گنجور

بخش ۴ - آوردن رستم پیغام سیمرغ را نزد بهمن شاه پور اسفندیار

چو دانا به پایان رساند این سخن
تهمتن نیوشید سر تا به بن
به دل برسپرد آن سخن‌های نغز
که بوی می و مشک دادی به مغز
وزآن پس سوی بار شه رخش راند
درین ره به آباد و ویران نماند
به درگاه آن خسرو تاج‌بخش
فرود آمد از پشت تازنده رخش
زمین بوسه داد آن یل سرفراز
به دیدار شه برد از دل نماز
سپس گفت شاها انوشه بزی
که دریا‌دل و آسمان‌پَروَزی
ز فرّ تو گیتی ببالد همی
ز خشم تو اختر بنالد همی
بن کهکشان خاک پای تو باد
جهان زیر پرّ همای تو باد
به دستور شاهان یکی برشنو
که این بنده را داستانی‌ست نو
به روز خور و ماه اردیبهشت
که کوه از گیا سبز و هامون ز کشت
سوی خاکِ بَردَع شتابان شدم
ز دیدار سیمرغ شادان شدم
بدیدم حکیم جهاندیده را
مر آن پارسا مرد بگزیده را
به کوه اندرون در بن غار ژرف
ز پیرْش بر سر بباریده برف
سهی سرو خمّیده همچون کمان
تنش را چو کیمُخت شد پرنیان
تو گویی که روزش سراید همی
روانش به مینو گراید همی
مرا گفت کای پور دستان سام
سزد گر بری زی شه از من پیام
نخستین چو دربارش آیی فرود
بر آن روی و بالا رسانی درود
سپس گفتهٔ من بر او یاد کن
به اندرز نیکو دلش شاد کن
بگویش که شاها هشیوار باش
به هر کار بینا و بیدار باش
مفرمای بر سفله کار بزرگ
مده گلّهٔ روستا را به گرگ
مکن پشت بر گفتهٔ موبدان
مزن تکیه بر رأی نابخردان
که شه همچو مغز است و گیتی چو تن
حکیمان و روشندلان پیرهن
چو در جامه تن را نپوشد کسی
به مرداد مغزش بجوشد بسی
گرفتم شه از پشت جمشید زاد
نه از تخمهٔ ماه و خورشید زاد
چو کیفر کشد چرخ، جمشید کیست
بر باد بنیاد کن، بید چیست
تو دیدی که جمشید را تاج و تخت
به یغما شد آن دم که برگشت بخت
چو در ملک دیگر شد اندیشه‌اش
برآورد دست اجل ریشه‌اش
برافتاد بنیادش از بیخ و بن
به ضحاک نو شد سرای کهن
سزد گر شهنشه به پیشینیان
که رفتند و شد نامشان از میان
یکی بنگرد پند گیرد همی
ره داد و دانش پذیرد همی
چو زین گردد همی روزگار
گراید به انجام از آغاز کار
وگرنه چو تیری رها شد ز شست
نیارد دگرباره او را به دست
پشیمانی‌اش سود ندهد همی
دل سوخته دود ندهد همی
شهان را نشاید که رامش کنند
به گلگشت بُستان خرامش کنند
بت ساده را با شهان کار نیست
بط باده را نزد شه بار نیست
سرود شهان است گفتار پیر
ز خون باده و شاهد از تیغ و تیر
چو شه تیغ را هِشت و ساغر گرفت
بدان تیغ باید سرش برگرفت
رعیت ز جور تو بِستُه شدند
همه جفتِ تیمار و اَندُه شدند
ز آزار تو خلق را خواب نی
به بیداد تو کوه را تاب نی
دریدی دل و زهرهٔ خلق را
کشیدی ز دوش گدا دلق را
زر از دوست گیری به دشمن دهی
بکاهی ز جان مایه بر تن دهی
کنارنگ و گنجور تو ساو و باژ
ستانند از مه به دشنام و ژاژ
ندانی که این باژ و ساو از تو نیست
درین بوستان تخم و گاو از تو نیست
خداوند بستان ترا داده مزد
که باشی نگهبان باغش ز دزد
اگر ناروا میوه چینی ز شاخ
نمانی در آن بوستان فراخ
چو رنجیده کردی کشاورز را
نخواهی دگر دیدن آن مرز را
تو چوپانی و مردمان چون گله
شدستند در کوه و هامون یله
مکش برهّ میش دهقان گُرد
که او را به زنهار عدلت سپرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دانا به پایان رساند این سخن
تهمتن نیوشید سر تا به بن
هوش مصنوعی: وقتی که فرد آگاه و دانا این موضوع را به پایان رساند، تهمتن (رستم) به طور کامل و به دقت به آن گوش داد.
به دل برسپرد آن سخن‌های نغز
که بوی می و مشک دادی به مغز
هوش مصنوعی: سخن‌های زیبا و دلنشین را در قلب خود پذیرفتم، که عطر می و مشک را مانند یک احساس عمیق در وجودم حس کردم.
وزآن پس سوی بار شه رخش راند
درین ره به آباد و ویران نماند
هوش مصنوعی: سپس بر اسب شاه راهی را در پیش گرفت که در آن نه آبادانی باقی مانده بود و نه ویرانی.
به درگاه آن خسرو تاج‌بخش
فرود آمد از پشت تازنده رخش
هوش مصنوعی: آن شخص با احترام و فروتنی به جلوی آن پادشاه بزرگ و باعظمت رسید، در حالی که سوار بر اسب نیرومند خود بود.
زمین بوسه داد آن یل سرفراز
به دیدار شه برد از دل نماز
هوش مصنوعی: زمین به آن شیر دل و قهرمان بزرگ، در دیدار با پادشاهی که از دلش برای او دعا می‌کرد، بوسه‌ای داد.
سپس گفت شاها انوشه بزی
که دریا‌دل و آسمان‌پَروَزی
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای پادشاه، تو مانند حیوانی هستی که دل بزرگ و بلندپروازی چون آسمان دارد.
ز فرّ تو گیتی ببالد همی
ز خشم تو اختر بنالد همی
هوش مصنوعی: به خاطر شکوه و عظمت تو، جهان به جلوه‌گری و رشد می‌پردازد و از خشم تو، ستاره‌ها نیز ناله و افسوس می‌کنند.
بن کهکشان خاک پای تو باد
جهان زیر پرّ همای تو باد
هوش مصنوعی: زمین زیر پای تو به مانند کهکشان است و همه جهان در زیر سایه تو قرار دارد.
به دستور شاهان یکی برشنو
که این بنده را داستانی‌ست نو
هوش مصنوعی: به فرمان شاهان، توجه کنید که این بنده قصه‌ای جدید دارد.
به روز خور و ماه اردیبهشت
که کوه از گیا سبز و هامون ز کشت
هوش مصنوعی: در روز پربرکت و زیبای اردیبهشت، کوه‌ها پوشیده از گیاهان سبز و دشت‌ها مملو از محصول و کشاورزی است.
سوی خاکِ بَردَع شتابان شدم
ز دیدار سیمرغ شادان شدم
هوش مصنوعی: به سمت خاک بردع سریعاً حرکت کردم و از دیدن سیمرغ خوشحال شدم.
بدیدم حکیم جهاندیده را
مر آن پارسا مرد بگزیده را
هوش مصنوعی: من حکیم و جهان دیده‌ای را دیدم که آن مرد پارسا و با فضیلت را برگزیده است.
به کوه اندرون در بن غار ژرف
ز پیرْش بر سر بباریده برف
هوش مصنوعی: در دل کوه، در عمق یک غار عمیق، برف ناشی از بارش برف بر سر پیرمردی نشسته است.
سهی سرو خمّیده همچون کمان
تنش را چو کیمُخت شد پرنیان
هوش مصنوعی: درخت سرو بلندی که خمیده شده، مانند کمان است و تن او به نرمی چون پارچه‌ی نازک و لطیف به نظر می‌رسد.
تو گویی که روزش سراید همی
روانش به مینو گراید همی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که روز «خود» را می‌سراید و روحش به بهشت تمایل دارد.
مرا گفت کای پور دستان سام
سزد گر بری زی شه از من پیام
هوش مصنوعی: او به من گفت: "ای پسر سام که دستانش پرتوان است، شایسته است که پیام مرا به شاه برسانی."
نخستین چو دربارش آیی فرود
بر آن روی و بالا رسانی درود
هوش مصنوعی: زمانی که به درگاه او وارد می‌شوی، باید بر آن چهره نگاه کنی و سلامی نیکو تقدیم کنی.
سپس گفتهٔ من بر او یاد کن
به اندرز نیکو دلش شاد کن
هوش مصنوعی: سپس ای دوست، به یاد من بیفت و با یک نصیحت خوب، دل او را شاد کن.
بگویش که شاها هشیوار باش
به هر کار بینا و بیدار باش
هوش مصنوعی: به او بگو، ای پادشاه، هوشیار باش و در هر کاری آگاه و بیدار بمان.
مفرمای بر سفله کار بزرگ
مده گلّهٔ روستا را به گرگ
هوش مصنوعی: کارهای بزرگ را به انسان‌های ضعیف‌النفس واگذار نکن؛ مثل اینکه چوپان گله‌اش را به گرگ بسپارد.
مکن پشت بر گفتهٔ موبدان
مزن تکیه بر رأی نابخردان
هوش مصنوعی: به حرف‌های حکیمان و دانایان پشت نکن و به نظرات نادانان تکیه مکن.
که شه همچو مغز است و گیتی چو تن
حکیمان و روشندلان پیرهن
هوش مصنوعی: پادشاه مانند مغز است و دنیا مانند بدن، دانشمندان و بینش‌داران لباس آن را پوشیده‌اند.
چو در جامه تن را نپوشد کسی
به مرداد مغزش بجوشد بسی
هوش مصنوعی: هرگاه کسی در لباس جسم خود نباشد، در گرمای مرداد، فکر و اندیشه‌اش به شدت به جوش و خروش می‌آید.
گرفتم شه از پشت جمشید زاد
نه از تخمهٔ ماه و خورشید زاد
هوش مصنوعی: من از نژاد شاهان و از قدرت آن‌ها آگاه هستم، نه اینکه از نسل ماه و خورشید به وجود آمده باشم.
چو کیفر کشد چرخ، جمشید کیست
بر باد بنیاد کن، بید چیست
هوش مصنوعی: وقتی که زمان و سرنوشت تحمیلی خود را به ما می‌دهد، دیگر جمشید، پادشاه افسانه‌ای، چه ارزشی دارد؟ چه کسی به بید، درختی بی‌ثمر، اهمیت می‌دهد؟
تو دیدی که جمشید را تاج و تخت
به یغما شد آن دم که برگشت بخت
هوش مصنوعی: تو دیدی که جمشید، صاحب قدرت و ثروت، در یک لحظه تمام نعمت‌هایش را از دست داد، زمانی که تغییرات بخت و اقبال به ضررش برگشت.
چو در ملک دیگر شد اندیشه‌اش
برآورد دست اجل ریشه‌اش
هوش مصنوعی: وقتی که فکری به سرش زد که از این سرزمین برود، دست سرنوشت باعث قطع ارتباطش با ریشه‌ها و گذشته‌اش شد.
برافتاد بنیادش از بیخ و بن
به ضحاک نو شد سرای کهن
هوش مصنوعی: بنیاد و اساس آن مکان به کلی خراب شد و خانه قدیمی به دست ضحاک تبدیل به جایی جدید شد.
سزد گر شهنشه به پیشینیان
که رفتند و شد نامشان از میان
هوش مصنوعی: اگر شاه در برابر گذشتگان خود احترام قائل شود، چه اشکالی دارد؟ آنان که رفتند و نامشان از یادها رفته است.
یکی بنگرد پند گیرد همی
ره داد و دانش پذیرد همی
هوش مصنوعی: هر کسی که به درستی نگاه کند و عاقلانه بیندیشد، می‌تواند درس بگیرد و از راهنمایی‌ها و دانش دیگران بهره‌مند شود.
چو زین گردد همی روزگار
گراید به انجام از آغاز کار
هوش مصنوعی: وقتی که زمان به پایان می‌رسد، به نتیجه‌ای که از ابتدا شروع شده، نزدیک می‌شود.
وگرنه چو تیری رها شد ز شست
نیارد دگرباره او را به دست
هوش مصنوعی: اگر از دست برود، دیگر نمی‌توان آن را به راحتی بازگرداند، مانند تیری که از کمان رها شده و دیگر به عقب برنمی‌گردد.
پشیمانی‌اش سود ندهد همی
دل سوخته دود ندهد همی
هوش مصنوعی: پشیمانی او فایده‌ای ندارد و دل سوخته‌اش هم فایده‌ای نمی‌رساند.
شهان را نشاید که رامش کنند
به گلگشت بُستان خرامش کنند
هوش مصنوعی: پادشاهان شایسته نیستند که به خوشگذرانی و گشت و گذار در باغ‌ها بپردازند و به زندگی دنیا مشغول شوند.
بت ساده را با شهان کار نیست
بط باده را نزد شه بار نیست
هوش مصنوعی: بت ساده به کار شاهان نمی‌آید و باده‌ای که در نظر پادشاه است، ارزشی ندارد.
سرود شهان است گفتار پیر
ز خون باده و شاهد از تیغ و تیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که سخنان و افکار قدیمی و پادشاهان به نوعی به انرژی و لذت زندگی مربوط می‌شود، جایی که شراب، معشوق و جنگ به هم در آمیخته‌اند. به عبارت دیگر، گفتگوها و تجربیات زندگی در مورد زیبایی‌ها و دشواری‌ها را شامل می‌شود.
چو شه تیغ را هِشت و ساغر گرفت
بدان تیغ باید سرش برگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه شمشیر را در دست گرفت و جام را گرفت، باید از آن شمشیر برای حفاظت از سرش استفاده کند.
رعیت ز جور تو بِستُه شدند
همه جفتِ تیمار و اَندُه شدند
هوش مصنوعی: رعیت به دلیل ستم تو، از هم جدا شدند و دچار درد و رنج شدند.
ز آزار تو خلق را خواب نی
به بیداد تو کوه را تاب نی
هوش مصنوعی: به خاطر آزار تو، مردم از خواب شان محروم شده‌اند و به خاطر ظلم تو، کوه‌ها نیز نمی‌توانند طاقت بیاورند.
دریدی دل و زهرهٔ خلق را
کشیدی ز دوش گدا دلق را
هوش مصنوعی: دل و احساسات مردم را شکستی و بار سنگین دلق گدایی را از دوش او برداشتی.
زر از دوست گیری به دشمن دهی
بکاهی ز جان مایه بر تن دهی
هوش مصنوعی: اگر از دوست طلا بگیری، آن را به دشمن می‌دهی و این باعث می‌شود که جانت را به خطر بیندازی و بر بدنت فشار وارد کنی.
کنارنگ و گنجور تو ساو و باژ
ستانند از مه به دشنام و ژاژ
هوش مصنوعی: در جوار زیبایی و ثروت تو، کسانی هستند که به شیطنت و بدگویی مشغولند و از مهارت‌های خود سوءاستفاده می‌کنند.
ندانی که این باژ و ساو از تو نیست
درین بوستان تخم و گاو از تو نیست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که این نعمت‌ها و زیبایی‌ها از خودت نیستند، در این باغ نه دانه‌ای از توست و نه گاوی.
خداوند بستان ترا داده مزد
که باشی نگهبان باغش ز دزد
هوش مصنوعی: خداوند به تو باغی داده تا از آن محافظت کنی و این پاداش توست که نگهبان آن باشی و از دزدان مراقبت کنی.
اگر ناروا میوه چینی ز شاخ
نمانی در آن بوستان فراخ
هوش مصنوعی: اگر به ناحق از درختان باغ میوه بچینی، در آن باغ وسیع دیگر جایی نخواهی داشت.
چو رنجیده کردی کشاورز را
نخواهی دگر دیدن آن مرز را
هوش مصنوعی: اگر کشاورز را رنجیده کنی، دیگر نخواهی توانست آن زمین را ببینی.
تو چوپانی و مردمان چون گله
شدستند در کوه و هامون یله
هوش مصنوعی: تو مانند چوپانی هستی و مردم به مانند گله‌ای در کوه و دشت سرگردان و آزاد شده‌اند.
مکش برهّ میش دهقان گُرد
که او را به زنهار عدلت سپرد
هوش مصنوعی: میش دهقان را به راحتی نگیرید، زیرا او به کمک و حمایت عدالت شما وابسته است.