شمارهٔ ۱۷۶
دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
طفلان پی چغندر با جهد و سرعت اندر
چون صوفئی قلندر دنبال دیگ جوشی
ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد
خان اندر او نشسته با کر و فر و جوشی
چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد
تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی
پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی
دستار باده نوشی است در بزم می فروشی
پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش
هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی
چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر
نه شانه ای و پشتی نه گردنی نه دوشی
ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند
با جابری، ذلیلی با ناطقی، خموشی
مسکین الاغ می گفت ای پیر بی مروت
دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی
جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت
ایکاش جای من بود یک استر چموشی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی
بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
هوش مصنوعی: در کوچه مرد پیر و لبوفروشی را دیدم که کیسهای پر از لبو بر دوش دارد و به دنبال محل مناسبی میگردد.
می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی
وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
هوش مصنوعی: او میگفت که لبهای شیرین و قندیاش چقدر گرم و داغ است و با این آواز، در جهان سر و صدایی به پا کرده است.
طفلان پی چغندر با جهد و سرعت اندر
چون صوفئی قلندر دنبال دیگ جوشی
هوش مصنوعی: کودکان به سرعت و تلاش در پی چغندر هستند، مانند صوفیگری که با شوق و ذوق به دنبال دیگ در حال جوش است.
ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد
خان اندر او نشسته با کر و فر و جوشی
هوش مصنوعی: ناگهان کالسکهای از آن طرف آمد که خان درون آن نشسته بود و با هیجان و شوری دیده میشد.
چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد
تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی
هوش مصنوعی: چرخ درشکه باعث شد که خر به زمین بیفتد و زانوهایش به زمین چسبید و دستش مثل موشی در رفت.
پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی
دستار باده نوشی است در بزم می فروشی
هوش مصنوعی: پالان خر به شکل اشتباهی روی دوشش افتاده و تو وقتی به آن نگاه میکنی، گویی که یک دستار در حال نوشیدن باده در میخانه است.
پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش
هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی
هوش مصنوعی: پیر ستمگر نزدیک شد و توجه و فریاد او را به خود جلب کرد، سپس با فریاد و هیاهویی هوشیاری و آگاهی را به او القا کرد.
چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر
نه شانه ای و پشتی نه گردنی نه دوشی
هوش مصنوعی: او به حدی او را زد که هیچ چیزی از او باقی نماند؛ نه شانهای، نه پشتی، نه گردنی و نه دوشی.
ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند
با جابری، ذلیلی با ناطقی، خموشی
هوش مصنوعی: از آنجا که جز تحمل و忍 کردن، راهی برای مقابله با ظلم وجود ندارد، ذلت در کنار کسی که سخن میگوید و سکوت در مواجهه با سایر مشکلات، چارهای نخواهد بود.
مسکین الاغ می گفت ای پیر بی مروت
دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی
هوش مصنوعی: یک الاغ بیچاره به پیر بیرحم میگوید: اگر تو فرهنگ، عقل و هوش داشتی، باید از حال من خبر میداشتی.
جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت
ایکاش جای من بود یک استر چموشی
هوش مصنوعی: من تنها گناهی که دارم این است که وجود دارم و باید از دستورات تو پیروی کنم. کاش به جای من یک الاغ سرکش بود!