شمارهٔ ۱۵۱
سعید سلطنه ای آنکه تا ابد خجلم
ز فضل بی شمر و لطف بی کرانه تو
گمانم آنکه فرامش نکرده ای که رهی
برای حاجتی آمد درون خانه تو
حقوق خود ز وزیر خزانه کرد طلب
بعون و همت و الطاف جاودانه تو
پس از سه روز تهی آستین فراز آمد
رسول بنده مسکین از آستانه تو
مرا چو اخوه یوسف پدر همی بفروخت
مهین برادر فرخنده یگانه تو
کنون سزد ز کریمی که این ترانه من
بدو رسانی و مستش کند ترانه تو
بگو بحضرت وی آنکه لعل و سنگ شود
به یک ترازو سنجیده در خزانه تو
به جای آنکه خسان را دفاع داده بشعر
ز خاندان و تبار تو و بطانه تو
چه کرده ام من مسکین که چون اسیر ذلیل
شدم ز قهر گرفتار تازیانه تو
کجا شد آن کرم وجود و رادی و مردی
کجا شد آن خرد و داد عادلانه تو
من آن عقاب قوی پنجه ام که دست قضا
فکنده است به دامم به طمع دانه تو
تو در لطیفه سرآئی هزار دستانی
ولی عقاب نگنجد در آشیانه تو
به نزد قاضی وجدان اگر برد دعوی
درین ستم چو بود عذر یا بهانه تو
یکی به عاقبت کار خود نگر که نبست
سعادت ابدی عهد با زمانه تو
شود که روزی سازد تنت نشانه تیر
کسی که بوده دلش سالها نشانه تو
تو میروی و ازین کارهای زشت پلید
همی بماند اندر جهان فسانه تو
مرا مگیر درین اشتلم که گرمتر است
زبانه عطش وجوعم از زبانه تو
ز من بجان تو خواری فزون رسد اما
جز این نمانده دگر تیر در کتانه تو
که بشکنی دهنم را به مشت و بار خدای
همی بساید با سنگ قهر چانه تو
وجوه خالصه و نقد و جنس دیوان شد
تمام صرف می و بربط چغانه تو
حقوق مردم بیچاره سالها گردید
نثار مطبخ و اصطبل و قهوخانه تو
ولی چو بنده تقاضای رسم خویش کنم
چو شاخ کرگدنان برخورد به شانه تو
از آن بخیره و غافل که جمله نزد منست
حساب و دفتر روزانه و شبانه تو
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سعید سلطنه ای آنکه تا ابد خجلم
ز فضل بی شمر و لطف بی کرانه تو
هوش مصنوعی: سعید سلطنه همواره از علم و دانش بیپایان تو و مهربانیهای بیحد و حسابت شرمنده و خجالتزده است.
گمانم آنکه فرامش نکرده ای که رهی
برای حاجتی آمد درون خانه تو
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو آن شخصی را فراموش نکردهای که به خاطر خواستهای به خانهات آمد.
حقوق خود ز وزیر خزانه کرد طلب
بعون و همت و الطاف جاودانه تو
هوش مصنوعی: حق و حقوق خود را از وزیر خزانه بخواه، با یاری و تلاش و محبت همیشگی تو.
پس از سه روز تهی آستین فراز آمد
رسول بنده مسکین از آستانه تو
هوش مصنوعی: پس از سه روز که دست خالی و بیچیز به درگاه تو آمده بودم، نمایندهای از طرف تو به سراغ من آمد.
مرا چو اخوه یوسف پدر همی بفروخت
مهین برادر فرخنده یگانه تو
هوش مصنوعی: مرا مانند برادر یوسف، پدر هم به فروش رساند. این برادر، برادر خوشبخت و یگانه توست.
کنون سزد ز کریمی که این ترانه من
بدو رسانی و مستش کند ترانه تو
هوش مصنوعی: اکنون شایسته است که از بزرگی و کرامت کسی، این شعر را به او برسانی تا او را مست و شاد کند.
بگو بحضرت وی آنکه لعل و سنگ شود
به یک ترازو سنجیده در خزانه تو
هوش مصنوعی: بگو به او که چه بسا لعل و سنگ از نظر ارزش مساوی شوند، اما در گنجینه تو هر چیزی جایگاه خاص خود را دارد.
به جای آنکه خسان را دفاع داده بشعر
ز خاندان و تبار تو و بطانه تو
هوش مصنوعی: به جای اینکه افراد ناتوان و سستانگیش را از تبار و خانواده تو حمایت کنی، بهتر است به شعر و هنر پردازی و خود را معرفی کنی.
چه کرده ام من مسکین که چون اسیر ذلیل
شدم ز قهر گرفتار تازیانه تو
هوش مصنوعی: من به چه گناهی دچار ذلت و خاری شدم که مانند یک اسیر در برابر خشم و غضب تو قرار گرفتهام و از آن رنج میبرم؟
کجا شد آن کرم وجود و رادی و مردی
کجا شد آن خرد و داد عادلانه تو
هوش مصنوعی: کجا رفت آن مهربانی و برکت، و کجا رفت آن اصول انسانی و خرد و عدالت در جامعه؟
من آن عقاب قوی پنجه ام که دست قضا
فکنده است به دامم به طمع دانه تو
هوش مصنوعی: من مانند عقاب قوی و با ارادهای هستم که دست تقدیر مرا به دام انداخته است، اما هنوز به امید بدست آوردن دانهای از تو در این وضعیت به سر میبرم.
تو در لطیفه سرآئی هزار دستانی
ولی عقاب نگنجد در آشیانه تو
هوش مصنوعی: تو در ظرافت و نازکخیالی به حدی هستی که هزاران هنرمند در تو خلاصه میشوند، اما نمیتوان پرندهای بزرگ و قدرتمند مانند عقاب را در آشیانهات جای داد.
به نزد قاضی وجدان اگر برد دعوی
درین ستم چو بود عذر یا بهانه تو
هوش مصنوعی: اگر به قاضی وجدان شکایت کنی که در مورد ظلمی که بر تو رفته، چه دلیلی یا توجیهی برای تو وجود دارد؟
یکی به عاقبت کار خود نگر که نبست
سعادت ابدی عهد با زمانه تو
هوش مصنوعی: به پایان کار خود فکر کن، زیرا خوشبختی دائمی به شرایط زمانه تو وابسته نیست.
شود که روزی سازد تنت نشانه تیر
کسی که بوده دلش سالها نشانه تو
هوش مصنوعی: شاید روزی بر سر تو نشانهای از تیر کسی باقی بماند که سالها عشقش به تو را در دل داشته است.
تو میروی و ازین کارهای زشت پلید
همی بماند اندر جهان فسانه تو
هوش مصنوعی: تو میروی و از کارهای زشت و پلید تو، در دنیا فقط یک داستان و یادگاری باقی میماند.
مرا مگیر درین اشتلم که گرمتر است
زبانه عطش وجوعم از زبانه تو
هوش مصنوعی: مرا در این بدگوییها به دست نگیر، چون آتش عطش و گرسنگی من، از کلمات تو سوزانتر است.
ز من بجان تو خواری فزون رسد اما
جز این نمانده دگر تیر در کتانه تو
هوش مصنوعی: از من به جان تو زحمات و رنجها بیشتر میشود، ولی جز این هیچ راه دیگری برای رسیدن به تو باقی نمانده است.
که بشکنی دهنم را به مشت و بار خدای
همی بساید با سنگ قهر چانه تو
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده توضیح دهم، این جمله بیانگر عدم تحمل و خشم شدید فرد است. او به شدت ناراحت و عصبانی است و حتی در دلش آرزو میکند که تا چه حد میتواند به طرف مقابل آسیب بزند. در واقع، این جمله نشاندهندهی لحظهای از ناتوانی و خشم است که میتواند به احساسات منفی و تند تبدیل شود.
وجوه خالصه و نقد و جنس دیوان شد
تمام صرف می و بربط چغانه تو
هوش مصنوعی: تمام اموال و داراییها به نقد و جنس تبدیل شده و صرف می و شادی و موسیقی تو شده است.
حقوق مردم بیچاره سالها گردید
نثار مطبخ و اصطبل و قهوخانه تو
هوش مصنوعی: مدتهاست که حقوق مردم بیچاره صرف مکانهایی چون آشپزخانه، اصطبل و قهوهخانه تو شده است.
ولی چو بنده تقاضای رسم خویش کنم
چو شاخ کرگدنان برخورد به شانه تو
هوش مصنوعی: اما وقتی که من به عنوان یک بنده درخواست خود را مطرح کنم، مانند برخورد شاخهای کرگدن به شانه تو خواهد بود.
از آن بخیره و غافل که جمله نزد منست
حساب و دفتر روزانه و شبانه تو
هوش مصنوعی: همه کارها و رفتارهای تو را من زیر نظر دارم و به خوبی از آنها آگاه هستم، حتی اگر خودت به آنها توجه نداشته باشی.