گنجور

شمارهٔ ۳۷ - المطلع الثانی

باز بهم آن پری طره طرار زد
باد صبا در مشام نافه تاتار زد
جادوی چشمش دو صد عربده آغاز کرد
هندوی خالش هزار شعبده در کار زد
محفل آزادگان رونق بستان گرفت
مجلس میخوارگان طعنه بگلزار زد
خلق بشبهای تار زهزن یکدیگرند
طره مشکین او راه شب تار زد
ساقی خم الست آمد مخمور و مست
در صف رندان نشست ساغر سرشار زد
از در کاخ وجود مست دوید آن پری
تکیه در ایوان عقل با دل بیدار زد
بر سر بالین نفس آمد و دیدش زبون
بروی تکبیر را بر عدد چار زد
باده ناب شهود از خم وحدت کشید
ساغر خمر وجود از کف دلدار زد
سلسله عقل شد موی چو زناز او
واتش رویش شرر بر بت و زنار زد
رویش در پرده بود تا دم موسای عقل
ارنی انظر الیک از پی دیدار زد
ناگه رخ برفروخت دلق جهودان بسوخت
جلوه رخسار او شعله بر ابصار زد
دائره صنع را پای بمرکز نهاد
پای دگر بر محیط همچون پرگار زد
آیت فرماندهی بر ورق دل نگاشت
رایت شاهنشهی بر سر بازار زد
رایض فرهنگ او طبع حرون را گرفت
در پا زنجیر کرد بر سر افسار زد
گرگ قضا را ببند دندان از بن بکند
دیو هوا را فکند لطمه برخسار زد
زآینه تیغ او گیرد ز نگار مهر
بوسه بنعلین او طارم ز نگار زد
بازی خشمش ربود چرخ هوا را بعمد
سینه بناخن درید دیده بمنقار زد
تاز نشاط و طرب بهر تماشای خلق
توسن او سم بر این گنبد دوار زد
روزن گردون شکافت تامه و خورشید تافت
سر ز گریبان چرخ ثابت و سیار زد
ای که جلالت علم بر سر گردون فراشت
ای که ولایت قلم بر خط اوزار زد
آیت فضل ترا ایزد دادار خواند
رایت حمد ترا احمد مختار زد
جاذبه روح خصم صاعقه تیغ تست
زان بخط دل رقم نارو لاالعار زد
تا کرمت تاختن سوی شفاعت نمود
ناجی پای طلب سوی گنهکار زد
خشم تو ناری شگرف در دل دریا فروخت
عفو تو دریای ژرف بر کره نار زد
شاها میر نظام بنده دربار تست
گرچه سپهرش ز قدر بوسه بدربار زد
نامه امر ترا با قدم طاعتت
هم بسزاوار خواند هم بسزاوار زد
منش بمیلاد تو تهنیت آرم بشعر
گرچه نیارد برش کس دم از اشعار زد
مطلع سوم خوشست خواندن دربار میر
چند توان با خیال نقش سه و چار زد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز بهم آن پری طره طرار زد
باد صبا در مشام نافه تاتار زد
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی دوباره آن پری زیبا را به یادم آورد که بوی خوشی مانند عطر گل نرگس را به مشامم رساند.
جادوی چشمش دو صد عربده آغاز کرد
هندوی خالش هزار شعبده در کار زد
هوش مصنوعی: چشم او مثل جادو جهانی را به حرکت درآورد و خال او همچون جادوگری هزاران ترفند و فریب را به نمایش گذاشت.
محفل آزادگان رونق بستان گرفت
مجلس میخوارگان طعنه بگلزار زد
هوش مصنوعی: مجلس آزادگان حال و هوای زیبایی پیدا کرده و مانند بستانی سرسبز است، در حالی که مجلس میخوارگان به گلزارهای باغستان‌ها کنایه می‌زند و زیبایی آن‌ها را ناقص می‌کند.
خلق بشبهای تار زهزن یکدیگرند
طره مشکین او راه شب تار زد
هوش مصنوعی: مردم در شب‌های تاریک مانند زخم‌زده‌هایی هستند که در کنار هم قرار دارند، و تار موی سیاهش را راهی برای شب تیره‌ای ساخته است.
ساقی خم الست آمد مخمور و مست
در صف رندان نشست ساغر سرشار زد
هوش مصنوعی: ساقی که به خاطر باده‌اش مست و سرخوش شده، به جمع رندانی می‌پیوندد و جام پر از شراب را به دست می‌گیرد.
از در کاخ وجود مست دوید آن پری
تکیه در ایوان عقل با دل بیدار زد
هوش مصنوعی: آن پری زیبا از در کاخ وجود بیرون آمد و به سوی ایوان عقل رفت، جایی که دل بیدار و آگاه انتظارش را می‌کشید.
بر سر بالین نفس آمد و دیدش زبون
بروی تکبیر را بر عدد چار زد
هوش مصنوعی: در کنار بستر جان، شخصی را دید که به زبان خود برای خداوند بزرگ و یکتا، چهار بار شکوه و عظمت او را بیان می‌کند.
باده ناب شهود از خم وحدت کشید
ساغر خمر وجود از کف دلدار زد
هوش مصنوعی: نوشیدنی خالص و معنوی از杯 محبت و اتحاد به دست آمد، و چشیدن لذت وجود نیز از دستان محبوب به ما رسید.
سلسله عقل شد موی چو زناز او
واتش رویش شرر بر بت و زنار زد
هوش مصنوعی: عقل و دانش مانند مویی باریک است که در دستان خداوند قرار دارد و وقتی شور و هیجانی در او ایجاد می‌شود، اثراتی مثل شعله‌های آتش به وجود می‌آورد که به بت‌ها و نمادهای بندگی دنیا آسیب می‌زند.
رویش در پرده بود تا دم موسای عقل
ارنی انظر الیک از پی دیدار زد
هوش مصنوعی: چهره‌اش پنهان بود تا زمانی که عقل به کمال رسید و گفت: "خود را به من نشان بده." این درخواست به خاطر دیدار و آشنایی به وجود آمد.
ناگه رخ برفروخت دلق جهودان بسوخت
جلوه رخسار او شعله بر ابصار زد
هوش مصنوعی: ناگهان چهره‌اش را نمایان کرد و لباس یهودی‌ها را سوزاند. زیبایی صورت او مانند شعله‌ای بر چشمان همه تابید.
دائره صنع را پای بمرکز نهاد
پای دگر بر محیط همچون پرگار زد
هوش مصنوعی: نقش آفرینی را به قلب آن گذاشت و پای دیگرش را بر دور آن قرار داد، درست مانند پرگاری که کار خود را انجام می‌دهد.
آیت فرماندهی بر ورق دل نگاشت
رایت شاهنشهی بر سر بازار زد
هوش مصنوعی: فرماندهی با نشان ویژه‌ای بر روی ورق دل خود نوشت و این نشانه را در میان بازار به اهتزاز درآورد.
رایض فرهنگ او طبع حرون را گرفت
در پا زنجیر کرد بر سر افسار زد
هوش مصنوعی: فرهنگ او مانند زنجیری است که بر پای طبیعت نورسته‌ای بسته شده و او را تحت کنترل قرار داده است.
گرگ قضا را ببند دندان از بن بکند
دیو هوا را فکند لطمه برخسار زد
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت را مهار کنی و دندانش را از ریشه بکنی، می‌توانی دیو خواسته‌ها و تمایلات را از چهره‌ات دور کنی.
زآینه تیغ او گیرد ز نگار مهر
بوسه بنعلین او طارم ز نگار زد
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلنشین او همچون آینه‌ای است که تیزی و زیبایی‌اش همه جا را تحت تأثیر قرار می‌دهد، و بوسه‌ای که بر دستانش گذاشته می‌شود، به گونه‌ای از زیبایی او الهام می‌گیرد.
بازی خشمش ربود چرخ هوا را بعمد
سینه بناخن درید دیده بمنقار زد
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف می‌شود که خشم و غضب شخصی باعث می‌شود که او همه چیز را از کنترل خارج کند. او به شدت تحت تأثیر احساساتش قرار می‌گیرد و به همین خاطر به طور ناگهانی و با خشونت به اطرافش حمله می‌کند. این توصیف نشان‌دهنده‌ی قدرت و شدت احساسات انسانی است که می‌تواند منجر به رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی و تهاجمی شود.
تاز نشاط و طرب بهر تماشای خلق
توسن او سم بر این گنبد دوار زد
هوش مصنوعی: برای شادی و خوشحالی در جهت دیدن تو، اسب او پا بر این گنبد گردان گذاشت.
روزن گردون شکافت تامه و خورشید تافت
سر ز گریبان چرخ ثابت و سیار زد
هوش مصنوعی: آسمان شکافته شد و نور کامل خورشید تابید، سر از درون چرخ ثابت و متحرک بیرون آورد.
ای که جلالت علم بر سر گردون فراشت
ای که ولایت قلم بر خط اوزار زد
هوش مصنوعی: ای کسی که عظمت علمت بر فراز افلاک درخشید و ای کسی که سروری و رهبری‌ات در قلم و نوشتن بر ابزارهای کار نمایان شد.
آیت فضل ترا ایزد دادار خواند
رایت حمد ترا احمد مختار زد
هوش مصنوعی: خداوند متعال نشانه و علامت فضائل تو را قرار داد و ستایش تو را از سوی پیامبر بزرگوارش بر زبان جاری ساخت.
جاذبه روح خصم صاعقه تیغ تست
زان بخط دل رقم نارو لاالعار زد
هوش مصنوعی: جاذبه روح دشمن شبیه صاعقه‌ای است که تیغ توست. به همین دلیل، بر دل خطی کشیده شده که نشان‌دهنده ننگ و عیب است.
تا کرمت تاختن سوی شفاعت نمود
ناجی پای طلب سوی گنهکار زد
هوش مصنوعی: وقتی کرامت و بزرگواری تو به مددکاری و شفاعت می‌آید، نجات‌دهنده با تقاضا و درخواست خود به سمت گنهکاران می‌رود.
خشم تو ناری شگرف در دل دریا فروخت
عفو تو دریای ژرف بر کره نار زد
هوش مصنوعی: خشم تو مانند آتش بزرگی است که در دل دریا خاموش شده، و بخشش تو مانند دریا عمیقی است که بر روی آتش می‌ریزد.
شاها میر نظام بنده دربار تست
گرچه سپهرش ز قدر بوسه بدربار زد
هوش مصنوعی: ای شاه، من خدمتگزار دربار تو هستم و هرچند که سرنوشت من به اندازه یک بوسه به دربار وابسته است، اما همچنان در خدمت تو خواهم بود.
نامه امر ترا با قدم طاعتت
هم بسزاوار خواند هم بسزاوار زد
هوش مصنوعی: این بیت به معنی این است که نامه یا درخواست تو، به اندازه کافی شایسته است که با پیروی و اطاعت از تو، مورد توجه و بررسی قرار گیرد. یعنی، اگر کسی به دستورات و خواسته‌های تو عمل کند، به طور طبیعی شایسته است که به نامه‌ات پاسخ داده شود.
منش بمیلاد تو تهنیت آرم بشعر
گرچه نیارد برش کس دم از اشعار زد
هوش مصنوعی: من به خاطر تولد تو، از شعر تبریک می‌گویم، هرچند کسی درباره‌ی اشعار سخن نگوید.
مطلع سوم خوشست خواندن دربار میر
چند توان با خیال نقش سه و چار زد
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که خواندن و شنیدن نخستین بخش اشعار دربار میر بسیار دلنشین و زیباست. همچنین اشاره دارد که با خیال و ذهن می‌توان به نقش‌های مختلف و زیبایی‌های آن فضای هنری دست یافت و از لذت آن بهره‌برد.