شمارهٔ ۵۰
جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد
دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد
بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر
که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد
رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست
ز بسکه دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد
من ابلهانه بجائی برم کمال و هنر
که در کمال و هنر فرد و بی نظیر آمد
شعار او همه فضل است و شعر من ببرش
اگه چه غیرت شعری کم از شعیر آمد
ستاره در بر نور قمر بود تاریک
سفال بر در گنج گهر حقیر آمد
چه آفتی تو که چشم سیاه و زلف کجت
بلای جان جوان بند پای پیر آمد
تو آن درخت بلندی که زهره بهر نماز
در آستان تو از آسمان بزیر آمد
ز هرچه هست به گیتی توان گزیر ولی
مرا محبت و عشق تو ناگزیر آمد
خوشا دمی که نهم دیده بر خطت بینم
ز مصر جانب بیت الحزن به شیر آمد
ز پا فتاده و از دست رفته ام نظری
که التفات تو بر خسته دستگیر آمد
مرا به شاه و وزیر احتیاج نیست از آنک
گدای کوی تو هم شاه و هم وزیر آمد
امیریا غم بدرت بکاست همچو هلال
چرا شکایتت از آفتاب و تیر آمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد
دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد
هوش مصنوعی: پاسخ نامهام از جانب دوست با تأخیر رسید و این تأخیر باعث شد که دلم از زندگی و حیات خسته و بیحوصله شود.
بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر
که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کسی از زندگی سیر شود در حالی که تحت تأثیر زیبایی و جذبه او قرار دارد و به نوعی اسیر محبت اوست؟
رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست
ز بسکه دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد
هوش مصنوعی: آزادی دل از آن گیسوی زیبا امکانپذیر نیست، زیرا او چنان دلربا و دلنشین و جذاب است که نمیتوان از او جدا شد.
من ابلهانه بجائی برم کمال و هنر
که در کمال و هنر فرد و بی نظیر آمد
هوش مصنوعی: به طرز احمقانهای به جایی میروم که در آن، فردی خاص و بینظیر در زمینه کمال و هنر وجود دارد.
شعار او همه فضل است و شعر من ببرش
اگه چه غیرت شعری کم از شعیر آمد
هوش مصنوعی: شعار او به تمام جوانب دانش و فضیلت اشاره دارد، در حالی که شعر من نوعی نشانه از برتری است؛ هرچند که ممکن است در مقایسه با شعر او، به نظر کمتر بیاید.
ستاره در بر نور قمر بود تاریک
سفال بر در گنج گهر حقیر آمد
هوش مصنوعی: ستارهای که در آغوش نور ماه است، مانند سفالی تیره بر در گنجی از لؤلؤ خرد و کمارزش جلوه میکند.
چه آفتی تو که چشم سیاه و زلف کجت
بلای جان جوان بند پای پیر آمد
هوش مصنوعی: چقدر تو آسیبزایی، با آن موی پیچ خورده و چشمهای سیاهت، که دل جوانان را میسوزانی و سبب زحمت و دردسر پیران میشوی.
تو آن درخت بلندی که زهره بهر نماز
در آستان تو از آسمان بزیر آمد
هوش مصنوعی: تو مانند آن درخت بلندی هستی که زهره (سیاره زهره) برای نماز و پرستش، از آسمان به پای تو فرود میآید.
ز هرچه هست به گیتی توان گزیر ولی
مرا محبت و عشق تو ناگزیر آمد
هوش مصنوعی: در دنیای پر از تنوع و امکانات، میتوان از هر چیزی فاصله گرفت و دور شد، اما عشق و محبت تو برای من اجتنابناپذیر است و نمیتوانم از آن جدا شوم.
خوشا دمی که نهم دیده بر خطت بینم
ز مصر جانب بیت الحزن به شیر آمد
هوش مصنوعی: خوشا لحظهای که بتوانم چشمانم را بر روی چهرهات بگذارم و از مصر به سوی خانهای پر از غم بیایم.
ز پا فتاده و از دست رفته ام نظری
که التفات تو بر خسته دستگیر آمد
هوش مصنوعی: افتادهام و از حال رفتهام، ولی وقتی که نگاه تو به من میافتد، برای این دل خسته تسکین میآورد.
مرا به شاه و وزیر احتیاج نیست از آنک
گدای کوی تو هم شاه و هم وزیر آمد
هوش مصنوعی: من به پادشاه و وزیر نیازی ندارم؛ زیرا حتی در نقش یک گدا در کوی تو، حس میکنم که هم پادشاه هستم و هم وزیر.
امیریا غم بدرت بکاست همچو هلال
چرا شکایتت از آفتاب و تیر آمد
هوش مصنوعی: ای امیر، غم پدرت به اندازهی هلال کم شده است؛ چه نیازی به شکایت از آفتاب داری که تیرگیها نمیتوانند تو را آزار دهند؟