بخش ۵ - در خشم شدن بهمن شاه به رستم و پاسخ رستم بر وی
چو گفتار و اندرز پیر کهن
تهمتن فرو خواند سر تا به بن
به خشم اندر آمد دل شهریار
که مغزش سبک بود و جانش نزار
بدو گفت کالیوه شد هوش من
مدم بیش ازین باد در گوش من
مبر نام آن مرغ جادوی شوم
که قاف است ویران و او همچو بوم
بت آن کز او جادو آموختی
به نیرنگ وی چشم شه دوختی
سیه کردی از کینه رخت مرا
برآوردی از بن درخت مرا
کنون زی من آوردی این سان پیام
نخواهم پیامش که گم بادْش نام
گر ایدون شود مر مرا بخت یار
بخواهم از او کین اسپندیار
بسایم پر و بالش از پای پیل
وز آن که فرود آوردم رود نیل
تهمتن به پاسخ چنین گفت باز
که هشیار باش ای شه سرفراز
همانا که سیمرغ پرّنده نیست
به پیش خدا جز یکی بنده نیست
حکیمی است دانشور و تیزهوش
به هر کارش آید ز یزدان سروش
خورش کرده در کوه سبز از گیا
بسی داند اندر جهان کیمیا
نیا مر پدر را بدو بر سپرد
پی دانش او را در آن کوه برد
بماند اندر آنجا بسی روزگار
کمر بست در پیش آموزگار
از او یافت دانش وز او یافت بهر
هم از روستا شاد شد هم ز شهر
کسانی که پرّندهاش خواندهاند
ز پرواز فکرش سخن راندهاند
که شد با خرد یار و با هوش جفت
بداند بسی رازهای نهفت
سخن راند از لختهای سپهر
هم از تیر و کیوان هم از ماه و مهر
هم از بخش گردون هم از کهکشان
هم از طشت و خایه هم از اردکان
ز سد گیس و از تندر و آذرخش
سطرلاب و تقویم و بر بست و بخش
هم از گوهر کان و بیخ گیا
پدید آرد اندر جهان کیمیا
بر او سنگ خارا درود آورد
ستاره برش سر فرود آورد
تو چون پادشاهی کنی در زمی
که پرّنده نشناسی از آدمی
و دیگر که خون یل اسفندیار
ز کردار او جوی، ای شهریار
که اندیشهٔ بد، سرش خیره کرد
جهان بینش شید اهرمن تیره کرد
تو نیز ار سوی کار بد بگروی
ز کیش و ره راست بیرون شوی
پسندی رهی کو پسندیده بود
همان بینی از چرخ کو دیده بود
سوم اینکه گفتی دل کوه قاف
بدرّم به شمشیر خارا شکاف
کجایی و چونی چه جویی همی
ابا کیستی خود چه گویی همی
بر آن خشم کن کز تو بهراسدا
نه آن کو ترا هیچ نشناسدا
به قاف اندرون مر ترا راه نیست
در آنجا کسی بندهٔ شاه نیست
تو ایدر به دامان البرز کوه
نتانی شدن با هزاران گروه
به قاف اندرون چون توانی شدن
خزر دشت را کی توانی استدن
تو پنداشتی زین همه ابر و دود
ندانم که پرخاش شه با که بود
مرا بیم کردی نه او را ز خشم
نداری مگر سوی دادار چشم
که با تیغ و گرز من این تخت و تاج
نیاکانْت را شد ابا ساو و باج
من آنم که در پیش کاووس کی
نجنبیدم از یاد پرخاش وی
همه ژاژ خایید و پاسخ شنید
به سردی سخنهای چون یخ شنید
دل من ز خشمت نجنبد همی
کسی در، به سوزن نسنبد همی
هشیوار باش ای شه پهلوان
که مست است یکران ترا زیر ران
فرود آی ازین خنگ مست چموش
بیاسا دمی اندر آغوش هوش
سخن چون سرایی بسنج از نخست
کم سخته شاید نه بسیار سست
تو اروند پاکی و ما نیز هم
تو فرزند خاکی و ما نیز هم
نه ما گلّهٔ گوسپند توییم
نه نخجیر تیر و کمند توییم
که خونْمان بریزی به دلخواه خود
نشانی بر ایوان و خرگاه خود
ولی گر تو بُرّی گلویم به تیغ
ندارم پی مهرت از جان دریغ
ازیرا کزان کار پیشین هنوز
بگریم به سوگ و بنالم به سوز
که ای کاش مادر نزادی مرا
و یا در دم شیر دادی مرا
چه بودی که از مام چون زادمی
به کام نهنگان درافتادمی
شکستی قضا کاش دست مرا
کمان من و تیر شست مرا
که دامان به خون یل اسفندیار
نیالودمی اندرین روزگار
ندانم چه سان بودمی سرنوشت
که آمد ز دست من آن کار زشت
کنون گر بدیها فرامُش کنی
تَفِ کینه در سینه خامش کنی
گرایی به آیین داد و خرد
بپرهیزی از کار و گفتار بد
کله مغفر و جامه جوشن کنم
چراغ تو در ملک روشن کنم
بگیرم به نام تو گیتی همه
تو شه باشی و من شبان رمه
زنم برتر از ماه تخت ترا
برومند سازم درخت ترا
بخش ۴ - آوردن رستم پیغام سیمرغ را نزد بهمن شاه پور اسفندیار: چو دانا به پایان رساند این سخنبخش ۶ - بار دیگر پاسخ بهمن به رستم و پوزش از گفتار بد: شهنشه چو این داستان کرد گوش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو گفتار و اندرز پیر کهن
تهمتن فرو خواند سر تا به بن
هوش مصنوعی: زمانی که تهمتن (رستم) سخن و نصیحتهای پیر فرزانه را شنید و به دقت به آن گوش فرا داد و تمام نکات آن را در نظر گرفت.
به خشم اندر آمد دل شهریار
که مغزش سبک بود و جانش نزار
هوش مصنوعی: دل پادشاه به شدت عصبانی شد زیرا که فکر او درست عمل نمیکرد و حالش خراب بود.
بدو گفت کالیوه شد هوش من
مدم بیش ازین باد در گوش من
هوش مصنوعی: به او گفتم که عقل و هوش من به حالت خوبی رسیده و دیگر نمیتوانم بیشتر از این تحمل کنم و باد در گوش من وزید.
مبر نام آن مرغ جادوی شوم
که قاف است ویران و او همچو بوم
هوش مصنوعی: به یاد نیاور آن پرندهٔ جادوگری را که قاف را ویران کرده و همانند جغد است.
بت آن کز او جادو آموختی
به نیرنگ وی چشم شه دوختی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که معشوقی که با زیبایی و جادوگریاش فریبنده است، چشمان پادشاه را به خود جلب کرده و او را تحت تاثیر قرار داده است. معشوق با نیرنگ و فریب، جذابیت خود را به نمایش میگذارد و سبب میشود که دیگران به او توجه کنند.
سیه کردی از کینه رخت مرا
برآوردی از بن درخت مرا
هوش مصنوعی: تو از روی کینه، چهرهام را سیاه کردی و از ریشهام، وجودم را برکندی.
کنون زی من آوردی این سان پیام
نخواهم پیامش که گم بادْش نام
هوش مصنوعی: حالا که این پیام را از من به این شکل آوردی، دیگر نمیخواهم پیامش را دریافت کنم، چون نامش را فراموش کردهام.
گر ایدون شود مر مرا بخت یار
بخواهم از او کین اسپندیار
هوش مصنوعی: اگر شریط اینگونه شود و شانس به من روی بیاورد، از او میخواهم که این اسپندیار را به من بدهد.
بسایم پر و بالش از پای پیل
وز آن که فرود آوردم رود نیل
هوش مصنوعی: من بال و پر او را مانند پای یک فیل میسازم و از کسی که او را پایین میآورم، رود نیل به وجود میآید.
تهمتن به پاسخ چنین گفت باز
که هشیار باش ای شه سرفراز
هوش مصنوعی: تهمتن به او گفت: ای پادشاه بزرگ، مراقب باش و هوشیاری خود را حفظ کن.
همانا که سیمرغ پرّنده نیست
به پیش خدا جز یکی بنده نیست
هوش مصنوعی: قطعا سیمرغ، که نماد کمال و حقیقت است، در برابر خداوند تنها به عنوان یک بنده شناخته میشود و هیچ چیز دیگری نیست.
حکیمی است دانشور و تیزهوش
به هر کارش آید ز یزدان سروش
هوش مصنوعی: شخصی با دانش و زیرکی وجود دارد که در هر اقدامی از الهام خداوند بهرهمند میشود.
خورش کرده در کوه سبز از گیا
بسی داند اندر جهان کیمیا
هوش مصنوعی: خورشید در کوههای سبز از گیاهان بسیاری وجود دارد، اما در این جهان، تنها عدهای خاص از آنها، حقیقت ارزشمند را میدانند.
نیا مر پدر را بدو بر سپرد
پی دانش او را در آن کوه برد
هوش مصنوعی: مرا به پدر بسپار و او را به علم و دانش خود در آن کوه برسان.
بماند اندر آنجا بسی روزگار
کمر بست در پیش آموزگار
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها در آنجا سپری خواهد شد که انسان با اراده و تلاش به یادگیری و در پیش معلم خود توجه کرده است.
از او یافت دانش وز او یافت بهر
هم از روستا شاد شد هم ز شهر
هوش مصنوعی: از او علم و دانش به دست آمد و همچنین بهرهوری انجام شد. به این ترتیب، هم مردم روستا شاد شدند و هم شهرنشینان.
کسانی که پرّندهاش خواندهاند
ز پرواز فکرش سخن راندهاند
هوش مصنوعی: افرادی که به ذهن و تفکر او مانند یک پرنده نگاه میکنند، دربارهی پرواز و آزادی افکار او صحبت کردهاند.
که شد با خرد یار و با هوش جفت
بداند بسی رازهای نهفت
هوش مصنوعی: کسی که با عقل و خرد همدست و با هوش همسان شود، بسیاری از رازهای پنهان را میداند.
سخن راند از لختهای سپهر
هم از تیر و کیوان هم از ماه و مهر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف ویژگیهای آسمان و عناصر آن میپردازد. او از ستارهها و سیاراتی چون تیر (مشتری) و کیوان (زحل) و ماه و خورشید صحبت میکند و به ارتباط و تأثیر آنها بر زندگی اشاره دارد. به نوعی میتوان گفت که او از زیباییها و رازهای آسمان با زبانی شاعرانه سخن میگوید.
هم از بخش گردون هم از کهکشان
هم از طشت و خایه هم از اردکان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من از آسمان و دنیا و همچنین از مکانهای مختلف به وجود آمدهام. در واقع، اشاره به تنوع و ترکیب عناصری است که در ساختار وجودی من دخالت داشتهاند، از جمله عناصر طبیعی و انسانی.
ز سد گیس و از تندر و آذرخش
سطرلاب و تقویم و بر بست و بخش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موانع و چالشهایی میپردازد که ممکن است در مسیر رسیدن به هدفها و آرزوها وجود داشته باشد. شاعر از تصاویری چون گیسوی پیچیده، طوفان، صاعقه، آبگیر و زمان برای نشان دادن فضایی پر از سختی و آزمونهای گوناگون استفاده کرده است. به طور کلی، این ابیات نشاندهنده تلاش و پشتکار در برابر مشکلات زندگی هستند.
هم از گوهر کان و بیخ گیا
پدید آرد اندر جهان کیمیا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در دنیای ما، از جملههایی از مواد و عناصر طبیعی و مفید مانند سنگهای قیمتی و گیاهان، چیزهای باارزشی به وجود میآید که میتواند شبیه به کیمیاگری باشد. به عبارت دیگر، از ترکیب و تداخل این مواد، شیء یا حالتی با ارزش و خاص به دست میآید.
بر او سنگ خارا درود آورد
ستاره برش سر فرود آورد
هوش مصنوعی: چنان که ستارهها بر او درود میفرستند، سنگی سخت و محکم به او احترام میگذارد و به او سلام میدهد.
تو چون پادشاهی کنی در زمی
که پرّنده نشناسی از آدمی
هوش مصنوعی: تو مانند یک پادشاه هستی که در سرزمینی زندگی میکنی که نه پرندهای میشناسی و نه انسانی.
و دیگر که خون یل اسفندیار
ز کردار او جوی، ای شهریار
هوش مصنوعی: و همچنین اینکه خون یل اسفندیار به خاطر اعمال او جاری شده است، ای پادشاه.
که اندیشهٔ بد، سرش خیره کرد
جهان بینش شید اهرمن تیره کرد
هوش مصنوعی: اندیشههای ناپسند و منفی، سبب میشود که فرد درک و نگرش خود را نسبت به جهان از دست بدهد و تحت تأثیر نیروهای منفی قرار گیرد.
تو نیز ار سوی کار بد بگروی
ز کیش و ره راست بیرون شوی
هوش مصنوعی: اگر تو هم به سمت کارهای بد روی بیاوری، از دین و مسیر درست دور خواهی شد.
پسندی رهی کو پسندیده بود
همان بینی از چرخ کو دیده بود
هوش مصنوعی: اگر کسی راهی را که انتخاب کرده دوست داشته باشد، همان چیزی را که دیده و تجربه کرده، در آن راه میبیند.
سوم اینکه گفتی دل کوه قاف
بدرّم به شمشیر خارا شکاف
هوش مصنوعی: سوم اینکه گفتی دل کوه قاف را با شمشیر سنگی بشکافم.
کجایی و چونی چه جویی همی
ابا کیستی خود چه گویی همی
هوش مصنوعی: کجایی و در چه حالی؟ چه میخواهی و دنبال چه چیزی هستی؟ خودت که هستی، دربارهات چه میتوانی بگویی؟
بر آن خشم کن کز تو بهراسدا
نه آن کو ترا هیچ نشناسدا
هوش مصنوعی: به کسی خشم بگیر که از تو بترسد، نه به کسی که تو را به هیچ نمیگیرد و نمیشناسد.
به قاف اندرون مر ترا راه نیست
در آنجا کسی بندهٔ شاه نیست
هوش مصنوعی: در قاف، راهی برای تو وجود ندارد و در آنجا هیچ کس زیر فرمان شاه نیست.
تو ایدر به دامان البرز کوه
نتانی شدن با هزاران گروه
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی در دامان کوه البرز بمانی و از هزاران گروه جدا شوی.
به قاف اندرون چون توانی شدن
خزر دشت را کی توانی استدن
هوش مصنوعی: در دل قاف، اگر به توانایی تو بنگری، چگونه میتوانی دریای دشت را به دست بیاوری؟
تو پنداشتی زین همه ابر و دود
ندانم که پرخاش شه با که بود
هوش مصنوعی: تو فکر کردی که با این همه ابر و دود نمیدانم که شهات و جنگ به چه کسی مربوط است.
مرا بیم کردی نه او را ز خشم
نداری مگر سوی دادار چشم
هوش مصنوعی: تو مرا ترساندی و او را از خشم خود نترساندی، مگر اینکه به سوی خداوند نگاه کنیم.
که با تیغ و گرز من این تخت و تاج
نیاکانْت را شد ابا ساو و باج
هوش مصنوعی: با شمشیر و نیزه من، تخت و تاج نیاکانت به دست من افتاد و بیهیچ ترس و باجدهی میتوانم آن را به تو بدهم.
من آنم که در پیش کاووس کی
نجنبیدم از یاد پرخاش وی
هوش مصنوعی: من آن فردی هستم که در برابر کاووس، پادشاه، هیچگاه از یاد خشم و سرزنش او غافل نشدم و به خاطر آن هیچ حرکتی نکردم.
همه ژاژ خایید و پاسخ شنید
به سردی سخنهای چون یخ شنید
هوش مصنوعی: همه حرفهای بیمعنی را گفتند و پاسخها را با سخنانی سرد و بیروح شنیدند.
دل من ز خشمت نجنبد همی
کسی در، به سوزن نسنبد همی
هوش مصنوعی: دل من از شدت خشم تو هیچ واکنشی ندارد، مثل این که با سوزن هم نتوان آن را حرکت داد.
هشیوار باش ای شه پهلوان
که مست است یکران ترا زیر ران
هوش مصنوعی: ای پهلوان آگاه باش که کسی که مست و شاداب است، ممکن است تو را زیر پا بگذارد.
فرود آی ازین خنگ مست چموش
بیاسا دمی اندر آغوش هوش
هوش مصنوعی: از حالت سرخوشی و بیتابی خود پایین بیا و کمی در آغوش آرامش استراحت کن.
سخن چون سرایی بسنج از نخست
کم سخته شاید نه بسیار سست
هوش مصنوعی: هر سخنی را مانند یک خانه بساز، از همان ابتدا محکم و حساب شده. شاید برخی از سخنان خیلی ضعیف نباشند و نیاز به توجه بیشتری داشته باشند.
تو اروند پاکی و ما نیز هم
تو فرزند خاکی و ما نیز هم
هوش مصنوعی: تو از گوهر پاکی و ما نیز همینطور، تو فرزند زمین و ما نیز همینطور.
نه ما گلّهٔ گوسپند توییم
نه نخجیر تیر و کمند توییم
هوش مصنوعی: ما نه گروهی از گوسفندانی هستیم که تحت کنترل تو باشیم، نه شکارچیانی که به دام تو بیفتیم.
که خونْمان بریزی به دلخواه خود
نشانی بر ایوان و خرگاه خود
هوش مصنوعی: خودت هر طور که دوست داری، خونمان را بریزی تا نشانی بر در و دیوار خانهات بگذاری.
ولی گر تو بُرّی گلویم به تیغ
ندارم پی مهرت از جان دریغ
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که با تیغ خود به من آسیب بزنی، اما من هرگز از عشق تو در دل خود دریغ نمیکنم.
ازیرا کزان کار پیشین هنوز
بگریم به سوگ و بنالم به سوز
هوش مصنوعی: چون هنوز به یاد کارهای گذشته غمگینم، به خاطر آن ماجراها اشک میریزم و دلتنگی میکنم.
که ای کاش مادر نزادی مرا
و یا در دم شیر دادی مرا
هوش مصنوعی: ای کاش هرگز متولد نمیشدم یا در همان لحظه که به دنیا آمدم، شیرم میدادید.
چه بودی که از مام چون زادمی
به کام نهنگان درافتادمی
هوش مصنوعی: چیستی تو که از دامن مادرت به دنیا آمدی و به کام نهنگها افتادی؟
شکستی قضا کاش دست مرا
کمان من و تیر شست مرا
هوش مصنوعی: اگر قضا و سرنوشت تو را شکست داده، ای کاش که دست من نیز مانند کمان و تیر از کار نیفتاده باشد.
که دامان به خون یل اسفندیار
نیالودمی اندرین روزگار
هوش مصنوعی: من در این زمان نمیخواهم دامنم به خون یل اسفندیار آلود شود.
ندانم چه سان بودمی سرنوشت
که آمد ز دست من آن کار زشت
هوش مصنوعی: نمیدانم چه طور سرنوشتم چنین شد که آن کار زشت از دست من بیرون رفت.
کنون گر بدیها فرامُش کنی
تَفِ کینه در سینه خامش کنی
هوش مصنوعی: اگر اکنون بدیها را فراموش کنی، کینهای که در دلت است آرام خواهد گرفت.
گرایی به آیین داد و خرد
بپرهیزی از کار و گفتار بد
هوش مصنوعی: اگر به اصول و دانش احترام بگذاری، از کار و گفتار ناپسند پرهیز کن.
کله مغفر و جامه جوشن کنم
چراغ تو در ملک روشن کنم
هوش مصنوعی: من کلاه نظامی و پوشش جنگی به تن میکنم تا نور تو را در سرزمینم تابان کنم.
بگیرم به نام تو گیتی همه
تو شه باشی و من شبان رمه
هوش مصنوعی: من این دنیا را با نام تو آغاز میکنم، تو همچون پیشوایی هستی و من چو شبانی که مراقب گلهام.
زنم برتر از ماه تخت ترا
برومند سازم درخت ترا
هوش مصنوعی: زنم از ماه زیباتر است، و من درختت را سرزنده و باطراوت میکنم.