شمارهٔ ۱۴ - مطلع دوم
که میرا گوئیا راندند امشب
وشاقانت به بام چرخ مرکب
ازیرا ماه نو بر نیلگون طاق
بود چون نعل زر بر سم اشهب
بتابد از رخت سیمینه خورشید
بیارد از کفت زرینه کوکب
ز بخشش طبعت از اقبال فره
ز دانش روحت از فرهنگ قالب
خطابت با خداوندی است توام
روانت با خردمندی مرکب
هم از گفتار عجاجی تو احلی
هم از شمشیر حجاجی تو اهیب
هم از کعب بن مامه باشی اسخی
هم از سحبان وائل هستی اخطب
بنزد حق چنانستی مکرم
ببار شه چنانستی مقرب
که پیش مرتضی عمار و میثم
که پیش مصطفی سلمان و جندب
نه چرخ و مهر چون قدرت معلی
نه عود و مشک چون خلقت مطیب
بمیرانی طمع در بود لامه
برآری تخم آز از جان اشعب
نبالت کسب کردی از عم و خال
اصالت ارث بردی از ام و اب
ستاره نیست در نور از تو اصفی
فرشته نیست در ذات از تو انجب
تو در مردی در این آفاق فردی
بلی و الراقصات الی المحصب
مرا شکر تو باشد کیش و آیین
مرا مدح تو آمد دین و مذهب
هم آنم پیشه در هر سال و هر ماه
هم اینم شیوه در هر روز و هر شب
اگر رانم جز آن باشم خطاکار
اگر خواهم جز این گردم معاقب
چو از فر تو جستم جاه و دولت
چو از فضل تو دارم نام و منصب
چو از هنگام خردی تا بدین روز
ترا چون بنده بودستم بموکب
چو در تبریز با یرلیغ شاهم
بمیر شاعران کردی ملقب
هم اینک بایدم کوی تو ملجأ
هم اکنون باشدم بار تو مارب
مرا بپذیر و بگذار آسمانرا
که ممنوع است هر ابعد ز اقرب
فخیر ندیمکم من لایکذب
و خیر جلیسکم من لم یجرب
من آن آمیژه گویستم که در شعر
نیارم گفت لفظی نامرتب
مدحت گسترم در خورد و ممدوح
سخن گویم بهنجار مخاطب
بدستم خامه چون ثعبان موسی است
که ولی مدبرا مالم یعقب
که در مدح تو شعر من در این عصر
خدا داند نکوتر گشت و اعجب
هم از فخریه عمر و بن کلثوم
هم از زجریه نمربن تولب
هم از بیتی که بن قیس الرقیات
قرائت کرد در ایوان مصعب
که چون گفتار ابلغ بود و اصدق
از آن بهتر که احسن گشت و اکذب
بهر جا شاعر ار تکذیب بیند
بمدح میر کی باشد مکذب
چو مدح میر خواند کس در دیوان
نیوشد از دو سو آواز مرحب
امیرا این سخندانان که شکرت
ز هر کاری شمر دستند اصوب
به دربار تو می بینند مقصد
ز درگاه تو میجویند مطلب
همه هستند با طبعی مصفا
همه هستند با خلقی مهذب
نه حسانند و بشارند لکن
به از حسان و بشارند اغلب
تو دانی شعر گفتن مردمان را
ز زادن مر زنان را هست اصعب
هنر در من چو روغن مانده در شیر
و ما ادری ایختر ام یذوب
ره یزدان سپارم ز آنکه دانم
و راء الله ما للمرء مذهب
فان غدا لناظره قریب
ولکن الاله الیه اقرب
بباید درس عشق آمختن از منت
ایا من تدعی فی وصل زینب
ابا اینگونه دعویها که کردم
خداوندا مکن بر جان من سب
نه شاعر باشد آن کاندر قوافی
نداند فرق اخرم را ز اخرب
ز اثرم فرق باید کرد اثلم
ز اعضب دور باید دید اعصب
چرا اندر مفاعلتن شود عقل
چرا اندر مفاعیلن بود جب
نه هر کس راویستی حادیستی
نه هر جوز مقشر شد ملبب
دساتیر و نبی ایدر دو نثرند
بظاهر از الف باتا مرکب
نه با گفتار احمد مرد عبشی
نه چون الفاظ تازی شد معرب
نه چون شمس الضحی شد مهر پرچم
نه چون بدرالدجی شد ماه نخشب
نماید شکل انسان نیز پیروج
فرو شد رنگ زمرد نیز طحلب
جهان را نیست اوضاعی منظم
فلک را نیست سامانی مرتب
اگر بودی نبودی شام من تار
وگر بودی ندیدی روز من شب
مرا نه افسر اندر سر نه دستار
مرا نه موزه اندر پا نه جورب
فلک نه هست منشار این مجره
وگرنه مثقبند این هفت کوکب
چرا برد تنم با ناب منشار
چرا سنبد دلم با نوک مثقب
سپهر احدب از رشکی که دارد
مرا چون خویش بالا کرده احدب
ز خونم نسر طائر گشت سیرآب
بقصدم شیر گردون شد مکلب
یکی درد تنم با نوک منقار
یکی برد رگم با نیش مخلب
بتخت ذات کرسی خون من ریخت
از آن کف الخضیب آمد مخضب
بگردد بر سرم چون آسیا قطب
بتازد بر تنم چون شیر ارنب
ز بوجابر امیدم قطع شد زانک
ندیمم گشته بر خوان ام جندب
غم و سوگند بر خوانم مجالس
نم و سوزند بر جانم مصاحب
مرا کردند گفتی میهمانی
همی بر خوان سرحان بن قعنب
دلم چون زلف معشوق است در تاب
تنم چون جسم عشاق است در تب
یکی پا بسته در زنجیر اندوه
یکی دلخسته در زندان قالب
یکی جامی است از غم گشته لبریز
یکی خمی است کز سم شد لبالب
یکی از گردش دوران مشوش
یکی از صحبت دونان معذب
جهان بی قعر دریائی است ذخار
زمین بی بن بیابانی است سبسب
در این دریا نهنگانند خونخوار
در این بیغوله گرگانند غلب
چو مارانند در این لجه ماهی
چو اژدها در این بیدا، جهد ضب
وفای عهد این سقف منقش
بقای عهد این چرخ محدب
یکی در بی اساسی عهد طفلان
یکی در بی ثباتی برق خلب
پر از دیو است این گردون تاریک
پر از غول است این چرخ مکوکب
نه از افسون هراسد دیو نزحرز
نه از دشنام رنجد غول نز سب
بخواری بکشد اینت کار معجب
بزاری می نبخشد اینت اعجب
ولی من بر فسون این دد و دیو
دعائی بر نگارم بس مجرب
دعای میر شد افسون دیوان
وزین افسون ندارند ایچ مهرب
دعای میر چون حتم است ای حق
ثنای میر چون فرض است یارب
بده ملکش فزون یا مالک الملک
بدر خصمش زهم یا فالق الحب
شمارهٔ ۱۳ - در عید سعید فطر ۱۳۱۲ در کرمانشاه: نماز شام کز قندیل کوکبشمارهٔ ۱۵ - چکامه: شاد باش ای مجلس ملی که بینم عنقریب
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
که میرا گوئیا راندند امشب
وشاقانت به بام چرخ مرکب
هوش مصنوعی: به نظر میرسد امشب خداوند سرنوشت بشر را به راهی تازه سوق داده است و عنصر هستی به سوی تغییرات جدیدی در حال حرکت است.
ازیرا ماه نو بر نیلگون طاق
بود چون نعل زر بر سم اشهب
هوش مصنوعی: چون ماه نو بر آسمان آبی میدرخشد، مانند نعل طلایی بر پای اسب خاکستری است.
بتابد از رخت سیمینه خورشید
بیارد از کفت زرینه کوکب
هوش مصنوعی: از زیباییهای چهرهات همچون تابش خورشید میدرخشد و از دستانت همچون ستارهای زرین، برکت و زیبایی میبارد.
ز بخشش طبعت از اقبال فره
ز دانش روحت از فرهنگ قالب
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای مثبت انسان اشاره دارد. بخشش و سخاوت از انسانهایی است که از سرنوشت خوب بهرهمند هستند، و نیروی دانش و آگاهی روح فرد را از قالب و محدودیتهای دنیوی آزاد میکند. به عبارتی، انسانی که بخشنده و داناست، از زندگی و فرهنگ غنیتری برخوردار است.
خطابت با خداوندی است توام
روانت با خردمندی مرکب
هوش مصنوعی: خداوند با تو سخن میگوید و روان تو با دانش و خرد همراه است.
هم از گفتار عجاجی تو احلی
هم از شمشیر حجاجی تو اهیب
هوش مصنوعی: پیام این بیت نشاندهنده تأثیرات دو جنبه از شخصیت فردی است. از یک سو، سخنان او شیرین و دلنشین است و از سوی دیگر، قدرت و شدت عمل او در برخورد با دیگران بسیار قوی و ترسناک است. در واقع، این شعر به تقابل میان کلام شیرین و روشهای تند و سختی که فرد ممکن است به کار بگیرد، اشاره دارد.
هم از کعب بن مامه باشی اسخی
هم از سحبان وائل هستی اخطب
هوش مصنوعی: تو هم مانند کعب بن مامه بخشندهای و هم مانند سحبان وائل سخنران و فصیح هستی.
بنزد حق چنانستی مکرم
ببار شه چنانستی مقرب
هوش مصنوعی: در نزد خداوند، تو به اندازهای محترم هستی که پادشاه هم به همین اندازه به تو نزدیک است.
که پیش مرتضی عمار و میثم
که پیش مصطفی سلمان و جندب
هوش مصنوعی: این بیت به افراد بزرگ و مورد اعتماد در نزد پیامبران اشاره دارد. مرتضی به علی (ع) اشاره دارد که در کنار عمار و میثم قرار دارد، و در طرف دیگر به مصطفی (پیامبر اسلام) اشاره شده که سلمان و جندب در کنار او هستند. این افراد به عنوان یاران وفادار و برجسته شناخته میشوند.
نه چرخ و مهر چون قدرت معلی
نه عود و مشک چون خلقت مطیب
هوش مصنوعی: نه گردش آسمان و نه خورشید به اندازه قدرت خداوند بزرگ نیستند و نه بوی خوش عود و مشک به خوبی آفرینش زیبا و دلنشین او نمیرسند.
بمیرانی طمع در بود لامه
برآری تخم آز از جان اشعب
هوش مصنوعی: اگر امید به بقا را از دل کسی براندی، مثل اینکه تخم آز و طمع را از جان او بیرون میآوری.
نبالت کسب کردی از عم و خال
اصالت ارث بردی از ام و اب
هوش مصنوعی: تو توانستهای موفقیت و ویژگیهای خود را از خانواده و نسل خود به ارث ببری، همانطور که از عم و خال و والدینت ارث میگیری.
ستاره نیست در نور از تو اصفی
فرشته نیست در ذات از تو انجب
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که تو مانند ستارهای در نور میدرخشی و از تو فرشتهای در ذات و وجود نیست. به عبارتی، تو از همه موجودات و خوبیها برجستهتر و بالاتر هستی.
تو در مردی در این آفاق فردی
بلی و الراقصات الی المحصب
هوش مصنوعی: تو در میان مردان، فردی بینظیر هستی و رقصندگان به سوی تو میآیند.
مرا شکر تو باشد کیش و آیین
مرا مدح تو آمد دین و مذهب
هوش مصنوعی: شکر و سپاس من از تو، اساس و روش زندگیام است و ستایش تو برای من همچون یک باور و مذهب به حساب میآید.
هم آنم پیشه در هر سال و هر ماه
هم اینم شیوه در هر روز و هر شب
هوش مصنوعی: من در هر سال و هر ماه همین وضعیت را دارم و همچنین در هر روز و هر شب به همین روش رفتار میکنم.
اگر رانم جز آن باشم خطاکار
اگر خواهم جز این گردم معاقب
هوش مصنوعی: اگر جز این راه بروم، خطا کردهام و اگر بخواهم خلاف آن عمل کنم، به مجازات دچار خواهم شد.
چو از فر تو جستم جاه و دولت
چو از فضل تو دارم نام و منصب
هوش مصنوعی: وقتی از جایگاه و مقام تو فرار میکنم، به این معنی است که من به خاطر نعمتها و مهارتهایی که از تو دارم، به نام و موقعیت رسیدهام.
چو از هنگام خردی تا بدین روز
ترا چون بنده بودستم بموکب
هوش مصنوعی: از زمان کودکی تا به حال، همواره به تو به عنوان بندهای در خدمت تو بودهام.
چو در تبریز با یرلیغ شاهم
بمیر شاعران کردی ملقب
هوش مصنوعی: در تبریز، به همراه یرلیغ، شاه زندگی را به پایان میرسانم و شاعران کورد به من لقب میدهند.
هم اینک بایدم کوی تو ملجأ
هم اکنون باشدم بار تو مارب
هوش مصنوعی: همین حالا باید به کانون پناهندگی تو بروم و در این لحظه تحت فشار عشق تو قرار گرفتهام.
مرا بپذیر و بگذار آسمانرا
که ممنوع است هر ابعد ز اقرب
هوش مصنوعی: مرا بپذیر و اجازه بده آسمان را که هر دوری از نزدیکی ها ممنوع است.
فخیر ندیمکم من لایکذب
و خیر جلیسکم من لم یجرب
هوش مصنوعی: دوست خوب شما کسی است که حقیقت را بگوید و بهترین هم نشین شما کسی است که همواره تجربههای مختلف را نداشته باشد.
من آن آمیژه گویستم که در شعر
نیارم گفت لفظی نامرتب
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در شعر خود هیچ لفظ نامرتبی نمیآورم و همه واژهها و مفاهیم را به نیکویی و نظم بیان میکنم.
مدحت گسترم در خورد و ممدوح
سخن گویم بهنجار مخاطب
هوش مصنوعی: من در ستایش افراد سخن میگویم و بهطور مناسب با شنونده سخن را بیان میکنم.
بدستم خامه چون ثعبان موسی است
که ولی مدبرا مالم یعقب
هوش مصنوعی: در دستم قلمی است که مانند عصای موسی قدرت دارد، اما بر حال من کسی نظارت ندارد که آن را هدایت کند.
که در مدح تو شعر من در این عصر
خدا داند نکوتر گشت و اعجب
هوش مصنوعی: شعر من درباره تو در این زمان، خدا میداند که بهتر شده و شگفتانگیزتر شده است.
هم از فخریه عمر و بن کلثوم
هم از زجریه نمربن تولب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هم از نسل افرادی چون عمر و بن کلثوم که به خاطر افتخار و بزرگیشان شناخته شدهاند، و هم از نسل کسانی مانند زجریه و نمربن تولب که ویژگیهای خاصی دارند، میتوان صحبت کرد. در واقع، اشاره به نیکوکارانی از گذشته دارد که هر کدام در نوع خود دارای ویژگیهایی برجسته هستند.
هم از بیتی که بن قیس الرقیات
قرائت کرد در ایوان مصعب
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی خواندن یک بیت توسط بن قیس الرقیات در ایوان مصعب صحبت میکند. این خواندن در یک مکان خاص و با فضایی معنوی و تاریخی انجام شده که نشاندهندهی خلاقیت و هنر ادبی شاعر است. این بیت میتواند حاوی پیام یا احساسی عمیق باشد که در قالب شعر بیان شده است.
که چون گفتار ابلغ بود و اصدق
از آن بهتر که احسن گشت و اکذب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که گاهی اوقات، بهترین کلام، کلامی است که صادقتر و راستتر از کلامهای زیبا و فریبنده است. در واقع، واقعیت و صداقت میتواند از زیبایی کلام مهمتر باشد.
بهر جا شاعر ار تکذیب بیند
بمدح میر کی باشد مکذب
هوش مصنوعی: هر جا که شاعر بیابد کسی را که او را انکار کند، مطمئناً در مدح و ستایش مقام میر، آن شخص کذبگو خواهد بود.
چو مدح میر خواند کس در دیوان
نیوشد از دو سو آواز مرحب
هوش مصنوعی: هرگاه کسی در دیوان، مدح و ستایشی از میر را بخواند، هیچ کس از هر دو طرف صدای مرحب را نمیشنود.
امیرا این سخندانان که شکرت
ز هر کاری شمر دستند اصوب
هوش مصنوعی: ای امیر، کسانی که در امور مختلف با زحمت و تلاش خود نقاط قوت و خوبیها را میسنجند و بر آن کار میکنند، شایسته تقدیر هستند.
به دربار تو می بینند مقصد
ز درگاه تو میجویند مطلب
هوش مصنوعی: در درگاه تو، مردم به دنبال دستیابی به آرزوها و مقاصد خود هستند.
همه هستند با طبعی مصفا
همه هستند با خلقی مهذب
هوش مصنوعی: همه افراد دارای روحیهای پاک و خالص هستند و همه آنها دارای رفتار و اخلاق نیکو و تربیت شدهای میباشند.
نه حسانند و بشارند لکن
به از حسان و بشارند اغلب
هوش مصنوعی: آنها نه حسان و بشارند، اما در بسیاری از موارد بهتر از آنها هستند.
تو دانی شعر گفتن مردمان را
ز زادن مر زنان را هست اصعب
هوش مصنوعی: تو میدانی که شعر گفتن مردان چقدر دشوار است، همانطور که زایمان زنان نیز سختیهایی دارد.
هنر در من چو روغن مانده در شیر
و ما ادری ایختر ام یذوب
هوش مصنوعی: من در درون خود هنری دارم که مانند روغن در شیر باقی مانده و نمیدانم چگونه باید آن را آزاد کنم.
ره یزدان سپارم ز آنکه دانم
و راء الله ما للمرء مذهب
هوش مصنوعی: من راه خدا را برمیگزینم، زیرا میدانم که چه راهی برای انسان درست است.
فان غدا لناظره قریب
ولکن الاله الیه اقرب
هوش مصنوعی: اگر فردا به آرزوهایم نزدیک شوم، اما خدا به من نزدیکتر است.
بباید درس عشق آمختن از منت
ایا من تدعی فی وصل زینب
هوش مصنوعی: باید از الطاف و مهربانیهای تو درس عشق را یاد بگیرم، آیا من میتوانم در وصل زینب ادعایی داشته باشم؟
ابا اینگونه دعویها که کردم
خداوندا مکن بر جان من سب
هوش مصنوعی: ای خدا، با این نوع ادعاهایی که من کردم، بر جانم آسیبی نرسان.
نه شاعر باشد آن کاندر قوافی
نداند فرق اخرم را ز اخرب
هوش مصنوعی: شاعر واقعی کسی نیست که در نظم شعرها نتواند تفاوت آخرین حرفها را از هم تشخیص دهد.
ز اثرم فرق باید کرد اثلم
ز اعضب دور باید دید اعصب
هوش مصنوعی: برای درک دلیل و تأثیر خود باید از اعضای خود دور شویم و به آنچه که با خود داریم، توجه کنیم.
چرا اندر مفاعلتن شود عقل
چرا اندر مفاعیلن بود جب
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به دنبال بررسی و تحلیل وزن و ساختار عروضی شعر است. او از تناقضی صحبت میکند که ممکن است در فهم و تفسیر او نسبت به دو نوع وزن مختلف (مفاعلتن و مفاعیلن) به وجود آمده باشد. به طور کلی، شاعر در تلاش است تا دلیل وجود تفاوتها و نشانههای عقل و ادراک را در قالبهای مختلف شعری بفهمد.
نه هر کس راویستی حادیستی
نه هر جوز مقشر شد ملبب
هوش مصنوعی: هر کسی که صحبت میکند، همیشه درست نمیگوید و همه چیزهای زیبا و دلربا هم عمیق نیستند.
دساتیر و نبی ایدر دو نثرند
بظاهر از الف باتا مرکب
هوش مصنوعی: دستاوردها و پیامها در ظاهر به شکل نثر هستند و از الفبای خاصی تشکیل شدهاند.
نه با گفتار احمد مرد عبشی
نه چون الفاظ تازی شد معرب
هوش مصنوعی: نه با سخنان احمد (ص)، مرد عبشی (مردی از قبیلهی قریش) به کمال میرسد و نه اینکه با الفاظ عربی، او به فهم عمیق میرسد.
نه چون شمس الضحی شد مهر پرچم
نه چون بدرالدجی شد ماه نخشب
هوش مصنوعی: نه مثل خورشید صبحگاه، نماد روشنایی و امید است و نه مانند ماه در شب روشن، زیبایی و جذابیتی خاص دارد.
نماید شکل انسان نیز پیروج
فرو شد رنگ زمرد نیز طحلب
هوش مصنوعی: شکل انسان در سن پیری به تدریج تغییر میکند و رنگ سبز زمردی نیز تحت تأثیر زمان و شرایط به رنگ خزهای در میآید.
جهان را نیست اوضاعی منظم
فلک را نیست سامانی مرتب
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز به طور منظم و مرتب نیست و آسمان هم سامان و ترتیب معینی ندارد.
اگر بودی نبودی شام من تار
وگر بودی ندیدی روز من شب
هوش مصنوعی: اگر تو در کنارم بودی، شب من تاریک نمیشد و اگر تو نبود، روز من هم به شب تبدیل نمیشد.
مرا نه افسر اندر سر نه دستار
مرا نه موزه اندر پا نه جورب
هوش مصنوعی: من نه تاجی بر سر دارم و نه کلاهی بر سر، نه کفشی به پا دارم و نه جورابی.
فلک نه هست منشار این مجره
وگرنه مثقبند این هفت کوکب
هوش مصنوعی: آسمان مانند ارهای نیست که این مسیر را ببرد، وگرنه این هفت ستاره توانایی ایجاد سوراخ در آن را دارند.
چرا برد تنم با ناب منشار
چرا سنبد دلم با نوک مثقب
هوش مصنوعی: چرا تنم با ناب منشار نمیزند و چرا دل من با نوک مثقب آرام نمیگیرد؟
سپهر احدب از رشکی که دارد
مرا چون خویش بالا کرده احدب
هوش مصنوعی: آسمان بزرگ به خاطر حسادتش به من، مرا مانند خود به اوج میبرد.
ز خونم نسر طائر گشت سیرآب
بقصدم شیر گردون شد مکلب
هوش مصنوعی: از خون من پرندهای به پرواز درآمد و آرزوی من این بود که شیر آسمانها شوم، اما سرنوشتم به تازیانه تبدیل شد.
یکی درد تنم با نوک منقار
یکی برد رگم با نیش مخلب
هوش مصنوعی: یکی از دردهای جسمیام به وسیله نوک پرندهای برطرف شد و یکی دیگر از رگهایم با نیش دستانش آسیب دید.
بتخت ذات کرسی خون من ریخت
از آن کف الخضیب آمد مخضب
هوش مصنوعی: بر روی تخت سلطنت، خون من بر زمین ریخته شد و از آن، دستهایی که سرخ شده بودند، نمایان شدند.
بگردد بر سرم چون آسیا قطب
بتازد بر تنم چون شیر ارنب
هوش مصنوعی: بر سرم مانند آسیا میچرخد و بر بدنم همچون شیر خشمگین یورش میآورد.
ز بوجابر امیدم قطع شد زانک
ندیمم گشته بر خوان ام جندب
هوش مصنوعی: امیدم از بوجابر قطع شده، زیرا دیگر دوستی در کنارم نیست و اکنون در سردی و تنهایی به سر میبرم.
غم و سوگند بر خوانم مجالس
نم و سوزند بر جانم مصاحب
هوش مصنوعی: غم و اندوه در زندگی من فراوان است و سوگندهای پر درد و غصه بر گردن من سنگینی میکند. در این مجالس، به همراهی دوستانم دلم آتش میگیرد و جانم به درد میآید.
مرا کردند گفتی میهمانی
همی بر خوان سرحان بن قعنب
هوش مصنوعی: مرا مانند مهمان به دلیری به مهمانی دعوت کردند و بر سر سفره سرحان بن قعنب نشاندند.
دلم چون زلف معشوق است در تاب
تنم چون جسم عشاق است در تب
هوش مصنوعی: دل من مانند زلف معشوق در هم پیچیده و آشفته است، و دردی که از عشق احساس میکنم شبیه به تب و تاب عاشقان است.
یکی پا بسته در زنجیر اندوه
یکی دلخسته در زندان قالب
هوش مصنوعی: یک نفر در غم و اندوه خود گرفتار است و دیگری در قالب و شکل بیرونی زندگیاش احساس خستگی و فشار میکند.
یکی جامی است از غم گشته لبریز
یکی خمی است کز سم شد لبالب
هوش مصنوعی: این بیت به حالتی اشاره دارد که شخصی از شدت غم و ناراحتی پر شده و به نوعی در حال غرق شدن در این احساسات است. تصویر جامی پر از غم و خمینی که از آبی زهرآگین لبالب شده، نشاندهنده شدت این وضعیت است، به طوری که نمیتواند دیگر تحمل کند و به سررشته مشکلاتش پایان دهد.
یکی از گردش دوران مشوش
یکی از صحبت دونان معذب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تاثیرات منفی زمانه و گفتگوهایی که با افراد سطح پایین داریم، اشاره میکند. به نوعی، از مشکلات ناشی از شرایط نابسامان زندگی و مشکلات ناشی از ارتباطات با کسانی که تاثیر منفی بر انسان دارند، سخن میگوید.
جهان بی قعر دریائی است ذخار
زمین بی بن بیابانی است سبسب
هوش مصنوعی: جهان مانند دریایی عمیق و پر از راز و رموز است و زمین نیز شبیه بیابانی بینهایت و سبز است.
در این دریا نهنگانند خونخوار
در این بیغوله گرگانند غلب
هوش مصنوعی: در این دریا، موجودات خطرناک و درندهای مانند نهنگها وجود دارند، و در این مکان خلوت و دورافتاده، گرگها در حال چرخش هستند.
چو مارانند در این لجه ماهی
چو اژدها در این بیدا، جهد ضب
هوش مصنوعی: در این دریا، مانند مارهایی هستند که شنا میکنند و در این بیابان، مانند اژدهایی بزرگ وجود دارد که تلاش میکند.
وفای عهد این سقف منقش
بقای عهد این چرخ محدب
هوش مصنوعی: وفاداری به وعدهام زیر این آسمان زیبا و حفظ دوستی و پیمانم در زیر این گردونه آسمانی.
یکی در بی اساسی عهد طفلان
یکی در بی ثباتی برق خلب
هوش مصنوعی: یکی از ناپایداریهای کودکی میگوید، و دیگری به ناپایداری مانند ناپایداری برق اشاره دارد.
پر از دیو است این گردون تاریک
پر از غول است این چرخ مکوکب
هوش مصنوعی: این آسمان تیره پر از نیروهای شوم و خطرناک است و این چرخ فلک نیز مملو از موجودات بزرگ و غولآساست.
نه از افسون هراسد دیو نزحرز
نه از دشنام رنجد غول نز سب
هوش مصنوعی: نه دیو از افسون میترسد و نه غول از دشنام رنجیده میشود.
بخواری بکشد اینت کار معجب
بزاری می نبخشد اینت اعجب
هوش مصنوعی: این وضعیت به قدری عجیب و گیجکننده است که میتواند شما را به زحمت بیندازد. نباید از آن توقع نیکی داشته باشید، زیرا معجزهای در کار نخواهد بود.
ولی من بر فسون این دد و دیو
دعائی بر نگارم بس مجرب
هوش مصنوعی: اما من به زیبایی و فریب این موجودات وحشتناک، دعایی دارم که برای معشوقهام بسیار موثر است.
دعای میر شد افسون دیوان
وزین افسون ندارند ایچ مهرب
هوش مصنوعی: دعای میر بهعنوان جادو و طلسمی برای دیوان به کار میرود، و از این جادو هیچ مهربانی وجود ندارد.
دعای میر چون حتم است ای حق
ثنای میر چون فرض است یارب
هوش مصنوعی: ای خدا، دعا و درخواست مولانا میر حتمی و ضروری است و ستایش و توصیف او بر ما واجب و الزامی. یارای تو را طلب میکنم.
بده ملکش فزون یا مالک الملک
بدر خصمش زهم یا فالق الحب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت خداوند و قدرت او در تعیین و تقسیم ملک و مقام میپردازد. شاعر به خدای بزرگ اشاره میکند که مالک واقعی همه چیز است و در دست اوست. او میسازد و میشکند، و در زمان مشکلات و چالشها، تنها اوست که میتواند کمک کند و مایوس نشوند. در واقع، به سایهای از رحمت و حکمت الهی اشاره دارد که همیشه در کنار بندگانش است.