گنجور

شمارهٔ ۳۹

حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم
که همچو من بشگفتی رود هر آنکه شنود
هزار و پانصد و هفتاد و چار میلادی
که سال نهصد و هشتاد و دو ز هجرت بود
سفیر مملکت پرتقال باز آورد
بپای خسرو ایران سر نیاز فرود
ز بار دولت هانری برای طرح و داد
طریق درگه طهماسب شه همی پیمود
ز جانب ملک باختر بخسرو شرق
نماز برد و بر او خواند آفرین و درود
بداد نامه و گنجینه ای فراز آورد
پر از گهر چو ز خورشید و مه سپهر کبود
شنیده ام که در آن گونگون تحف بوداست
نفایسی که بقدر از خراج هند فزود
خدیو ما نپذیرفت نامه را و بعمد
برآورنده آن چشم مرحمت نگشود
بخشم گفت که ما را ز دست بدگهران
گرفتن گهر نابسوده ندهد سود
سفیر رانده شد از بار شاه وزین تحقیر
ز دل برآمدش آتش ز سر برون شد دود
پیام داد بشه کز ملوک در خور نیست
چنین بروی رسولان نگاه خشم آلود
بویژه آنکه من از بهر آشتی شده ام
نه بهر جنگ که جانم ز خشم شه فرسود
چو پادشه بشنید این سخن بواسطه گفت
باو بگو شه ما پاسخت چنین فرمود
که پادشاه تو پیوند آشنائی را
چنان بریده که در وی نه تار مانده نه پود
مگر نه شاه تو برکنده پایه مسجد
مگر نه طاق کلیسا ز خاک آن اندود
مگر نسوخته قرآن مگر نه کرده روان
ز اشک دیده اسلامیان هزاران رود
چگونه یار من است آنکه در قلمرو او
شود ذلیل مسلمان بود عزیز جهود
چو سوخت شاه تو قرآن و طاق مسجد ریخت
ترانه جای پذیرفتن است و نه بدرود
چرا که دشمن آیین عدوی جان باشد
کجا شود دل مرد از عدوی جان خشنود
سفیر هانری ازین گفته شرمگین شد و گفت
که حق بجانب طهماسب شه، بد، از ما بود
کنون ز مردن طهماسب سیصد و چل و اند
گذشته سال کمابیش زیر چرخ کبود
بشرق و غرب جهان این حکایت از تاریخ
کسی نخواهد که او را بفرخی نستود
یکی حکایت دیگر کنون فراز آرم
که هر که خواند بچهر از دو دیده خون پالود
در این دو ساله که از جور و فتنه در ایران
هوا سموم فشان گشت و آب زهرآلود
زمام کشور در دست آنکسان افتاد
که هر چه بود شد از دست آزشان نابود
سه چار کودک جلف جوان که بودندی
کم از کنیزک اشتان و نوعروس غرود
گرفته دست وزارت گشوده دست عدو
بخون و ثروت و ناموس مردمان پی سود
گشودن در ایشان ببست باب نشاط
در عذاب ابد را بروی خلق گشود
چو رنگ شرم به رخسارشان نبود پدید
نگاهشان ز دل خلق زنک غم نزدود
پی خرابی ایران چنان کمر بستند
که یک بدست نماند از همه فراز و فرود
در آستان رضا آتشی زدند ز توپ
که بر خلیل حق از منجنیق زد نمرود
و یا تو گوئی حجاج بود و بار دگر
ز منجنیق ستم طاق کعبه را فرسود
نگین و خامه در انگشتشان بدان ماند
که خرد بیهده بر سر نهاده مغفر و خود
جهانیان متزلزل جهان پر از بیداد
زمین سیاه ز گر دست و چرخ تیره ز دود
درخت سبز چمن زرد و سرخ گل نیلیست
ازین سیاه گلیمان پست کور و کبود
کجا شدند ملوک سلف کشان در گوش
سروش غیب بسی نکتهای نغز سرود
که بنگرید چسان چشم فتنه شد بیدار
دمی که چشم وزیران بمهد ناز غنود
علی کجاست که از طاقشان فرود آرد
چنانکه ریخت بتان راز طاق کعبه فرود
عمر کجاست کزین مملکت براندشان
چنانکه از حرم حق براند گبر و جهود
بلی چو مرد شکمخوار باغبان باشد
نه گل بگلبن ماند نه آبی و امرود
فدای غمزه شود بوستان نرگس و گل
بهای بوسه رود باغ سیب و شفتالود
تفاوت است میان دو تن ار گوش دهند
یکی بآیه قرآن یکی بنغمه رود
کجا رسد دل زاری که غرق بحر غم است
بدانکه محو سرور از نشاط رود و سرود
چو سفله را کمر لعل بر میان بستی
بود معاینه همچون سفال سیم اندود
اگر سگ گله با گرگ عقد صحبت بست
برانش از گله و پوست برکن از تن زود
وگرنه گله بتاراج گرگ خواهد رفت
که دزد خانه خدا شد چو پاسبان آسود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایتی ز ملوک سلف شنیدستم
که همچو من بشگفتی رود هر آنکه شنود
هوش مصنوعی: داستانی از پادشاهان پیشین شنیده‌ام که هر کس آن را بشنود، مانند من شگفت‌زده می‌شود.
هزار و پانصد و هفتاد و چار میلادی
که سال نهصد و هشتاد و دو ز هجرت بود
هوش مصنوعی: در سال 1574 میلادی، که معادل سال 982 هجری قمری بود، اتفاقاتی در جهان رخ داد.
سفیر مملکت پرتقال باز آورد
بپای خسرو ایران سر نیاز فرود
هوش مصنوعی: سفیر کشور پرتغال با حالتی احترام‌آمیز و خاضعانه به حضور پادشاه ایران آمد.
ز بار دولت هانری برای طرح و داد
طریق درگه طهماسب شه همی پیمود
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت و موفقیتی که هانری به دست آورده، به دنبال راهی برای طرح و بیان مسائل دربار طهماسب شاه است.
ز جانب ملک باختر بخسرو شرق
نماز برد و بر او خواند آفرین و درود
هوش مصنوعی: از سمت پادشاه غرب، نماز و دعا به سوی پادشاه شرق فرستاده شد و برای او تحسین و سلام بیان گردید.
بداد نامه و گنجینه ای فراز آورد
پر از گهر چو ز خورشید و مه سپهر کبود
هوش مصنوعی: نامه ای را به او دادند و گنجینه ای را به همراه آن آوردند، پر از جواهراتی که همچون خورشید و ماه در آسمان آبی می درخشند.
شنیده ام که در آن گونگون تحف بوداست
نفایسی که بقدر از خراج هند فزود
هوش مصنوعی: گفته شده که در آنجا چیزهای باارزشی وجود دارد که می‌تواند به اندازه مالیات هند ارزش داشته باشد.
خدیو ما نپذیرفت نامه را و بعمد
برآورنده آن چشم مرحمت نگشود
هوش مصنوعی: سلطان ما نامه را نپذیرفت و عمداً نگاه لطفی به ما نکرد.
بخشم گفت که ما را ز دست بدگهران
گرفتن گهر نابسوده ندهد سود
هوش مصنوعی: بخشم گفت که ما از دستان افرادی که ناپاک هستند، نمی‌توانیم چیزی که با ارزش و ناب است، به دست آوریم.
سفیر رانده شد از بار شاه وزین تحقیر
ز دل برآمدش آتش ز سر برون شد دود
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای از دربار پادشاه رانده می‌شود و به خاطر تحقیر و بی‌احترامی، در دلش آتش خشم شعله‌ور می‌شود و از سرش دودی برمی‌خیزد.
پیام داد بشه کز ملوک در خور نیست
چنین بروی رسولان نگاه خشم آلود
هوش مصنوعی: پیامی فرستادند که این رفتار از سوی پادشاهان شایسته نیست و باید به فرستادگان با چشم غضب نگاه نکنند.
بویژه آنکه من از بهر آشتی شده ام
نه بهر جنگ که جانم ز خشم شه فرسود
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه من برای صلح و دوستی آمده‌ام، نه برای نزاع و جنگ، زیرا جانم از شدت خشم و جنگ دچار آسیب شده است.
چو پادشه بشنید این سخن بواسطه گفت
باو بگو شه ما پاسخت چنین فرمود
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه این سخن را شنید، به وسیله‌ای گفت که به او بگویند، شاه ما چنین پاسخی داد.
که پادشاه تو پیوند آشنائی را
چنان بریده که در وی نه تار مانده نه پود
هوش مصنوعی: پادشاه تو به قدری ارتباط دوستانه را قطع کرده که دیگر هیچ نشانه‌ای از آن باقی نمانده است.
مگر نه شاه تو برکنده پایه مسجد
مگر نه طاق کلیسا ز خاک آن اندود
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که شاه تو اساس مسجد را ویران کرده است؟ آیا نمی‌بینی که طاق کلیسا نیز از خاک آن پوشانده شده؟
مگر نسوخته قرآن مگر نه کرده روان
ز اشک دیده اسلامیان هزاران رود
هوش مصنوعی: آیا قرآن سوخته است؟ آیا اشک‌های مسلمانان روان نشده است که هزاران رود را به وجود آورده؟
چگونه یار من است آنکه در قلمرو او
شود ذلیل مسلمان بود عزیز جهود
هوش مصنوعی: یار من چگونه می‌تواند باشد کسی که در سرزمین او، مسلمان به ذلت می‌افتد و یهودی محترم و عزیز است؟
چو سوخت شاه تو قرآن و طاق مسجد ریخت
ترانه جای پذیرفتن است و نه بدرود
هوش مصنوعی: وقتی که شاه تو قرآن سوزانید و طاق مسجد را خراب کرد، این نشان می‌دهد که جای پذیرش و استقبال از هنر و زیبایی است و نه وداع کردن.
چرا که دشمن آیین عدوی جان باشد
کجا شود دل مرد از عدوی جان خشنود
هوش مصنوعی: چرا که دشمن می‌تواند آسیب‌زننده به جان باشد، چگونه ممکن است دل یک مرد از آسیب‌دیده شدن خوشحال باشد؟
سفیر هانری ازین گفته شرمگین شد و گفت
که حق بجانب طهماسب شه، بد، از ما بود
هوش مصنوعی: سفیر هانری از این موضوع خجالت‌زده شد و بیان کرد که حق با شاه طهماسب است و این اشتباه از طرف ما بود.
کنون ز مردن طهماسب سیصد و چل و اند
گذشته سال کمابیش زیر چرخ کبود
هوش مصنوعی: الان بیش از سیصد و سی سال از مرگ طهماسب گذشته است، تقریبا در زیر آسمان تیره و تار.
بشرق و غرب جهان این حکایت از تاریخ
کسی نخواهد که او را بفرخی نستود
هوش مصنوعی: در شرق و غرب دنیا، هیچ‌کس داستان کسی را بازگو نخواهد کرد که او را به خوشبختی ستایش نکرده باشد.
یکی حکایت دیگر کنون فراز آرم
که هر که خواند بچهر از دو دیده خون پالود
هوش مصنوعی: حکایت دیگری نقل می‌کنم که هر کسی آن را بشنود، از دو چشمش اشک می‌ریزد و گریه می‌کند.
در این دو ساله که از جور و فتنه در ایران
هوا سموم فشان گشت و آب زهرآلود
هوش مصنوعی: در این دو سال گذشته، به دلیل ظلم و فتنه‌ها، هوای ایران به شدت آلوده و وضعیت آب هم بسیار خراب و خطرناک شده است.
زمام کشور در دست آنکسان افتاد
که هر چه بود شد از دست آزشان نابود
هوش مصنوعی: دولت و سرنوشت کشور به افرادی سپرده شد که هر آنچه داشتند را از دست دادند و ویران کردند.
سه چار کودک جلف جوان که بودندی
کم از کنیزک اشتان و نوعروس غرود
هوش مصنوعی: سه یا چهار کودک بازیگوش و جوان که کم از یک دختر جوان و تازه عروس ندارند، در حال شادی و سر و صدا هستند.
گرفته دست وزارت گشوده دست عدو
بخون و ثروت و ناموس مردمان پی سود
هوش مصنوعی: وزارت دست به فساد زده و در عوض دشمنان به حق و مال و ناموس مردم تعدی می‌کنند، و همه این‌ها به خاطر منافع شخصی آن‌هاست.
گشودن در ایشان ببست باب نشاط
در عذاب ابد را بروی خلق گشود
هوش مصنوعی: گشایش در دل این‌گونه افراد، در اصلی‌ترین دروازه شادی را برای دیگران بسته و به روی عذاب جاودان باز کرده است.
چو رنگ شرم به رخسارشان نبود پدید
نگاهشان ز دل خلق زنک غم نزدود
هوش مصنوعی: زمانی که رنگ شرم روی صورت آنان نمایان نبود، نگاه‌هایشان از دل مردم که غمگین بودند، دور نمی‌شود.
پی خرابی ایران چنان کمر بستند
که یک بدست نماند از همه فراز و فرود
هوش مصنوعی: آن‌قدر عزم و اراده برای ویرانی ایران داشتند که هیچ چیز از شکوه و عظمت آن باقی نماند.
در آستان رضا آتشی زدند ز توپ
که بر خلیل حق از منجنیق زد نمرود
هوش مصنوعی: در درگاه امام رضا (علیه‌السلام) با توپ آتشین حمله‌ای صورت گرفت که یادآور داستان ابراهیم خلیل است، زمانی که نمرود به او با منجنیق حمله کرد.
و یا تو گوئی حجاج بود و بار دگر
ز منجنیق ستم طاق کعبه را فرسود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که مانند حجاج، فردی بی‌رحم و ستمگر است که بار دیگر با قدرتش به بناهای مقدس آسیب می‌زند.
نگین و خامه در انگشتشان بدان ماند
که خرد بیهده بر سر نهاده مغفر و خود
هوش مصنوعی: انگشتر و قلم در دست آن‌ها به طور غیر معمولی به نظر می‌رسد، همان‌طور که انسان‌هایی که دانایی را بیهوده بر دوش خود حمل می‌کنند، کلاه ایمنی به سر دارند اما معنای واقعی را درک نکرده‌اند.
جهانیان متزلزل جهان پر از بیداد
زمین سیاه ز گر دست و چرخ تیره ز دود
هوش مصنوعی: دنیا در حال بی‌ثباتی است و این جهان پر از ظلم و ستم است. زمین به رنگ سیاه درآمده و آسمان نیز به خاطر دود تیره شده است.
درخت سبز چمن زرد و سرخ گل نیلیست
ازین سیاه گلیمان پست کور و کبود
هوش مصنوعی: درختی سبز و چمنی زرد با گل‌های سرخ و نیلی، در اینجا به سیاه گلی که در پایین است نسبت داده شده که کور و بی‌رنگ به نظر می‌رسد.
کجا شدند ملوک سلف کشان در گوش
سروش غیب بسی نکتهای نغز سرود
هوش مصنوعی: ملوک پیشین که خود را بزرگ و عظیم فرض می‌کردند و به نوعی در خودخواهی غرق بودند، حالا کجایند؟ صدای بلند پیام‌های الهی پر از نکات زیبا و مهمی است که در گوش آن‌ها می‌پیچید.
که بنگرید چسان چشم فتنه شد بیدار
دمی که چشم وزیران بمهد ناز غنود
هوش مصنوعی: نگاه کنید چگونه چشم فتنه (دشمنی و آشوب) بیدار شده است، در زمانی که چشمان وزیران در مهد ناز و آرامش خوابیده‌اند.
علی کجاست که از طاقشان فرود آرد
چنانکه ریخت بتان راز طاق کعبه فرود
هوش مصنوعی: علی کجاست که با قدرت و عظمت خود بتواند به پایین بیاورد و بر آنها فائق آید، مانند اینکه بت‌های کعبه به زمین افتادند و رازهای آنها فاش شد؟
عمر کجاست کزین مملکت براندشان
چنانکه از حرم حق براند گبر و جهود
هوش مصنوعی: عمر کجاست که از این سرزمین افرادی را بیرون کند، همان‌طور که بی‌دینی و کفر از حریم حق رانده می‌شوند.
بلی چو مرد شکمخوار باغبان باشد
نه گل بگلبن ماند نه آبی و امرود
هوش مصنوعی: اگر مردی که تنها به فکر شکم و خوراک خود است به کار باغبانی مشغول شود، نه گلی در باغ باقی می‌ماند و نه آبی و نه میوه‌ای.
فدای غمزه شود بوستان نرگس و گل
بهای بوسه رود باغ سیب و شفتالود
هوش مصنوعی: جانم فدای زیبایی و ناز چشمان نرگس و گل، و بهای بوسه‌ای که از باغ سیب و شفتالو به دست می‌آید، می‌شود.
تفاوت است میان دو تن ار گوش دهند
یکی بآیه قرآن یکی بنغمه رود
هوش مصنوعی: بین دو نفر تفاوتی است اگر گوش کنند؛ یکی به آیات قرآن و دیگری به نغمه‌های رود.
کجا رسد دل زاری که غرق بحر غم است
بدانکه محو سرور از نشاط رود و سرود
هوش مصنوعی: چطور می‌تواند دل بیماری که در عذابی عمیق غرق شده، به شادی و لذت برسد، در حالی که نشانه‌های خوشحالی و شادابی از او دور شده است؟
چو سفله را کمر لعل بر میان بستی
بود معاینه همچون سفال سیم اندود
هوش مصنوعی: وقتی کسی که پایین‌دست است و به مقام یا ثروت دست پیدا می‌کند، با ظاهری زیبا و با ارزش مانند کمر بسته شده با لعل به نظر می‌رسد، اما در واقعیت همچنان از جنس و کیفیت پایین مثل سفالی است که با نقره پوشیده شده است.
اگر سگ گله با گرگ عقد صحبت بست
برانش از گله و پوست برکن از تن زود
هوش مصنوعی: اگر سگی که نگهبان گله است، با گرگ صحبت کند و نزدیک او برود، باید او را از گله دور کرد و پوستش را از تنش جدا کرد.
وگرنه گله بتاراج گرگ خواهد رفت
که دزد خانه خدا شد چو پاسبان آسود
هوش مصنوعی: اگر مراقب نباشیم، گله تحت فشار و خطر گرگ‌ها قرار خواهد گرفت، چرا که نگهبانان باید مسئولیت خود را جدی بگیرند و در غیر این صورت، به جای حفظ امنیت، خودشان به مشکل تبدیل خواهند شد.