گنجور

شمارهٔ ۴۵

ز آمدن فرودین و رفتن اسفند
دلها خرم شد و روانها خرسند
گلها افروختند آتش زردشت
مرغان آموختند ترجمه زند
ابر ببالای خاک لؤلؤ تربیخت
باد فراز زمین عبیر پراکند
سبزه تر فرش نو بخاک بگسترد
لاله همه ناف خود بنافه بیاکند
ترکی از شاهدان خطه بابل
خوبتر از لعبتان چین و سمرقند
ترکی تازی زبان ولی حبشی موی
زاده ز پشت ملوک ملت پازند
بسته بجانهای زار مهرش پیمان
جسته بدلهای خسته زلفش پیوند
غنچه سحرگاه اگر دهان بگشاید
خون جگر نوشد از لبش بشکرخند
آمد در بوستان چو سروی آزاد
شد بصف باغ همچو نخل برومند
راه دلم زد سپس برفت و برآشفت
این دل دیوانه با روان خردمند
بردم دل را بر حکیم که شاید
پندش گوید نکرد سود بر او پند
لاجرم از دل همی بکندم دل زانک
دندان چون درد کرد باید برکند
هاروت از آنگه ماند در چه بابل
تن دژم و سرنگون دو بازو در بند
نرگس جادوگری ز چاه زنخدان
هاروت آسا بچاه بابلم افکند
گریه کنم بر دلی فرو شده در چاه
باش چو یعقوب بهر گم شده فرزند
لیک بهر ورطه زان خوشم که بفرقم
سایه فکنده یکی درخت برومند
سروی کز قیروان بساحت کشمیر
سایه بگسترده پی فسان و ترفند
هر نفس از جویبار همت فضلش
شاخ بروید فزون ز هشتصد و اند
میری کاندر فنون دانش و مردی
نیستش اندر همه زمانه همانند
صارم و درعش بود ز هیبت و تدبیر
نزدم شمشیر و تیر و رخت کژ آکند
اسبش چون رخ نهد به پره دشمن
پیل دمان است چون پیاده آوند
رمحش دشمن شکارد ار همه گردون
تیغش خارا شکافد ار همه الوند
میران بسیار بوده اند از این پیش
نیز بیایند مردمان هنرمند
لیک چنو چشم روزگار نه بیند
ز آنکه چنو مام دهر نارد فرزند
خیزید ای خادمان بار و بیکبار
بر رخ این میر می بسوزید اسپند
من همگی خاک آستان ویستم
دور فتادم ز آستانش هر چند
خون خورم از هجر آستانش و هرگز
می نخورم جز به آستانش سوگند
فریاد ای میر درد هجران تا کی
الغوث ای خواجه سوز حرمان تا چند
از کف بی دولتان دولت ایران
چند بنوشم شرنگ و خصم خورد قند
گر نرسم بر درت زمانه غدار
پوست بخواهد ز استخوانیم برکند
بر تن رنجور من شماتت دشمن
چرخ پسندیده ای امیر تو مپسند
بر تو فراوان درود باید خواندن
اما هر چامه را نماند بساوند
تا که رسد نوبهار بعد زمستان
تا که بود فروردین مه از پی اسفند
جشن فریدون و فروردین همیون
خرم بادا به روزگار خداوند

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز آمدن فرودین و رفتن اسفند
دلها خرم شد و روانها خرسند
هوش مصنوعی: با آغاز فروردین و پایان اسفند، دل‌ها شاداب و روان‌ها خوشحال شدند.
گلها افروختند آتش زردشت
مرغان آموختند ترجمه زند
هوش مصنوعی: گل‌ها شعله‌ور کرده‌اند و آتش زرتشت را به یاد می‌آورند و پرندگان هم به همین دلیل پیامی را فراگرفته‌اند.
ابر ببالای خاک لؤلؤ تربیخت
باد فراز زمین عبیر پراکند
هوش مصنوعی: ابر بر فراز زمین، دانه‌های درخشان شبدر را می‌چرخاند و بادی ملایم بر سطح زمین عبیر خوشبو می‌پراکند.
سبزه تر فرش نو بخاک بگسترد
لاله همه ناف خود بنافه بیاکند
هوش مصنوعی: دست به کار شد و فرش تازه‌ای را به روی زمین پهن کرد، گل‌های لاله نیز به زیبایی در آن درخشش و شکوفایی خود را به نمایش گذاشتند.
ترکی از شاهدان خطه بابل
خوبتر از لعبتان چین و سمرقند
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت دختران سرزمین بابل از بازیچه‌های زیبا و دلربای چین و سمرقند بیشتر است.
ترکی تازی زبان ولی حبشی موی
زاده ز پشت ملوک ملت پازند
هوش مصنوعی: زبان او ترکی و عربی است، اما موهایش مانند موهای حبشی‌هاست و او از نسل پادشاهان و بزرگ‌زادگان می‌باشد.
بسته بجانهای زار مهرش پیمان
جسته بدلهای خسته زلفش پیوند
هوش مصنوعی: عشق و وابستگی عمیق به آن محبوب باعث شده که جان‌ها به خاطر او سختی‌ها را تحمل کنند و دل‌های خسته به زلف‌های او پیوند بخورند.
غنچه سحرگاه اگر دهان بگشاید
خون جگر نوشد از لبش بشکرخند
هوش مصنوعی: اگر غنچه صبحگاهی بخواهد باز شود و گل کند، چون باز شود از لبش شکر و شیرینی برمی‌گردد، گویی خون دل را نوشیده است.
آمد در بوستان چو سروی آزاد
شد بصف باغ همچو نخل برومند
هوش مصنوعی: به باغ آمد و مانند یک درخت بلند و سرسبز، آزاد و شاداب شد، همانند نخیلاتی که درختان بزرگ و استوار هستند.
راه دلم زد سپس برفت و برآشفت
این دل دیوانه با روان خردمند
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق و مهر فراوان دچار تلاطم و آشفتگی شد، در حالی که عقل و خرد مایه آرامش را به من نمی‌دهد.
بردم دل را بر حکیم که شاید
پندش گوید نکرد سود بر او پند
هوش مصنوعی: دل خود را به یک حکیم سپردم تا شاید از او پندی بگیرم، اما سودی از این پند نبردم.
لاجرم از دل همی بکندم دل زانک
دندان چون درد کرد باید برکند
هوش مصنوعی: به ناچار از دل جدا می‌شوم، زیرا وقتی دندان درد می‌کند، باید آن را کشید.
هاروت از آنگه ماند در چه بابل
تن دژم و سرنگون دو بازو در بند
هوش مصنوعی: هاروت به دلیل کارهایی که در بابل انجام داد، در آنجا باقی ماند و به حالتی غمگین و ناتوان در آمد، به طوری که دستانش در زنجیر قرار گرفتند.
نرگس جادوگری ز چاه زنخدان
هاروت آسا بچاه بابلم افکند
هوش مصنوعی: نرگس، که مانند جادوگرانی است، با زیبایی و فریبندگی خویش، دل‌ها را به چنگ می‌آورد و مانند یک نیروی سحرآسا همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد. او قدرتی دارد که می‌تواند انسان‌ها را به آغوش خود فرابخواند و در دنیای خود غرق کند.
گریه کنم بر دلی فرو شده در چاه
باش چو یعقوب بهر گم شده فرزند
هوش مصنوعی: باید برای دل شکیبا و غمگینم که در عمق چاهی افتاده است، مانند یعقوب که به خاطر فرزند گمشده‌اش گریه می‌کند.
لیک بهر ورطه زان خوشم که بفرقم
سایه فکنده یکی درخت برومند
هوش مصنوعی: من به خاطر این خوشحالم که در یک چاله یا دره قرار دارم، زیرا در آنجا سایه یک درخت بزرگ بر روی من افتاده است.
سروی کز قیروان بساحت کشمیر
سایه بگسترده پی فسان و ترفند
هوش مصنوعی: سرو زیبا و بلند قدی که از قیروان در منطقه‌ی کشمیر ریشه دارد، سایه‌اش را به‌سوی افسانه‌ها و حقه‌ها گسترش داده است.
هر نفس از جویبار همت فضلش
شاخ بروید فزون ز هشتصد و اند
هوش مصنوعی: هر لحظه از تلاش و کوشش او، ثمراتی بیشتر از هشتصد مورد به بار می‌آورد.
میری کاندر فنون دانش و مردی
نیستش اندر همه زمانه همانند
هوش مصنوعی: تو در علم و مهارت به حدی هستی که در تمام ادوار، کسی همانند تو وجود ندارد.
صارم و درعش بود ز هیبت و تدبیر
نزدم شمشیر و تیر و رخت کژ آکند
هوش مصنوعی: او با هیبت و تدبیرش مانند شمشیر و زره‌ای formidable است و در روز نبرد، سلاح و لباسش را به طور نامناسبی آماده کرده‌است.
اسبش چون رخ نهد به پره دشمن
پیل دمان است چون پیاده آوند
هوش مصنوعی: اسب او وقتی به سمت دشمن می‌تازد، مانند چهره‌ای زیبا جلوه‌گری می‌کند و در زمانی که فیل به میدان می‌آید، آرامش و قدرت خود را نشان می‌دهد.
رمحش دشمن شکارد ار همه گردون
تیغش خارا شکافد ار همه الوند
هوش مصنوعی: اگر مریم، یعنی ویژگی‌های خاص و زیبایی‌های او، دشمنی را به چالش بکشد، حتی اگر تمام آسمان نیز با خنجرهای تیز و بران او را محاصره کنند، می‌تواند آنها را از میان بردارد.
میران بسیار بوده اند از این پیش
نیز بیایند مردمان هنرمند
هوش مصنوعی: بسیاری از بزرگانی که در گذشته بوده‌اند، از اینجا و از زمان‌های قدیم، هنرمندانی به بشر معرفی کرده‌اند.
لیک چنو چشم روزگار نه بیند
ز آنکه چنو مام دهر نارد فرزند
هوش مصنوعی: اما چشم روزگار این‌گونه نمی‌بیند، زیرا که سرنوشت هر کس، میوه‌ی کار و کوشش اوست.
خیزید ای خادمان بار و بیکبار
بر رخ این میر می بسوزید اسپند
هوش مصنوعی: بیدار شوید ای خدمتگزاران، یک بار دیگر بر چهره این می‌افروزید و اسپند دود کنید.
من همگی خاک آستان ویستم
دور فتادم ز آستانش هر چند
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را به پای آن محبوب می‌رانم و اگرچه از درگاه او فاصله گرفتم، همچنان دلم همیشه برای او تنگ است.
خون خورم از هجر آستانش و هرگز
می نخورم جز به آستانش سوگند
هوش مصنوعی: من از دوری او سخت رنج می‌برم و به هیچ چیز دیگری جز به درگاه او نخواهم نوشید، به خدا قسم.
فریاد ای میر درد هجران تا کی
الغوث ای خواجه سوز حرمان تا چند
هوش مصنوعی: ای معشوق، فریاد می‌زنم که این درد جدایی تا کی ادامه خواهد داشت؟ ای آقا، این سوز و درد ناامیدی تا چه زمانی خواهد بود؟
از کف بی دولتان دولت ایران
چند بنوشم شرنگ و خصم خورد قند
هوش مصنوعی: از افرادی که در موقعیت قدرت نیستند، چقدر می‌توانم از تلخی‌ها و دردها بنوشم، در حالی که دشمنانم از خوشی‌ها و شیرینی‌ها بهره‌مند می‌شوند؟
گر نرسم بر درت زمانه غدار
پوست بخواهد ز استخوانیم برکند
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به در خانه‌ات برسم، زمانه‌ای بی‌رحم پوست من را از استخوانم جدا خواهد کرد.
بر تن رنجور من شماتت دشمن
چرخ پسندیده ای امیر تو مپسند
هوش مصنوعی: بر تن نزار و رنجور من، سرزنش و تمسخر دشمنان، برای تو که امیر هستی، پسندیده نیست.
بر تو فراوان درود باید خواندن
اما هر چامه را نماند بساوند
هوش مصنوعی: باید به تو سلام و درودهای زیادی بفرستم، اما هر بار نمی‌توانم این سلام‌ها را به شکل شعری بیان کنم.
تا که رسد نوبهار بعد زمستان
تا که بود فروردین مه از پی اسفند
هوش مصنوعی: زمانی که بهاری بعد از زمستان فرا می‌رسد و فروردین ماه بعد از اسفند به وجود می‌آید.
جشن فریدون و فروردین همیون
خرم بادا به روزگار خداوند
هوش مصنوعی: جشنی که برای فریدون و فروردین برگزار می‌شود، باید همیشه شاد و خوشحال باشد به خاطر رحمت و نعمت‌های خداوند.