بخش ۱۹ - گفتگوی بانوی یگانه هنگام وداع با خانه
پس آنگه در ایوان خود بنگریست
برآورد آهی و از جان گریست
ندانستم ای خانه ویران شوی
ابا خاک تاریک یکسان شوی
ندانستم این گنبد لاژورد
کند روی سرخم بدینگونه زرد
ندانستم این چرخ کین آورد
ستاره به خونم کمین آورد
دریغا که اندر دلم آرزوی
بگل رفت و رنجم ببرد آب جوی
ایا خانه دیگر پس از من مپای
مبادا که دشمن نهد در تو پای
برای بد اندیش ویرانه باش
ز آرام بیگانه بیگانه باش
فرود آی بر فرق بدخواه من
بسوزان دلش زآتش آه من
همه چرخ را مانی ای سست رأی
همه دهر را مانی ای بی وفای
چو گیتی کسی در تو خرم نزیست
مگر رفت و هنگام رفتن گریست
گذشتیم و رفتیم و بگذاشتیم
همه دیده نادیده پنداشتیم
بدینگونه با خیل استادگان
بسی خواند افسانه مادگان
چنان ناله کرد اندر آن روز سر
که در سنگ خون شد درون گهر
که این سبز ایوان فیروزه گشت
ز پشت سپهری و تخم بهشت
به صد آرزو سقف آراستم
بچرخ نهم پایه ات خواستم
ز سیماب کچ شستمت زرد چهر
فروزاندمت مشعل از ماه و مهر
بیاراستم ابرویت چون هلال
بینباشتم گنجت از زر و مال
رساندم بگردون ترا پای کاخ
نشاندم به خاکت بسی سبز شاخ
ز آهن به کیوان زدم پایه ات
که خسبم دمی شاد در سایه ات
بنوشم ز جویت بسی آب سرد
به کنج تو آسایم از باد و گرد
بدم آرزو کاندرین تنگ ظرف
بیاسایم از باد و باران و برف
دریغا که شد تیره گون بخت من
سیه شد در این خانمان رخت من
برفتیم از این جایگه تلخ کام
بدان پختگی رنجمان گشت خام
براحت در این جانیا سودم هیچ
بزودی فکندم بدان سو بسیج
در این خانه ای بس که بردیم رنج
بدین خاک ویران بسی خفت گنج
اگر خاک بر سر کند مستمند
همان به که گیرد ز کوهی بلند
وگر پوست باید ز تن دور برد
زقصاب یل به که چوپان گرد
گرت شیر رخت از بدن برکند
از آن به که سگ چاپلوسی کند
بخش ۱۸ - سفارش بانو با کدخدا و رئیس و وصیت او با فرنگیس و بلقیس: چو بانو شنید این حکایت تمامبخش ۲۰ - زاری کردن فرنگیس در فراق والده بلقیس بانوی خود: از آن سو فرنگیس ژولیده موی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پس آنگه در ایوان خود بنگریست
برآورد آهی و از جان گریست
هوش مصنوعی: سپس در حیاط خانهاش نگاهی انداخت، آهی کشید و از دلش گریه کرد.
ندانستم ای خانه ویران شوی
ابا خاک تاریک یکسان شوی
هوش مصنوعی: نمیدانستم که ای خانه، روزی ویران میشوی و به خاکی تیره و تار تبدیل خواهی شد.
ندانستم این گنبد لاژورد
کند روی سرخم بدینگونه زرد
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که این آسمان آبی چه تأثیری بر سر من میگذارد و زندگیام را به این حالت زرد و پژمرده درمیآورد.
ندانستم این چرخ کین آورد
ستاره به خونم کمین آورد
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که این دنیا چه بلایی سرم خواهد آورد و ستارهها به خون من نشستهاند و در کمین مناند.
دریغا که اندر دلم آرزوی
بگل رفت و رنجم ببرد آب جوی
هوش مصنوعی: ای کاش در دلم آرزوهای زیبا جاودانه میماند و رنجهای من با آب جوی شسته میشد.
ایا خانه دیگر پس از من مپای
مبادا که دشمن نهد در تو پای
هوش مصنوعی: اگر بعد از من خانه دیگری برپا کنی، مراقب باش که مبادا دشمن به آنجا وارد شود و به تو آسیب رساند.
برای بد اندیش ویرانه باش
ز آرام بیگانه بیگانه باش
هوش مصنوعی: برای افرادی که به بدی مینگرند، بهتر است که خویشتن را به ویرانی واگذار کنی و از آرامش کسانی که به تو بیتوجه هستند، دوری کنی.
فرود آی بر فرق بدخواه من
بسوزان دلش زآتش آه من
هوش مصنوعی: بر سر بدخواهم فرود بیا و دلش را با سوز آه من بسوزان.
همه چرخ را مانی ای سست رأی
همه دهر را مانی ای بی وفای
هوش مصنوعی: ای انسانهای ضعیف اراده، تو فقط نماد زندگی را میبینی و نمیدانی که چگونه میتوانی در این دنیای بیثبات و وفاداریهای ناپایدار گردش کنی.
چو گیتی کسی در تو خرم نزیست
مگر رفت و هنگام رفتن گریست
هوش مصنوعی: در زندگی، کسی پیدا نمیشود که از دنیا خوشنود و راضی باشد و در زمان جدایی از آن ناراحت و غمگین نشود.
گذشتیم و رفتیم و بگذاشتیم
همه دیده نادیده پنداشتیم
هوش مصنوعی: ما از همه چیز گذشتیم و رفتیم و همه چیز را فراموش کردیم، به گونهای که چیزهایی را که ندیدیم، بهعنوان تجربه پذیرفتیم.
بدینگونه با خیل استادگان
بسی خواند افسانه مادگان
هوش مصنوعی: به این شکل با جمعی از بزرگان و استادان، داستانها و افسانههای زنان را بسیار خواند.
چنان ناله کرد اندر آن روز سر
که در سنگ خون شد درون گهر
هوش مصنوعی: در آن روز چنان نالهای سر داد که حتی سنگها را هم به گریه انداخت و درون جواهرات خون جاری شد.
که این سبز ایوان فیروزه گشت
ز پشت سپهری و تخم بهشت
هوش مصنوعی: این ایوان سبز به دلیل آسمان برنگ فیروزهای درآمده و بهشت در آن به شکل تخمهایی نمایان شده است.
به صد آرزو سقف آراستم
بچرخ نهم پایه ات خواستم
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوهای زیاد، ساختمانی را برپا کردهام و از تو خواستهام که پایهاش را بچرخانی.
ز سیماب کچ شستمت زرد چهر
فروزاندمت مشعل از ماه و مهر
هوش مصنوعی: از ترکیب سیماب و کُچ، رنگ چهرهات زرد و درخشان شده است، گویی مشعلی از نور ماه و خورشید در دست داری.
بیاراستم ابرویت چون هلال
بینباشتم گنجت از زر و مال
هوش مصنوعی: ابروی تو را مانند هلال ماه زینت بخشیدم و گنجینهات را از طلا و ثروت پر کردم.
رساندم بگردون ترا پای کاخ
نشاندم به خاکت بسی سبز شاخ
هوش مصنوعی: من تو را به دور دنیا برساندم و در کنار کاخ نشاندمت، جایی که به خاکت برگهای سبز زیادی روییده است.
ز آهن به کیوان زدم پایه ات
که خسبم دمی شاد در سایه ات
هوش مصنوعی: من از آهن به کیوان میزنم پایهات را تا بتوانم لحظهای راحت و شاد در سایهات استراحت کنم.
بنوشم ز جویت بسی آب سرد
به کنج تو آسایم از باد و گرد
هوش مصنوعی: از آب خنک و زلالی که از موهایت میچکد مینوشم و در کنار تو آرامش میگیرم، دور از وزش باد و گرد و غبار.
بدم آرزو کاندرین تنگ ظرف
بیاسایم از باد و باران و برف
هوش مصنوعی: میخواهم در این فضای کوچک راحت باشم و از شر باد، باران و برف فرار کنم.
دریغا که شد تیره گون بخت من
سیه شد در این خانمان رخت من
هوش مصنوعی: ای وای که سرنوشت من تاریک و بد شده و زندگیام در این خانه به سختی میگذرد.
برفتیم از این جایگه تلخ کام
بدان پختگی رنجمان گشت خام
هوش مصنوعی: ما از این مکان دردناک رفتیم و با وجود اینکه رنجهای ما باعث پختگی و بلوغ ما شده بود، هنوز در عمق وجودمان احساس خامی میکنیم.
براحت در این جانیا سودم هیچ
بزودی فکندم بدان سو بسیج
هوش مصنوعی: به راحتی در این دنیا از آسیبها و مشکلات بیخبرم و به زودی همهی بارهای سخت را به دوش خواهم کشید.
در این خانه ای بس که بردیم رنج
بدین خاک ویران بسی خفت گنج
هوش مصنوعی: در این خانه، زحمتهای زیادی را متحمل شدیم و در این خاک کاخ ویران، پناه گرفتیم و آرامش را یافتیم.
اگر خاک بر سر کند مستمند
همان به که گیرد ز کوهی بلند
هوش مصنوعی: بهتر است که فرد نیازمند در شرایط سخت، سر خود را به خاک نگذارد و به جای این که در مشکلات کوچک غرق شود، از دستاوردهای بزرگ و ارزشمند بهرهمند شود.
وگر پوست باید ز تن دور برد
زقصاب یل به که چوپان گرد
هوش مصنوعی: اگر باید پوست را از تن جدا کرد، بهتر است که این کار را از دستان یک قصاب توانمند بگیریم تا از دستان یک چوپان.
گرت شیر رخت از بدن برکند
از آن به که سگ چاپلوسی کند
هوش مصنوعی: اگر شیر درنده پوست تو را از بدن جدا کند، بهتر از این است که سگ بیاراده و چاپلوس باشد.