شمارهٔ ۸۴
نادیده چنان مست تمنای تو گشتم
کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم
اندر طلب روی تو در دوزخ محنت
چون عابد گریان پی نادیده بهشتم
حسن تو چنان کوس طرب کوفت در آفاق
کز بام درافتاد به غوقای تو طشتم
خاک رهت از خون بصر گل کنم امروز
کز این گل پاکیزه سر شیشه سرشتم
تا روز دیگر کز سر خاکم بدمد خشت
امروز خط دوست بود سبزه کشتم
گیسوی خیالت بهوس بافتم ای وای
در گردنم افتاد همین دام که رشتم
اندر سر کوی تو من ای قبله عشاق
آسوده ز فکر حرم و دیر و کنشتم
پروانه صفت سوختم از آتش عشقت
بگذشت زسر آب وز پیمان نگذشتم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نادیده چنان مست تمنای تو گشتم
کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم
هوش مصنوعی: من آنقدر شیدای رغبت تو شدم که از آغاز عمر ارزشمندم، بیتوجه به آن، عبور کردم.
اندر طلب روی تو در دوزخ محنت
چون عابد گریان پی نادیده بهشتم
هوش مصنوعی: در پی دیدن تو، مانند عابدی که در جهنم عذاب میکشد و گریان است، به سراغ بهشت نادیده میروم.
حسن تو چنان کوس طرب کوفت در آفاق
کز بام درافتاد به غوقای تو طشتم
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند صدای شادی است که در سراسر جهان طنینانداز میشود و به قدری پرشور است که از بامها پایین میافتد و همه جا را پر از هیجان میکند.
خاک رهت از خون بصر گل کنم امروز
کز این گل پاکیزه سر شیشه سرشتم
هوش مصنوعی: امروز تصمیم دارم که خاک مسیر تو را با خون چشمانم رنگین کنم، زیرا از این گل پاک، شیشهای برای زندگیام درست کردهام.
تا روز دیگر کز سر خاکم بدمد خشت
امروز خط دوست بود سبزه کشتم
هوش مصنوعی: تا روزی که از خاک بلند شوم و دوباره به زندگی بازگردم، امروز به خاطر دوستی که دارم، کشتهای سبزی را آغاز کردم.
گیسوی خیالت بهوس بافتم ای وای
در گردنم افتاد همین دام که رشتم
هوش مصنوعی: موهای خیال تو را با وسواس بافتم و ای کاش، همین دام که بر گردنم افتاده، نتیجه کار من است.
اندر سر کوی تو من ای قبله عشاق
آسوده ز فکر حرم و دیر و کنشتم
هوش مصنوعی: در محلهای که تو هستی، ای معشوق محبوب عاشقان، من با خیال راحت از دغدغههای حرم و مکانهای عبادت دور افتادهام.
پروانه صفت سوختم از آتش عشقت
بگذشت زسر آب وز پیمان نگذشتم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو مانند پروانه سوختم و از آتش احساساتم گذشت، اما از سر آب و پیمانهایی که بستهام، هرگز عبور نکردم.

ادیب الممالک