شمارهٔ ۴ - در ۱۳۲۱ در وصف شاهنامه فردوسی هنگام طبع
به نام ایزد این نغز و زیبانگار
که آراست رخساره همچون بهار
برون آمد از پرده چون آفتاب
پراکنده از گیسوان مشک ناب
چو شاخی که در خاک شد پایه اش
گرفته کران تاکران سایه اش
ز گوهرش برگ است و از سیم شاخ
برش انگبین است و بالا فراخ
تو گوئی که دربان مینو بباغ
زهر گلبن افروخت چندین چراغ
بتان سیه چشم بالا بلند
به ابرو کمان و به گیسو کمند
به پایان هر گل فروزنده چهر
چو خورشید رخشان فراز سپهر
ز دیدارشان دیده را خیرگی
ز مر غولشان مشک را تیرگی
ز شاهان فرخنده باستان
سراید بخوبی بسی داستان
در این باغ آراسته چون بهشت
ابوالقاسم طوسی این تخم کشت
چو زین نامه گیتی پرآواز کرد
ابر نام محمود شه ساز کرد
بجا هشت با خامه مشک بیز
از او نام تا رسته رستخیز
کهن شد شه غزنه را نام لیک
بماند از سخن گو یکی نام نیک
اگر شاه غزنی سرانجام کار
سیه کرد گوینده را روزگار
ز کژی ره زر پرستان گرفت
به هشیاری آیین مستان گرفت
هم از پایه وز مایه وی بکاست
هم از پای پیلان تنش خسته خواست
خداوند یکتای ایران زمین
برآورد دست هنر ز آستین
ز دانش بیاراست هنگامه را
نوی داد آن پهلوی نامه را
بسامان شهنامه کوشش نمود
هزینه همی داد و بخشش فزود
ز نو نام گوینده را زنده کرد
روانش به مینو فروزنده کرد
هر آن کس که برد اندرین کار رنج
دو صد پیلوارش ببخشود گنج
رخ شاه محمود شست از گناه
که شد یاور پادشه پادشاه
چنان کار زشت وی از یاد برد
که گفتی تو او برنشست این سزد
ازین نامور نامه در روزگار
جهان ساخت پر بوی و رنگ و نگار
هژیرا، خوشا، خرما، کین درخت
بروئید در باغ سالار تخت
مظفر شه آن کو جهان داور است
همش، باختر رام و هم خاور است
پدر بر پدر شاه و فرمانرواست
نیا بر نیا در جهان کدخداست
خدا دادش این کیقبادی کلاه
پیمبر نشاندش بر این تخت و گاه
خدا داده را چرخ نتوان ستاند
بویژه که پیغمبرش بر نشاند
نتابد ستاره ز فرمانش چهر
نگردد همی جز به کامش سپهر
من از راست گفتن نمانم خمش
تو خواهی به دل شاد شو یا ترش
درین گفته یزدان گواه من است
خداوند گیتی پناه من است
که گر شاه غزنی بافسون و ریو
ستم کرد بر جان استاد نیو
سیه کار دستورش از راه برد
روانش ز مینو به دوزخ سپرد
از آن بد که دستور دانا نداشت
دل روشن و چشم بینا نداشت
یکی بی خرد راز دارش بدی
دگر سفله دستور بارش بدی
پراکنده خواندند در گوش وی
فسردند جان و دل و هوش وی
بداندیش رویش چنان خیره کرد
که در دیده اش آسمان تیره کرد
نهشتش زراندر تراز و نهد
نکوکار را مزد نیکو دهد
دریغا کز افسانه دیو و دد
جدا ماند محمودشاه از خرد
گران شاه چندان به گیتی بزیست
که این شاه و دستور را بنگریست
بدانستی امروز بی کم و کاست
بزرگی کرا شهریاری که راست
گواهی بدادی که خورشید و ماه
ندیدی از اینگونه دستور و شاه
که این پاک دستور فرخنده پی
شد از تخمه نامداران کی
دلیر و زبردست و گندآورست
ابرشاه داماد و پور اختر است
مه و اختران را نیارد به چشم
نلرزد ز بیم و نه جیب ز خشم
فرازد به بالا فروزد به چهر
ببخشد چو دریا برخشد چو مهر
بجنبد چو ماه و بجوشد چو ابر
بغرد چو شیر و بدرد چو ببر
ز افسون دیوانش برگشت باد
بر پایه اش آسمان پست باد
شهنشه روانست و نوئین تنش
خرد رخت و فرهنگ پیراهنش
هنر آستین پوش دامان وی
مهی دوش و رادی گریبان وی
ایا راد سالار فرخ سرشت
که دور از رخت باد دیدار زشت
از آن عین دولت ترا خوانده شاه
که چشم شهستی و پشت سپاه
جهانبانت خواند جهان بین خویش
خدا خواستت یار آیین خویش
توئی مادر کیش و آیین راست
بدی از تو کم شد کژی از تو کاست
چنان خواهم از دادگر یک خدای
که جاوید ماند شهنشه بجای
بدو نازد این افسر فرهی
بدو بالد این تخت فرماندهی
ستاره برتخت شه خاک باد
بداندیش شه را شکم چاک باد
ترا شاه و شه را کیانی کلاه
جهان بر تو نازد تو بر تخت شاه
به نیروی دادار پروردگار
من این پارسی چامه بستم بکار
بفرمان سالار دانش پژوه
خداوند فرهنگ و فر و شکوه
دلیری که در جنگ روئین تن است
رخش اورمزد و دلش بهمن است
سپهری که دانش در او مهر و ماه
بهشتی که فرهنگ در وی گیاه
بهادر آن امیر هنرپیشه مرد
که با شیر نر کوشد اندر نبرد
چو بازایستد از بر تخت شاه
بهشت است و گلبن سپهر است و ماه
چو دشمن ز پیکارش آید ستوه
نهنگ است و دریا پلنگ است و کوه
سخن سخته گوید به هنگام گفت
وزو هیچ رازی نشاید نهفت
پی آنکه این نامه خسروی
بر سبزی شاه یابد نوی
بهر سوی گیتی فرستاد کس
که یابد به دانندگان دسترس
کجا بد یکی مرد با فر و هوش
بخواندش ببار و نماندش خموش
سخن گستران را ز برنا و پیر
بدرگاه خود انجمن کرد میر
بر ایشان یکی داستان زد که شاه
بر آنست از اندیشه نیک خواه
که بنیاد فرهنگ و پای سخن
به کیوان زند در سرای کهن
مر آن چامه نغز کاستاد طوس
فرو بست و پاداش گشتش فسوس
شده دست فرسوده روزگار
نماند ایچ ازو آنچه آید بکار
سپهر هنر زیر و بالا شد است
ستمگر به تاراج کالا شد است
گسست از پرندش همه تار و پود
پراکنده شد گوهر نابسود
بدآنسان که یک گفته سر تا به بن
نماند به گفتار مرد کهن
کنون باید انباز و همدست شد
از این باده نوشید و سرمست شد
که در پای شه سرفشانی کنیم
به باغ هنر باغبانی کنیم
پراکنده خویش گرد آوریم
بر شهریار ارمغانی بریم
بمانیم با نیکوئی نام خویش
بجوئیم از مهر شه کام خویش
بکاریم تخمی در این روزگار
که شاخش گل دانش آرد ببار
بزرگان چو کردند این گفته گوش
کشیدند از دل چو دریا خروش
بگفتند شه را نماز آوریم
دل و جان برایش فراز آوریم
بکوشیم در کار فرمان بریم
سخن را ز ایوان به کیوان بریم
بگفتند و کردند کاری که گفت
که گفتارشان بد بکردار جفت
در آن سال مه کین گرامی سخن
امیری فرو خواند در انجمن
چو از سال کوچی پژوهش نمود
هزار و سه صد با یک و بیست بود
شمارهٔ ۳ - در مقدمه شاهنامه به مدح مظفرالدین شاه در ۱۳۲۱: ای آن شهریاری که دیهیم و تختشمارهٔ ۵ - ترجمه اشعار تیمور: گفت تیمور که این ملک شود برهم و درهم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به نام ایزد این نغز و زیبانگار
که آراست رخساره همچون بهار
هوش مصنوعی: با نام خداوند، این چهره زیبا و دلفریب آراسته شده است، مانند بهار که لطافت و زیبایی را به همراه دارد.
برون آمد از پرده چون آفتاب
پراکنده از گیسوان مشک ناب
هوش مصنوعی: او مانند آفتابی که از پشت پرده بیرون میآید، با تندی و روشنی، از گیسوان مشکین خودش میتابد.
چو شاخی که در خاک شد پایه اش
گرفته کران تاکران سایه اش
هوش مصنوعی: شاخی که در زمین ریشه دوانده، به قدری محکم است که سایهاش به دور و برش گسترش یافته و به دیگران هم میرسد.
ز گوهرش برگ است و از سیم شاخ
برش انگبین است و بالا فراخ
هوش مصنوعی: از زیبایی و ارزش آن میتوان به برگهایش اشاره کرد و از نقرهای بودنش به شاخههایش. همچنین از عطر و طراوتش میتوان فهمید که اینجا فضای وسیع و مناسبی وجود دارد.
تو گوئی که دربان مینو بباغ
زهر گلبن افروخت چندین چراغ
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که کسی در باغی روحانی و زیبا حضور دارد که مانند دربانی در آن جا کار میکند. او به قدری به این باغ اهمیت میدهد که چراغهای زیادی از گلهای خوشبو و زیبا در آن میافروزد، به گونهای که فضای باغ را روشن و دلانگیز میکند.
بتان سیه چشم بالا بلند
به ابرو کمان و به گیسو کمند
هوش مصنوعی: دختران زیبا و شرابی با چشمان سیاه و درشتی هستند که ابروانشان مانند کمان خمیده و موهایشان به شکل کمند افتاده است.
به پایان هر گل فروزنده چهر
چو خورشید رخشان فراز سپهر
هوش مصنوعی: هر گلی که میروید و درخشان است، روزی به پایان میرسد، همچنان که خورشید روشن و باعظمتی که در آسمان قرار دارد، همیشه در اوج خود نمیماند.
ز دیدارشان دیده را خیرگی
ز مر غولشان مشک را تیرگی
هوش مصنوعی: از دیدن آنها چشمانم پر از حیرت و شگفتی است، در حالی که زیباییشان مانند مشک، آشفتگی و تیرگی دارد.
ز شاهان فرخنده باستان
سراید بخوبی بسی داستان
هوش مصنوعی: از پادشاهان خوشبخت و خوشنام گذشته، داستانهای بسیاری با زیبایی روایت شده است.
در این باغ آراسته چون بهشت
ابوالقاسم طوسی این تخم کشت
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا و دلنشین، که بهشتی است برای ابوالقاسم طوسی، این بذر را کاشتهاند.
چو زین نامه گیتی پرآواز کرد
ابر نام محمود شه ساز کرد
هوش مصنوعی: وقتی که این کتاب در جهان منتشر شد، ابر به وجود آمد و نام محمود را به عنوان پادشاه به یاد آورد.
بجا هشت با خامه مشک بیز
از او نام تا رسته رستخیز
هوش مصنوعی: به جای هشت، با قلمی که جوهرش از مشک است، نام او را بنویس، تا روز قیامت برپا شود.
کهن شد شه غزنه را نام لیک
بماند از سخن گو یکی نام نیک
هوش مصنوعی: پادشاه غزنه به قدری قدیمی و معروف شده که نامش در تاریخ ثبت شده است، اما از او تنها یک چیز به یادگار مانده و آن هم یک نام نیک است.
اگر شاه غزنی سرانجام کار
سیه کرد گوینده را روزگار
هوش مصنوعی: اگر شاه غزنی به نتیجهای بد رسید، در این صورت، زمان برای گوینده نیز به نحو نامطلوبی خواهد بود.
ز کژی ره زر پرستان گرفت
به هشیاری آیین مستان گرفت
هوش مصنوعی: از انحراف و کجروی راه طلاپرستان آگاه شد و قوانین و اصول زندگی را همچون مستان پذیرفت.
هم از پایه وز مایه وی بکاست
هم از پای پیلان تنش خسته خواست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی هم از نیازهای اولیه و اساسی خود کاسته است و هم از نیروی بزرگ و قدرت خود، که نشاندهنده خستگی و فرسودگی اوست. به عبارت دیگر، او از منابع و تواناییهای خود کم کرده و به نوعی تحت فشار و خستگی قرار دارد.
خداوند یکتای ایران زمین
برآورد دست هنر ز آستین
هوش مصنوعی: خداوند واحد و بیهمتای ایران، تواناییهای هنری را از آستین خود نمایان کرد.
ز دانش بیاراست هنگامه را
نوی داد آن پهلوی نامه را
هوش مصنوعی: به دانش و علم خود، زمان را زینت بخشید و آن پهلوان را با نامه جدیدی به پیش برد.
بسامان شهنامه کوشش نمود
هزینه همی داد و بخشش فزود
هوش مصنوعی: شهنامه را به خوبی ساماندهی کرد و به سختی برای آن تلاش کرد، همچنین هزینههایی را نیز پرداخت و در کنار آن بخششها را افزایش داد.
ز نو نام گوینده را زنده کرد
روانش به مینو فروزنده کرد
هوش مصنوعی: روح شاعر با نامش دوباره به زندگی برگشته و در عالم زیبای مینو درخشیده است.
هر آن کس که برد اندرین کار رنج
دو صد پیلوارش ببخشود گنج
هوش مصنوعی: هر کسی که در این راه سختی و زحمت بکشد، میتواند به جای آن، گنجی بزرگ به دست آورد.
رخ شاه محمود شست از گناه
که شد یاور پادشه پادشاه
هوش مصنوعی: چهرهی شاه محمود از گناهان پاک و صیقل یافته است، زیرا او به یاری پادشاهی برخاسته است.
چنان کار زشت وی از یاد برد
که گفتی تو او برنشست این سزد
هوش مصنوعی: رفتار ناپسند او را به قدری فراموش کرد که گویی او بر جایگاهش نشسته است و این قضیه کاملاً طبیعی به نظر میرسد.
ازین نامور نامه در روزگار
جهان ساخت پر بوی و رنگ و نگار
هوش مصنوعی: این نوشته معروف در دوران حیات خود، پر از زیبایی و جذابیت است.
هژیرا، خوشا، خرما، کین درخت
بروئید در باغ سالار تخت
هوش مصنوعی: اوه ای هژیرا، چه خوش است درخت خرما که در باغ کاشته شده است و باعث رونق و زیبایی آن گردیده.
مظفر شه آن کو جهان داور است
همش، باختر رام و هم خاور است
هوش مصنوعی: مظفر شاهی است که بر کل جهان حاکم است و هم در غرب آرامش برقرار است و هم در شرق.
پدر بر پدر شاه و فرمانرواست
نیا بر نیا در جهان کدخداست
هوش مصنوعی: پدر، خودش شاه و فرمانرواست و از نسل به نسل دیگر، همه در این دنیا مثل کدخدا هستند.
خدا دادش این کیقبادی کلاه
پیمبر نشاندش بر این تخت و گاه
هوش مصنوعی: خداوند به او تاجی مانند تاج پیامبر داد و او را بر این تخت و جایگاه نشاند.
خدا داده را چرخ نتوان ستاند
بویژه که پیغمبرش بر نشاند
هوش مصنوعی: هر آنچه خدا به کسی داده است، هیچکس نمیتواند آن را از او بگیرد، به ویژه اگر آن شخص رسول خدا باشد و از جایگاه ویژهای برخوردار باشد.
نتابد ستاره ز فرمانش چهر
نگردد همی جز به کامش سپهر
هوش مصنوعی: ستارهها تحت تأثیر اراده او قرار دارند و آسمان فقط به خواسته او تغییر میکند.
من از راست گفتن نمانم خمش
تو خواهی به دل شاد شو یا ترش
هوش مصنوعی: من در گفتار راست و درست خود تردید ندارم، حالا تو میخواهی با دل خوش شو یا دلخور باشی.
درین گفته یزدان گواه من است
خداوند گیتی پناه من است
هوش مصنوعی: در این سخن، خداوند به عنوان شاهد من قرار دارد و اوست که مایهی آرامش و پشتیبانی من در این دنیای بزرگ است.
که گر شاه غزنی بافسون و ریو
ستم کرد بر جان استاد نیو
هوش مصنوعی: اگر شاه غزنی با جادو و سحر بر جان استاد نیو ظلم و ستم کند، ما چه کار میتوانیم بکنیم؟
سیه کار دستورش از راه برد
روانش ز مینو به دوزخ سپرد
هوش مصنوعی: یک فرد بدسرشت به آسانی تحت تأثیر دستورات و راهنماییهای دیگران قرار میگیرد و روحش از حالت پاکی به دوزخ سقوط میکند.
از آن بد که دستور دانا نداشت
دل روشن و چشم بینا نداشت
هوش مصنوعی: بدتر از این نیست که کسی که دانش و فهم دارد، نتواند دل روشن و چشم بینا داشته باشد.
یکی بی خرد راز دارش بدی
دگر سفله دستور بارش بدی
هوش مصنوعی: یک نفر جاهل راز او را فاش کرد و دیگری فردی پست و بیارزش، بر او حکومت و فرمانروایی یافت.
پراکنده خواندند در گوش وی
فسردند جان و دل و هوش وی
هوش مصنوعی: در گوش او چیزهایی را گفتند که جان و دل و هوش او را از بین برد.
بداندیش رویش چنان خیره کرد
که در دیده اش آسمان تیره کرد
هوش مصنوعی: بدفکر به قدری به کسی خیره شد که او را به شدت تحت تأثیر قرار داد و در نتیجه، حس منفی و تاریکی در درونش ایجاد کرد.
نهشتش زراندر تراز و نهد
نکوکار را مزد نیکو دهد
هوش مصنوعی: اگر کسی در کارهای خوب و نیکو عمل کند و زوری به کار ببرد، در نهایت پاداش خوبی از طرف خداوند خواهد گرفت.
دریغا کز افسانه دیو و دد
جدا ماند محمودشاه از خرد
هوش مصنوعی: افسوس که محمودشاه نتوانست از داستانهای افسانهای و خرافی دور شده و به درک و فهم واقعی دست یابد.
گران شاه چندان به گیتی بزیست
که این شاه و دستور را بنگریست
هوش مصنوعی: شاه بزرگ به مدت طولانی در این دنیا زندگی کرد که توانست این شاه و فرمانده را مشاهده کند.
بدانستی امروز بی کم و کاست
بزرگی کرا شهریاری که راست
هوش مصنوعی: امروز به وضوح میدانی که چه کسی بزرگی و صلاحیت رهبری را دارد.
گواهی بدادی که خورشید و ماه
ندیدی از اینگونه دستور و شاه
هوش مصنوعی: تو تایید کردهای که نه خورشید و نه ماه را در چنین حکمی و با چنین سلطنتی ندیدهای.
که این پاک دستور فرخنده پی
شد از تخمه نامداران کی
هوش مصنوعی: این فرمان پاک و خوشبخت از نسل بزرگواران به وجود آمده است.
دلیر و زبردست و گندآورست
ابرشاه داماد و پور اختر است
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصیتی میپردازد که شجاع، ماهر و توانمد است. او به عنوان کسی مطرح میشود که از خانوادهای معتبر و بزرگزادیده آمده و به نوعی به سلامت و زیبایی زندگی اشاره میکند. این فرد به خاطر ویژگیهای برجستهاش مورد احترام و توجه قرار دارد.
مه و اختران را نیارد به چشم
نلرزد ز بیم و نه جیب ز خشم
هوش مصنوعی: ماه و ستارهها به خاطر ترس و خشم، به چشم نمیآیند و نمیتوانند به لرزش بیفتند.
فرازد به بالا فروزد به چهر
ببخشد چو دریا برخشد چو مهر
هوش مصنوعی: اگر کسی به ارتفاعات بالا برود و در چهرهاش نور و روشنی باشد، همچون دریا که وقتی طوفان میشود و خروش میکند، توانایی و زیبایی را به دیگران میبخشد.
بجنبد چو ماه و بجوشد چو ابر
بغرد چو شیر و بدرد چو ببر
هوش مصنوعی: شخصی باید مانند ماه درخشنده و زیبا باشد، مانند ابر پرجنبش و پراز احساس، با قدرت و شجاعت مانند شیر باشد و در مواقع لزوم مانند ببر قوی و نیرومند عمل کند.
ز افسون دیوانش برگشت باد
بر پایه اش آسمان پست باد
هوش مصنوعی: به خاطر جادو و سحر دیوانهاش، باد به سوی پایهاش بازگشت و آسمان به زمین نزدیک شد.
شهنشه روانست و نوئین تنش
خرد رخت و فرهنگ پیراهنش
هوش مصنوعی: شاه و فرمانروایش موجودی زنده و با روح است، و سرشت و اندیشهاش زینتبخش تن اوست، همانطور که لباس و فرهنگش به او زیبایی میبخشد.
هنر آستین پوش دامان وی
مهی دوش و رادی گریبان وی
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جذابیت ظاهری کسی اشاره شده است. این شخص با آستینی بلند و دامن زیبا و نرم، چهرهای دلربا و جذاب دارد که توجه همه را جلب میکند.
ایا راد سالار فرخ سرشت
که دور از رخت باد دیدار زشت
هوش مصنوعی: آیا سالار راد، خوش سرشت و نیکو، که دور از چهرهات دیدن تو بر او دشوار است؟
از آن عین دولت ترا خوانده شاه
که چشم شهستی و پشت سپاه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو از آن مقام و جایگاه خاصی برخورداری که مانند چشمی در جلوی پادشاه هستی و به عنوان حامی و پشتیبان سپاه عمل میکنی. به عبارتی، تو در موقعیتی قرار داری که هم مورد توجه و احترام پادشاه هستی و هم نقشی کلیدی در حمایت از نیروهای او داری.
جهانبانت خواند جهان بین خویش
خدا خواستت یار آیین خویش
هوش مصنوعی: تو به عنوان کسی که به جهان تسلط داری، به تماشای دنیای خود بپرداز، زیرا خداوند تو را برگزیده تا یاری گر اصول و آیین خود باشی.
توئی مادر کیش و آیین راست
بدی از تو کم شد کژی از تو کاست
هوش مصنوعی: تو، مادر دین و آیین راستینی. از وجود تو نادرستیها کم شده و مشکلات کاهش یافته است.
چنان خواهم از دادگر یک خدای
که جاوید ماند شهنشه بجای
هوش مصنوعی: من از دادگر و خدای بزرگ میخواهم که شاهی برای من قرار دهد که همیشه و برای همیشه باقی بماند.
بدو نازد این افسر فرهی
بدو بالد این تخت فرماندهی
هوش مصنوعی: او به این مقام عالی مینازد و بر این جایگاه رهبری خود را میبالد.
ستاره برتخت شه خاک باد
بداندیش شه را شکم چاک باد
هوش مصنوعی: ستارهای بر روی تخت پادشاه میدرخشد، اما باد بدخواهی میشود و آن پادشاه را دچار مشکلات و فشار میکند.
ترا شاه و شه را کیانی کلاه
جهان بر تو نازد تو بر تخت شاه
هوش مصنوعی: تو همچون پادشاهی که بر تخت سلطنت نشستهای و جهان به خاطر تو به خود میبالد.
به نیروی دادار پروردگار
من این پارسی چامه بستم بکار
هوش مصنوعی: به توانایی و قدرت خدای بزرگ، من این شعر فارسی را سرودم و آن را به کار گرفتم.
بفرمان سالار دانش پژوه
خداوند فرهنگ و فر و شکوه
هوش مصنوعی: به دستور فرماندهای که دانش و آگاهی را ارج مینهد و برتر از همه، خداوندی که فرهنگ و عظمت را به ارمغان آورده است.
دلیری که در جنگ روئین تن است
رخش اورمزد و دلش بهمن است
هوش مصنوعی: شجاعت در نبرد، مانند سپر اوست و روحش به اندازهی دلیران نیرومند است.
سپهری که دانش در او مهر و ماه
بهشتی که فرهنگ در وی گیاه
هوش مصنوعی: در اینجا، به فضایی اشاره شده که در آن علم و دانش همچون ستارگان و ماه درخشان است و فرهنگ، به مانند گیاهی سرسبز و بارور در آنجا رشد میکند. این تصویر نشاندهندهی اهمیت و زیبایی علم و فرهنگ در زندگی انسانهاست.
بهادر آن امیر هنرپیشه مرد
که با شیر نر کوشد اندر نبرد
هوش مصنوعی: انسان شجاع و دلاوری که در میدان جنگ با شیر نر به مقابله میپردازد، همان امیری است که صاحب هنر و قابلیتهای برجسته است.
چو بازایستد از بر تخت شاه
بهشت است و گلبن سپهر است و ماه
هوش مصنوعی: وقتی که از تخت پادشاهی دور شویم، بهشتی با گلهای خوشبو و آسمانی زیبا و ماه درخشان را خواهیم دید.
چو دشمن ز پیکارش آید ستوه
نهنگ است و دریا پلنگ است و کوه
هوش مصنوعی: وقتی دشمن از جنگ و درگیری خسته میشود، مانند نهنگی است که در دریا شنا میکند و کوه، نماد قدرت و استقامت است.
سخن سخته گوید به هنگام گفت
وزو هیچ رازی نشاید نهفت
هوش مصنوعی: وقتی که زمان مناسب برای سخن گفتن فرا برسد، باید به وضوح و با صداقت صحبت کرد و هیچ راز یا موضوع پنهانی نباید در آن موقعیت نگه داشته شود.
پی آنکه این نامه خسروی
بر سبزی شاه یابد نوی
هوش مصنوعی: این نامه به امید آن نوشته شده است که باعث جلب توجه شاه و مثبت بودن او نسبت به موضوعات مطرح شده در آن شود.
بهر سوی گیتی فرستاد کس
که یابد به دانندگان دسترس
هوش مصنوعی: در گوشه و کنار دنیا افرادی را فرستادهاند تا بتوانند به دانشمندان و فرهیختگان دسترسی پیدا کنند و از دانش آنها بهرهمند شوند.
کجا بد یکی مرد با فر و هوش
بخواندش ببار و نماندش خموش
هوش مصنوعی: کجا میتوان مردی را دید که با استعداد و هوش خود، بتواند به کسی بگوید باران بیفتد و او ساکت بماند؟
سخن گستران را ز برنا و پیر
بدرگاه خود انجمن کرد میر
هوش مصنوعی: سخنرانان جوان و پیر را در حضور خود گرد هم آورد.
بر ایشان یکی داستان زد که شاه
بر آنست از اندیشه نیک خواه
هوش مصنوعی: او داستانی برای آنها تعریف کرد که شاه به خاطر خیرخواهی و تفکر خوبش بر آن موضوع تمرکز دارد.
که بنیاد فرهنگ و پای سخن
به کیوان زند در سرای کهن
هوش مصنوعی: فرهنگ و گفتار در جایی قدیمی و باارزش ریشه دارند و با شکوه و عظمت به اوج خود میرسند.
مر آن چامه نغز کاستاد طوس
فرو بست و پاداش گشتش فسوس
هوش مصنوعی: ای آنکه آهنگ زیبا را در طوس اجرا کردی، در نهایت به سرانجامی تلخ و حقیر رسیدی.
شده دست فرسوده روزگار
نماند ایچ ازو آنچه آید بکار
هوش مصنوعی: روزگار باعث خستگی و فرسودگی شده و هیچ چیزی از آنچه به کار میآید باقی نمانده است.
سپهر هنر زیر و بالا شد است
ستمگر به تاراج کالا شد است
هوش مصنوعی: آسمان هنر دگرگون شده و ظلم و ستم بر سر مردم سایه افکنده است.
گسست از پرندش همه تار و پود
پراکنده شد گوهر نابسود
هوش مصنوعی: پرندهای که از هم گسسته میشود، همه اجزای وجودش پراکنده میشود و ارزش واقعیاش از بین میرود.
بدآنسان که یک گفته سر تا به بن
نماند به گفتار مرد کهن
هوش مصنوعی: به انسانی که یک حرفش از ابتدا تا انتها پابرجا نیست، نمیتوان به سخن مردان با تجربه و قدیمی اعتماد کرد.
کنون باید انباز و همدست شد
از این باده نوشید و سرمست شد
هوش مصنوعی: حال باید با همراهی و دوستی، از این می بنوشیم و سرمست و خوشحال شویم.
که در پای شه سرفشانی کنیم
به باغ هنر باغبانی کنیم
هوش مصنوعی: ما در پای فرزند بزرگوار در هنر خود تلاش و کِشت و کار میکنیم.
پراکنده خویش گرد آوریم
بر شهریار ارمغانی بریم
هوش مصنوعی: ما هر یک از خود را جمع میکنیم و به سوی پادشاه هدیهای میبریم.
بمانیم با نیکوئی نام خویش
بجوئیم از مهر شه کام خویش
هوش مصنوعی: باید با خوبیها و نیکیها زندگی کنیم و از محبت و عشق خود بهرهمند شویم.
بکاریم تخمی در این روزگار
که شاخش گل دانش آرد ببار
هوش مصنوعی: باید در این زمان تلاش کنیم و تلاشهامان را به ثمر برسانیم تا از آن، دانش و آگاهی به دست آوریم.
بزرگان چو کردند این گفته گوش
کشیدند از دل چو دریا خروش
هوش مصنوعی: بزرگان وقتی این سخن را مطرح کردند، با دقت گوش دادند و از عمق دلشان مانند خروش دریا احساساتشان نمایان شد.
بگفتند شه را نماز آوریم
دل و جان برایش فراز آوریم
هوش مصنوعی: گفتند که برای پادشاه نماز بخوانیم و تمام وجود و احساساتمان را در این کار به کار بگیریم.
بکوشیم در کار فرمان بریم
سخن را ز ایوان به کیوان بریم
هوش مصنوعی: تلاش کنیم تا در کارها وظایف خود را انجام دهیم و سخن را از مبدأ اصلی و بلندای آن بشنویم.
بگفتند و کردند کاری که گفت
که گفتارشان بد بکردار جفت
هوش مصنوعی: آنها چیزی گفتند و کاری انجام دادند که به گفتهشان ارتباطی نداشت و گفتارشان با عملشان همخوانی نداشت.
در آن سال مه کین گرامی سخن
امیری فرو خواند در انجمن
هوش مصنوعی: در آن سال، مهربانی که ارزشمند است، سخن یک امیر را در جلسهای با احترام مطرح کرد.
چو از سال کوچی پژوهش نمود
هزار و سه صد با یک و بیست بود
هوش مصنوعی: وقتی به سال هجرت نگاه کرد، متوجه شد که این سال، هزار و سیصد و بیست و یک است.