبه ز پشت بز بر شاخ
جست از آن تنگنا به دشت فراخ
هوش مصنوعی: یک بزی از پشت سنگی به سمت شاخ خود حرکت کرد و از آن تنگه به دشت وسیع و باز رسید.
جفته بر طاق آسمان انداخت
یللی گفت و تللی بنواخت
هوش مصنوعی: دوست بزرگوار، در دل آسمان چیزی درخشان و زیبا مانند ستاره‌ای درخشید و صدای ملایمی از آن به گوش رسید.
چون رها شد زدام گفت به بز
ای حریف یگانه گر بز
هوش مصنوعی: وقتی از اسارت آزاد شد، به بز گفت: ای همراه بی‌نظیر، حتی اگر تو بز باشی...
رفتم اینک خدا نگهدارت
تا ابد باد فضل حق یارت
هوش مصنوعی: رفتم، حالا خداوند نگهدارت باشد. امیدوارم همیشه مورد لطف و رحمت خداوند قرار بگیری.
من رهیدم بسی و حیلت خویش
تو هم البته حیلتی اندیش
هوش مصنوعی: من مدت‌ها از قید و بندها آزاد شدم، اما تو هم باید برای خودت چاره‌ای بیندیشی.
تا مگر بشکنی بجهد طلسم
همچو جان وارهی ز محبس جسم
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی طلسم را بشکنی، روح تو همچون پرنده‌ای که از قفس خارج می‌شود، از بدن آزاد نخواهد شد.
سعی کن تا بحیلهای شگرف
برهی زین مغاک تیره ژرف
هوش مصنوعی: تلاش کن تا از این چاله عمیق و تاریک نجات پیدا کنی و به حالتی عالی و شگفت‌انگیز دست یابی.
بز بیچاره گفت ای «مسیو»
دوست را در بلا منه به گرو
هوش مصنوعی: بز ناتوان به دوستش می‌گوید: «ای محبوب، در سختی من را در گرو نگذار.»
هست شرط طریق مهر رفیق
«الرفیق الرفیق ثم طریق »
هوش مصنوعی: دوستی و همراهی با دوستان خوب، پیش‌نیاز و اصل مهمی برای طی کردن مسیر زندگی و رسیدن به اهداف است. این ارتباطات به ما در مسیر کمک و راهنمایی می‌کنند.
من ترا کرده ام ز بند آزاد
حق شناسی چرا شدت از یاد
هوش مصنوعی: من تو را از بند رها کرده‌ام، پس چرا شکرگزاری را فراموش کرده‌ای؟
کفر نعمت مکن که در کفران
نیست امید رحمت و غفران
هوش مصنوعی: به نعمت‌ها و بخشش‌های خداوند کفر نگو، زیرا در کفران نعمت‌ها جایی برای امید به رحمت و آمرزش وجود ندارد.
ای رهیده بشاخ و شانه من
بمن خسته شاخ و شانه مزن
هوش مصنوعی: ای آن که به خوبی و زیبایی درخشان هستی، مرا خسته نکن و از خودنمایی و فخر فروشی بپرهیز.
که بدین زیرکی و بز بازی
نه تومانی نه فخر دین رازی
هوش مصنوعی: با این ترفندها و حقه‌بازی‌ها نه تو چیزی داری و نه می‌توانی به دین رازی افتخار کنی.
گفت رو به بریش خویش بخند
که مرا دانشم رهاند از بند
هوش مصنوعی: به او بگو که به روی خود بخند، زیرا من با دانش و آگاهی‌ام از این مشکلات و بندها رها می‌شوم.
گر تو داری بهوش خود برهان
خویشتن را از این بلا برهان
هوش مصنوعی: اگر تو هوش و درک خود را به کار ببندی، می‌توانی خود را از این مشکل نجات دهی.
گفت بز چونکه حق شناس نه ای
دوستان را پی سپاس نه ای
هوش مصنوعی: بز گفت: چون تو قدر دوستان را نمی‌دانی و برای آن‌ها شکرگزاری نمی‌کنی، حق شناس نیستی.
رحمتی کن ز حق عوض بستان
گر شنیدی کماتدین تدان
هوش مصنوعی: به من رحمتی ارزانی کن و به عوض آنچه از تو می‌خواهم، اگر شنیدی که چیزی کم دارم، مرا درک کن و کمکم کن.
که عمل را برابر آید مزد
گنج از پاسبان و رنج از دزد
هوش مصنوعی: عمل هر کسی به پاداش او خواهد رسید، چه آنکه پاسبان باشد و چه دزد. به عبارت دیگر، نتیجه‌ی کار هر کس متناسب با فعالیت و تلاش او است.
گفت این راست است لیک از من
نکنی شمع آرزو روشن
هوش مصنوعی: او گفت که این حرف درستی است، اما تو نباید از من انتظار داشته باشی که شعله‌ی آرزوی تو را روشن کنم.
اولا در نهایت افسوس
بایدت بودن از رهی مایوس
هوش مصنوعی: در ابتدا باید بگویم که متأسفانه ناامیدی از مسیر، باعث تأسف و افسوس خواهد بود.
کوته آمد طناب حیله من
روشنی نیست در فتیله من
هوش مصنوعی: طناب نیرنگ من به زودی کوتاه می‌شود و دیگر روشنی در چراغ من وجود ندارد.
ثانیا در وزارت جنگل
چند روزی است گشته ام انگل
هوش مصنوعی: مدت چند روزی است که در وزارت جنگل مشغول به کار شده‌ام و احساس می‌کنم که بی‌فایده و اضافی هستم.
یافتم منصب و محل و مقام
سرفراز آمدم باستخدام
هوش مصنوعی: من جایگاه و مقام بلندی پیدا کردم و با افتخار به این موقعیت دست یافتم.
اینک آنجا اداره ای دارم
مختصر ماهواره ای دارم
هوش مصنوعی: اکنون در آنجا یک اداره کوچک دارم و یک دیش ماهواره نیز در اختیار دارم.
گر رسم دیرسوی خدمت خویش
ثبت گردد به دفتر تفتیش
هوش مصنوعی: اگر روش دیرینه‌ی خدمتگذاری‌ام ثبت شود در دفتر بررسی و تحقیق،
گاه اخذ وظیفه نصف حقوق
میرود بهر جرم در صندوق
هوش مصنوعی: Sometimes، نیمه‌ای از حقوق به خاطر انجام وظیفه یا جرم، به صندوق می‌رود.
زین سبب زود بایدم رفتن
تا نگردم دچار موج فتن
هوش مصنوعی: به همین دلیل باید هرچه زودتر بروم تا در مشکل و آشفتگی دچار نشوم.
ثالثا وقت بنده می گذرد
بس عزیز است وقت اهل خرد
هوش مصنوعی: سوم اینکه وقت من به سرعت می‌گذرد و برای اهل فکر و اندیشه بسیار ارزشمند است.
کار امروز چون بفردا رفت
کار فردا ز دست دانا رفت
هوش مصنوعی: اگر کار امروز را به فردا موکول کنی، آن‌گاه کار فردا از دست فرد دانا خارج خواهد شد.
حق نگهدارت ای برادر هان
چاره اندیش و جان خود برهان
هوش مصنوعی: ای برادر، مراقب خودت باش و فکری به حال خودت بکن تا جانت را نجات دهی.
که چو اینجا بمانی اندر قید
گر نمیری زجوع گردن صید
هوش مصنوعی: اگر در اینجا بمانی و به بند گرفتار شوی، اگر هم از گرسنگی نمیری، گرفتار یکی دیگر خواهی شد.
بز سوی آسمان فکند نگاه
گفت ای خالق ستاره و ماه
هوش مصنوعی: بز به آسمان نگاهی انداخت و گفت: ای کسی که ستاره‌ها و ماه را آفریدی.
کاش دادی بجای لحیه و شاخ
بنده را عقل پهن و هوش فراخ
هوش مصنوعی: کاش به جای اینکه به من ریش و ظاهری موجه بدهی، عقل و درک گسترده‌ای به من می‌دادی.
ای پسر این سخن مگیر بطنز
کت بود بهتر از خزانه و کنز
هوش مصنوعی: ای پسر، این سخن را جدی نگیر؛ ارزش آن از خزانه و گنج بیشتر است.
لختی اندیش در سفاهت بز
گاه تقدیم صدر و رد عجز
هوش مصنوعی: لحظه‌ای فکر کن درباره‌ی نادانی‌هایی که در زندگی تجربه کرده‌ای و چگونه ممکن است که در شرایط دشوار، به دیگران یا به مقام‌ها پناه ببری.
تا بدانی چگونه روبه پیر
کرد او را به دام حیله اسیر
هوش مصنوعی: برای اینکه بفهمی چطور او را با ترفندهایش فریب داده و به دام انداخته‌ است، به مرور زمان او را دچار تغییر کرد.
پس زیار بد اجتناب کنی
خویشتن را چو زر ناب کنی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از بدی‌ها دوری کنی، باید خودت را همچون طلا که خالص و ناب است، خالص و پاک نگه‌داری.
ریش خود را بدست کس ندهی
دل بیاران بوالهوس ندهی
هوش مصنوعی: هرگز ریشت را به دست دیگران نمی‌سپاری و دل خود را هم به عشق‌های بی‌پایه و سست نمی‌سپاری.
آلت دست مغرضان نشوی
بی تفکر زره برون نروی
هوش مصنوعی: هرگز بدون اندیشه و تفکر، به دست افرادی که نیت خوب ندارند، نیفتی و از خودت به راحتی دفاع نکن.
گر شنیدی کلام من رستی
ورنه در دام مرگ پا بستی
هوش مصنوعی: اگر از سخنان من آگاهی یابی و رهایی پیدا کنی، در غیر این صورت، در دام مرگ گرفتار خواهی شد.