شمارهٔ ۴ - در حماسه و نکوهش زمامداران ایران هنگام توپ بستن سپاهیان تزاری روس به بارگاه امام هشتم فرماید
تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا
تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
آستین افشاندم از گرد علایق آشکار
تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
شد دلم آیینه ای اسکندری زاندم که ساخت
جان پاکم چون خضر در آب حیوان آشنا
آن سلیمانم که نی دیوم برد انگشتری
نی ز آصف خواست خواهم تخت بلقیس را سبا
آن خلیفه داودم کاندر پی وصل بتان
دامن شهوت نیالایم به خون اوریا
گوهر از گفتار بارم زرناب از روی زرد
گنجها دارم بکنج عزلت از این کیمیا
زر ستانم از گدایان بخش بر شاهان کنم
هم زرم هم زرطلب هم پادشاهم هم گدا
زر سرخم در خرید عشق و زر خواهم ز دوست
پادشه بر ما سوی اللهم گدا بر اولیا
گوهر و باران و شمس از من تراود چون مراست
بحر در دل ابر در کف آسمان اندر قبا
پیش ارباب هنر باشد تراشه خامه ام
در مقام نفع اجدی من تفاریق العصا
بیخت باد از خامه ام بر موی خرقا غالیه
ریخت نور از خامه ام بر چشم زرقا توتیا
چیره شد بر عقل با دستور من مینای می
جاذب آهن شد از تعلیم من آهن ربا
ژاله بارد بر گل از طبعم هوای فرودین
لاله کارد در چمن از نکهتم باد صبا
گر به گردون پر گشایم ماه گوید آفرین
ور به فردوس اندر آیم حور خواند مرحبا
من سفیر ایزدم بر جمع حیوان و بشر
من خلیفه کردگارم بر جماد و بر گیا
می نجنبد جز به حکم ثابتم دور قدر
می نگردد جز به رأی صائبم دور قضا
حاجب استار عرفانم بدار بندگی
کاتب اسرار ایقانم یار کبریا
با سهیلم همعنان در گردش بالا و پست
با قریشم همسفر در رحله صیف و شتا
آسمانم بلکه یابد آسمان از من علو
آفتابم بلکه گیرد آفتاب از من ضیا
آسمان هشتمم در خاک زندانی شدم
هستی اندر تنگبارم مانده اندر تنگنا
میهمان بر دوستم دل سیر و چشمان گرسنه
میزبان بر دشنم جان تخمه فکرت ناشتا
خصم از جامم خورد گه باده گاهی انگبین
دوست برخوانم نهد گه سرکه گاهی سرکبا
مردا شکمخواره دایم دردمند آید از آنک
معده باشد بیت داء پرهیز شد راس الدوا
آنکه خورد ز خوان یطعمنی و یسقینی نوال
تا آبد سیراب و سیر است از شراب و از غذا
چون صلوة و نسک نی لله رب العالمین
تصدیه باشد درون کعبه حق یامکا
آنکه از دین دور کارش چیست با یعسوب دین
وانکه گمراه از صراط است از چه گوید اهدنا
چون نماز از بهر غیر حق چه زاید زان نماز
جز جنون و صرع یا سرسام و مالیخولیا
رزق از من دور شد چون از حیا بستم نقاب
هم غنی گشتم چو پوشیدم ز استغنا ردا
شیر یزدان گفت ز استغنا غنی گردند خلق
نیز احمد گفت باشد مانع روزی حیا
رزقم آن مولی دهد کو تاج استغنا نهاد
بر سر من ذالک فضل الله یوتی من یشا
تاج شاهان از زر و تاج من است از خاک ره
فرش شاهان عبقری فرش من است از بوریا
موسی عمران مرا داند چون هارون وزیر
عیسی مریم مرا خواند چو شمعون الصفا
چار مادر خود تو پنداری مرا مادندرند
کرد با این مادران شاید ز هفت آبا ابا
کودکانی را که این بد مادران میپرورند
جمله ابناء الدها لیزند و اولاد الزنا
گشته مادر با رقیبان جفت از قحط الرجال
هم پدر تنها به بستر خفته از عرق النسا
چرخ مه را چون خورنق ساختم زین ره بمن
داد چون نعمان بن منذر، سنماری جزا
موکبم را در سفر باریک و سخت آمد طریق
حضرتم را در حضر تاریک و تنگ آمد قضا
خاطرم رنجور از رنج و هموم آسمان
سینه ام گنجور بر گنج علوم انبیا
آنچه در بستان شجر کارم نروید جز شجن
هر چه مروا برگشایم نشنوم جز مرغوا
سهمگین تابد ستاره، خشمگین گردد سپهر
تیر روید از زمین، شمشیر بارد از هوا
اره ای گر در کف نجار بینی بی گمان
هست بهر پیکر جمشید و فرق زکریا
آسیا شد سخره بهر دست شاهان اروپ
آسیائی خرد، همچون دانه اندر آسیا
حال آن مسکین مسافر را خدا داند که چیست
اندران کشتی که عزرائیل باشد ناخدا
هتک و سفک و حرب و هضم و خضم و موت و فوت
حرق و غرق و خرق و لعن و طعن و طاعون و وبا
جملگی تلخند و اندر کام ما چون شکرند
وه چه خوش فرمود اذاعم البلا طاب البلا
در خراسان آتش بیداد و نار فتنه گشت
مشتعل مثل اشتعال النارفی جزل الغزا
چار ارکان جهان را لرزه در پیکر فتاد
تا فتاد از توپ دشمن لرزه بر کاخ رضا
ژرف اگر بینی به هر تیری از آن زخمی رسید
بر دل شیر خدا و سینه خیرالنسا
آنکه در هر راه بود از قارظ عنزی اضل
در طریق فتنه شد امروز اهدی من قطا
حافظ دینند مشتی رهزنان یا للعجب
حارس ملکند جمعی غر زنان یا ویلتا
کینه توز و کینه ورز و کینه خواه و کینه جو
فتنه آر و فتنه بار و فتنه کار و فتنه زا
هوششان مست از خمار و نشأه ی مینای می
گوششان گرم از سرود نغمه زیر وستا
فتنه خسبد برنگیرندش گر این دو نان ز خواب
این مثل دایم شنیدی لوترک نام القطا
تنگ شد بر ما فضا زین قاضیان رشوه خوار
راست گفت آن شه اذا جاء القضا ضاق الفضا
ای قضای آسمان پرداز خاک از قاضیان
تا بیاید از پس سؤ القضا حسن القضا
خوابمان باشد بر آن بستر که بر وی جای داشت
نابغه از بیم پور منذر ماء السما
آسمانا آبی افشان بر زمین کاین مشت خاک
سوخت اندر آتش غم رفت بر باد از جفا
تابش ماه اهست کز آن روشنی یابد زمین
کامران شاهست کز آن کام جان گردد روا
روشنی خواهی از آن چرخ مقرنس خواه هان
کام جان جوئی ازین درگاه اقدس جوی ها
شهریارا هر که صد دارد نودهم پیش اوست
تا زیان گویند کل الصید فی جوف الفرا
من ترا دارم که اندر ملک استغنا و ناز
کا مرا نستی و الاسماء تنزل من سما
من خطیبم بعد اما بعد در هر خطبه لیک
نام پاک تو است مذکور از پس لاسیما
کعبه از رخسار داری زمزم از لعل روان
از مروت مروه باز آری و از صفوت صفا
همچو آبی در خریف و همچو ابری در ربیع
سایه ای در روز صیف و آفتابی در شتا
گفت ارشمیدس زمین را کردمی از جا بلند
با عمود ار بودمی در دست نقطه ی اتکا
بیخبر بود آن حکیم از پایه فرهنگ تو
کاختران را بالشستی آسمان را متکا
اندرین ایام سختی کاب و نان اندر شد است
آن یکی در چنگ شیر این یک به کام اژدها
تشنه کامان آبرو در خاک میرابان برند
بینوایان جان دهند از بهر نان بر نانوا
دیو خباز است و نان ختم خلایق وحش و طیر
شمر میراب است و مردم تشنه تهران کربلا
داستان نان و آب از عز و منعت پیش خلق
داستان ابلق فرداست و حصن عادیا
کوری میراب و مرگ نانوا از فضل خویش
تشنگان را آب دادی بینوایان را نوا
زنده کردی پیکر افسرده را از روح جود
سبز کردی گلشن پژمرده را ز آب سخا
گفت پیغمبر که هرکس تشنه ای را آب داد
هست اجرش چون ولایت بر علی مرتضی
گر چنینستی که آن شه گفته در پاداش کار
بر تو خواهد بود ارزانی کنو زالاولیا
در پی هر قطره ای بحریت بخشد حق از آنک
محسنان را داد خواهد عشرة امثالها
چون تو در حر تموز از ابر جود خویشتن
صد هزاران تشنه را سیراب کردی از عطا
نوح را کردی ز همت غرقه در طوفان فیض
ریختی در جام خضر از فضل خود آب بقا
از ولایت آبشاری ساختی چون سلسبیل
که کند جبریل چون مرغابیان در او شنا
شهریارا غم مخور گر سفله ای با زرق و شید
نام پاکت را به خود بربست و شد فرمانروا
گر گیاهی را پزشکی خواند اکلیل الملک
تاج شاهان را نباشد همسری با آن گیا
مهتری دارد اگر خوبنده اندر بار بند
مهتران دهر را بر وی نباشد اعتنا
چرخ گردون را چه باک از آنکه دارد چرخ نام
دوک و دولاب و گریبان و کمان و آسیا
چون نداند بانگ طاوسان شغال هفت رنگ
بایدش گفتن نه ای طاوس خواجه بوالعلا
جعفری تره نخواهد گشت زر جعفری
آیت احمد نخواهد شد سرود احمدا
کی تواند همچو سلمان گشت سلمانی بجاه
گر زبانش پارسی شد یا نژادش پارسا
گندنا بر ناودان برگ ترب ماند به بیل
لیک ناید کار این هر دو ز ترب و گندنا
خوک خوک است ار بنوشد شیر از پستان شیر
جغد جغد است ار شود پرورده در ظل هما
گر عیاذا بالله اینان را خدا دانند خلق
کافرم من گر نمایم بندگی بر این خدا
شوخ با صابون این شوخان بنزدایم ز تن
که به نرمی همچو لیفند و به سختی سنگ پا
جز نخ اندر ثقبه سوزن کجا باور کنم
قامتی یکتا شود در پیش کژ طبعان دو تا
نیستند اینان بجز مشتی گدایان بر درت
که سرانشان سالها در پیشت استاده به پا
خوانده بر رویت ستایش هم زبانشان هم روان
کرده در بارت نیایش هم پدرشان هم نیا
در طریق سیل هایل چیست دیواری گلین
در گذار باد صرصر کیست مقداری هبا
چوب چوپانی است در پیش شعیب آنکوبدی
پیش جادو اژدها کش پیش فرعون اژدها
شاه بسیار است اندر جمع حیوانات لیک
شاه نحل است آنکس آید وحی و زاید زو شفا
مصطفی شیر خدا را شهریار نحل خواند
گفت یعسوبش بدین کو بود دین را پیشوا
پادشاهی را سلیمان بن داودی سزد
تا کند بر وی وزارت آصف بن برخیا
گوش جان مشتاق ذکر آن شه فرخ فرست
قم حبیبی اسقنی خمرا و قل لی انها
زاد وجدی خیرمازودت من ذکرالحبیب
راح همی نعم مار وحت یاریح الصبا
ماه ماه است اردمد در دشت یا در بوستان
شاه شاه است اربود در شهر یا در روستا
گر دو روزی چرخ ملک از محور خود دور گشت
اکل مردم از قفا شد سیرشان بر قهقرا
آسمان سوگند با دونان نخورده است ای ملک
حق تعالی داد خواهد ناسزایان را سزا
هر که خارج شد ز راه راست بازآید بره
هر چه بیرون شد ز جای خویش برگردد بجا
سالخوردان را گر انجانی فزاید آرزو
خردسالان را جوانمرگی رساند اشتها
کیست جز موسی ید بیضا برآرد ز آستین
کیست جز عیسی دهد بر اکمه و ابرص شفا
آهن تفته بر اشتر مرغ باشد قوت جان
مشک و عنبر زهر باشد در مشام خنفسا
علم سقراطی رسد بر شاکران از شوکران
حکمت بقراطی آرد بر فقیران فیقرا
سود قومی، قوم دیگر را زیان آرد بطبع
هست گرگان را عروسی گوسپندان را عزا
فتنه مشروطه خواهان هوسناک از ستم
ملک را افکند در پستی ملک را در عنا
گفت هر کس شد شبیه قومی از آنان بود
جز بدان چشمی که دارد از بصر کشف الخطا
لاجرم از این تشبه بیگناه است آنکه کشت
هر زمان جای رتیلا صد هزاران دیو پا
هم شبیهند این جماعت بر جهودان از هوس
طبعشان ننمود بر سلوی و برمن اکتفا
هر زمان در حضرت موسی بن عمران می زدند
نغمه یخرج لنا من بقلها قثائها
ای شده اندر لباس میش با چنگال گرگ
هم بلاشرطی تو در مشروطه هم با شرط لا
قلب تاری را بجای نقد روشن برنهی
جوفروشی گشته نزد مشتری گندم نما
شور شوری در سرت سنگ سنا بر سینه ات
نه در این سر هوش داری نه در آن سینه صفا
با حرامی در حرم احرام بستی از دغل
پای کوبان جمره در کف تاختی اندر منا
نه از آن شوری بجز شرمر ترا آمد بکف
نه فروزد ز آن سنا اندر دلت نور و سنا
ز آن سنا باشد وزیران را فروغ اندر چراغ
هم ازین شوری وکیلان را نمک در شوربا
مجلس شورا بهل بزم سنا تعطیل کن
اندرون بسپر به کدبانو برون بر کدخدا
مشنو از شورای حفظ الصحه بشنو از رهی
کز فلوس این خستگان را چاره باید نزسنا
گر فلوس ازد که عطار آری رایگان
ور سنا از مکه دادار داری بی بها
نفع نتواند ز شرب این سنا و این فلوس
کور از حسن بدیع و کر زبانک کرنا
می شناسم من گروهی را که بشناسند نیک
آدمی از لهجه و خیل از نشان مرغ از صدا
در بر ایشان هویدا باشد از انوار حق
عشق از سودا می از افیون تباکی ازبکا
گر شنیدستی بدور اعتضادالسلطنه
داستان محرم، نامحرم و سرمه ی خفا
کان سفاهت سرمه ای در دیده خود کرد و خواست
ناظران را دیده سازد کور چون عین الرضا
شاهزاده خویشتن را بر عمی زد ز آنکه داشت
دیده شاهد فریب و خاطری هوش آزما
گفت با گردان و سالاران یار خویشتن
هر چه گستاخی کند محرم نگوئیدش چرا
خویشتن را کور بنمائید کاین مسکین گول
مدعی باشد که ما را چشم بندد با دعا
من دعایش را همیدون بر تنش نفرین کنم
تا بداند زان دعا حاصل نگردد مدعا
غره شد محرم به سحر خویش و چون دیوان ربود
خاتم جم را که بد ملک سلیمانش بها
پس قلمدان زرین را برد و درج گوهرین
شه تعامی کرد تا یابد خبر زین مبتدا
شوخ چشمی از نصاب افزوده شد وان خیره دست
از گلیم خویش بی اندازه بیرون هشت پا
شه صفیری زد بتندی بر پرستاران و گفت
دزد غیبی آمده است اینجا ندانم از کجا
چشم بندی میکند با ما حریفی شوخ چشم
غافلست از چشم ما وز چشمبندی های ما
چاکران گرد آمدند از چار سوی اندر وثاق
رسته شد شاخ جدال و بسته شد باب صفا
دزدشان در پیش و گفتندی چه شد این راهزن
کاروان همراه و پرسیدندی از بانک درا
رمیة من غیر رام کورکورانه بخشم
میزدندش فرقة بالسیف قوم بالحصا
شربتی از پهلوانان ضربتی از خاک خورد
کوبی اندر مغز وی میرفت و چوبی بر هوا
عاقبت بیچاره شد فریاد زد زاری نمود
کالغیاث ای شه ندانستم خطا کردم خطا
شاه گفتش محرما رو سرمه از چشمان بشوی
ترک کن نامحرمی و اندر حریم جان درآ
روزن خود ار چه بندی از سرای دیگران
روزن بیگانه را بایست بستن از سرا
سرمه را در چشم ناظر کش نه اندر چشم خود
تا شوی پنهان ز دیدار غریب و آشنا
چشم ناظر گر نبندی پرده بر مرئی فکن
تا که سازد سد راه سیر نور از ماورا
پرده پوشی کن که با این سرمه بستن مشکل است
چشمهائی را که دور است از محیاشان حیا
همچو کبکان زیر برف اندر شدی پنداشتی
تو نبینی خصم را او هم نمی بیند ترا
حال این مشروطه خواهان گزافی را بشرح
باز راندم با مثال و شاهد آن برملا
تا بدانند این همه مردم که نتواند گرفت
جای دانش را جهالت جای تقوی را ریا
شهریارا جامه ای زین چامه بس کردم دراز
بلکه باشد طولش اندر قامت مدحت رسا
هر چه افزودم درازی کوته آمد لاجرم
تن زدم آوردم اندر خامشی سر در عبا
بر تو میخواندم دعا و میشنیدم آشکار
در فلک خیل ملک میگفت آمین ربنا
این قصیدت را بدان بحر و روی گفتم که گفت
سالک کرمانشهان استاد مولاناالعطا
عشق را دانم همی بر خویشتن فرمان روا
بندهٔ عشقم بر این قولم بود یزدان گوا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا
تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
هوش مصنوعی: من به مکانی دور افتاده رفتهام و در اینجا زندگیام را به دور از هرگونه جلال و شکوه سپری میکنم. در این حالت، فقر به عنوان یک تاج بر سرم نشسته و قناعت، throne من شده است.
آستین افشاندم از گرد علایق آشکار
تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
هوش مصنوعی: آستینهایم را از درد و وابستگیها بالا زدم تا با قدرت و شجاعت بر دو جهان پشت پا بگذارم.
شد دلم آیینه ای اسکندری زاندم که ساخت
جان پاکم چون خضر در آب حیوان آشنا
هوش مصنوعی: دلم همچون یک آیینه شده است، مانند اسکندر، که جان پاکم را به آب حیات شبیه خضر میسازد و آشنا میکند.
آن سلیمانم که نی دیوم برد انگشتری
نی ز آصف خواست خواهم تخت بلقیس را سبا
هوش مصنوعی: من همچون سلیمان هستم، اما نه به خاطر انگشتری که به آصف نیاز داشته باشد، بلکه میخواهم تخت بلقیس را با قدرت و ارادهام به دست آورم.
آن خلیفه داودم کاندر پی وصل بتان
دامن شهوت نیالایم به خون اوریا
هوش مصنوعی: من رهبری هستم شبیه داود که در جستجوی وصل معشوقان هستم و به خاطر عشق به آنها دامن خود را به خون اوریا آلوده نمیکنم.
گوهر از گفتار بارم زرناب از روی زرد
گنجها دارم بکنج عزلت از این کیمیا
هوش مصنوعی: من از کلام خود گنجینهای باارزش دارم و از زیبایی چهرهام زردی نشانی دارم. از این کیمیا، در گوشهی تنهاییام داراییهایی را جمع کردهام.
زر ستانم از گدایان بخش بر شاهان کنم
هم زرم هم زرطلب هم پادشاهم هم گدا
هوش مصنوعی: من طلا و پولی را که از گدایان جمعآوری کردهام، به شاهان میدهم. من هم ثروتدار هستم و هم به دنبال ثروت. هم پادشاهی هستم و هم گدا.
زر سرخم در خرید عشق و زر خواهم ز دوست
پادشه بر ما سوی اللهم گدا بر اولیا
هوش مصنوعی: در خرید عشق، من بهای خود را به بهترین شکل میدهم و از دوست میخواهم که مانند پادشاه، به من توجه کند. از خداوند هم درخواست میکنم که به اولیای خود نظر رحمت داشته باشد.
گوهر و باران و شمس از من تراود چون مراست
بحر در دل ابر در کف آسمان اندر قبا
هوش مصنوعی: چشمههای گوهر و باران و نور خورشید از درون من میجوشد، مانند اینکه دریای عمیقی در دل ابرها در دستان آسمان پنهان شده باشد.
پیش ارباب هنر باشد تراشه خامه ام
در مقام نفع اجدی من تفاریق العصا
هوش مصنوعی: اگر در برابر بزرگانی که در هنر مهارت دارند قرار بگیری، نوشتهای از من به عنوان یادداشت یا اشارهای خواهد بود، در حالی که من به دنبال سودی از نسل گذشته هستم.
بیخت باد از خامه ام بر موی خرقا غالیه
ریخت نور از خامه ام بر چشم زرقا توتیا
هوش مصنوعی: باد از قلم من بر لباس عارفانه ریخته شده و نوری از آن بر چشمان زرقای شبنمگون تابیده است.
چیره شد بر عقل با دستور من مینای می
جاذب آهن شد از تعلیم من آهن ربا
هوش مصنوعی: عقل تحت تاثیر فرمان من قرار گرفت و مینا با خاصیت جذب کردن، مانند آهنربا شد، که این نتیجه آموزش من است.
ژاله بارد بر گل از طبعم هوای فرودین
لاله کارد در چمن از نکهتم باد صبا
هوش مصنوعی: باران شبنم بر روی گلها میبارد، زیرا در دل من هوای بهار و لالهها جا دارد. نسیم صبحگاهی بر چمن میوزد و بوی تازگی را به ارمغان میآورد.
گر به گردون پر گشایم ماه گوید آفرین
ور به فردوس اندر آیم حور خواند مرحبا
هوش مصنوعی: اگر به آسمان بروم، ماه به من تبریک میگوید و اگر به بهشت بروم، حوریها خوشامدگویی میکنند.
من سفیر ایزدم بر جمع حیوان و بشر
من خلیفه کردگارم بر جماد و بر گیا
هوش مصنوعی: من فرستادهی خداوند هستم در میان موجودات زنده و انسانها. من نمایندهی پروردگارم بر روی سنگها و گیاهان.
می نجنبد جز به حکم ثابتم دور قدر
می نگردد جز به رأی صائبم دور قضا
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در جهان به میل خود حرکت نمیکند و همه چیز تحت تأثیر تقدیر معین قرار دارد. سرنوشت و رویدادها تنها بر اساس نظر درست و قاطع من به صورت معین هدایت میشود.
حاجب استار عرفانم بدار بندگی
کاتب اسرار ایقانم یار کبریا
هوش مصنوعی: من حجاب و پوشش عرفان خود را با بندگی به کاتب اسرار و حقایق محکم میکنم، زیرا همراهم یاری از جانب خداوند بزرگ است.
با سهیلم همعنان در گردش بالا و پست
با قریشم همسفر در رحله صیف و شتا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به همراه ستاره «سهیل» و قبیله «قریش» در سفرهای تابستانی و زمستانی اشاره میکند. او به نوعی از همراهی و همسفر بودن با این دو نماد در زندگی یا ماجراهایش صحبت میکند و به گردشهای بالایی و پست اشاره دارد که میتواند به تحولات و فراز و نشیبهای زندگی مرتبط باشد.
آسمانم بلکه یابد آسمان از من علو
آفتابم بلکه گیرد آفتاب از من ضیا
هوش مصنوعی: آسمان من ممکن است از من بلندتر برود و خورشید من ممکن است از نور من روشنتر شود.
آسمان هشتمم در خاک زندانی شدم
هستی اندر تنگبارم مانده اندر تنگنا
هوش مصنوعی: من در زمین محبوس شدهام و احساس میکنم که محدودیتها و تنگناهای زندگی مرا در بر گرفتهاند، در حالی که آرزوهایم به آسمانها پرواز میکرد.
میهمان بر دوستم دل سیر و چشمان گرسنه
میزبان بر دشنم جان تخمه فکرت ناشتا
هوش مصنوعی: میهمان دلش از محبت دوستم سیر است، اما چشمان میزبان که به دشمنش نگاه میکند، گرسنه و نیازمند است. افکار من هم در حالت گرسنگی و تشنگی هستند.
خصم از جامم خورد گه باده گاهی انگبین
دوست برخوانم نهد گه سرکه گاهی سرکبا
هوش مصنوعی: مخالفانم از شراب من مینوشند، گاهی بادهام را میخورند و زمانی هم از عشق دوست، شیرینی میچشند. گاهی هم مزه سرکه را میگیرند و تلخی را احساس میکنند.
مردا شکمخواره دایم دردمند آید از آنک
معده باشد بیت داء پرهیز شد راس الدوا
هوش مصنوعی: مردان شکمپرست همواره دچار درد و رنج هستند، زیرا معده آنها مثل زهرخانهای پر از بیماری است. پس غذای نامناسب و پرخوری باعث میشود که آنها درگیر مشکلات مختص به خودشان شوند.
آنکه خورد ز خوان یطعمنی و یسقینی نوال
تا آبد سیراب و سیر است از شراب و از غذا
هوش مصنوعی: کسی که از سفرهی منfeed خورده و نوشیده، به من نعمت و لطفش را ارزانی داشته تا جایی که سیراب و سیر از شراب و غذا شده است.
چون صلوة و نسک نی لله رب العالمین
تصدیه باشد درون کعبه حق یامکا
هوش مصنوعی: این بیت به تضرع و عبادت به عنوان یک عمل خالصانه در پیشگاه خداوند اشاره دارد. در آن از باطن کعبه به عنوان مکان مقدس و نمادی از ارتباط انسان با خدا یاد شده و تاکید میشود که عبادت باید با نیت خالص و برای رضای خدایی که پروردگار جهانیان است، انجام شود.
آنکه از دین دور کارش چیست با یعسوب دین
وانکه گمراه از صراط است از چه گوید اهدنا
هوش مصنوعی: کسی که از دین فاصله گرفته است، چه کار مفیدی میتواند انجام دهد؟ و کسی که از راه راست منحرف شده است، درباره هدایت چه چیزی میتواند بگوید؟
چون نماز از بهر غیر حق چه زاید زان نماز
جز جنون و صرع یا سرسام و مالیخولیا
هوش مصنوعی: وقتی نماز به خاطر غیر از خدا اقامه شود، چه نتیجهای جز جنون و دیوانگی یا آشفتگی ذهن و افسردگی خواهد داشت؟
رزق از من دور شد چون از حیا بستم نقاب
هم غنی گشتم چو پوشیدم ز استغنا ردا
هوش مصنوعی: رزق از من دور شد زمانی که حیا را کنار گذاشتم، ولی وقتی که به احساس بینیازی افتخار کردم، به ثروت دست یافتم.
شیر یزدان گفت ز استغنا غنی گردند خلق
نیز احمد گفت باشد مانع روزی حیا
هوش مصنوعی: شیر الهی بیان میکند که کسانی که از نیازمندیها بینیاز هستند، نیز بینیاز خواهند شد. همچنین، احمد (پیامبر اسلام) اشاره میکند که حیا میتواند مانع از رسیدن روزی باشد.
رزقم آن مولی دهد کو تاج استغنا نهاد
بر سر من ذالک فضل الله یوتی من یشا
هوش مصنوعی: در زندگیام، روزیم را کسی تامین میکند که نعمت استقلال و بینیازی را بر سرم گذاشته است. این فضل خداست که به هر کس بخواهد، عطا میکند.
تاج شاهان از زر و تاج من است از خاک ره
فرش شاهان عبقری فرش من است از بوریا
هوش مصنوعی: تاج پادشاهان از طلاست، اما تاج من از خاکی است که زیر پای آنها افتاده است. فرش پادشاهان از بهترین مواد است، ولی فرش من از بوریا ساخته شده است.
موسی عمران مرا داند چون هارون وزیر
عیسی مریم مرا خواند چو شمعون الصفا
هوش مصنوعی: من به اندازه هارون که وزیر عیسی مریم بود، با موسی بن عمران نزدیکی و آشنایی دارم، و همانطور که شمعون صفا او را میشناخت.
چار مادر خود تو پنداری مرا مادندرند
کرد با این مادران شاید ز هفت آبا ابا
هوش مصنوعی: تو مرا همچون مادر خود میپنداری، در حالی که این مادران من را مادران واقعی نمیدانند، شاید به خاطر نسلهای گذشتهام.
کودکانی را که این بد مادران میپرورند
جمله ابناء الدها لیزند و اولاد الزنا
هوش مصنوعی: کودکانی که توسط این مادران نادرست بزرگ میشوند، همه از نسل نادرست و ناشایست هستند و در حقیقت فرزندان نامشروع به شمار میروند.
گشته مادر با رقیبان جفت از قحط الرجال
هم پدر تنها به بستر خفته از عرق النسا
هوش مصنوعی: مادر در کنار رقیبان به سر میبرد و پدر به خاطر بیماریاش به تنهایی در بستر خوابیده است. در واقع، وضعیتی از کمبود مردان سبب شده که مادر به دیگران پناه ببرد.
چرخ مه را چون خورنق ساختم زین ره بمن
داد چون نعمان بن منذر، سنماری جزا
هوش مصنوعی: من مانند حاکم خورنق، موقعیت و قدرتی را برای خود ایجاد کردهام و از این راه پاداشی شگرف به من داده شده است، همانگونه که نعمان بن منذر پاداشهایی را دریافت کرد.
موکبم را در سفر باریک و سخت آمد طریق
حضرتم را در حضر تاریک و تنگ آمد قضا
هوش مصنوعی: در سفر دشوار و تنگم، زندگیام به سختی پیش میرود. در این حال، سرنوشت و تصمیماتم در شرایط سخت و ناگهانی به من میرسند.
خاطرم رنجور از رنج و هموم آسمان
سینه ام گنجور بر گنج علوم انبیا
هوش مصنوعی: خاطرم از درد و رنج پر است و در دل من، احساس سنگینی و بار سنگینی وجود دارد، اما در این دل، دانشهای انبیا و پیامبران گنجینهای گرانبها وجود دارد.
آنچه در بستان شجر کارم نروید جز شجن
هر چه مروا برگشایم نشنوم جز مرغوا
هوش مصنوعی: در باغ هر چه به امید رشد و سرسبزی بکارم، تنها بیحاصلی بر سرم میآید و هر بار که شاخ و برگها را میزنم، تنها صدای مرغهایی را میشنوم.
سهمگین تابد ستاره، خشمگین گردد سپهر
تیر روید از زمین، شمشیر بارد از هوا
هوش مصنوعی: درخشندگی ستارهها به قدری قوی و ترسناک است که آسمان از آن خشمگین میشود، تاریکی از زمین سر بر میآورد و مانند شمشیری از آسمان نازل میشود.
اره ای گر در کف نجار بینی بی گمان
هست بهر پیکر جمشید و فرق زکریا
هوش مصنوعی: اگر ابزاری مثل اره را در دست نجاری ببینی، یقیناً برای ساختن و فرم دادن به مجسمههایی مانند جمشید و زکریا به کار میرود.
آسیا شد سخره بهر دست شاهان اروپ
آسیائی خرد، همچون دانه اندر آسیا
هوش مصنوعی: آسیاب تبدیل به وسیلهای برای قدرتهای بزرگ اروپایی شده است، و کشورهای آسیایی مانند دانههایی در داخل آسیاب به حساب میآیند.
حال آن مسکین مسافر را خدا داند که چیست
اندران کشتی که عزرائیل باشد ناخدا
هوش مصنوعی: حال و روز آن مسکین مسافر فقط خداوند میداند که در آن کشتی چه میگذرد، چرا که عزرائیل، فرشته مرگ، ناخدای آن کشتی است.
هتک و سفک و حرب و هضم و خضم و موت و فوت
حرق و غرق و خرق و لعن و طعن و طاعون و وبا
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف مجموعهای از ناملایمات و مصیبتها میپردازد. به طور کلی، اشاره به آسیبها، نابودیها و خطرهای مختلفی دارد که ممکن است انسان با آنها روبرو شود. این کلمات نشاندهنده شرایط ناگوار، درد و رنج هستند که در زندگی ممکن است پیش بیایند.
جملگی تلخند و اندر کام ما چون شکرند
وه چه خوش فرمود اذاعم البلا طاب البلا
هوش مصنوعی: همه در حال غم و اندوه به سر میبرند، اما در دل ما مانند شیرینی هستند. چه زیبا گفته شده است که بلا و مصیبت برای ما خوشایند است.
در خراسان آتش بیداد و نار فتنه گشت
مشتعل مثل اشتعال النارفی جزل الغزا
هوش مصنوعی: در خراسان، آتش ظلم و فساد بسیار شعلهور شد؛ مانند آتش که درختان را میسوزاند.
چار ارکان جهان را لرزه در پیکر فتاد
تا فتاد از توپ دشمن لرزه بر کاخ رضا
هوش مصنوعی: چهار گوشه جهان به لرزه درآمد، وقتی که صدای توپ دشمن به کاخ رضا رسید و آنجا را به لرزه انداخت.
ژرف اگر بینی به هر تیری از آن زخمی رسید
بر دل شیر خدا و سینه خیرالنسا
هوش مصنوعی: اگر به عمق توجه کنی، میبینی که هر تیر یا آسیبی به دل شیر خدا و سینه خیرالنسا (مریم مقدس) رسید.
آنکه در هر راه بود از قارظ عنزی اضل
در طریق فتنه شد امروز اهدی من قطا
هوش مصنوعی: شخصی که در هر مسیری دچار سردرگمی و گمراهی شده، امروز به خاطر فتنهای که به وجود آمده، راه صحیح را نمیبیند.
حافظ دینند مشتی رهزنان یا للعجب
حارس ملکند جمعی غر زنان یا ویلتا
هوش مصنوعی: حافظ میگوید که گروهی از دزدها به عنوان متولیان دین و محافظان ملک ظاهر شدهاند و این که دنیا بر اثر رفتارشان در حیرت و شگفتی است. آنها در عین حال که خود مشکلسازند، دیگران را هم به غرور میاندازند که وضعیت حقوقی و وضعیت حکومت را تحت کنترل دارند. واقعاً جای تعجب است!
کینه توز و کینه ورز و کینه خواه و کینه جو
فتنه آر و فتنه بار و فتنه کار و فتنه زا
هوش مصنوعی: افرادی که کینه دارند و به دنبال فتنه و آشوب هستند، همواره در پی ایجاد مشکل و ناامنی در جامعهاند. آنها به طور مداوم در تلاشند تا میان مردم اختلاف بیندازند و اوضاع را به هم بریزند.
هوششان مست از خمار و نشأه ی مینای می
گوششان گرم از سرود نغمه زیر وستا
هوش مصنوعی: افراد هوششان تحت تأثیر نشئه و خوشی شراب قرار دارد و گوشهایشان از صدای دلنشین موزیک و نوای زیر آتش گرم است.
فتنه خسبد برنگیرندش گر این دو نان ز خواب
این مثل دایم شنیدی لوترک نام القطا
هوش مصنوعی: فتنه در خواب غفلت میماند و اگر دو نان به خوابش بیفتد، دیگر بیدار نخواهد شد. این موضوع را در مثل هم شنیدهای که در مورد جوجهها است.
تنگ شد بر ما فضا زین قاضیان رشوه خوار
راست گفت آن شه اذا جاء القضا ضاق الفضا
هوش مصنوعی: فضای زندگی ما به خاطر قاضیان رشوهخوار بسیار تنگ شده است. درست میگوید آن پادشاه که وقتی حکم انصاف بیاید، فضا تنگتر میشود.
ای قضای آسمان پرداز خاک از قاضیان
تا بیاید از پس سؤ القضا حسن القضا
هوش مصنوعی: ای تقدیر آسمانی، خاک در دست قاضیان بر تو حاکم است تا اینکه بعد از سرنوشت بد، سرنوشت خوب به وجود آید.
خوابمان باشد بر آن بستر که بر وی جای داشت
نابغه از بیم پور منذر ماء السما
هوش مصنوعی: در این بیت به موضوع خواب و آسایش اشاره شده است و به طور خاص به بستری اشاره میکند که نابغهای بر روی آن خوابیده و به نوعی از آن بستر با احتیاط و نگرانی یاد میشود، گویی بر روی آن بستر تنها خوابیدن میتواند باعث آرامش باشد. همچنین، نام پور منذر و آب آسمانی به نوعی به بارش و زندگی در زمین تعلق دارد که به این خیال و تصوری نسبت به خواب و آرامش در آن بستر اشاره دارد. این تصور از خواب به نحوی درخشان و با ارزش به تصویر کشیده شده که باید با احتیاط به آن نگریسته شود.
آسمانا آبی افشان بر زمین کاین مشت خاک
سوخت اندر آتش غم رفت بر باد از جفا
هوش مصنوعی: ای آسمان، رنگ آبیات را بر زمین بپاش، چون این خاکی که در آتش غم سوخت، اکنون به باد رفت و نابود شد.
تابش ماه اهست کز آن روشنی یابد زمین
کامران شاهست کز آن کام جان گردد روا
هوش مصنوعی: پرتو ماه آرام و ملایم است، که به واسطه آن زمین به خوشبختی میرسد و بخت شاد زندگی میکند.
روشنی خواهی از آن چرخ مقرنس خواه هان
کام جان جوئی ازین درگاه اقدس جوی ها
هوش مصنوعی: اگر به دنبال روشنایی هستی، به آسمانهای جلیل و عالی نظر کن و اگر میخواهی به آرامش و خوشی دست یابی، از این درگاه مقدس طلب کمک کن.
شهریارا هر که صد دارد نودهم پیش اوست
تا زیان گویند کل الصید فی جوف الفرا
هوش مصنوعی: هر که صدایی دارد و نظر میخواهد، نود نفر از او عقبترند تا یک نفر بتواند حقیقت را بیان کند. به نوعی، در این دنیا همه به دنبال شکار فرصتها هستند، مانند اینکه تمام شکارها در دل تاریکی کمین کردهاند.
من ترا دارم که اندر ملک استغنا و ناز
کا مرا نستی و الاسماء تنزل من سما
هوش مصنوعی: من تو را دارم که در دنیای بی نیاز و فخر زندگی میکنی، و چنین هستی که من هیچ گاه به نیاز نمیافتم و نامها از آسمان نازل میشوند.
من خطیبم بعد اما بعد در هر خطبه لیک
نام پاک تو است مذکور از پس لاسیما
هوش مصنوعی: من سخنران هستم و در هر خطبهای که میگویم، نام تو به پاکی و روشنی در پسزمینه آن ذکر میشود.
کعبه از رخسار داری زمزم از لعل روان
از مروت مروه باز آری و از صفوت صفا
هوش مصنوعی: کعبه با چهرهات زیباست و چشمهی زمزم با لعلهای تو زنده و جاری است. از مروت و جوانمردی مهری میآورید و از صفا و پاکی صفا را به ارمغان میآورید.
همچو آبی در خریف و همچو ابری در ربیع
سایه ای در روز صیف و آفتابی در شتا
هوش مصنوعی: مانند آبی در فصل پاییز و همچون ابرهایی در بهار، در روزهای تابستان سایهای دارم و در زمستان آفتابی دارم.
گفت ارشمیدس زمین را کردمی از جا بلند
با عمود ار بودمی در دست نقطه ی اتکا
هوش مصنوعی: اگر ارشمیدس میتوانست، زمین را از جای خود بلند میکرد اگر برای این کار یک نقطه اتکا و یک دندهی مناسب در دست داشت.
بیخبر بود آن حکیم از پایه فرهنگ تو
کاختران را بالشستی آسمان را متکا
هوش مصنوعی: حکیم از ریشه و بنیاد فرهنگ تو غافل بود. او نمیدانست که دختران تو زیر آسمان چه حالتی دارند و چه ناز و نازکیای در وجودشان هست.
اندرین ایام سختی کاب و نان اندر شد است
آن یکی در چنگ شیر این یک به کام اژدها
هوش مصنوعی: در این روزهای دشوار، یکی در چنگال شیر گرفتار است و دیگری در کام اژدها. به این معنا که در شرایط سخت، برخی در خطرات بزرگی قرار دارند.
تشنه کامان آبرو در خاک میرابان برند
بینوایان جان دهند از بهر نان بر نانوا
هوش مصنوعی: آبرو و اعتبار کسانی که در جستجوی آب و نان هستند به دست کشاورزان و افرادی که نان میپزند، میافتد. افرادی که در فقر به سر میبرند، جان خود را به خاطر به دست آوردن نان میدهند و این نشاندهنده سختی و دردسرهای زندگی آنهاست.
دیو خباز است و نان ختم خلایق وحش و طیر
شمر میراب است و مردم تشنه تهران کربلا
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از وضعیت افراد و شرایط زندگی آنان اشاره شده است. دیو یا موجودی منفی به عنوان کسی که کنترل بر منابع غذایی را در دست دارد، در حالی که افراد مختلف، از جمله وحوش و پرندگان، قدردان نان و روزی هستند. همچنین، به تشنگی و نیاز مردم تهرانی اشاره شده که در جستجوی آب و نجات هستند، که به نوعی به تصویر فقر و بحران اشاره میکند. در کل، این متن به نابرابری و مشکلات معیشتی و اجتماعی اشاره دارد.
داستان نان و آب از عز و منعت پیش خلق
داستان ابلق فرداست و حصن عادیا
هوش مصنوعی: داستان اینکه نان و آب از جایگاه و منزلت انسان پیش مردم چگونه است، به گونهای است که به نظر میرسد همچنان برای فردا هم باقی خواهد ماند و در این میان، شرایطی شبیه به داستان قوم عاد و دژی که ساختند وجود دارد.
کوری میراب و مرگ نانوا از فضل خویش
تشنگان را آب دادی بینوایان را نوا
هوش مصنوعی: تو به بخشی از نیازمندان کمک کردهای و به تشنگان آب دادهای، در حالی که برخی از افراد مانند میراب (سرچشمهدار) و نانوا با مشکلاتی مواجه هستند. این عمل نیک تو نشاندهندهی بزرگواری و لطف توست.
زنده کردی پیکر افسرده را از روح جود
سبز کردی گلشن پژمرده را ز آب سخا
هوش مصنوعی: با روح بخشیدن به پیکر بیحالی، باغ خشکیده را با جود و سخاوت خود، جانی تازه دادی و آن را سرسبز کردی.
گفت پیغمبر که هرکس تشنه ای را آب داد
هست اجرش چون ولایت بر علی مرتضی
هوش مصنوعی: پیامبر فرمودند: هر کسی که به شخصی تشنه آب بدهد، پاداش او مانند پاداش کسی است که ولایت و رهبری را بر علی مرتضی دارد.
گر چنینستی که آن شه گفته در پاداش کار
بر تو خواهد بود ارزانی کنو زالاولیا
هوش مصنوعی: اگر تو چنین هستی که آن پادشاه گفته است، پاداش کارهایت بر تو نازل خواهد شد.
در پی هر قطره ای بحریت بخشد حق از آنک
محسنان را داد خواهد عشرة امثالها
هوش مصنوعی: هر قطرهای از رحمت الهی، به افراد نیکوکار و مخلص برکت میبخشد، زیرا خداوند به آنها پاداشی به اندازه ده برابر آنچه انجام دادهاند عطا خواهد کرد.
چون تو در حر تموز از ابر جود خویشتن
صد هزاران تشنه را سیراب کردی از عطا
هوش مصنوعی: وقتی که تو در گرمای تابستان با بخششهای بیپایانت، هزاران تشنه را سیراب کردی و به آنها عطا کردی.
نوح را کردی ز همت غرقه در طوفان فیض
ریختی در جام خضر از فضل خود آب بقا
هوش مصنوعی: نوح با تلاش و کوشش خود در برابر طوفان، غرق شد. اما تو بر او فیض و رحمت خود را نازل کردی و مانند آب حیات را به او عطا کردی.
از ولایت آبشاری ساختی چون سلسبیل
که کند جبریل چون مرغابیان در او شنا
هوش مصنوعی: تو از سرزمینت آبشاری آفریدهای که همچون سلسبیل زیباست و جبرئیل مانند مرغابیها در آن شنا میکند.
شهریارا غم مخور گر سفله ای با زرق و شید
نام پاکت را به خود بربست و شد فرمانروا
هوش مصنوعی: ای شهریار، نگران نباش اگر کسی بیخودی با ظاهری زیبا و نام نیک تو را به خود نسبت داد و به مقام رهبری رسید.
گر گیاهی را پزشکی خواند اکلیل الملک
تاج شاهان را نباشد همسری با آن گیا
هوش مصنوعی: اگر گیاهی را پزشک بخوانند، تاج و تخت پادشاهان به هیچ عنوان همتایی با آن گیاه نخواهد داشت.
مهتری دارد اگر خوبنده اندر بار بند
مهتران دهر را بر وی نباشد اعتنا
هوش مصنوعی: اگر کسی را در زندگیاش بزرگ و مهترانی باشد، اما او خودش به خوبی عمل نکند و بار مسئولیتش را به دوش نکشد، نباید به بزرگی و مقام آن مهتران توجه کرد.
چرخ گردون را چه باک از آنکه دارد چرخ نام
دوک و دولاب و گریبان و کمان و آسیا
هوش مصنوعی: چرخ بزرگ زندگی به چیزهای مختلفی که در آن وجود دارد، اهمیتی نمیدهد. حتی اگر در آن نامها و اشیاء مختلفی مثل دوک، دولاب، کمان و آسیاب وجود داشته باشد، باز هم هیچ تفاوتی نمیکند.
چون نداند بانگ طاوسان شغال هفت رنگ
بایدش گفتن نه ای طاوس خواجه بوالعلا
هوش مصنوعی: اگر کسی ندانسته به شغال هفت رنگ، که شبیه طاووس است، بگوید که تو طاووسی، باید به او فهماند که نه، تو طاووس نیستی بلکه شغالی.
جعفری تره نخواهد گشت زر جعفری
آیت احمد نخواهد شد سرود احمدا
هوش مصنوعی: جعفری هرگز به طلا تبدیل نمیشود و نشانه احمد هم به سرود احمدا تبدیل نخواهد شد.
کی تواند همچو سلمان گشت سلمانی بجاه
گر زبانش پارسی شد یا نژادش پارسا
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند همچون سلمان، شخصیت برجستهای در دین و ایمان باشد، اگر فقط زبانش فارسی باشد یا از نسل پارساها باشد؟
گندنا بر ناودان برگ ترب ماند به بیل
لیک ناید کار این هر دو ز ترب و گندنا
هوش مصنوعی: گندم و ترب هردو محصولاتی هستند که در زمین کشاورزی به دست میآیند. اما اگرچه هر دو از خاک رشد میکنند، اما در نهایت در کارکرد و نتیجه از هم متفاوت هستند. مانند این است که با وجود شباهتهایی که بین آنها وجود دارد، اما هیچ یک نمیتوانند جایگاه دیگری را پر کنند یا همانند هم عمل کنند.
خوک خوک است ار بنوشد شیر از پستان شیر
جغد جغد است ار شود پرورده در ظل هما
هوش مصنوعی: هر موجودی با ذات خود شناخته میشود و تغییر پیداکردن در ظاهریات و شرایط زندگی نمیتواند آن ذات را تغییر دهد. حتی اگر خوک از شیر بنوشد یا جغدی در سایه هما بزرگ شود، آنها همیشه به ماهیت اصلی خود باقی میمانند.
گر عیاذا بالله اینان را خدا دانند خلق
کافرم من گر نمایم بندگی بر این خدا
هوش مصنوعی: اگر بخواهند باوری به آنها داشته باشند و آنها را به عنوان خدا بپرستند، من کافر هستم حتی اگر در برابر این خدا اظهار بندگی کنم.
شوخ با صابون این شوخان بنزدایم ز تن
که به نرمی همچو لیفند و به سختی سنگ پا
هوش مصنوعی: شخصی با شوخی و خنده به دیگران میگوید که باید به تن خود رسیدگی کنیم، چون پوست ما مانند لیف نرم و لطیف است و باید از چیزهای خشن چون سنگ پا دور باشیم.
جز نخ اندر ثقبه سوزن کجا باور کنم
قامتی یکتا شود در پیش کژ طبعان دو تا
هوش مصنوعی: جز نخ در سوراخ سوزن، کجا میتوانم باور کنم که قامتی منحصر به فرد در مقابل افراد با طبع کج و منحرف از دو طرف قرار گیرد؟
نیستند اینان بجز مشتی گدایان بر درت
که سرانشان سالها در پیشت استاده به پا
هوش مصنوعی: این افراد جز چند نفر بیمقدار در درگاه تو نیستند، و رؤسای آنها سالهاست که در برابر تو ایستادهاند.
خوانده بر رویت ستایش هم زبانشان هم روان
کرده در بارت نیایش هم پدرشان هم نیا
هوش مصنوعی: یادداشتهایی درباره تو در مدح و ستایش نوشتهاند، که هم زبانشان را به تقصیم نیایش تو مشغول کرده و هم درواقع پدر و نیا (اجداد) آنها نیز به احترامت پرداختهاند.
در طریق سیل هایل چیست دیواری گلین
در گذار باد صرصر کیست مقداری هبا
هوش مصنوعی: در مسیر جاری شدن سیلابها، چه دیواری از گل وجود دارد و در برابر باد سرد چه مقدار هوا وجود دارد؟
چوب چوپانی است در پیش شعیب آنکوبدی
پیش جادو اژدها کش پیش فرعون اژدها
هوش مصنوعی: چوبی که چوپان در دست دارد، نماد قدرت و نفوذ اوست. در برابر شعیب، به معنای پیشوایان یا رهبران، چوب او مانند ابزاری ساده به نظر میرسد. همچنین وقتی که کسی با مهارت و قدرتی بزرگ مانند جادوگری یا فرعون مواجه میشود، چوب میتواند ضعیف و بیاثر جلوه کند. این تصویر نشاندهنده این است که در برابر قدرتهای بزرگ، ابزار ساده و معمولی نیز به راحتی ناتوان است.
شاه بسیار است اندر جمع حیوانات لیک
شاه نحل است آنکس آید وحی و زاید زو شفا
هوش مصنوعی: در میان دو دسته حیوانات، پادشاهان زیادی وجود دارد، اما از نظر اصالت و اهمیت، آن کسی که وحی میگیرد و شفایی از او به وجود میآید، همان پادشاه زنبورهاست.
مصطفی شیر خدا را شهریار نحل خواند
گفت یعسوبش بدین کو بود دین را پیشوا
هوش مصنوعی: مصطفی (پیامبر اسلام) شیر خدا را به عنوان رهبر زنبوران عسل نامید و گفت که او پیشوای دین است.
پادشاهی را سلیمان بن داودی سزد
تا کند بر وی وزارت آصف بن برخیا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ریاست و فرمانروایی را به سلیمان، پسر داوود، میتوان واگذار کرد تا در کنار او، آصف بن برخیا به عنوان وزیر خدمت کند.
گوش جان مشتاق ذکر آن شه فرخ فرست
قم حبیبی اسقنی خمرا و قل لی انها
هوش مصنوعی: این بیت به تمایل و علاقه فرد به یادآوری و ذکر ویژگیهای محبوب خود اشاره دارد. او از محبوبش میخواهد که با نوشیدنیای خوشگوار او را سیراب کند و همچنین به او بگوید که آن نوشیدنی چه خاصیتی دارد. این ابراز احساسات نشاندهندهی عشق و اشتیاق عمیق به محبوب است.
زاد وجدی خیرمازودت من ذکرالحبیب
راح همی نعم مار وحت یاریح الصبا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به احساسی عمیق و شورانگیز اشاره دارد که از یاد محبوب زنده میشود. او بیان میکند که یادآوری محبوب، خوشی و شوقی همراه دارد که همچون نسیم صبحگاهی دلنشین است و روح را تازه میکند. شعر نیز بر اهمیت عشق و یاد محبوب در زندگی تأکید دارد.
ماه ماه است اردمد در دشت یا در بوستان
شاه شاه است اربود در شهر یا در روستا
هوش مصنوعی: ماه همیشه ماه است، چه در دشت باشد و چه در باغ. شاه نیز همیشه شاه است، چه در شهر باشد و چه در روستا.
گر دو روزی چرخ ملک از محور خود دور گشت
اکل مردم از قفا شد سیرشان بر قهقرا
هوش مصنوعی: اگر به مدت دو روز هم چرخ زندگی از مسیر اصلیاش منحرف شود، مردم به عقب برمیگردند و راهشان برعکس میشود.
آسمان سوگند با دونان نخورده است ای ملک
حق تعالی داد خواهد ناسزایان را سزا
هوش مصنوعی: آسمان هیچگاه با افراد پست و بیارزش نخواهد بود، ای پادشاه، پروردگار حق به کسانی که ناسزا میگویند، جزای مناسب خواهد داد.
هر که خارج شد ز راه راست بازآید بره
هر چه بیرون شد ز جای خویش برگردد بجا
هوش مصنوعی: هر کسی که از مسیر درست خارج شد، باید دوباره به آن بازگردد. هر چیزی که از جای خود بیرون رفته، باید به مکان خود بازگردد.
سالخوردان را گر انجانی فزاید آرزو
خردسالان را جوانمرگی رساند اشتها
هوش مصنوعی: اگر به سالخوردگان امیدی ویژه اضافه شود، آرزوهای آنان بیشتر میشود و این در حالی است که برای جوانان، اشتیاق به زندگی ممکن است به مرگ زودرس آنها انجامیده باشد.
کیست جز موسی ید بیضا برآرد ز آستین
کیست جز عیسی دهد بر اکمه و ابرص شفا
هوش مصنوعی: چه کسی جز موسی میتواند دست خود را از آستین بیرون آورد و آن را سفید کند؟ و چه کسی جز عیسی میتواند بر مبتلایان به بیماریهای سخت، شفا دهد؟
آهن تفته بر اشتر مرغ باشد قوت جان
مشک و عنبر زهر باشد در مشام خنفسا
هوش مصنوعی: آهن داغ برای شتر مانند غذایی است که جانش را حفظ میکند، اما بوی مشک و عنبر برای مگس سم میماند.
علم سقراطی رسد بر شاکران از شوکران
حکمت بقراطی آرد بر فقیران فیقرا
هوش مصنوعی: دانش سقراطی به ذهن شاکرها میرسد، در حالی که حکمت بقراطی به فقیران میآورد.
سود قومی، قوم دیگر را زیان آرد بطبع
هست گرگان را عروسی گوسپندان را عزا
هوش مصنوعی: اگر یک قوم به سود برسد، ممکن است قوم دیگر آسیب ببیند. به طور طبیعی، شادی و خوشحالی برای یک گروه میتواند به معنای ناراحتی و غم برای گروه دیگر باشد، مانند این که وقتی در میان گرگها جشن عروسی برپا میشود، برای گوسفندها خبری خوش نیست و در واقع آنها در عزا هستند.
فتنه مشروطه خواهان هوسناک از ستم
ملک را افکند در پستی ملک را در عنا
هوش مصنوعی: فتنهی کسانی که به آزادی و مشروطه علاقهمند بودند، به خاطر طمع و هوسها، باعث شد که ستمگری و ظلم حاکمان، کشور را به ورطهی نابودی بکشاند و به آن آسیب جدی بزند.
گفت هر کس شد شبیه قومی از آنان بود
جز بدان چشمی که دارد از بصر کشف الخطا
هوش مصنوعی: هر کسی که به قومی شبیه شود، بخشی از آن قوم به حساب میآید، جز اینکه بینایی او میتواند اشتباهات را کشف کند.
لاجرم از این تشبه بیگناه است آنکه کشت
هر زمان جای رتیلا صد هزاران دیو پا
هوش مصنوعی: به طور حتم، بیگناه است کسی که به خاطر ظاهر و رفتار خود، همواره دیگران را آزار میدهد و به هزاران دیو و موجود قوی مانند رتیلا تبدیل میشود.
هم شبیهند این جماعت بر جهودان از هوس
طبعشان ننمود بر سلوی و برمن اکتفا
هوش مصنوعی: این گروه همگی شبیه به یهودیان هستند و از هوس و تمایلات طبیعی خود نتوانستهاند به چیزهای بهتر و والاتر دست پیدا کنند و تنها به چیزهای پایینتری نسبت به آنچه که ممکن است اکتفا کردهاند.
هر زمان در حضرت موسی بن عمران می زدند
نغمه یخرج لنا من بقلها قثائها
هوش مصنوعی: هر بار که به حضور موسی بن عمران رسیدند، نغمهای سر میدادند که از سبزیجاتش، خیارش را برای ما بیاورد.
ای شده اندر لباس میش با چنگال گرگ
هم بلاشرطی تو در مشروطه هم با شرط لا
هوش مصنوعی: تو در ظاهر شبیه یک میش هستی، ولی در باطن همانند گرگ خطرناک و رجزخوانی میکنی. در مشروطه، تو هم با شرط و شروط خاصی آمدی، اما در حقیقت در اصل نیازی به هیچ شرطی نداری.
قلب تاری را بجای نقد روشن برنهی
جوفروشی گشته نزد مشتری گندم نما
هوش مصنوعی: به جای اینکه به ظاهر خود اهمیت بدهی و از زیباییهای نادرست بهرهبرداری کنی، باید به درون خود و ارزشهای واقعیات توجه کنی. در این دنیا، افراد گاهی به ظواهر تمایل پیدا میکنند و ارزشهای حقیقی را فراموش میکنند.
شور شوری در سرت سنگ سنا بر سینه ات
نه در این سر هوش داری نه در آن سینه صفا
هوش مصنوعی: در دل تو شور و شوقی موج میزند و سنگی سنگین بر سینهات است. در این سر، نه هوش و اندیشهای داری و نه در آن سینه، آرامش و صفایی وجود دارد.
با حرامی در حرم احرام بستی از دغل
پای کوبان جمره در کف تاختی اندر منا
هوش مصنوعی: با کسی ناپاک و فریبکار در حرم امن مکه پیمان بستی و با شتاب به سمت جمره (سنگزنی) رفتم، در حالی که هرگز از واقعیتها غافل نبودی.
نه از آن شوری بجز شرمر ترا آمد بکف
نه فروزد ز آن سنا اندر دلت نور و سنا
هوش مصنوعی: فقط از آن شور و شوقی که در دل توست، کاری ساخته نیست و هیچ نوری از آن شعله در قلبت نمیتابد.
ز آن سنا باشد وزیران را فروغ اندر چراغ
هم ازین شوری وکیلان را نمک در شوربا
هوش مصنوعی: از آنجایی که روشنایی و بصیرتی که برای وزیران وجود دارد، به مانند نوری در چراغ است، و همچنین این شور و شوق، نمایندگان و وکلا را مانند نمک در غذا میسازد.
مجلس شورا بهل بزم سنا تعطیل کن
اندرون بسپر به کدبانو برون بر کدخدا
هوش مصنوعی: مجلس شورای شهر را تعطیل کن و به همسر رئیس تحویل بده و خودت برو بیرون نزد رئیس روستا.
مشنو از شورای حفظ الصحه بشنو از رهی
کز فلوس این خستگان را چاره باید نزسنا
هوش مصنوعی: از مشاورههای بهداشتی چیزی نشنو، بلکه به سخنان رهی گوش بده که از زحمتهای این خستگان باید راه حلی پیدا کرد.
گر فلوس ازد که عطار آری رایگان
ور سنا از مکه دادار داری بی بها
هوش مصنوعی: اگر پولی که عطار به تو میدهد، رایگان باشد، و اگر خداوند از مکه به تو نور و روشنی ببخشد، اینها بیقیمت و ارزشمند هستند.
نفع نتواند ز شرب این سنا و این فلوس
کور از حسن بدیع و کر زبانک کرنا
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که از نوشیدن این جام و این کاسه نمیتوان سودی برد، چرا که زیبایی و هنر آن به دستور زبان و بیان لطیف نیاز دارد. در واقع، به نوعی اشاره دارد که کیفیت و زیبایی چیزها بیشتر به کلام و بیان وابسته است تا صرفاً به خود چیزها.
می شناسم من گروهی را که بشناسند نیک
آدمی از لهجه و خیل از نشان مرغ از صدا
هوش مصنوعی: من افرادی را میشناسم که میتوانند شخصیت خوب یک آدم را از لهجهاش تشخیص دهند و همچنین میتوانند بسیاری از ویژگیهای یک پرنده را فقط از صدایش تشخیص دهند.
در بر ایشان هویدا باشد از انوار حق
عشق از سودا می از افیون تباکی ازبکا
هوش مصنوعی: عشق و صفای حق در وجود آنها نمایان است، گویی از طریق شراب و افیون، احساساتی عمیق و غمانگیز در دل دارند.
گر شنیدستی بدور اعتضادالسلطنه
داستان محرم، نامحرم و سرمه ی خفا
هوش مصنوعی: اگر داستان محرم و نامحرم و رازهای پنهان در مورد اعتضادالسلطنه را شنیدهای، توجه کن.
کان سفاهت سرمه ای در دیده خود کرد و خواست
ناظران را دیده سازد کور چون عین الرضا
هوش مصنوعی: سفیان در تلاش بود تا خود را با نیرنگ و فریب به نظر دیگران زیرک و باهوش نشان دهد، در حالی که در واقعیت مثل کسی بود که به عمد خود را کور کرده و نمیتواند حقیقت را ببیند.
شاهزاده خویشتن را بر عمی زد ز آنکه داشت
دیده شاهد فریب و خاطری هوش آزما
هوش مصنوعی: شاهزاده به خود متکی شد چون چشمش به زیبایی آشنا افتاد و دلش به چالش کشیده شد.
گفت با گردان و سالاران یار خویشتن
هر چه گستاخی کند محرم نگوئیدش چرا
هوش مصنوعی: با دوستان و همپیمانان خود صحبت کن و هرچه بر سرش میآید، اگر جسارت کند، به او نگو که چرا این کار را کردی.
خویشتن را کور بنمائید کاین مسکین گول
مدعی باشد که ما را چشم بندد با دعا
هوش مصنوعی: خود را نادیده بگیرید و به خودتان اجازه ندهید که تحت تأثیر حرفهای دروغین و فریبنده دیگران قرار بگیرید، زیرا این فراموشکاران ممکن است تصور کنند که میتوانند با دعا و درخواستهایشان شما را گمراه کنند.
من دعایش را همیدون بر تنش نفرین کنم
تا بداند زان دعا حاصل نگردد مدعا
هوش مصنوعی: من میتوانم با نفرین بر او اثر دعا را بر تن او بگذارم تا بفهمد که آن دعا به نتیجهای که میخواهد نخواهد رسید.
غره شد محرم به سحر خویش و چون دیوان ربود
خاتم جم را که بد ملک سلیمانش بها
هوش مصنوعی: محرم به زیبایی و جاذبههای خود مغرور شد و مانند دیوان، انگشتر جم را که نشانه قدرت ملک سلیمان بود، ربود.
پس قلمدان زرین را برد و درج گوهرین
شه تعامی کرد تا یابد خبر زین مبتدا
هوش مصنوعی: او قلمدان طلایی را برداشت و با خود جواهرهای شاهانهای به همراه داشت تا از این آغاز داستان باخبر شود.
شوخ چشمی از نصاب افزوده شد وان خیره دست
از گلیم خویش بی اندازه بیرون هشت پا
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که فردی با چشمان شوخ و بازیگوشی که دارد، به چیزی فراتر از حد معمول خود رسیده است. او به گونهای است که آنچه در دست دارد، بسیار فراتر از توانایی و امکاناتش است. این تصویر به نوعی از افراط و زیادهروی در چیزهایی که فراتر از مرزهای واقعی خودش هستند اشاره دارد.
شه صفیری زد بتندی بر پرستاران و گفت
دزد غیبی آمده است اینجا ندانم از کجا
هوش مصنوعی: سلطان به شدت به پرستاران هشدار داد و گفت که دزدی ناشناخته به اینجا آمده و نمیداند از کجا آمده است.
چشم بندی میکند با ما حریفی شوخ چشم
غافلست از چشم ما وز چشمبندی های ما
هوش مصنوعی: موجودی playful و شوخ، ما را فریب میدهد و در حقیقت غافل از نگاهی است که ما به او داریم و از ترفندهایی که ما به کار میبریم.
چاکران گرد آمدند از چار سوی اندر وثاق
رسته شد شاخ جدال و بسته شد باب صفا
هوش مصنوعی: دستهای از خدمتگزاران از چهار سو دور هم جمع شدند، و در این میان، نشانههای کشمکش و نزاع برطرف گشته و دروازههای آرامش و دوستی بسته شده است.
دزدشان در پیش و گفتندی چه شد این راهزن
کاروان همراه و پرسیدندی از بانک درا
هوش مصنوعی: دزدان در جلو کاروان بودند و میپرسیدند که چه بر سر این راهزن آمده است، در حالی که از صدای درا (شاید به معنای صدای طلا یا ثروت) خبر میگرفتند.
رمیة من غیر رام کورکورانه بخشم
میزدندش فرقة بالسیف قوم بالحصا
هوش مصنوعی: کسی که به طور کورکورانه به سمت من حمله میکند، مثل گروهی است که با شمشیر و سنگ به من میزنند.
شربتی از پهلوانان ضربتی از خاک خورد
کوبی اندر مغز وی میرفت و چوبی بر هوا
هوش مصنوعی: شربتی از قدرت و دلاوری پهلوانان به او داده شد و ضربهای از زمین خورد بر سرش، به طوری که به عمق ذهنش نفوذ کرد و چوبی نیز در هوا به حرکت درآمد.
عاقبت بیچاره شد فریاد زد زاری نمود
کالغیاث ای شه ندانستم خطا کردم خطا
هوش مصنوعی: در نهایت، او به وضعیتی دچار شد که ناچار فریاد زد و از دل ناله کرد و به درگاه پادشاه گفت: «ای کمک، نمیدانستم که اشتباه کردهام.»
شاه گفتش محرما رو سرمه از چشمان بشوی
ترک کن نامحرمی و اندر حریم جان درآ
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای عزیز، سرمه را از چشمانت پاک کن و از ارتباط نامحرمان دست بردار. وارد حریم جانم شو.
روزن خود ار چه بندی از سرای دیگران
روزن بیگانه را بایست بستن از سرا
هوش مصنوعی: اگرچه خود را به محیط و افکار دیگران محدود میکنی، اما باید درهای ایدههای بیگانه را نیز ببندی و نگذاری که به دنیای تو راه پیدا کنند.
سرمه را در چشم ناظر کش نه اندر چشم خود
تا شوی پنهان ز دیدار غریب و آشنا
هوش مصنوعی: خطوط سرمه را بر دیده ناظر بکش، نه بر چشمان خودت، تا از دیدن غریبه و آشنا پنهان شوی.
چشم ناظر گر نبندی پرده بر مرئی فکن
تا که سازد سد راه سیر نور از ماورا
هوش مصنوعی: اگر چشمِ بینا را ببندی و پردهای بر اشیاء بگذاری، چنین پردهای مانع جریان نور از عالم بالا به پایین خواهد شد.
پرده پوشی کن که با این سرمه بستن مشکل است
چشمهائی را که دور است از محیاشان حیا
هوش مصنوعی: پردهای بینداز که با این سرمه زدن، سخت است چشمهایی را که از حیا و زیبایی دور هستند، بپوشانی.
همچو کبکان زیر برف اندر شدی پنداشتی
تو نبینی خصم را او هم نمی بیند ترا
هوش مصنوعی: مثل کبکهایی که زیر برف پنهان شدهاند، فکر کردی که تو دشمن را نمیبینی، در حالی که او هم تو را نمیبیند.
حال این مشروطه خواهان گزافی را بشرح
باز راندم با مثال و شاهد آن برملا
هوش مصنوعی: من وضعیت کسانی که خواهان مشروطه بودند را به وضوح توضیح دادم و با مثالها و شواهدی آن را روشن کردم.
تا بدانند این همه مردم که نتواند گرفت
جای دانش را جهالت جای تقوی را ریا
هوش مصنوعی: تا اینکه همه بدانند، افرادی که نمیتوانند علم را بهدست آورند، در حقیقت جهل و نادانی را بهجای دانش و ریاکاری را بهجای تقوا قرار میدهند.
شهریارا جامه ای زین چامه بس کردم دراز
بلکه باشد طولش اندر قامت مدحت رسا
هوش مصنوعی: شهریار، لباسی از کلام زیبا و دلنشین برای خود آماده کردهام که به اندازه کافی بلند باشد تا در ستایش و توصیف زیبا به کار آید.
هر چه افزودم درازی کوته آمد لاجرم
تن زدم آوردم اندر خامشی سر در عبا
هوش مصنوعی: هر چه بر طول سخنانم افزوده شد، اما در واقع کوتاهتر به نظر آمد. بنابراین تصمیم گرفتم سکوت کنم و سرم را زیر عبای خود پنهان کردم.
بر تو میخواندم دعا و میشنیدم آشکار
در فلک خیل ملک میگفت آمین ربنا
هوش مصنوعی: برای تو دعا مینوشتم و میشنیدم که در آسمان، گروهی از فرشتگان با هم میگفتند: «خداوندا، دعاهای ما را بپذیر».
این قصیدت را بدان بحر و روی گفتم که گفت
سالک کرمانشهان استاد مولاناالعطا
هوش مصنوعی: من این شعر را با توجه به ژانر و سبک آن گفتم تا برای افرادی که در کرمان زندگی میکنند و به تعالیم مولانا علاقهمند هستند، قابل فهم باشد.
عشق را دانم همی بر خویشتن فرمان روا
بندهٔ عشقم بر این قولم بود یزدان گوا
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که عشق بر من تسلط دارد و من، بندهٔ عشق هستم؛ این وعدهام را خداوند گواه میباشد.