شمارهٔ ۸ - در ستایش امیر نظام گروسی فرماید
چو در خواب شد دیده پاسبانها
نوای درای آمد از کاروانها
به محمل گزیدند جا خوبرویان
به تنها دمیدند گفتی روانها
سمنسینگان توأم اندر کژابه
چنان زهره و مشتری را قرانها
بتان پریچهره بر بیسراکان
چو اقمار تابنده بر آسمانها
به جمازهها بر نشستند گردان
چو بر اخگر تافته بر دخانها
شترها روان یک ز دنبال دیگر
چو عقد لئالی که در ریسمانها
چنان رشته دوک دست عجوزان
مهار شتر در کف ساربانها
دوان تازی اسبان ز پیش قوافل
نشسته بر آن اسبها پهلوانها
نمد زین بزیر و گژین جامه در بر
فروهشته دامان برگستوانها
گرفته رهی دور در پیش و سرخوش
رها کرده ز اسبان تازی عنانها
سواره دلیران به پیچیده سرها
پیاده یلان تنگ بسته میانها
یکی چست چون اختران بر فلکها
یکی تند چون تیرها از کمانها
زمین همچو گردون پر از ماه و اختر
در او از پی رهروان کهکشانها
به ناگه یکی ز آسکون تیره ابری
برآمد چو دودی که از دیگدانها
رخ خور به میغ سیه گشت پنهان
چو در زیر پر، بیضه ماکیانها
بشورید ابر سیاه از جوانب
ببارید سیم سپید از کرانها
دمان ابر تاری چو پیلان جنگی
وزان باد صرصر چنان پیلبانها
پراکنده شد سونش سیم چندان
که گفتی گشودند درهای کانها
نسیمی که از دامن که وزیدی
بتن در همیشد چو نوک سنانها
به روی گژین جامه پهلوانان
ز سنجاب پوشیده شد طیلسانها
چو برداشتی باد دامان محمل
درخشیدی از چرخها فرقدانها
سمنسینه ترکان مشکینهمو را
ز کافور سیمینه شد ارغوانها
بتان بسد روی یاقوت لب را
ز الماس و بیجاده شد بهر مانها
ز بس بر شبه سیم سودند گفتی
چو پیران شدستند یکسر جوانها
زمین چون بحار و نجائب سفائن
علمهای گندآوران بادبانها
بتان جمله آکنده دامان به گوهر
یلان یکسره کنده دلها ز جانها
تو گفتی مگر شور محشر برآمد
که کر شد همی گوش چرخ از فغانها
ز یکسو عوای ذئآب و ثعالب
ز سوی دگر خلق را الامانها
فلک میزبان بود و مردم خورشها
دد و دام هامون همه میهمانها
جز این میهمانان ندیدم کسی را
ز دندان چکد زهر و خون از دهانها
همیریخت مردم ز بالای زینها
چو از شاخها برگها در خزانها
قباها به تنهای مردم کفنها
ولی مر، ددان را چو دستار خوانها
دریده ز دندان بو جعده دلها
خراشیده چنگال بن دایه رانها
دوان جوق گرگان ز دنبال مردم
چنان کز پی گوسپندان شبانها
ز ناف یکی سر بر آورده نشتر
ز کام یکی آخته کلبتانها
من اندر پی کاروان او فتاده
چنان حلقهها در بن ریسمانها
همیرفت معشوق و من در پی او
چو دلدادگان از پی دلستانها
به گوشم وزان باد چون باد غرها
ز چشمم روان آب چون ناودانها
مر آن باد پا خنگ پولادسم را
کز آهن به تن باشدش استخوانها
رگ و پی بر اندامش انسان که گویی
همیرسته از خارها خیزرانها
یکی بانگ بر وی زدم تا همیشد
شناور چو مرغی که در آبدانها
بسنبید الماس با آهنین سم
چو با سوزن در زیان پرنیانها
به برف اندرون سینهمالان همیشد
چو در ریگها باره ترکمانها
فتادم به پیش از همه کاروانان
گشادم به تحمید ایزد زبانها
بدیدم به محمل بت نازنین را
که بد چون گل تازه در گلستانها
کنون سرو بن کرده چون بید مجنون
همش ارغوانها شده زعفرانها
گرفتم عنان و زمام نجیبش
بر او خواندم از دوستی داستانها
زبانم غم عشق را شد مفسر
لبم قصه شوق را ترجمانها
ز بس راندم از مهر با وی سخنها
ز بس خواندم از صدق بر وی بیانها
دلش مهربان شد به من گرچه بودی
از آن سنگدلها و نامهربانها
پی آنکه ره زودتر آید به پایان
ز نرد سخن ساز شد نردبانها
مرا گفت هیچت اگر دانشستی
ندانی چرا سودها از زیانها
بدین روزگاران که بارد به گیتی
ز ابر سیه مرگها و هوانها
ز رفتن فرو مانده تازی نوندان
ز کالا نظر بسته بازارگانها
نیایند گرگان برون از منازل
نپرند مرغان بر از آشیانها
نه تنها مرا بلکه خود را به خواری
چرا کردی آواره از خانمانها
ز ایوان ره کاخ دیوان گرفتی
به بیغولها راندی از شارسانها
شدی در پی مرگها و بلاها
زدی بر دم تیغها و سنانها
مگر ز آتشستی ترا روی و پیکر
مگر ز آهنستی ترا استخوانها
مگر نقد جان زان متاع است، کو را
ز بازار بردی چنان رایگانها
بدو گفتم ای گلبن باغ شادی
که رویت بود چون گل بوستانها
ندانی که مرد آنگهی پخته گردد
که فرسوده گردد ز دور زمانها
بنشنیده باشی که رستم چگونه
پی گرگساران بپیمود خوانها
نتابید از آهنگ پیلان جنگی
نترسید از آوای شیر ژیانها
ز پولاد بودش به بر پیرهنها
ز خورشید بودش به سر سایبانها
سرون بر کشید از سر نره دیوان
جگر بر درید از دل پهلوانها
کرا کسب دانش به تجریب باید
بدینسانش پیمود باید کرانها
به چنگال پتیاره در خون تپیدن
به از خون دل درکشیدن به خوانها
به دندان شیر اوفتادن از آن به
که ناز پزشکان بیمارسانها
چو بشنید یار این سخن گفت خامش
ازین بیش بر من مخوان چیستانها
برای من، این باد رنگین، چه بافی
که بستوهم از عشوه باد خوانها
پشیزی نخرم فسونت ور از بر
فرو خوانی انجیلها و قرانها
نه بر جان مباح است بیزاری از تن
نه بر تن گواراست بدرود جانها
سر آدمی نی درخت است کز نو
بروید پس از اره باغبانها
به من راستی کن که نیکو شناسم
سخن راستان را ز افسانهخوانها
بگفتم بتا راستی را سرایم
حدیثی که بشنودم از باستانها
که بیدانشان چون بمانند عاجز
شتابند اندر پی کاردانها
بپویند کوران سبیل بصیران
بجویند خردان طریق کلانها
ندانی که دانشپژوهان گیتی
ز دانا بجویند هرسو نشانها
چنان مرد گم کرده راهی که جوید
نشان ره اندر پی کاروانها
من این سهمگین درها را از آن ره
ببیزم که دارم به دل آرمانها
سه سال است دور از حضور امیرم
وزان آستان بر دگر آستانها
بهار نشاطم خزان گشت ازیرا
چه در فرودینها چه در مهرگانها
مشدر شدم خانه در نرد عذرا
به دست حریف اندرم کعبتانها
قضا پیر زال است و من تار پنبه
فلک هچنان چرخه دوکدانها
روانم کنون بر درش تاستانم
از آن عنبرین خاک قوت روانها
اگر بار دیگر ببوسم سرایش
ز بختم سزد، شکرها و امتنانها
ز دلها نهم بر درش پیشکشها
ز جانها برم در برش ارمغانها
فشانم بر او جان چنان چون که دیدی
ز پروانه بر شمعها جانفشانها
ایا حضرتت مظهر مردمیها
ایا نسبتت مفخر خاندانها
ز فضلت مهالک ریاض تنعم
ز عدلت مفازات دارالامانها
تو کیفر دهی حادثات فلکها
تو جبران کنی نائبات زمانها
بکشتم همه ملک را زیر و بالا
نمودم همه خلق را امتحانها
نجستم نظیرت به چندین ممالک
ندیدم قرینت به چندین قرانها
نه میری بود چون تو در سطح گیتی
نه ماهی دمد چون تو بر آسمانها
ندانند قدرت گر این تنگ چشمان
نگویند مدحت گر این بیزبانها
مخور غم که تو مهری و خلق، کوران
مجو کین که تو ماهی اینان کتانها
چو عدلت نهد تیرها بر کمانها
چو بأست زند تیغها بر فسانها
پلنگان بنالند در کوهساران
هِژَبْران بمیرند در نیستانها
اگر شارسان بر نگاری نماند
به فرزانه بهرام بر شارسانها
وگر خامهات بر ورق مشک بیزد
ببندند عنبرفروشان دکانها
جهان را به یک روز بخشی ازیرا
جهانبانت هر روز بخشد جهانها
به سائل دهی بدرهها بیسگانی
به شاعر دهی گنجها را یگانها
ببرد پرند کجت دشمنان را
ببر دیبه مرگ چون پرنیانها
تو چون آذرآبادگان کعبه کردی
به کعبه کنند آذرآبادگانها
الا تا جهان جاودان از تو خرم
بمانی همی جاودان جاودانها
همه ساقیان تو زرینکلاهان
همه منشیان تو مشکینبنانها
همه چاکران تو بوذرجمهران
همه عاملان تو نوشیروانها
شمارهٔ ۷ - در نکوهش حاج آقا محسن عراقی گوید: شها ببین عمل عالم مکرم راشمارهٔ ۹: چون مرد پیشه کرد شکیب و ثبات را
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو در خواب شد دیده پاسبانها
نوای درای آمد از کاروانها
هوش مصنوعی: وقتی که چشم نگهبانها خوابش برد، صدای درای (ناگهان) از طرف کاروانها به گوش رسید.
به محمل گزیدند جا خوبرویان
به تنها دمیدند گفتی روانها
هوش مصنوعی: زیبایان را در محملهایی جای دادند و وقتی تنهایی دمید، گویی روحها به پرواز درآمدند.
سمنسینگان توأم اندر کژابه
چنان زهره و مشتری را قرانها
هوش مصنوعی: در دامان تو، گلهای زیبا و خوشبو رشد کردهاند، مانند دو ستارهی درخشان که همیشه در کنار هم میدرخشند.
بتان پریچهره بر بیسراکان
چو اقمار تابنده بر آسمانها
هوش مصنوعی: عروسکهای زیبا و دلربا مانند ماههای روشن در آسمان، بر سر بدون تاج و تخت میدرخشند و توجه همگان را جلب میکنند.
به جمازهها بر نشستند گردان
چو بر اخگر تافته بر دخانها
هوش مصنوعی: جمعیتی دور هم نشستهاند مانند آتش که بر روی دود نشسته باشد.
شترها روان یک ز دنبال دیگر
چو عقد لئالی که در ریسمانها
هوش مصنوعی: شترها به آرامی و به نوبت در حال حرکت هستند، مانند مرواریدهایی که در رشتهای از زنجیر قرار گرفتهاند.
چنان رشته دوک دست عجوزان
مهار شتر در کف ساربانها
هوش مصنوعی: دستهای پیرمردان مثل دوکی است که رشتهای را محکم در دست نگهداشتهاند، مانند مهاری که سوارهای شتر در دستانشان دارند.
دوان تازی اسبان ز پیش قوافل
نشسته بر آن اسبها پهلوانها
هوش مصنوعی: تازی، اسبهای تندرو را به سمت جلو میرانند و پهلوانها بر روی این اسبها سوار هستند و به سمت قوافل نشستهاند.
نمد زین بزیر و گژین جامه در بر
فروهشته دامان برگستوانها
هوش مصنوعی: پوشش این فرد از جنس نمد است و لباسش آویزان و ناپخته به نظر میرسد، همانند دامنهایی که بر روی زمین گسترده شدهاند.
گرفته رهی دور در پیش و سرخوش
رها کرده ز اسبان تازی عنانها
هوش مصنوعی: راهی را در پیش گرفته و با خوشحالی از اسبهای تازی افسار آنها را رها کرده است.
سواره دلیران به پیچیده سرها
پیاده یلان تنگ بسته میانها
هوش مصنوعی: پهلوانان شجاع سوار بر اسبهایشان با کلاهخودهای پیچیده میرانند، در حالی که جنگجویان پیاده به سختی و در تنگنای میدان نبرد درگیر هستند.
یکی چست چون اختران بر فلکها
یکی تند چون تیرها از کمانها
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که بسیار چست و چالاک است، مانند ستارهها که در آسمان درخشانند. او همچنین به سرعتی هم چون تیرهایی که از کمان رها میشوند، حرکت میکند.
زمین همچو گردون پر از ماه و اختر
در او از پی رهروان کهکشانها
هوش مصنوعی: زمین مانند آسمان پر از ماه و ستاره است و در آن، راهپیمایانی همچون سفر کنندگان کهکشانها حضور دارند.
به ناگه یکی ز آسکون تیره ابری
برآمد چو دودی که از دیگدانها
هوش مصنوعی: ناگهان یکی از سمت آسمان تاریک، ابری ظاهر شد مانند دودی که از دیگها بلند میشود.
رخ خور به میغ سیه گشت پنهان
چو در زیر پر، بیضه ماکیانها
هوش مصنوعی: چهرهی خورشید در ابرهای سیاه پنهان شد، مانند تخممرغهایی که زیر پر مرغها قرار دارند.
بشورید ابر سیاه از جوانب
ببارید سیم سپید از کرانها
هوش مصنوعی: ابرهای تیره و تار را دور کنید و بگذارید که نور و روشنایی مانند نقره از همه طرف بتابد.
دمان ابر تاری چو پیلان جنگی
وزان باد صرصر چنان پیلبانها
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در اینجا ابرهای تیره و سنگین به شکل فیلهای جنگی توصیف شدهاند و باد سرد و تند نیز شبیه به گرمکنندگان (پیلبانها) عمل میکند. به طور کلی، تصویرسازی از فضای سنگین و تحریکآمیز جنگ به همراه طوفان و سرماست.
پراکنده شد سونش سیم چندان
که گفتی گشودند درهای کانها
هوش مصنوعی: پراکندگی سونش به حدی بود که گویی درهای معادن به رویش باز شده است.
نسیمی که از دامن که وزیدی
بتن در همیشد چو نوک سنانها
هوش مصنوعی: نسیمی که از دامن درخت وزیده بود، چنان نیرو داشت که همه چیز را به هم میریخت، مانند نوک نیزهها.
به روی گژین جامه پهلوانان
ز سنجاب پوشیده شد طیلسانها
هوش مصنوعی: به تن گژین، لباس قهرمانان از پشم سنجاب پوشیده شده و جامههای لطیف بر تن اوست.
چو برداشتی باد دامان محمل
درخشیدی از چرخها فرقدانها
هوش مصنوعی: زمانی که بادی به دامن بار و بنه میوزد، تو درخشان و تابناک میشوی و مانند ستارههای آسمان میدرخشی.
سمنسینه ترکان مشکینهمو را
ز کافور سیمینه شد ارغوانها
هوش مصنوعی: گلهای سرخ و زیبا در دل سینههای دلبران ترک، بوی خوش مشک را تجربه میکنند و در شکوه کافور، رنگ ارغوانی به خود گرفتهاند.
بتان بسد روی یاقوت لب را
ز الماس و بیجاده شد بهر مانها
هوش مصنوعی: مجسمهها و زیباییهایی که بر روی لبهای یاقوتی قرار دارند، با الماسهای درخشان، خود را از همه چیز جدا کرده و به خاطر ما ماندهاند.
ز بس بر شبه سیم سودند گفتی
چو پیران شدستند یکسر جوانها
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه خیلی به زیبایی و ظرافت میپردازند، احساس میشود که جوانان کاملاً شبیه پیران شدهاند و از این نظر به آنها شبیه هستند.
زمین چون بحار و نجائب سفائن
علمهای گندآوران بادبانها
هوش مصنوعی: زمین مانند دریاها و کشتیهای خاص است که حامل دانش و علماند، و بادبانهای آنها از ندانمکاریها و مسائل آزاردهنده پر شده است.
بتان جمله آکنده دامان به گوهر
یلان یکسره کنده دلها ز جانها
هوش مصنوعی: همه بتها با زیبایی خود دلها را از جانها میستانند و به طرز حیرتانگیزی زندگی و وجود را تحت تأثیر قرار میدهند.
تو گفتی مگر شور محشر برآمد
که کر شد همی گوش چرخ از فغانها
هوش مصنوعی: آیا تو فکر میکنی که به خاطر ایجاد یک هیاهوی بزرگ و فراگیر، صدای آسمانها از فریادها ناشنوا شده باشد؟
ز یکسو عوای ذئآب و ثعالب
ز سوی دگر خلق را الامانها
هوش مصنوعی: از یک سو گرگها و روباهها هستند و از سوی دیگر، مردم در خطر و نیاز به نجات دارند.
فلک میزبان بود و مردم خورشها
دد و دام هامون همه میهمانها
هوش مصنوعی: آسمان به عنوان میزبان بود و مردم در حال خوشگذرانی و لذت بردن از خوراکیها بودند، و تمامی موجودات از جمله حیوانات وحشی و اهلی در این جشن با هم مهمان بودند.
جز این میهمانان ندیدم کسی را
ز دندان چکد زهر و خون از دهانها
هوش مصنوعی: تنها کسانی که در این جمع میبینم، همان میهمانان هستند که از دندانهایشان زهر و خون چکیده میشود.
همیریخت مردم ز بالای زینها
چو از شاخها برگها در خزانها
هوش مصنوعی: مردم از بالای زینها به زمین میافکندند، مانند برگهایی که در پاییز از درختان میافتند.
قباها به تنهای مردم کفنها
ولی مر، ددان را چو دستار خوانها
هوش مصنوعی: لباسهایی که مردم بر تن دارند به مانند کفن است، اما دزدان و ستمگران را باید مانند دستار و عبا مورد توجه قرار داد.
دریده ز دندان بو جعده دلها
خراشیده چنگال بن دایه رانها
هوش مصنوعی: دندانهای ببر جعده به دلها آسیب زده و چنگالهایش بر رانها خشونت میورزد.
دوان جوق گرگان ز دنبال مردم
چنان کز پی گوسپندان شبانها
هوش مصنوعی: گرگها مانند گلهای از مردم میدوند، درست مانند زمانی که شبانها به دنبال گوسفندها میدوند.
ز ناف یکی سر بر آورده نشتر
ز کام یکی آخته کلبتانها
هوش مصنوعی: از میان زهدانی، سر یکی بیرون آمده و از دهانی یکی ریسهی گیسویی بافته شده است.
من اندر پی کاروان او فتاده
چنان حلقهها در بن ریسمانها
هوش مصنوعی: من مانند حلقههایی که در انتهای ریسمانها قرار دارند، در جستجوی کاروان او افتادهام.
همیرفت معشوق و من در پی او
چو دلدادگان از پی دلستانها
هوش مصنوعی: معشوق در حال رفتن بود و من مانند عاشقان دیگری که در پی محبوب خود هستند، به دنبالش میرفتم.
به گوشم وزان باد چون باد غرها
ز چشمم روان آب چون ناودانها
هوش مصنوعی: صدای وزش باد به گوشم میرسد، و اشکهایم همچون جوی آب از چشمانم سرازیر میشود.
مر آن باد پا خنگ پولادسم را
کز آهن به تن باشدش استخوانها
هوش مصنوعی: مرا بفرستید که مانند یک باد پایدار، جانی از جنس پولاد دارم که استخوانهایم از آهن ساخته شده است.
رگ و پی بر اندامش انسان که گویی
همیرسته از خارها خیزرانها
هوش مصنوعی: او مانند یک انسان است که از میان خارها و شاخ و برگهای خیزران به آرامی رشد کرده و بر روی اندامش رگ و پی دیده میشود.
یکی بانگ بر وی زدم تا همیشد
شناور چو مرغی که در آبدانها
هوش مصنوعی: من صدایی به او زدم تا او هم مانند پرندهای در آبها شناور شود.
بسنبید الماس با آهنین سم
چو با سوزن در زیان پرنیانها
هوش مصنوعی: طلای گرانبها را با آهن مقایسه نکن، مثل اینکه با سوزن به پارچههای نازک و گرانبها آسیب بزنید.
به برف اندرون سینهمالان همیشد
چو در ریگها باره ترکمانها
هوش مصنوعی: در درون برف، سینههای مالامال از عواطف و احساسات، مشابه با نرمی و لطافت ریگها، چه حالتی را به وجود میآورد که در آن نشانگر زندگی و نشاط ترکمنهاست.
فتادم به پیش از همه کاروانان
گشادم به تحمید ایزد زبانها
هوش مصنوعی: من پیش از همه کاروانها به رکوع افتادم و زبانم را برای ستایش خداوند گشتم.
بدیدم به محمل بت نازنین را
که بد چون گل تازه در گلستانها
هوش مصنوعی: به محمل، معشوقهی زیبایی را دیدم که مانند گل تازه در باغها میدرخشید.
کنون سرو بن کرده چون بید مجنون
همش ارغوانها شده زعفرانها
هوش مصنوعی: اکنون سرو مثل بید مجنون سر به زیر انداخته و همه ارغوانها به زعفرانها تبدیل شدهاند.
گرفتم عنان و زمام نجیبش
بر او خواندم از دوستی داستانها
هوش مصنوعی: من کنترل و هدایت او را به دست گرفتم و به او از داستانهای دوستی گفتم.
زبانم غم عشق را شد مفسر
لبم قصه شوق را ترجمانها
هوش مصنوعی: زبانم بیانکننده غم عشق است و لبانم داستان شوق را نقل میکنند.
ز بس راندم از مهر با وی سخنها
ز بس خواندم از صدق بر وی بیانها
هوش مصنوعی: به خاطر محبت زیاد و گفتوگوهای فراوان با او، از صمیمیت و حقیقتی که در گفتارم بود، چیزهای زیادی در قلبم شکل گرفت.
دلش مهربان شد به من گرچه بودی
از آن سنگدلها و نامهربانها
هوش مصنوعی: دلش به من مهربان شد، هرچند که قبلاً جزو افرادی بود که سنگدل و بیرحم بودند.
پی آنکه ره زودتر آید به پایان
ز نرد سخن ساز شد نردبانها
هوش مصنوعی: کسیکه میخواهد زودتر به مقصد برسد، به جای صحبتهای طولانی، دست به کار میشود و از ابزارهایی که در دسترس دارد، بهره میبرد.
مرا گفت هیچت اگر دانشستی
ندانی چرا سودها از زیانها
هوش مصنوعی: اگر میگفتی که هیچ از دانش ندارم، میدانستی که چرا سودها از زیانها بهتر و بیشترند.
بدین روزگاران که بارد به گیتی
ز ابر سیه مرگها و هوانها
هوش مصنوعی: این روزها در این دنیا، باران مرگ و مشکلات مانند ابری سیاه در حال باریدن است.
ز رفتن فرو مانده تازی نوندان
ز کالا نظر بسته بازارگانها
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیتی اشاره میکند که وقتی کسی میرود، تاجرانی که در کار خرید و فروش هستند، از نظر مبادلات و معاملاتشان باز میمانند و انگیزهای برای فعالیت ندارند. به عبارتی، غیبت یک نفر تأثیر منفی بر کسب و کار و تجارت دیگران دارد.
نیایند گرگان برون از منازل
نپرند مرغان بر از آشیانها
هوش مصنوعی: اگر گرگها از منزلها بیرون نروند، پرندهها نیز از آشیانههای خود پر نمیزنند.
نه تنها مرا بلکه خود را به خواری
چرا کردی آواره از خانمانها
هوش مصنوعی: تو نه تنها باعث خوار کردن من شدی، بلکه خودت را نیز در این وضعیت قرار دادی و ما را از خانه و کاشانهمان بیجا کردی.
ز ایوان ره کاخ دیوان گرفتی
به بیغولها راندی از شارسانها
هوش مصنوعی: از ایوان کاخ دیوان بالا رفتی و بیخانمانها را از شهرها بیرون راندی.
شدی در پی مرگها و بلاها
زدی بر دم تیغها و سنانها
هوش مصنوعی: به دنبال مرگها و مصیبتها رفتی و به روی شمشیرها و نیزهها حمله کردی.
مگر ز آتشستی ترا روی و پیکر
مگر ز آهنستی ترا استخوانها
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی از آتش و گرما برتر باشی که تو را در بر گرفته، و چگونه میتوانی استخوانهایی از آهن داشته باشی؟
مگر نقد جان زان متاع است، کو را
ز بازار بردی چنان رایگانها
هوش مصنوعی: مگر جان انسان از این کالاهاست که تو آن را به رایگان از بازار بردی؟
بدو گفتم ای گلبن باغ شادی
که رویت بود چون گل بوستانها
هوش مصنوعی: به او گفتم ای گل زیبای باغ خوشحالی، که چهرهات مانند گلهای زیبا و دلرباست.
ندانی که مرد آنگهی پخته گردد
که فرسوده گردد ز دور زمانها
هوش مصنوعی: نمیدانی که انسان وقتی به کمال و پختگی میرسد که از سالهای طولانی و تجربیات زندگی عبور کند.
بنشنیده باشی که رستم چگونه
پی گرگساران بپیمود خوانها
هوش مصنوعی: باید شنیدهباشی که رستم چگونه برای مقابله با ببرها و خطرات آنها، مراحل مختلفی را پیمود و از موانع عبور کرد.
نتابید از آهنگ پیلان جنگی
نترسید از آوای شیر ژیانها
هوش مصنوعی: از آهنگ و صداهای جنگی نترسید، همچنان که از آواز شیران نیز نگران نشوید.
ز پولاد بودش به بر پیرهنها
ز خورشید بودش به سر سایبانها
هوش مصنوعی: لباسش از پولاد ساخته شده و در بالای سرش مانند سایبانی از نور خورشید است.
سرون بر کشید از سر نره دیوان
جگر بر درید از دل پهلوانها
هوش مصنوعی: دلاوری با شجاعت و قدرت خود، بر دشواریها غلبه کرده و با روحیهای قوی، از دل بزرگمردان عبور کرده است.
کرا کسب دانش به تجریب باید
بدینسانش پیمود باید کرانها
هوش مصنوعی: کسی که میخواهد دانش به دست آورد، باید به تجربه و آزمون روی آورد و برای رسیدن به هدفش، مرزها و محدودیتها را پشت سر بگذارد.
به چنگال پتیاره در خون تپیدن
به از خون دل درکشیدن به خوانها
هوش مصنوعی: بهتر است که در مرحله جنگ و نبرد، با شجاعت و قاطعیت مقابله کنیم تا اینکه به آرامی و نرمی در دل خود درد را تحمل کنیم.
به دندان شیر اوفتادن از آن به
که ناز پزشکان بیمارسانها
هوش مصنوعی: بهتر است انسان در سختیها و خطرات قرار بگیرد تا اینکه به دکتران و پزشکان که فقط برای درمان او تلاش میکنند، وابسته شود و به زندگی آسوده و بیدغدغه ایمان آورد.
چو بشنید یار این سخن گفت خامش
ازین بیش بر من مخوان چیستانها
هوش مصنوعی: وقتی یار این حرف را شنید، گفت که دیگر از این بیشتر برایم معما نگو.
برای من، این باد رنگین، چه بافی
که بستوهم از عشوه باد خوانها
هوش مصنوعی: برای من، این باد پر از رنگ و زیبایی، چه شعری میسازد که مرا مجذوب خود کند.
پشیزی نخرم فسونت ور از بر
فرو خوانی انجیلها و قرانها
هوش مصنوعی: هیچ علاقهای به جادوگری تو ندارم حتی اگر به زیبایی انجیلها و قرآنها بخوانی.
نه بر جان مباح است بیزاری از تن
نه بر تن گواراست بدرود جانها
هوش مصنوعی: نه اینکه انسان میتواند به راحتی از بدنش بیزاری جسته و آن را ترک کند، نه اینکه جسم به راحتی میتواند پایان عمر را بپذیرد.
سر آدمی نی درخت است کز نو
بروید پس از اره باغبانها
هوش مصنوعی: سر انسان مانند درختی است که پس از قطع شدن، دوباره رشد میکند و سرشار از زندگی و امید است.
به من راستی کن که نیکو شناسم
سخن راستان را ز افسانهخوانها
هوش مصنوعی: به من راست بگو، زیرا که من توانایی تشخیص سخن حق را از داستانها و افسانههای بیاساس دارم.
بگفتم بتا راستی را سرایم
حدیثی که بشنودم از باستانها
هوش مصنوعی: به محبوبم گفتم که راست بگوید و من داستانی را برایش تعریف میکنم که از گذشتهها شنیدهام.
که بیدانشان چون بمانند عاجز
شتابند اندر پی کاردانها
هوش مصنوعی: اگر بیخبران بمانند، همانند افرادی ناتوان خواهند شد که در پی کسانی کارآزموده و ماهر میشتابند.
بپویند کوران سبیل بصیران
بجویند خردان طریق کلانها
هوش مصنوعی: کوران و نادانها در پی سبیل و راهی هستند که بصیرت و بینش را داشته باشد، و خردمندان در جستوجوی مسیرهای بزرگ و مهم هستند.
ندانی که دانشپژوهان گیتی
ز دانا بجویند هرسو نشانها
هوش مصنوعی: نمیدانی که جویندگان علم در دنیا، نشانههای دانایی را از افراد دانا در هر جا میطلبند.
چنان مرد گم کرده راهی که جوید
نشان ره اندر پی کاروانها
هوش مصنوعی: مردی که راه خود را گم کرده است، مانند کسی میماند که به دنبال نشانههایی میگردد تا مسیرش را پیدا کند و به کاروانها بپیوندد.
من این سهمگین درها را از آن ره
ببیزم که دارم به دل آرمانها
هوش مصنوعی: من این درهای سنگین و سخت را به خاطر آرزوهایم رد میکنم و از آن مسیر میگذرم.
سه سال است دور از حضور امیرم
وزان آستان بر دگر آستانها
هوش مصنوعی: سه سال است که از حضور امیر دور هستم و از آن درگاه به درگاههای دیگر میروم.
بهار نشاطم خزان گشت ازیرا
چه در فرودینها چه در مهرگانها
هوش مصنوعی: بهار شادیام به خزان تبدیل شد، زیرا چه در اول بهار و چه در مهرماه حال و هوای دلگرمی ندارم.
مشدر شدم خانه در نرد عذرا
به دست حریف اندرم کعبتانها
هوش مصنوعی: من در هنگام عبور از خانه عذرا، به شدت مست شدم و در این حالت در کنار دوستانم به سر میبرم.
قضا پیر زال است و من تار پنبه
فلک هچنان چرخه دوکدانها
هوش مصنوعی: سرنوشت شبیه یک پیر مرد با تجربه است و من مانند الیاف نازک پنبه در دست چرخهای زمان حرکت میکنم.
روانم کنون بر درش تاستانم
از آن عنبرین خاک قوت روانها
هوش مصنوعی: روانم اکنون بر در اوست تا از آن خاک معطر که بوی خوشی دارد، نیرو و قوتی برای جانها به دست آورم.
اگر بار دیگر ببوسم سرایش
ز بختم سزد، شکرها و امتنانها
هوش مصنوعی: اگر دوباره سر آن را ببوسم، به خاطر خوششانسیام است، شکرگزاری و قدردانیها.
ز دلها نهم بر درش پیشکشها
ز جانها برم در برش ارمغانها
هوش مصنوعی: من از دلهایم هدیههایی به درگاهش میفرستم و از جانهایم چیزهایی برای او میبرم.
فشانم بر او جان چنان چون که دیدی
ز پروانه بر شمعها جانفشانها
هوش مصنوعی: میخواهم جانم را فدای کسی کنم، مانند پروانه که جانش را برای شمع تقدیم میکند.
ایا حضرتت مظهر مردمیها
ایا نسبتت مفخر خاندانها
هوش مصنوعی: ای کاش تو نشانهی انسانیت و الگو برای مردم باشی، ای کاش نسب تو باعث افتخار خانوادهها گردد.
ز فضلت مهالک ریاض تنعم
ز عدلت مفازات دارالامانها
هوش مصنوعی: از برکت تو، باغهای خوشبختی به خطر افتاده و از عدالت تو، سرزمینهای امن به وجود آمده است.
تو کیفر دهی حادثات فلکها
تو جبران کنی نائبات زمانها
هوش مصنوعی: تو بلاهای آسمان را به عذاب میکشی و مصیبتهای زمان را جبران میکنی.
بکشتم همه ملک را زیر و بالا
نمودم همه خلق را امتحانها
هوش مصنوعی: من همه چیز را نابود کردم و به هم ریختم، و مردم را مورد آزمایش و سنجش قرار دادم.
نجستم نظیرت به چندین ممالک
ندیدم قرینت به چندین قرانها
هوش مصنوعی: من در کشورهای مختلف گشتم و همانند تو را نیافتم، و در تمام این زمانها هیچکس را همپایه و همطراز تو ندیدم.
نه میری بود چون تو در سطح گیتی
نه ماهی دمد چون تو بر آسمانها
هوش مصنوعی: هیچ موجودی در دنیا به زیبایی و بزرگی تو وجود ندارد و هیچ ماهی هم نمیتواند مانند تو در آسمان بدرخشد.
ندانند قدرت گر این تنگ چشمان
نگویند مدحت گر این بیزبانها
هوش مصنوعی: این افراد نمیدانند که اگر میفهمیدند چه قدرتی در این تنگچشمی نهفته است، دیگر از این بیزبانی و خموشی ستایش نمیکردند.
مخور غم که تو مهری و خلق، کوران
مجو کین که تو ماهی اینان کتانها
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا تو مانند ماه درخشان هستی و نباید به انسانهای نادان توجه کنی، چون تو درخشانتر از آنها هستی.
چو عدلت نهد تیرها بر کمانها
چو بأست زند تیغها بر فسانها
هوش مصنوعی: وقتی عدالت همچون تیرهایی بر کمانها قرار گیرد، مانند این است که تیغها بر افسانهها فرود میآید.
پلنگان بنالند در کوهساران
هِژَبْران بمیرند در نیستانها
هوش مصنوعی: در کوهستانهای بلند، پلنگها در حال ناله و زاری هستند و در میان نیستانها، جانشان را از دست میدهند.
اگر شارسان بر نگاری نماند
به فرزانه بهرام بر شارسانها
هوش مصنوعی: اگر چیزی از نقاشی بر روی دیوار باقی نماند، به فرزانه و دانای بزرگ بهرام میرسد که در مورد نقاشیها صحبت کند و نظر دهد.
وگر خامهات بر ورق مشک بیزد
ببندند عنبرفروشان دکانها
هوش مصنوعی: اگر قلم تو بر کاغذ زیبا و خوشبو بنویسد، فروشندگان عطر و خوشبوکنندهها مغازههای خود را میبندند.
جهان را به یک روز بخشی ازیرا
جهانبانت هر روز بخشد جهانها
هوش مصنوعی: جهان را در یک روز به بخشهایی تقسیم کن، زیرا نیروی برتر جهان به تو هر روز نعمتهای جدیدی ارائه میدهد.
به سائل دهی بدرهها بیسگانی
به شاعر دهی گنجها را یگانها
هوش مصنوعی: به دیگران چیزهای بیارزش میدهی، اما به شعرای بزرگ و کارهای هنری ارزش و گنجهای واقعی را تقدیم میکنی.
ببرد پرند کجت دشمنان را
ببر دیبه مرگ چون پرنیانها
هوش مصنوعی: پرنده را ببر و دشمنانت را ببر، همانطور که مرگ چون پارچههای زربفت لطیف است.
تو چون آذرآبادگان کعبه کردی
به کعبه کنند آذرآبادگانها
هوش مصنوعی: تو مانند آذرآبادگان، کعبه را مقدس کردهای؛ همانطور که آذرآبادگان، به کعبه احترام میگذارند.
الا تا جهان جاودان از تو خرم
بمانی همی جاودان جاودانها
هوش مصنوعی: ای کاش تا ابد از شادی تو دنیا سرشار باشد و تو همواره در این خوشی باقی بمانی.
همه ساقیان تو زرینکلاهان
همه منشیان تو مشکینبنانها
هوش مصنوعی: همه نوشندگان شراب تو کلاهی طلایی بر سر دارند و همه نوشتافزارهای تو دستهای درخشانی دارند.
همه چاکران تو بوذرجمهران
همه عاملان تو نوشیروانها
هوش مصنوعی: تمام خدمتگزاران تو مانند بوذرجمهر هستند و همه اقدامکنندگان برای تو مانند نوشیروان عمل میکنند.
حاشیه ها
1401/10/03 09:01
جهن یزداد
عجب قصیده ای