گنجور

بخش ۶ - بار دیگر پاسخ بهمن به رستم و پوزش از گفتار بد

شهنشه چو این داستان کرد گوش
درون شد پر اندیشه و لب خموش
بسنجید گفتار مرد خرد
که گفتار دانا روان پرورد
بدو گفت دانم که این تاج و تخت
کیان را تو دادی به نیروی بخت
تو آنی که از تیغ الماس‌گون
زدی آتش اندر دل آسکون
به البرز کوه و مازندران
به خوارزم و هامون هاماوران
شکستی بسی گردن و یال و خود
به گرز گران و به تیغ کبود
چو افراشتی سوی توران علم
نهنگ دمان را کشیدی به دم
سپاس تو دارم به روز و شبان
نگردد مرا جز به مهرت زبان
اگر تلخی‌ای رفت و تندی فزود
ز روی زبان بود و از دل نبود
دلم بر تو کس کی گزیند همی
کجا دیده غیر از تو بیند همی
که جانم به دانش برافروختی
کمان و کمندم تو آموختی
به فرهنگ و آیین بپروردی‌ام
میان شهان نامور کردی‌ام
تو آزاده سروی و گردان گیا
پدر بر پدر مه نیا بر نیا
به ویژه پدرْت آن گران‌مایه مرد
که با شیر نر کوشد اندر نبرد
مرا آن جهاندیده مرد کهن
به دل پرورش داد چون سرو بن
شب و روز تیمار من داشتی
درونم پراندیشه نگذاشتی
تن روشنم زنده کردی به دم
زدودی ز دل زنگ اندوه و غم
فرامُش نکردم من آن پیر را
پلنگ‌افکن شیر نخجیر را
کنم روز و شب یاد از آن بال و برز
کمند و کمان دشنه و تیغ و گرز
که در بیشه شیر است و در کوه ببر
ز پایان چو دریا ز بالا چو ابر
بر آنم که گر بخت نیرو دهد
ستاره مرا فال نیکو دهد
برآرم ز بن بیخ بیداد را
به گردون زنم پایهٔ داد را
بشویم رخ گیتی از اهرمن
برانم دد از دشت و زاغ از چمن
به هر کار پرسم ز داننده راه
سر بخردان را رسانم به ماه
پتت جویم از کار و گفتار بد
سوی آب و آیین روم با خرد
دل مرد دانا به دست آورم
همه شهد جای کبت آورم
به نخجیر دل‌ها شتابم همی
به درد گران چاره یابم همی
به دارو شوم خستگان را پزشک
بشویم رخانْشان ز خونین سرشک
ترازو پدید آورم ساو را
به زر هم ترازو کنم چاو را
قماری که با دشمنان باختم
در آن زخم‌های کژ انداختم
یکی نقش دیگر فراز آورم
کز آن دادهٔ خویش باز آورم
حریف شش‌انداز را گاه نرد
به ششدر نهم مهره اندر نبرد
کنم خصل عذرا ز هفده فزون
زنم آخرین زخم بر دست خون
به دست من آید همی کعبتان
چو اندر کف کودکان لعبتان
ور ایدون به شطرنج شد چیره‌دست
بتازم بر او همچو پیلان مست
به فرزین تهی از حیاتش کنم
به منصوبهٔ شاه ماتش کنم
که بر ما بشوریده کار جهان
سپه در سُتوهند و مردم به جان
دِه و روستا جمله بایر شده است
رعیت غلام اکابر شده است
ره از دزد ویران، ده از کدخدای
زر و سیم نایاب و دهقان گدای
کدیور همی دانه کارد برنج
ز کشتش تنومندی آکنده گنج
سپه را فروشند سرکردگان
چنان چون ز چین و چگل بردگان
من این کارها را ندارم پسند
بخواهم بنِ زشتی از بیخ کند
زنم ریسمان خاک هر مرز را
هزینه دهم هر کشاورز را
نخواهم ز ویران زمین ساو و باج
نگیرم ز خردان و پیران خراج
دهم جامگی لشکری را ز گنج
ابا ماهواره به پاداش رنج
سپه را ز من شاد باید بُدَن
بر و بوم آباد باید بُدَن
سپهدار کارآزموده به جنگ
گزینم که بشناسد از نام ننگ
وزین شوخ‌چشمانِ کَلپَتره هیچ
نمانم به لشکرگه اندر بسیچ
برآمیزم از خامه شکّر به مشک
شوم خستگان را به دارو پزشک
کنم چار دفتر یکی چون نگار
همه آب و آیین در او آشکار
که خواننده آگه شود از خرد
به پاداش و بادافرهِ نیک و بد
به دوزخ دهد جای دیوان زشت
تن آسان شود پارسا در بهشت
دوم نامه در روشنی همچو ماه
که یابنده از آن، در شب تیره، راه
اواره نگارانم از باژ و ساو
شوند اندر آن با قلم کنجکاو
که اندر ده و شهر و کهسار و دشت
کجا کادمیزاد آنجا گذشت
چه باشد خر و گاو و تازی نوند
سر اشتر و کلّهٔ گوسپند
هم از رود و کاریز و بستان و کشت
چو زاید به آبان و اردیبهشت
که سنجند و گیرند از آن نو به نو
ز روی شمر ساوها جو به جو

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شهنشه چو این داستان کرد گوش
درون شد پر اندیشه و لب خموش
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه این داستان را روایت کرد، شنونده با دقت به آن گوش داد و در سکوت به تفکر فرو رفت.
بسنجید گفتار مرد خرد
که گفتار دانا روان پرورد
هوش مصنوعی: گفتار انسان‌های خردمند را بسنجید، زیرا کلمات دانایان باعث رشد و پرورش روح می‌شود.
بدو گفت دانم که این تاج و تخت
کیان را تو دادی به نیروی بخت
هوش مصنوعی: به او گفتم می‌دانم که این تاج و تخت متعلق به کیان است و تو آن را به لطف سرنوشت به دست آورده‌ای.
تو آنی که از تیغ الماس‌گون
زدی آتش اندر دل آسکون
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که با تیغ تیز و برش‌دار، آتش را در دل آرامی شعله‌ور کردی.
به البرز کوه و مازندران
به خوارزم و هامون هاماوران
هوش مصنوعی: به کوه‌های البرز و مازندران، و همچنین به سرزمین خوارزم و هامون در سرزمین هاماوران اشاره شده است.
شکستی بسی گردن و یال و خود
به گرز گران و به تیغ کبود
هوش مصنوعی: تو با ضربات سخت و مرگبار خود، بسیاری از رزمندگان و شجاعان را شکست دادی و آنان را به زمین انداختی.
چو افراشتی سوی توران علم
نهنگ دمان را کشیدی به دم
هوش مصنوعی: وقتی که پرچم را به سوی توران بلند کردی، مانند نهنگ، دم را به عقب کشیدی.
سپاس تو دارم به روز و شبان
نگردد مرا جز به مهرت زبان
هوش مصنوعی: من همیشه به خاطر محبت تو سپاسگزارم و زبانم تنها به نام تو در روز و شب می‌چرخد.
اگر تلخی‌ای رفت و تندی فزود
ز روی زبان بود و از دل نبود
هوش مصنوعی: اگر چیزی به تلخی یا تندی بیان شود، این احساس از زبان ناشی می‌شود و ربطی به دل و درون شخص ندارد.
دلم بر تو کس کی گزیند همی
کجا دیده غیر از تو بیند همی
هوش مصنوعی: دل من فقط تو را می‌بیند و هیچ‌کس دیگری را در نظر ندارد. احساس می‌کنم که برای من هیچ انتخابی جز تو وجود ندارد.
که جانم به دانش برافروختی
کمان و کمندم تو آموختی
هوش مصنوعی: تو با دانش خود جانم را روشن کرده‌ای و به من یاد داده‌ای که چگونه با کمان و کمند خود را کنترل کنم.
به فرهنگ و آیین بپروردی‌ام
میان شهان نامور کردی‌ام
هوش مصنوعی: من را به فرهنگ و سنن نیکو آموخته‌ای و در میان پادشاهان مشهور کرده‌ای.
تو آزاده سروی و گردان گیا
پدر بر پدر مه نیا بر نیا
هوش مصنوعی: تو همچون سرو بلندی هستی که آزادانه قد می‌کشی و در کنار تو گیاهان دیگر هم به زیبایی رشد می‌کنند؛ فرزند به فرزند، زیبایی و نجابت در خون تو جاری است.
به ویژه پدرْت آن گران‌مایه مرد
که با شیر نر کوشد اندر نبرد
هوش مصنوعی: به طور خاص، پدرت را می‌گوید که مردی ارزشمند و با ارزش است و در جنگ‌ها با شجاعت مانند یک شیر نر مبارزه می‌کند.
مرا آن جهاندیده مرد کهن
به دل پرورش داد چون سرو بن
هوش مصنوعی: مردی با تجربیات و دانای کهن مرا به گونه‌ای پرورش داد که مانند سرو استوار و محکم باشم.
شب و روز تیمار من داشتی
درونم پراندیشه نگذاشتی
هوش مصنوعی: در تمام شب و روز، به فکر من بودی و در درونم اجازه ندادی که اندیشه‌ای بیفتد.
تن روشنم زنده کردی به دم
زدودی ز دل زنگ اندوه و غم
هوش مصنوعی: تو با دمیدن خود، جانی دوباره به وجود من بخشیدی و زنگارهای درد و غم را از دل من زدودیدی.
فرامُش نکردم من آن پیر را
پلنگ‌افکن شیر نخجیر را
هوش مصنوعی: من آن پیری را فراموش نکرده‌ام که مانند پلنگی قوی و نیرومند، شکارچی شیر است.
کنم روز و شب یاد از آن بال و برز
کمند و کمان دشنه و تیغ و گرز
هوش مصنوعی: در روز و شب به یاد آن پرنده‌ای که بال و پرش را به خاطر می‌آورم، همراه با نشانه‌ها و ابزارهای جنگی مثل کمند، کمان، دشنه، تیغ و گرز.
که در بیشه شیر است و در کوه ببر
ز پایان چو دریا ز بالا چو ابر
هوش مصنوعی: در جایی که جنگل هست، شیر زندگی می‌کند و در کوه‌ها ببر وجود دارد. همچنین، دریا از بالا همچون ابر به نظر می‌رسد.
بر آنم که گر بخت نیرو دهد
ستاره مرا فال نیکو دهد
هوش مصنوعی: من امیدوارم که اگر بخت و سرنوشت یاری کنند، ستاره‌ام به من نشانه‌های خوبی بدهد.
برآرم ز بن بیخ بیداد را
به گردون زنم پایهٔ داد را
هوش مصنوعی: من از ریشه و اساس ظلم را برمی‌دارم و بر آسمان‌ها پایه‌گذار عدالت را قرار می‌دهم.
بشویم رخ گیتی از اهرمن
برانم دد از دشت و زاغ از چمن
هوش مصنوعی: می‌خواهم که چهره‌ی دنیا را زیبا و نورانی کنم و موجودات پلید را از زمین برانم و پرندگان بی‌خود را از گلزارها دور کنم.
به هر کار پرسم ز داننده راه
سر بخردان را رسانم به ماه
هوش مصنوعی: اگر از افراد با دانش بپرسم که چه راهی دارم، می‌توانم افرادی را که آگاه هستند به هدفم برسانم.
پتت جویم از کار و گفتار بد
سوی آب و آیین روم با خرد
هوش مصنوعی: من از تو دور می‌شوم و به سوی آب و آداب روم می‌روم، چون از کار و گفتار زشت خسته‌ام.
دل مرد دانا به دست آورم
همه شهد جای کبت آورم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم دل مرد خردمند را به دست آورم و تمام شادی و شیرینی‌اش را به خود جذب کنم.
به نخجیر دل‌ها شتابم همی
به درد گران چاره یابم همی
هوش مصنوعی: من به دنبال شکار دل‌ها هستم و با وجود دردهای فراوان، تلاش می‌کنم تا راه حلی پیدا کنم.
به دارو شوم خستگان را پزشک
بشویم رخانْشان ز خونین سرشک
هوش مصنوعی: می‌خواهم به درمان خستگان بپردازم و مانند یک پزشک، رنج‌های آنان را از دلشان با اشک‌های خونین‌شان برطرف کنم.
ترازو پدید آورم ساو را
به زر هم ترازو کنم چاو را
هوش مصنوعی: من ترازویی می‌سازم که وزن ساو را با طلا برابر کند و همچنین وزن چاو را هم با آن تنظیم می‌کنم.
قماری که با دشمنان باختم
در آن زخم‌های کژ انداختم
هوش مصنوعی: من با دشمنانم در بازی‌ای روبرو شدم که در آن آسیب‌های زیادی را متحمل شدم.
یکی نقش دیگر فراز آورم
کز آن دادهٔ خویش باز آورم
هوش مصنوعی: می‌خواهم طرح و نقشی تازه ایجاد کنم که از آن بتوانم چیزی را که خودم داده‌ام به دست بیاورم.
حریف شش‌انداز را گاه نرد
به ششدر نهم مهره اندر نبرد
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در بازی شش‌انداز، برای رقابت با حریف، باید به دقت و با حوصله پیش رفت و هر مهره را به درستی در میدان بازی قرار داد.
کنم خصل عذرا ز هفده فزون
زنم آخرین زخم بر دست خون
هوش مصنوعی: من زودتر از سن هجده سالگی، ویژگی‌های پاکدامنی را در خود پرورش می‌دهم و به پایان خط می‌رسم، با آخرین زخم بر دستان خود.
به دست من آید همی کعبتان
چو اندر کف کودکان لعبتان
هوش مصنوعی: وقتی کعبه در دستان من قرار می‌گیرد، مانند اسباب بازی‌هایی در دستان کودکان خواهد بود.
ور ایدون به شطرنج شد چیره‌دست
بتازم بر او همچو پیلان مست
هوش مصنوعی: اگر او در بازی شطرنج به مهارت تمام مسلط شود، من نیز مانند فیل‌های سرمست بر او خواهیم تاخت.
به فرزین تهی از حیاتش کنم
به منصوبهٔ شاه ماتش کنم
هوش مصنوعی: من فرزین را که بی‌جان است به دست خودم از پا درمی‌آورم و او را به عنوان یکی از شاهزادگان به شکست می‌کشانم.
که بر ما بشوریده کار جهان
سپه در سُتوهند و مردم به جان
هوش مصنوعی: در این دنیا، اوضاع و احوال به هم ریخته است و مردم در حیرت و ترس از آنچه بر آن‌ها می‌گذرد، به سر می‌برند.
دِه و روستا جمله بایر شده است
رعیت غلام اکابر شده است
هوش مصنوعی: تمامی روستاها و محل‌های کوچک به حالت بی‌حاصل و کم‌ثمر درآمده‌اند و مردم عادی به خدمت‌گزاران کسانی تبدیل شده‌اند که از طبقات بالاتر جامعه هستند.
ره از دزد ویران، ده از کدخدای
زر و سیم نایاب و دهقان گدای
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد میان دو نوع زندگی اشاره دارد. یک طرف، راهی پر از خطر و ناامنی است که به خاطر دزدی و ویرانی به مشکل خورده و طرف دیگر، دهکده‌ای با ثروت و برکت است که کدخدای آن با زر و سیم معروف است. اما در کنار این ثروت، دهقانان فقیر نیز وجود دارند که در تلاشند تا زندگی خود را بگذرانند. به طور کلی، این بیت به تناقضات اجتماعی و اقتصادی پرداخته و نشان‌دهنده چالش‌های موجود در جوامع مختلف است.
کدیور همی دانه کارد برنج
ز کشتش تنومندی آکنده گنج
هوش مصنوعی: کدیور، با دقت و کارد برنج را از دانه‌هایش برداشت می‌کند و به سبب این کار، از کشت او، ثروت و برکت زیادی نصیبش می‌شود.
سپه را فروشند سرکردگان
چنان چون ز چین و چگل بردگان
هوش مصنوعی: سرکردگان سپاه اموال و دارایی‌های خود را به راحتی می‌فروشند و به همین آسانی مانند بافنده‌های چینی و گلین که اجناس خود را می‌فروشند، عمل می‌کنند.
من این کارها را ندارم پسند
بخواهم بنِ زشتی از بیخ کند
هوش مصنوعی: من این کارها را نمی‌پسندم و نمی‌خواهم زشتی‌ها را از ریشه جدا کنم.
زنم ریسمان خاک هر مرز را
هزینه دهم هر کشاورز را
هوش مصنوعی: اگر هزینه‌اش را بپردازم، هر کشاورز را از خاک سرزمین خود جدا می‌کنم.
نخواهم ز ویران زمین ساو و باج
نگیرم ز خردان و پیران خراج
هوش مصنوعی: من از زمین ویران چیزی نمی‌خواهم و از خردمندان و پیران هم مالیات نمی‌گیرم.
دهم جامگی لشکری را ز گنج
ابا ماهواره به پاداش رنج
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و زحماتی که کشیده‌ام، از گنجینه‌ای که در اختیار دارم، به دیگران نیز پاداش می‌دهم و نعمت‌هایی را به آن‌ها عطاء می‌کنم.
سپه را ز من شاد باید بُدَن
بر و بوم آباد باید بُدَن
هوش مصنوعی: باید به لشکر شادمانی بخشید و سرزمین را پر از آبادانی کرد.
سپهدار کارآزموده به جنگ
گزینم که بشناسد از نام ننگ
هوش مصنوعی: من فرمانده‌ای باتجربه را برای جنگ انتخاب می‌کنم که از نام و ننگ آگاه باشد و بداند چه کسانی را باید با خود همراه کند.
وزین شوخ‌چشمانِ کَلپَتره هیچ
نمانم به لشکرگه اندر بسیچ
هوش مصنوعی: از این چشم‌های بازیگوش و فریبنده هیچ چیز نمی‌ماند، حتی در میدان نبرد.
برآمیزم از خامه شکّر به مشک
شوم خستگان را به دارو پزشک
هوش مصنوعی: من از قلمی شیرین و خوشبو، برای خسته‌ها دارویی می‌سازم.
کنم چار دفتر یکی چون نگار
همه آب و آیین در او آشکار
هوش مصنوعی: من چهار دفتر را یکی می‌کنم، مانند تصویر زیبایی که تمام آب و آینه‌ها در آن آشکار است.
که خواننده آگه شود از خرد
به پاداش و بادافرهِ نیک و بد
هوش مصنوعی: خواننده باید آگاه شود که از دانش و خرد خود می‌تواند به نتایج و پیامدهای نیک و بد دست یابد.
به دوزخ دهد جای دیوان زشت
تن آسان شود پارسا در بهشت
هوش مصنوعی: دیوانی که به راحتی زندگی می‌کنند و تن به زحمت نمی‌دهند، در دوزخ جای می‌گیرند، در حالی که انسان پارسا و بااخلاق که به تلاش و زحمت می‌پردازد، در بهشت جای خواهد گرفت.
دوم نامه در روشنی همچو ماه
که یابنده از آن، در شب تیره، راه
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، نور ماه راه را روشن می‌کند و به انسان کمک می‌کند تا مسیر خود را پیدا کند.
اواره نگارانم از باژ و ساو
شوند اندر آن با قلم کنجکاو
هوش مصنوعی: نویسندگان بی‌خانمان به خاطر نوشته‌های خود دچار سردرگمی می‌شوند و با کنجکاوی در پی کشف حقایق جدید هستند.
که اندر ده و شهر و کهسار و دشت
کجا کادمیزاد آنجا گذشت
هوش مصنوعی: در هر ده، شهر، کوه و دشت، به کجا می‌توانیم برویم و ببینیم که آنجا کجا را می‌توان یافت که متعلق به آن شخص خاص بوده است؟
چه باشد خر و گاو و تازی نوند
سر اشتر و کلّهٔ گوسپند
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به وضعیت و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد اشاره دارد. به طور کلی، این جمله نشان‌دهنده‌ی ناهماهنگی و بی‌نظمی در زندگی است که در آن حیوانات مختلف با جایگاه‌ها و ویژگی‌های متفاوت در کنار یکدیگر قرار دارند. به همین دلیل، این تصویر به ایجاد یک محیط آشفته یا بی‌قانونی اشاره می‌کند.
هم از رود و کاریز و بستان و کشت
چو زاید به آبان و اردیبهشت
هوش مصنوعی: در فصل‌های بهار و پائیز، با وجود رودخانه‌ها، چاه‌های آب و باغ‌ها، محصولاتی به بار می‌آید که نتیجه‌ی تلاش و رسیدگی به زمین است.
که سنجند و گیرند از آن نو به نو
ز روی شمر ساوها جو به جو
هوش مصنوعی: هر زمان که بر معانی و کیفیت‌ها نظر می‌اندازند، از بررسی نیکو و سنجش دقیق بهره می‌برند و به تدریج از این ارزیابی‌ها آگاهی کسب می‌کنند.