شمارهٔ ۱۱
سهی سروی از تخم شاهان کی
چو گلبن بروئید در خاک ری
بیاراست رخسار و بالا فراشت
گل و لاله از چهره در باغ کاشت
بتان سر نهادند بر پای او
سر سروران گرم سودای او
ز بیگانه و خویش و نزدیک و دور
بدان لعل شیرین برآورد شور
چو گیتی ز سودای او مست شد
ز پای اندر افتاد و از دست شد
ز آه سحر بر درش پیک راند
بر آن کعبه از عشق لبیک راند
بت نازنین چهره پرشرم داشت
بسر کبر و در دیده آزرم داشت
نه رخسار او شمع هر خانه بود
نه برگرد هر شمع پروانه بود
نشد پخته از جوش آن مرد خام
ز افسون نگشت آن دل آرام رام
چو دیوانه گشت از پری ناامید
نیامد به و سیبش از سرو و بید
شنیدم شبی گفت در انجمن
که موم من است آهن سیمتن
همه شب مرا خسبد اندر کنار
به دل غمگسار و به لب میگسار
بخوانمش روزی درین بوستان
که شادان شوند از رخش دوستان
مشام از شمیمش معنبر کنند
بگردن ز گیسوش چنبر کنند
مگر باد این قصه را در نهفت
بدزدید ازین لب در آن گوش گفت
پریچهره پاکیزه گفتار بود
خردمند و بیدار و هوشیار بود
بجنبید چون بید ازین باد سخت
ولیکن نیفتاد برگ از درخت
چو سنبل شد آن لاله پرتاب و پیچ
ولی شکوه بر لب نیاورد هیچ
دلش گرچه با درد و غم گشت جفت
پراکنده و ناسزا برنگفت
همی گفت کاین بس مر او را سزا
که داند بود گفته اش ناروا
چه کیفر توانمش ازین داد بیش
که رسواست در پیش انصاف خویش
گر انصاف باشد سخن کوته است
که بر پاکی من دلش آگه است
زبان زشت راند سخن لیک دل
همی گویدش کز بدی در گسل
یقولون بافواههم را بخوان
درستی ز دل شد کژی در زبان
زبان گر نگردد بگفتار راست
دل و مغز و جان بر دروغش گواست
چو او خود بداند که بندد دروغ
اگر ماه باشد بود بی فروغ
بدین نکته پرداخت آن سیمتن
برآمد بر او آفرین ز انجمن
به یکباره گفتند احسنت زه
که بگشودی از بند فکرت گره
سرودند نفرین بر آن مرد خام
که با زهر آلوده می را بجام
فزودند خواری بر آن شوخ چشم
که از گفته اش غیرت آید بخشم
کسی نام نیکان بزشتی برد
که با نام بد جامه بر تن درد
شمارهٔ ۱۰: من که در دانش و هنر طاقمشمارهٔ ۱۲ - برای شاهزاده خانم عیال عمادالملک طبسی نگاشته شده: ای طرازنده اساس خرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سهی سروی از تخم شاهان کی
چو گلبن بروئید در خاک ری
هوش مصنوعی: درختی بلند و زیبا از نسل شاهان، چه زمانی مانند گلی در خاک ری روی خواهد داد؟
بیاراست رخسار و بالا فراشت
گل و لاله از چهره در باغ کاشت
هوش مصنوعی: او چهرهاش را زیبا و آراسته کرده و مانند گل و لاله، سر و قامتش را در باغی از زیبایی به نمایش گذاشته است.
بتان سر نهادند بر پای او
سر سروران گرم سودای او
هوش مصنوعی: مجسمهها به دینی بر پای او سجده کردند و سروران در حال شیدایی او هستند.
ز بیگانه و خویش و نزدیک و دور
بدان لعل شیرین برآورد شور
هوش مصنوعی: از هر نوع آشنا و غریبه، چه نزدیک و چه دور، به خاطر آن لعل شیرین، شور و هیجان به پا شده است.
چو گیتی ز سودای او مست شد
ز پای اندر افتاد و از دست شد
هوش مصنوعی: وقتی جهان از عشق او مست و بیخود شد، از پا افتاد و همه چیز را از دست داد.
ز آه سحر بر درش پیک راند
بر آن کعبه از عشق لبیک راند
هوش مصنوعی: از حسرت و اندوه صبح، پیامی به دربار او فرستاد و از عشق به آن کعبه، در پاسخ فریاد لبیک سر داد.
بت نازنین چهره پرشرم داشت
بسر کبر و در دیده آزرم داشت
هوش مصنوعی: عشق و معشوقی که در نظرها بسیار زیبا و دلرباست، با چهرهای که پر از شرم و حیاست، در عین حال دارای کبر و غرور هم هست. چشمانش حاکی از افتادگی و خجالت است، اما خود را در مقام بالاتر از دیگران میبیند.
نه رخسار او شمع هر خانه بود
نه برگرد هر شمع پروانه بود
هوش مصنوعی: نه چهرهاش مانند شمعی بود که در هر خانهای روشنایی ببخشد و نه پروانهای که دور هر شمعی بچرخد.
نشد پخته از جوش آن مرد خام
ز افسون نگشت آن دل آرام رام
هوش مصنوعی: نتوانست آن مرد نادان از هیجان و شوق به پختگی برسد و دلش به آرامش نرسید.
چو دیوانه گشت از پری ناامید
نیامد به و سیبش از سرو و بید
هوش مصنوعی: زمانی که او از عشق زیبا و رویاییاش ناامید شد، دیگر هیچ امیدی به بازگشت نداشت، مثل سیب که به درخت سرو و بید نمیرسد.
شنیدم شبی گفت در انجمن
که موم من است آهن سیمتن
هوش مصنوعی: در یک شب، در جمعی شنیدم که گفتند موم من مانند آهن است.
همه شب مرا خسبد اندر کنار
به دل غمگسار و به لب میگسار
هوش مصنوعی: هر شب من در کنار شخصی خواب میروم که دلش پر از غم است و لبهایش به می نوشیده است.
بخوانمش روزی درین بوستان
که شادان شوند از رخش دوستان
هوش مصنوعی: در یک روز زیبا در این باغ، خواهم خواند تا دوستانم از دیدن چهرهام خوشحال شوند.
مشام از شمیمش معنبر کنند
بگردن ز گیسوش چنبر کنند
هوش مصنوعی: عطر خوش او باعث میشود که مردم به سمتش برگردند و از زیبایی موهایش شگفتزده شوند.
مگر باد این قصه را در نهفت
بدزدید ازین لب در آن گوش گفت
هوش مصنوعی: آیا باد این داستان را از این لب گرفت و در آن گوش پنهان کرد؟
پریچهره پاکیزه گفتار بود
خردمند و بیدار و هوشیار بود
هوش مصنوعی: دختر زیبا با کلامی پاک و نیکو، فردی عاقل و بیدار و هوشیار بود.
بجنبید چون بید ازین باد سخت
ولیکن نیفتاد برگ از درخت
هوش مصنوعی: تلاش کنید و فعالیت داشته باشید مانند بیدی که در باد میلرزد، اما نگذارید که مشکلات شما را زمینگیر کند و از پا درآورد.
چو سنبل شد آن لاله پرتاب و پیچ
ولی شکوه بر لب نیاورد هیچ
هوش مصنوعی: زمانی که آن لاله به زیبایی سنبل میشود، دچار تلاطم و پیچیدگی میشود، اما هیچ حکایتی از شکایت و نارضایتی بر لب نمیآورد.
دلش گرچه با درد و غم گشت جفت
پراکنده و ناسزا برنگفت
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دلش پر از درد و غم شده بود، اما هیچگاه کلمات تلخی به زبان نیاورد و بیاحترامی نکرد.
همی گفت کاین بس مر او را سزا
که داند بود گفته اش ناروا
هوش مصنوعی: او میگفت که این سزاوار اوست، زیرا میداند که آنچه گفته شده نادرست است.
چه کیفر توانمش ازین داد بیش
که رسواست در پیش انصاف خویش
هوش مصنوعی: چه مجازاتی میتوانم برای او در نظر بگیرم، وقتی که خودش در برابر قضاوت خود رسواست؟
گر انصاف باشد سخن کوته است
که بر پاکی من دلش آگه است
هوش مصنوعی: اگر انصاف را در نظر بگیریم، صحبت در این مورد بسیار ساده است؛ چرا که او از پاکی من باخبر است.
زبان زشت راند سخن لیک دل
همی گویدش کز بدی در گسل
هوش مصنوعی: زبان ممکن است حرفهای زشت بزند، اما در دل احساس میکند که باید از بدی دوری کند.
یقولون بافواههم را بخوان
درستی ز دل شد کژی در زبان
هوش مصنوعی: آنها با زبان خود چیزی میگویند که از دلشان حقیقت ندارد و حرفهایشان از واقعیت دور است.
زبان گر نگردد بگفتار راست
دل و مغز و جان بر دروغش گواست
هوش مصنوعی: اگر زبان به سخن راست نگوید، دل و عقل و جان انسان گواهی بر دروغ آن خواهند بود.
چو او خود بداند که بندد دروغ
اگر ماه باشد بود بی فروغ
هوش مصنوعی: اگر او از دروغهایش باخبر باشد، حتی اگر بهظاهر از زیبایی و درخشش برخوردار باشد، در واقع نور و جذابیتی نخواهد داشت.
بدین نکته پرداخت آن سیمتن
برآمد بر او آفرین ز انجمن
هوش مصنوعی: در اینجا به نکتهای اشاره شده که درباره زیبایی و اصالت شخصی مهم است و موجب تحسین دیگران از او میشود. در واقع، این ویژگیهای او باعث جلب توجه و ستایش اجتماع شده است.
به یکباره گفتند احسنت زه
که بگشودی از بند فکرت گره
هوش مصنوعی: به یکباره گفتند آفرین، ای کسی که گرههای فکرت را باز کردی و از آن محدودیتها رهایی یافتی.
سرودند نفرین بر آن مرد خام
که با زهر آلوده می را بجام
هوش مصنوعی: نفرین کردند به آن مرد نادان که شراب را با سم آلوده کرده و در جام ریخته است.
فزودند خواری بر آن شوخ چشم
که از گفته اش غیرت آید بخشم
هوش مصنوعی: آنهایی که به چشمهای زیبا و شوخ او توهین میکنند، با این کار خودشان را تحقیر کردهاند؛ چون صحبتهای او باعث میشود غیرت من به جوش بیاید و از خودم دفاع کنم.
کسی نام نیکان بزشتی برد
که با نام بد جامه بر تن درد
هوش مصنوعی: کسی که درباره افراد خوب صحبت زشتی کند، در واقع خود را آلوده به بدی کرده و با نام بد، خودش را تحت فشار قرار میدهد.