گنجور

بخش ۳ - خواهش سیمرغ از رستم برای پیام بردن به بهمن شاه

شنیدم که سیمرغ پیروزگر
چنین گفت با رستم زال زر
که از من به بهمن شهِ تاجدار
همی گو که ای پور اسفندیار
خداوند گیتی در این روز سخت
ترا داد زور و زر و باج و تخت
که با بندگانش مدارا کنی
ره دین و داد آشکارا کنی
بپرهیزی از مکر و افسون و ریو
بنسپاری این مردمان را به دیو
ز پیران هشیار و دانای فن
به دربار فَرُّخ کنی انجمن
ز هر گوشه گرد آوری بخردان
حکیمان روشندل و موبدان
به بایستگی طرح شور افکنی
به شایستگی داستان برزنی
پسندیدهٔ انجمن را به چشم
پسندی و آسایدت دل ز خشم
چو بر گفتهٔ ایزدی بگروی
ز دیوان جادو سخن نشنوی
بن و بیخ شاهی کنی استوار
تو را ماند این خسروی پایدار
چو دارو دهی خسته را از پزشک
ز کار تو آید همی بوی مشک
بیندیش از انجام بد زینهار
با اندیشهٔ خود مکن هیچ کار
که ناید دلت را ز یزدان سروش
سخن ز‌آسمانت نباید به گوش
تو شاهی همانا پیمبر نه‌ای
به گوهر ازین خلق برتر نه‌ای
بر این تختِ زرّین که بشتافتی
نه از مُرده‌ریگِ پدر یافتی
اگر مرده‌ریگِ پدر بوده‌ای
برادرْت را هم ببخشوده‌ای
سر خُرد را در کلاه بزرگ
مکن تا نفرسایی از زخم گرگ
مکن تکیه بر چرخ و پیمان او
مشو غره بر ماه و کیوان او
که پیش از تو در دهر شاهان بُدند
امیرانِ طوس و سپاهان بُدند
ستاره بسی چون تو دارد به یاد
چه کاووس و کیخسرو و کیقباد
کیومرث و شاه آفریدون نیو
منوچهر و جمشید کیهان‌خدیو
به یاد آر جمشید پیروز را
گذارندهٔ جشن نوروز را
برآرندهٔ کاخ اصطخر را
که فرسودی از پای خود چرخ را
که گر آب و آیین نکردی رها
نگشتی زبون در کف اژدها
به یاد آر روز سیاوخش را
دل راد و دست گهربخش را
که گرسیوزش گشت چون گوسپند
به تن لعل کردش کیانی پرند
ز کاووس یاد آر و کردار او
همان زشتیِ خوی و هنجار او
وز آن تخت و کرکس که زی آسمان
همی تاختن کرد ازین خاکدان
ندیدی چه سان اندر آمد به خاک
سرش در نشیب و تنش در مغاک
به یاد آر کیخسرو نیو را
به درگاه او بیژن و گیو را
که از خودسری رفت در چاه ژرف
بمردند یکسر سپاهش ز برف
هنوز از رگ چشم اسفندیار
زمین جوی خون دارد اندر کنار
ز پاداشِ کارِ پدر پند گیر
وز آن توش‌ها بهر فرزند گیر
گر از یاد بردی سرانجام وی
لبت چاشنی نوشد از جام وی
وگر بمانی در این روزگار
دلت شادمان و تنت شادخوار
برآید به نیکی همی نام تو
شود دورهٔ عدل ایام تو
گر از تخمهٔ شاه گشتاسبی
فروزندهٔ کاخ لهراسبی
یکی سوی راه نیاکان گرای
به کردار و گفتار پاکان گرای
نگه دار گیتی به آیین و آب
سر از گفتهٔ دادگر برمتاب
یکی خانه از داد بنیاد کن
وز آن کشور خویش آباد کن
چنان زی که نامت به نیکی برند
چو مردی به سوگت گریبان درند
مکن کار بد تا چو خسبی به خاک
رهد از بلای تو جان‌های پاک
عزای تو بر خلق شادی شود
جهان را ز مرگت گشادی شود
شهان جمله از جای برخاستند
به داد و دهش کشور آراستند
به یاسا و آیین گزیدند کار
نهادند کردار خود یادگار
تو گویی به خواب گران اندری
نپندارمت در جهان اندری
ز افسون دیوان دلت کافته
دم جادوان پیکرت تافته
سرای تو تاریک چون مرغزن
در و بام او پر دد و اهرمن
ز بوی تو گیتی بگندد همی
به ریش تو گردون بخندد همی
که با دست خود آتش افروختی
ز بیداد و خرگاه خود سوختی
چو پتیاره را دادی انگشتری
سپردی بدو دام و دیو و پری
درآورد گیتی به زیر نگین
الب ارسلان کشت و طغرل تگین
بکرد آنچه می خواست برد آنچه بود
برآورد از خرمن داد دود
به نام تو بر خلق راند او ستم
ز بیم تو کس برنیارست دم
مگر روزگارت دَرَد پیرهن
گشوده شود مهرها از دهن
برآیند از آستین خامه‌ها
نگارند از این داستان نامه‌ها
بماند از او نیکی از تو بدی
از او دانش از تو نابخردی
بر او آفرین بر تو نفرین کنند
جهان را به مرگت تو آیین کنند
که تو نیکی خویش بفروختی
بدان کس کز او زشتی آموختی
همه ملک و مالت به تاراج برد
ز ایوانْت گاه و ز سر تاج برد
در و بامِ تو زآنِ همسایه کرد
سگان را به شیران نر دایه کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم که سیمرغ پیروزگر
چنین گفت با رستم زال زر
هوش مصنوعی: سیمرغ، پرنده‌ای افسانه‌ای و پیروز، به رستم زال گفت که در زندگی و مبارزاتش چطور پیروز شود و به معنای عمیق‌تری از قدرت و توانایی‌ها اشاره می‌کند. این گفتگو نشان‌دهنده اهمیت wisdom و تجربه در مواجهه با چالش‌هاست.
که از من به بهمن شهِ تاجدار
همی گو که ای پور اسفندیار
هوش مصنوعی: از من به شاه تاجدار بهمن می‌گویند که ای پسر اسفندیار.
خداوند گیتی در این روز سخت
ترا داد زور و زر و باج و تخت
هوش مصنوعی: خداوند در این روز دشوار، به تو قدرت، ثروت، و مقام عطا کرده است.
که با بندگانش مدارا کنی
ره دین و داد آشکارا کنی
هوش مصنوعی: با بندگانش مهربان باشی و راه راستی و عدالت را به وضوح نشان دهی.
بپرهیزی از مکر و افسون و ریو
بنسپاری این مردمان را به دیو
هوش مصنوعی: از فریب و نیرنگ و تزویر دوری کن و مراقب باش که این مردم را به خواب شیطانی نسپاری.
ز پیران هشیار و دانای فن
به دربار فَرُّخ کنی انجمن
هوش مصنوعی: از افراد با تجربه و آگاه در هنر و علم، در دربار خوشبخت جمع آورید و مشورت کنید.
ز هر گوشه گرد آوری بخردان
حکیمان روشندل و موبدان
هوش مصنوعی: از هر سو، دانایان و زیرکان را جمع کن که روشنفکر و آگاه هستند، مانند موبدان.
به بایستگی طرح شور افکنی
به شایستگی داستان برزنی
هوش مصنوعی: باید به درستی و با هنر، داستانی جذاب و هیجان‌انگیز را مطرح کنی.
پسندیدهٔ انجمن را به چشم
پسندی و آسایدت دل ز خشم
هوش مصنوعی: اگر دلخواهی از جمع دوستان، با دیدی نیکو به آن نگاه کن و دلت را از خشم و کینه آرام نگه‌دار.
چو بر گفتهٔ ایزدی بگروی
ز دیوان جادو سخن نشنوی
هوش مصنوعی: هرگاه به فرمان خداوند گوش فرا دهی، از سخنان جادوگران و فریب‌کاران بی‌خبر خواهی ماند.
بن و بیخ شاهی کنی استوار
تو را ماند این خسروی پایدار
هوش مصنوعی: پایه و اساس سلطنت تو مستحکم است و مانند این پادشاهی، پایدار خواهد ماند.
چو دارو دهی خسته را از پزشک
ز کار تو آید همی بوی مشک
هوش مصنوعی: وقتی که تو به کسی که خسته و بیمار است دارو می‌دهی، از کار تو بوی خوشی چون مشک بلند می‌شود.
بیندیش از انجام بد زینهار
با اندیشهٔ خود مکن هیچ کار
هوش مصنوعی: بهتر است قبل از انجام کارهای ناپسند، خوب فکر کنی و با اندیشهٔ خود هیچ عملی انجام ندهی.
که ناید دلت را ز یزدان سروش
سخن ز‌آسمانت نباید به گوش
هوش مصنوعی: اگر دل تو از جانب خداوند پیامی دریافت نکرده، سخنی از آسمان نباید به گوش تو برسد.
تو شاهی همانا پیمبر نه‌ای
به گوهر ازین خلق برتر نه‌ای
هوش مصنوعی: تو واقعا شاه هستی، اما پیامبر نیستی و در مقایسه با گوهر، به خاطر این مردم برتر نیستی.
بر این تختِ زرّین که بشتافتی
نه از مُرده‌ریگِ پدر یافتی
هوش مصنوعی: این بالا نشینی و مقامِ ارجمند را نه به خاطر ثروت یا میراث پدری به دست آوردی.
اگر مرده‌ریگِ پدر بوده‌ای
برادرْت را هم ببخشوده‌ای
هوش مصنوعی: اگر تو بخشی از ارث پدرت بوده‌ای، باید برادرت را هم ببخشایی.
سر خُرد را در کلاه بزرگ
مکن تا نفرسایی از زخم گرگ
هوش مصنوعی: سر کوچک را در کلاه بزرگ قرار نده، زیرا ممکن است از زخم و جراحتی که گرگ به جا می‌گذارد، خسته و ناامید شوی.
مکن تکیه بر چرخ و پیمان او
مشو غره بر ماه و کیوان او
هوش مصنوعی: به هیچ وجه به سرنوشت و تقدیر وابسته نباش و فریب زیبایی‌های ظاهری دنیا را نخور.
که پیش از تو در دهر شاهان بُدند
امیرانِ طوس و سپاهان بُدند
هوش مصنوعی: در دنیای گذشته، حاکمان و فرماندهان بزرگی وجود داشته‌اند، مانند امیران طوس و سرداران بزرگ که در زمان خود قدرت و عظمت داشته‌اند.
ستاره بسی چون تو دارد به یاد
چه کاووس و کیخسرو و کیقباد
هوش مصنوعی: در آسمان ستاره‌های زیادی وجود دارد، اما هیچ‌کدام به یاد شخصیت‌های بزرگ و شجاعی چون کاووس، کیخسرو و کیقباد نیستند.
کیومرث و شاه آفریدون نیو
منوچهر و جمشید کیهان‌خدیو
هوش مصنوعی: کیومرث و شاه آفریدون، نیو منوچهر و جمشید، از شخصیت‌های بزرگ و اسطوره‌ای تاریخ ایران هستند که هر یک در داستان‌های ملی ما نماد قدرت و حاکمیت هستند.
به یاد آر جمشید پیروز را
گذارندهٔ جشن نوروز را
هوش مصنوعی: یاد کن از جمشید پیروز که جشن نوروز را برگزار کرد.
برآرندهٔ کاخ اصطخر را
که فرسودی از پای خود چرخ را
هوش مصنوعی: کسی که کاخ بزرگ اصطخر را ساخت، زمان به قدری او را خسته کرده که چرخ‌های روزگار از حرکت ایستاده‌اند.
که گر آب و آیین نکردی رها
نگشتی زبون در کف اژدها
هوش مصنوعی: اگر آب و روش زندگی را رها کنی، در آن صورت از دست اژدهایی که نماد خطر و تهدید است، نجات نخواهی یافت.
به یاد آر روز سیاوخش را
دل راد و دست گهربخش را
هوش مصنوعی: به یاد بیاور روزی را که سیاوش با دل نیرومند و دستانی پرارزش خود، با شجاعت و دلاوری به میدان آمد.
که گرسیوزش گشت چون گوسپند
به تن لعل کردش کیانی پرند
هوش مصنوعی: گریسوز مانند گوسفند شده است و مانند پرنده‌ای از نسل کیان، به تن خود رنگ لعل (قرمز) زده است.
ز کاووس یاد آر و کردار او
همان زشتیِ خوی و هنجار او
هوش مصنوعی: به یاد کاووس و رفتار او باش؛ زیرا او نماد زشتی رفتار و خلق و خوی ناپسند است.
وز آن تخت و کرکس که زی آسمان
همی تاختن کرد ازین خاکدان
هوش مصنوعی: از آن تخت و پرنده‌ای که در آسمان پرواز می‌کند، بر این خاک و زمین دست‌نیافتنی است.
ندیدی چه سان اندر آمد به خاک
سرش در نشیب و تنش در مغاک
هوش مصنوعی: آیا متوجه نشدی که چگونه سرش در زمین فرو رفت و بدنش در گودالی افتاد؟
به یاد آر کیخسرو نیو را
به درگاه او بیژن و گیو را
هوش مصنوعی: به یاد بیاور کیخسرو را که نیو، و بیژن و گیو به درگاه او حاضر بودند.
که از خودسری رفت در چاه ژرف
بمردند یکسر سپاهش ز برف
هوش مصنوعی: به خاطر خودرأیی و نافرمانی، به درون چاهی عمیق افتاد و همه سپاهش به خاطر سرما و برف از بین رفتند.
هنوز از رگ چشم اسفندیار
زمین جوی خون دارد اندر کنار
هوش مصنوعی: زمین هنوز هم جریان خون را از رگ‌های چشم اسفندیار به خود می‌کشد و در کنار خود دارد.
ز پاداشِ کارِ پدر پند گیر
وز آن توش‌ها بهر فرزند گیر
هوش مصنوعی: از پاداش کار پدر عبرت بگیر و از آن تجربیات برای خود بهره‌مند شو.
گر از یاد بردی سرانجام وی
لبت چاشنی نوشد از جام وی
هوش مصنوعی: اگر فراموش کرده‌ای که او چگونه به پایان می‌رسد، لب‌های تو از جام او شیرینی خواهند یافت.
وگر بمانی در این روزگار
دلت شادمان و تنت شادخوار
هوش مصنوعی: اگر در این دنیای سخت و دشوار بمانی، دل تو شاد خواهد بود ولی جسمت در رنج و زحمت خواهد بود.
برآید به نیکی همی نام تو
شود دورهٔ عدل ایام تو
هوش مصنوعی: نیکویی تو به عرصه می‌آید و نام تو در زمان‌های عادلانه و درست به اوج خود می‌رسد.
گر از تخمهٔ شاه گشتاسبی
فروزندهٔ کاخ لهراسبی
هوش مصنوعی: اگر از نسل شاه گشتاسپ، دختری درخشان و برجسته در کاخ لهراسب به دنیا آمده باشد.
یکی سوی راه نیاکان گرای
به کردار و گفتار پاکان گرای
هوش مصنوعی: به سمتی برو که به راه اجدادت نزدیک است و از کارها و سخنان پاکان پیروی کن.
نگه دار گیتی به آیین و آب
سر از گفتهٔ دادگر برمتاب
هوش مصنوعی: دنیا را بر اساس قوانین و عدل نگه‌دار و از سخن حق نشوید.
یکی خانه از داد بنیاد کن
وز آن کشور خویش آباد کن
هوش مصنوعی: یک خانه با مبنای عدالت بساز و از آن کشور خود را آباد کن.
چنان زی که نامت به نیکی برند
چو مردی به سوگت گریبان درند
هوش مصنوعی: زندگی کن به گونه‌ای که نام نیک تو بر زبان‌ها بیفتد، همچنان که وقتی مردی درگذرد، مردم برای او گریه و زاری می‌کنند.
مکن کار بد تا چو خسبی به خاک
رهد از بلای تو جان‌های پاک
هوش مصنوعی: کار ناپسند انجام نده، زیرا هنگامی که به خاک برسی، جان‌های پاک از بلای تو رهایی نمی‌یابند.
عزای تو بر خلق شادی شود
جهان را ز مرگت گشادی شود
هوش مصنوعی: مرگ تو باعث غم و اندوه مردم می‌شود، اما در عین حال، این غم به نوعی شادی برای آنهاست، زیرا با رفتن تو، بار سنگینی از دوش جهان برداشته می‌شود.
شهان جمله از جای برخاستند
به داد و دهش کشور آراستند
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان از جا بلند شدند تا به کمک و بخشش، سرزمین خود را زیبا و آباد کنند.
به یاسا و آیین گزیدند کار
نهادند کردار خود یادگار
هوش مصنوعی: به قانون و اصول مشخصی رجوع کردند و رفتار خود را به گونه‌ای شکل دادند که یادگاری از آن به جا ماند.
تو گویی به خواب گران اندری
نپندارمت در جهان اندری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در حال خواب عمیق هستی و فکر نمی‌کنی که در این دنیا به چه حالتی قرار داری.
ز افسون دیوان دلت کافته
دم جادوان پیکرت تافته
هوش مصنوعی: از جادوی دیوانه‌وار دل تو، چهره‌ات مانند نقش و نگار جادوگران زیبا شده است.
سرای تو تاریک چون مرغزن
در و بام او پر دد و اهرمن
هوش مصنوعی: خانه‌ات همچون مرغزنی تاریک است و در و سقف آن پر از موجودات خطرناک و شیطانی است.
ز بوی تو گیتی بگندد همی
به ریش تو گردون بخندد همی
هوش مصنوعی: به خاطر عطر و بوی تو، جهان به زحمت می‌افتد و آسمان به تو می‌خندد.
که با دست خود آتش افروختی
ز بیداد و خرگاه خود سوختی
هوش مصنوعی: تو با دستان خود آتش به پا کردی و به خاطر بی‌عدالتی، محل زندگی‌ات را سوزاندی.
چو پتیاره را دادی انگشتری
سپردی بدو دام و دیو و پری
هوش مصنوعی: وقتی که انگشتری به پتیاره دادی، در واقع او را به دام و مشکلاتی که شامل دیوان و پری‌ها هستند، سپردی.
درآورد گیتی به زیر نگین
الب ارسلان کشت و طغرل تگین
هوش مصنوعی: گیتی (دنیا) تحت سلطه الب ارسلان درآمد و طغرل تگین نیز به دست او نابود شد.
بکرد آنچه می خواست برد آنچه بود
برآورد از خرمن داد دود
هوش مصنوعی: او به آنچه که می‌خواست دست پیدا کرد و آنچه که وجود داشت را به دست آورد، اما از این میان تنها اندکی به عنوان پاداش نصیبش شد.
به نام تو بر خلق راند او ستم
ز بیم تو کس برنیارست دم
هوش مصنوعی: با نام تو، او بر مردم ظلم می‌کند و از ترس تو هیچ‌کس جرات ندارد حتی نفس بکشد.
مگر روزگارت دَرَد پیرهن
گشوده شود مهرها از دهن
هوش مصنوعی: آیا ممکن است روزگار بر تو سختی و مشکلاتی بیافریند که عشق و محبت، از دل تو دور شود؟
برآیند از آستین خامه‌ها
نگارند از این داستان نامه‌ها
هوش مصنوعی: از آستین قلم‌ها داستان‌ها و نامه‌هایی به وجود می‌آید که به زیبایی نوشته شده‌اند.
بماند از او نیکی از تو بدی
از او دانش از تو نابخردی
هوش مصنوعی: از او خوبی باقی می‌ماند و از تو بدی، از او علم و از تو نادانی.
بر او آفرین بر تو نفرین کنند
جهان را به مرگت تو آیین کنند
هوش مصنوعی: دیگران به خاطر تو ستایش می‌کنند و برای خودت بد دعا می‌کنند؛ دنیا به خاطر مرگ تو، رسم و راه خود را تغییر می‌دهد.
که تو نیکی خویش بفروختی
بدان کس کز او زشتی آموختی
هوش مصنوعی: تو خوبی‌هایت را به کسی فروختی که از او زشتی یاد گرفتی.
همه ملک و مالت به تاراج برد
ز ایوانْت گاه و ز سر تاج برد
هوش مصنوعی: تمام دارایی و ثروتت را از خانه‌ات دزدیدند و گاه به گاه از سرت هم تاج را برداشتند.
در و بامِ تو زآنِ همسایه کرد
سگان را به شیران نر دایه کرد
هوش مصنوعی: در و سقف خانه‌ات به قدری زیبا و باارزش است که باعث شده سگ‌ها مانند شیران نر پرورش یابند و رفتار کنند.