گنجور

شمارهٔ ۶۷ - غزل ناتمام

نه طاقتی که بماند دل من از طلبش
نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش
شبی به بستر من خفته بود و جان مرا
نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش
چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت
مگر تو غافلی از صلح و قهر بی سببش
نمود دعوی جرئت به عاشقی فرهاد
که عشق کوفت سرش را به سنگ و گردابش
مشو دلیر بشیرین زبانی خوبان
که هست خنده شیر از فزونی غضبش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه طاقتی که بماند دل من از طلبش
نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش
هوش مصنوعی: دل من نه آنقدر تاب و تحمل دارد که به خاطر خواسته‌اش بماند و نه آنقدر شجاعت دارد که بدنم را به دنبالش بفرستد.
شبی به بستر من خفته بود و جان مرا
نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش
هوش مصنوعی: در یک شب، او در کنار من خوابیده بود و من آنقدر خجالت زده بودم که حتی جرأت نکردم یک بوسه از لب‌های زیبایش بزنم.
چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت
مگر تو غافلی از صلح و قهر بی سببش
هوش مصنوعی: چرا به خاطر او این مقدار شهامت به خرج می‌دهی، مگر از آشتی و دشمنی بی‌دلیلش بی‌خبری؟
نمود دعوی جرئت به عاشقی فرهاد
که عشق کوفت سرش را به سنگ و گردابش
هوش مصنوعی: این بیت به بیان شجاعت و دل‌اعتمادی عاشقان اشاره دارد. در آن به داستان فرهاد اشاره شده است، که نماد عشق و فدای خود برای معشوق است. در واقع، با ذکر این تصویر، بیان می‌شود که عشق می‌تواند فرد را به مرزهای خطر و سختی ببرد، حتی تا جایی که سرش را به زمین و سنگ بگذارد.
مشو دلیر بشیرین زبانی خوبان
که هست خنده شیر از فزونی غضبش
هوش مصنوعی: با دلیر و شیرین‌زبانی خوبان رفتار نکن، زیرا ممکن است خنده‌ی شیر به‌خاطر شدت خشمش باشد.