رباعی شمارهٔ ۵۵۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
باسلام,
این رباعی متعلق به خیام است و یا ابوسعید ابوالخیر؟
عرض شود معنایی که رباعی به ذهن متبادر می کند به خیام نزدیک تراست تا ابوسعید . در نگاه ابوسعید به عنوان یک عارف ، سالک طریقت آگاه به اسرار مگو است اما مجاز به گفتن نیست ، سالکی که تا کوه قاف رفته است وآن چه نادیدنی است دیده است و خبردان خبرغیب شده است ، به اسرار اشرف دارد اگرچه یا نمی تواند زبان به سخن بگشاید به این معنا که زبان قاصر است و عاجز از انتقال یا آن که گفتن سر عاقبت سالک را منصور حلاج می کند . بهرتقدیر سالک واقف به پس پرده هست او خود چراغ راه ست برای دیگران ، اما درنگاه شکاک و نیست انگار خیامی پس پرده وجود ندارد و یا اگر هست از آن بسیار پرسش هست . مثلا در رباعی جامی است که عقل آفرین می زندش ، خیام نمی داند که این کوزه گر دهر چرا این جام لطیف را می شکند ، خیام پرسش گر است وچون برای پرسش ها جوابی نمی یابد ساحت دیگر را برای پس پرده قایل نیست . به گمان رباعی به جهان خیام نزدیک تراست .
با توجه به بررسی های اینجانب و دانش ناچیز و البته بیان و محتوی رباعی به نظر این رباعی منتسب به حکیم بزرگ عمر خیام است البته خیام فقط پرسشگر نیست نیست بلکه او شاید زودتر از دوستان خویش به شناخت رسیده است , تنها تفاوت این اندیشمند بزرگ در نحوه جهان بینی وست که اورا از هم سلکان خویش متمایز ساخته است به نظر بنده خیام بزرگ براساس نوع نگرش خویش به کمال و شناخت نیز رسیده و پرسشهای او از منظر شک و بی اطلاعی ایشان نیست
با احترام
بیت دوم ظاهرا به شکل زیر صحیح است. وشعر از خیام است.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین خط مقرمط نه تو خوانی ونه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
مقرمط
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) تنگ و باریک نوشته شده . 2 - (اِ.) نوعی خط که در آن کلمات ریز و باریک و نزدیک هم نویسند.
این رباعی موردِ شک قرار دارد که از "خیام" باشد و یا از "ابوسعید ابوالخیر" ! اما، بیشتر صاحب نظران به این باورند، احتمالِ اینکه از "خیام" باشد زیاد تر است، و اکثراً هم دلیل بر شکاک بودن "خیام" را ذکر کرده اند و از ظاهر رباعی نیز این شکاکیت را برداشت نموده اند !!! در حالیکه، از ظاهر و باطن این رباعی این طور فهم می شود، شاعر هر کسی که باشد، این را خواسته است، بیان کند که این عالم و این جهانی که ما در آن قرار داریم باطنی دارد، ولی این باطن از چشم ما پنهان است و سخن گفتن از "راز" و "ازل"، دلیل بر یقین داشتن شاعر را می رساند بر "باطن" و عالم "غیب"! پس "سالک" بعد ازینکه پرده را از دَمی دید خود برداشت و به "وحدت "رسید، دیگر آنجا جایی برایِ چیزی وجود نمی داشته باشد. لذا، نتیجه می گیریم که این رباعی از هر کسی باشد، عارف و یا فیلسوف، (او) خواسته نتیجه ی فکر و اندیشه اش را در مورد "هستی" بیان نماید.
در این رباعیِ، محتوای عمیق فلسفی و عرفانی نهفته است. ببینید ما در زمان و مکان قرار داریم و خارج از آن نمی توانیم باشیم ! به این معنی که هر چه می اندیشیم و درک می کنیم، محدود به زمان و مکان است، چیزی که خارج از حیطه ی این دو مقوله باشد ذهن مان، بطورِ عادی، از در یافت دقیق آن چیز عاجز است. پس برای همین هم حق باری تعالی از "غیب"، سخن گفته است و از ما خواسته تا به آن ایمان بیاوریم بی آنکه با آن به مجادله بر خیزیم. چرا ؟ برایِ اینکه توان دریافت موضوعاتِ خارج از زمان و مکانی که ما در آن قرار داریم و از طریق حواسِ ما قابلِ درک می باشند آسان نیست. لذا، ایمان به غیب که همان باطنی این زمان و مکان است را ازما خواسته است.
"ازل" را شروع زمان پنداشته ایم و "ابد" را انتهای آن، حال آنکه به قول حکیم فرزانه جناب استاد دینانی <> لذا، به قول " خیام " اسرار " ازل " در پرده ی معما باقیست، زیرا ذهن ما از در یافت آن عاجز است، اما، حقیقتی است که بدون شک وجود دارد.
در بیت دوم، دقیقاً، اشاره به " گفتگویی" نموده از پشتِ پرده، که پرده هم همین، زمان و زمانیات، مکان ومکانیات می باشد، که بوسیله ی حواس ظاهری ما قابلِ دریافت است. اما، حقایقی در پشت این پرده وجود دارد که خارج از حیطه ی زمان و مکان است و تا زمانی که ما مقید به این حواس ظاهری باشیم، آن حقیت از چشم ما پنهان است.
"من" و "تو"، "این" و "آن" تا زمانی مطرح است که ما از پشتِ پرده ی "ماده" و "مادیات" که محدود در زمان و مکان است سخن بگوییم، وقتی اگر بتوانیم خود مان را ازین حالت خارج نمائیم و به باطنی آنچه را که ظاهر آنها را از طریق حواس مان دریافت می کنیم، راه یابیم، آنگاه خواهیم دید که دیگر نه "منیست" و نه "تویی"، نه "اینست" و نه "آن"، پس چیست که همه هیچ است ؟ فقط " او " است که "هست" و جز "او" هیچ چیز نیست ..... !!!
این رباعی متعلق به ابوسعید است زیرا از منظر مثبت اندیشی به مقوله علم ازلی خداوند اشاره دارد و همانند اشعار خیام از موضع کنایه و تردیدسخنی در میان نیست.
دوستان ، اجازه می خواهم این رباعی را معنی کنم ، چون احساس می کنم که معنی آن را خوب دریافت نکرده ایم :
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من : به اسراز ازل من و تو دسترسی نداریم
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من : من و تو این حرف را نمی توانیم بخوانیم ( باز همان معنی رباعی اول)
هست از پس پرده گفتگوی من و تو : ما عروسکان خیمه شب بازی هستیم ، و این گفتگو ها که میان ما اتفاق می افتد ، مال ما نیست ، بلکه صدای همان عروسک گردان است . ( افعال ما هم متعلق به خود اوست )
گر پرده بر افتد نه تو دانی و نه من : اگر راز ها آشکار شود می بینی که من و تو هیچیم ، هر چه هست اوست ، .
این رباعی از مفاهیم اسلامی و قرآنی مشحون است ، و با رباعی های خیام همخوانی ندارد
امیر جان درود بر شما
درست نوشتی
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین خط مقرمط نه تو خوانی ونه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
خط مقرمط ، خط قرمطیان یا قرامطه بوده بسیار ریز و خواندن آن مشکل
قرامطه چندین سال با اعراب میجنگیدند
ماه نخشب آنها بسیار معروف است
ضمن اینکه معما را نمیخوانند ، حل میکنند ، یا حل آنرامیابند
ولی نکته ای را که دوستان اشاره نکرده اند در مصرع سوم است . هست از پس پرده گفتگوی من و تو
یعنی من و تو ازپس از مرگ سخن میگوییم ولی زمانی که مرگ آمد دیگر من و تویی در میان نیست {که بدانیم پس از آن چیست }
پاینده باشید
چه خوش گفتی ایزدجوی عزیز
یکی از معادلات لاینحل را حل کردی
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
را هر کس معنی کرد با منطق من جور نیامد ، مگر شما
یکی آنرا باطنی و دیگری عرفانی یا فلسفی
کسی آنرا به زمان و زمین و آن دیگر مفهومی اسلامی در آن یافت
جناب ایزد جو ولی شما انگشت گذاشتی بر آن نکته ی گمشده که هیچ
کس اشاره نکرد
این ماییم که مدام از بعد از مرگ گفتگو میکنیم
و چون مرگ آمد من و تویی وجود نخواهد داشت
اگر کلمات این بیت را جابه جا کنیم به سخن شما میرسیم
چنین : گفتگوی من و تو از پس پرده است{در باره ی بعد از مرگ است} ولی بعد مرگ نخواهیم بود تا باهم بگوییم چه بود
شاید خواسته بگوید پس از مرگ جز خاموشی نخواهد بود
آفرین بر شما
با درود بر شما
به نظر حقیر مطالب عرفانی به گونه ای است که هرکس به حال و منطق خود برداشتی از آن می کند، در خصوص رباعی مذکور به نظر مخلص منظور از اینکه گفتگوی من و تو از پس پرده است را می توان دو گونه برداشت کرد یکی اینکه مطالب غیبی در پس پرده است دیگر آنکه ما در پرده هستیم که این دومی صحیح تر بنظر می رسد به قول حافظ: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. و وقتی حجاب کنار رفت و جمال بی مثال دوست هویدا گشت منی و توئی نمی ماند و این همان وحدت وجود است که: لیس فی الدار غیره دیار، و در خصوص عزیزی که فرمودند پس از مرگ دیگر چیزی نیست عرض می شود نظر به اشاره مصرع اول که فرموده اند اسرار ازل، فهمیده می شود که سراینده به سراپرده غیب اعتقاد و ایمان داشته است. بنده نمی توانم در خصوص اینکه شاعر خیام یا جناب ابوسعید است اظهار نظر کنم ولی می دانم که خیام هم عارف بوده و در وادی حیرت قرار داشته و متاسفانه عوام برداشت کرده اند که وی به پس پرده اعتقاد نداشته است.
موفق باشید
پیشتر آ پیشتر ای بوالوفا
از من و ما بگذر و زوتر بیا
پیشتر آ درگذر از ما و من
پیشتر آ تا نه تو باشی نه ما
مولوی، دیوان شمس : غزل شمارهٔ 251
با سلام به دوستان
شاعر آن را به درستی نمی دانم
اما بلحاظ جهان بینی مستتر در آن به ابو سعید ابی الخیر که بیشتر عارف مسلک است نزدیک تر بنظر می آید.
فی الجمله در باره شخصیت و گرایش های فکری خیام، علامه محمد تقی جعفری سخنرانی و نقد جذاب و خوبی داشتند و شخصا نیز نگاه خیام به عالم را نازیبا، جبری و ناصحیح می دانم و تبلیغ و اشاعه افکار و اشعار وی را نمی پسندم .
مراد قطعی شاعر از شعر را بایستی از خود شاعر پرسید اما بنده فارغ از این قضیه و معنی و مراد شاعر و به بضاعت فکری ناچیز خود اینطور فهمیده ام که همه هیاهوهای این عالم هیچ است و بقولی : ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ....
البته باید تأکید کنم که هیاهوهای عالم هیچ است و هر چه از باطن و ملکوت و حقیقت فاصله بگیرد هیچ تر می شود و گرنه عرفا قائلند که خود عالم جلوات اسمائ و صفات است.
بقولی ما در عالم مجاز هستیم و مانند صورت هایی که تصور می کنند واقعی هستند و بر پرده نمایش می نشینند و گمان می کنند که هستند و قیل و قال می کنند و نقش آفرینی می کنند و ما هم یا بازیگر هستیم و یا تماشاچی..... و شاید گاهی هر دو...!
تماشاچی ها هم دو دسته اند برخی هوشیار و آگاه و برخی مات و مبهوت این پرده نمایش. اگر آگاهی و خود آگاهی ما بالا برود، تقریبا می شویم دستیار کارگردان.... کارگردان را درست نمی دانم که کیست... امثال خیام و دهریون و قائلین به جبر .... کارگردان را دهر و روزگار و.... می دانند و عرفا اندیشه ای دیگر دارند.
این عالم و یا این پرده نمایش را دارای حقیقت و باطن می دانند که البته باطن آن هم باطن دارد و آن نیز باطن دارد و شاید به نظرم الی ما لا نهایه باطن دارد.
می گویند که ما در عالم ماده و خاکی و ناسوت.. هستیم و یا عالم ملک که باطن آن ملکوت و پس از آن عوالم دیگر با نام هایی همچون جبروت و لاهوت و.... است.
اینجا عالم ماده و صورت است و پس از آن عالم مثال و پس از آن عوالم دیگر.... فی الجمله مانند نقش پرده که ذات مستقل ندارد و اگر این پرده نباشد و یا بقول شاعر " گر پرده بیفتد نه تو مانی و نه من" نه ما هست و نه منی است..... بنابراین دنیا و آرزوها و خواست ها و آمال و مشتهیات آن را جدی نگیریم که از پس آن هیچ چیز نیست ، فی الجمله دل به دنیا نبندیم ، دلبستگی باید به صاحب پرده باشد که حقیقت و هست و حق است و گرنه پرده نقش خیالی بیش نیست.
والسلام و لاحول و لا قوه الا بالله
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
تا بجایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
... می شنیدیم از همه اعضا
همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده و لا اله الا هو
صورتش دیدی ز معنی غافلی/ از صدف دری گزین گر عاقلی
امشب حال آن داده که به نقادان خرده بگیرم،پیشاپیش پوزش مرا بپذیرید.
شعر زیبایی ست و مدتی بیش نمی گذره که من از خدا کمک فکری خواستم و بارها در روزها صایش زدم و کمک خواستم و سرانجام اینکه روزی که حرف زدن با خدا که دوستم است تمام شده بود و در حال سکوت بودن ناگهان این شعر به زخنم رسید و همزمان خواندمش با صدایی که فقط درونم می شنید پاسخ پرسش اساسی ام بود پس از درماندگی از چرایی موضوعی و البته راضی نشدم و کمک خواستم تا خر فهم گردم و هنوز منتظرم تا خر فهمم کند یا پاسخ دلخواه را بدهد و اتش شعله ور درونم را خاموش نماید.
با سلام خدمت دوستان محترم؛
به نظر بنده نیز اگر بخواهیم بپذیریم که این رباعی از خیام بوده،باید اینگونه تصور کنیم که در پاسخ به یک مدعی وجود عوالم ماورای طبیعی(مثلا یک عالم دینی)در بحثی به صورت محترمانه این رباعی را سروده و کلام را ختم کرده و منظورش این بوده که بحث در مورد این مسائل بی فایده هست چراکه حجاب و پرده زندگی مانع ادراک یا کشف اسرار بوده و در مصرع آخر هم به طنز اشاره کرده که اگر هم این پرده بیفتد و مرگ حادث شود،آنموقع هم نه تو هستی و نه من که ببینیم که راست میگوید و که...
از آمدنم نبود گردون را سود/وز رفتن من جلال و جاهش نفزود/
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود/که این آمدن و رفتنم از بهر چه بود/
یعنی از هیچ کس جواب قانع کننده ای نشنیدم و همه خطوط در این بادی مقرمط و مبهم بودند!
به نام خدا
اول کلمه بود و سپس آغاز شد ....
اندر جهان حقیقتی ست و دیگر هیچ
و آن حقیقت آنی است که انسان در جستجوی او در حالات و احوالات می گذراند خواسته و نا خواسته آگاه و نااگاه حائز اهمیت نیست این حقیقت بی و باقی ست و فقط اوست که می ماند
دوستان عزیز
معنی این رباعی خیلی سادست:
تا من وتو وجود دارد دشمنی وجود دارد پس ما نا محرمیم (از پس پرده) و به این دلیل از اسرار و معماها بی خبریم.
وقتی از من و تو گذشتیم محرم میشویم (پرده در افتد) و دیگه بحثی، جدلی (من و تویی) وجود نخواهد داشت. جنگ، دعوا و نا آرامی (من و تو =دشمنی) پایان خواهد یافت.
طاعاتت ان قبول
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 6863
پاینده باشید
به نام بنده حقیری که فقط سواد خواندن این اشعار زیبا و پر محتوا را دارم شاعر با نیت فروتنی خود را تا حد مخاطب خود پایین اورده و این مطلب رابیان کرده ما ظرفیت دیدن پس پرده را نداریم و برای دیدن حقیقت نباید عجله کرد تازمانی که دست از های و هوی براشته و در لحظه دیدار همانند زمان مرگ قالب تهی نکنیم
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین خط مقرمط نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
خیام
مقرمط خطی ک اختراع سبکش منسوب به منصور بن حلاج که برای نوشتن اسرار خداشناسی از اون استفاده میکرده, و بعد ها که خودش اعدام و تمام کتابهاش هم سوزنوده شدن, راز این خط هم تا به امروز مسکوت مونده, در بعضی از آثار باستانی ام روی برخی کتیبه ها و سنگ نوشته ها از خط مقرمط استفاده شده ک رمز گشایی اونا امکان پذیر نیست
این شعر رو یک خواننده سبک رپ به نام سینا تهم عضو گروه پایدار در یکی از اهنگ های البوم اسفند به نام اسرار به صورت کورس اورده و خوب به نظر اهنگ زیبایی
بهتره بهای بیشتری به سبک رپ بدیم چون واقعا قدرت بیانش رو هیچ سبکی نداره
این شعر در کتاب نورالعلوم منصوب به شیخ ابوالحسن خرقانی است که با روایتی از این کتاب در احوالات شیخ کاملا ارتباط داره که گفته میشه ناگهان از سوی خداوند ندا آمد به شیخ که یا شیخ خواهی از افکار و اعمال تو پرده برداریم تا خلق تورا سنگسار کنند در جواب شیخ میگه تو خواهی که از بخشایش و لطافت تو آنچه میدانم با خلق بازگویم تا همگی دست از عبادت و نماز تو بردارند ندا آمد نه از تو نه از من!
به نظر اینجانب صرف نظر از این که شاعر رباعی کیست، پی بردن به این که اعتقاد شاعر در این رباعی به جهان پس از مرگ یا غیب چگونه است چندان مجهول نیست.همان طور که از مصرع سوم بر می آید شاعر «از» را به کار برده که نشان دهنده ی این است که آن چه که هست از پس پرده می باشد.اما چنانچه از«در»استفاده میکرد این چنین به نظر میرسید که ممکن است منظور شاعر از «نه تو مانی و نه من»، فنا یافتن پس از مرگ باشد؛اما در این صورت میبایست به صحیح بودن شعر شک کرد چرا که ما ویا وجود ما یا گفتگوی ما در پس پرده نیست ودر اینسوی پرده یا حجاب است چرا که همیشه پس پرده برای ما مجهول است.
ثالثا زمانیکه صحبت از پرده یا حجاب میشود در دو طرف پرده ،وجود یا موجودی خواهد بود.
بنابراین شاعر به عالم پس پرده یا غیب معتقد بوده است.
به نظر می رسد وزن در مصرع هست از پس پرده گفتگوی من و تو ...با هست اندر پس پرده گفتگوی من و تو درستر باشد
fبه نظر بنده ی سراپا تقصیر :تفسیر شعربا توجه به اینکه چه کسی را مخاطب قرار داده تغییر میکند صرفنظر از اینکه محتوا همواره تغییر نمی یابد و همچون خالق هستی یگانه می ماند ومراد شاعر هم همینست که سالک از هر طریقی که خدا جوید همواره به خدای شاعر که همان خدای یکتاست خواهد رسید (با توجه به فطرت خداجویی آدمی) مراد از پرده میتواند زمان باشد چون اگر از معادله حذف گردد منیت و کل ادراک شاعر نیز در عدم باقی می ماند و چه زیبا سنایی میفرماید:
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی نه من
ازل روزی که زمان با آن آغاز شده است ، خیام پایان زندگی خود و انسان را تجزیه شدن در خاک می بیند و بعد از مرگ دگر خیامی نیس ،معتقد به یک زندگی کنونی و تمام ، می توانیم در شعرهای دیگه خیام هم چنین واقع بینی محض رو ببینیم مانند اشعار زیر :
ای آنکه نتیجة چهار و هفتی،
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی،
می خور که هزار باره بیشت گفتم:
باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی.
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.
این سبزه که امروز تماشاگه ماست،
تا سبزة خاک ما تماشاگه کیست!
کاین سبزه که امروز تماشاگه تست،
فردا همه از خاک تو برخواهد رست!
ولی همواره در پی جواب این پرسش هست که انسان از کجا امده و برای چه آمده و با این پایان تجزیه وار هدف از بوجود آمدن چیست ؟! راز نهفته در این زایش و وجود چیست ؟! پرسشی که در طول تاریخ همواره با انسان بوده و تا کنون جوابی برای آن پیدا نشده و به صورت رازی مانده پس راز این هستی را نه تو می دانی نه من و جواب این معمای حیات رو کسی نتونسته بدرستی حل کنه
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
این بودن ما در این ازل ، این وجود ما از عدم باعث گفتگو و زندگی من و شماست در واقع پس پرده همون حیات قبل از مرگ هست ( پس پرده (مرگ ) =حیات و بودن )
گفتگوی من و تو یا همون زندگانیمون در پس زمینه ، بودن و حیات اتفاق افتاده .
زمانی که (چون ) این پرده بیفته یا این پس زمینه بیفته درواقع وقتی که مرگمون برسه و حیات و بودن تموم بشه دیگه من و تو نیستیم ( همین یک زندگی هست و بس )
کانها که بجایند نپایند کسی،
وآنها که شدند کس نمیآید باز!
منظور از من و تو ؛ ما بوده و پشت مرده آن نیروی انرژی مبع هست . یعنی پس از مرگ به آن جان آفرین میپیوندیم و بی نیاز میشویم . و آنجا صحبت از من و تو نیست . آنجا قابل وصف نیست. عشق است و عشق هست و عشق... ولی اگه زیاد اهل شعر باشید متوجه میشید که برای رسیدن به آنجا روحمون رو باید به تکامل برسونیم. فقط عشق بورزیم . ببخشیم و فداکار باشیم. برقصیم و بخندیم و مهربان باشیم.. rose30ah
با سلام اینکه شعر متعلق به چه کسی هست رو هیچ کس به طور قطعی نمیدونه امّا در مورد معنی شعر صحیح ترین معنی رو باید از خود شاعر پرسید ولی ما با نظرات خودمون میتونیم به نزدیکترین معنی برسیم از این رو که خود شاعر در بیت اول اعتراف میکنه که اسرار عزل را نه تو دانی و نه من نشان از عارف بودن این شاعر و اعتقاد او به غیب و جهان یا جهان های پس از مرگ دارد واین قطعه زیبا رو به یک شعر ابدی وپایدار تبدیل کرده تعبیر من حقیر از این شعر بدینگونه است
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
یعنی پی بردن به رازهای هستی و جاودانگی کار من و تو نیست چون با درک وفهم ما جور در نمیاد وهر معما و مشکلی که در زمین ازجمله پیشرفت در زمینه های مختلف که صورت گرفته کار انسان به تنهایی نبوده واین علم هدیه ای از جانب خدا به بنده منتخبش بوده
بیت دوم
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی نه من
یعنی زندگی ما بر روی زمین از فراسوی حجابی است که بعضی چیزها که جرم دارن یا به نوعی ماده هستن رو میبینیم اما تسط چشم ما در همین حد است خیلی چیزهارو نمیتونیم با چشم ببینیم واین نادیده هایی که زمین را به صورت غیبی برای ما آماده زندگی میکنن و موجودات زنده ای که با چشم ما قبل دیدن نیستن . روز رستاخیز این پرده از جلو ی چشم ما برداشته خواهد شد ولی اون روز دیگه ما صاحب اختیار نیستیم همه چیز به خدا باز میگردد
موفق باشید
با سلام اینکه شعر متعلق به چه کسی هست رو هیچ کس به طور قطعی نمیدونه امّا در مورد معنی شعر صحیح ترین معنی رو باید از خود شاعر پرسید ولی ما با نظرات خودمون میتونیم به نزدیکترین معنی برسیم از این رو که خود شاعر در بیت اول اعتراف میکنه که اسرار عزل را نه تو دانی و نه من نشان از عارف بودن این شاعر و اعتقاد او به غیب و جهان یا جهان های پس از مرگ دارد واین قطعه زیبا رو به یک شعر ابدی وپایدار تبدیل کرده تعبیر من حقیر از این شعر بدینگونه است
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
یعنی پی بردن به رازهای هستی و جاودانگی کار من و تو نیست چون با درک وفهم ما جور در نمیاد وهر معما و مشکلی که در زمین ازجمله پیشرفت در زمینه های مختلف که صورت گرفته کار انسان به تنهایی نبوده واین علم هدیه ای از جانب خدا به بنده منتخبش بوده
بیت دوم
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی نه من
یعنی زندگی ما بر روی زمین از فراسوی حجابی است که بعضی چیزها که جرم دارن یا به نوعی ماده هستن رو میبینیم اما تسط چشم ما در همین حد است خیلی چیزهارو نمیتونیم با چشم ببینیم واین نادیده هایی که زمین را به صورت غیبی برای ما آماده زندگی میکنن و موجودات زنده ای که با چشم ما قبل دیدن نیستن روز رستاخیز این پرده از جلو ی چشم ما برداشته خواهد شد ولی اون روز دیگه ما صاحب اختیار نیستیم همه چیز به خدا باز میگردد
موفق باشید
سلام منظور از این ابیات و بیت دوم اینست که چون پرده بیافتد نه تویی میماند و نه منی بلکه همه کس وهمه چیزی خدا است و جز او نیست.دوستان امام در تفسیر سوره مبارکه حمد که صوتی هم هست به زیبایی تمام بیان میکند که قرآن کریم نزول پیدا کرده ونازل شده یعنی به هیچ وجه در حد ادراک ما نمیگنجد پس ناچارا بصورتی که هست نزول پیدا کرده تا ما بتوانیم بخوانیم و در حد فهم خود پی ببریم.و شعرای ما نیز همگی آموزه های قرآن را بیان کردهاند.موفق باشید و سرفراز.
با سلام و کسب اجازه از اساتید محترم؛
برداشت این حقیر از این رباعی مخصوصا مصرع چهارم این است که به خود و کردار خود غره نشویم چون وقتی پرده ها کنار روند ذات ما برای همه پدیدار می شود و آن موقع است که همه خجل و سرافکنده شویم. واقعیت این است که همه ما اعمالی برای خجل شدن و سرافکنده شدن داریم پس خودمان را پاک تر از بقیه نبینیم.
ابنا بشر همه در توهم است و از آنچه هست ( هیچ )نمی داند و نمی تواند که بداند و آنچه که فکر میکند میداند همه بر اساس وهم وتوهمند به عبارتی (همه در توهمیم ) منتها تفاوت در نوع وسطح توهمات است : توهمات جاهلانه . توهمات جاعلانه . توهمات احمقانه . توهمات عالمانه و حتی توهمات عارفانه الا من رحم ربی والسلام
ابنا بشر همه در توهمیم واز آنچه که بوده هست و خواهد شد و چرایی آن هیچ نمیدانیم ونمی توانیم هم بدانیم فلذا آنچه که فکر میکنیم میدانیم همه بر اساس وهم و توهمات است منتها تفاوت در سطح و نوع توهمات است : (توهمات جاهلانه )، (توهمات ابلهانه )، (توهمات جاعلانه )، (توهمات عالمانه) و حتی( توهمات عارفانه )! الا من رحم ربی والسلام
البته به سهو یا به عمد (توهمات مذهبانه) از قلم شما افتاد...
یادداشت # 1 :امروز اول سال میلادی 2021 است و اطلاعات بشر و درک و فهم کلی بشریت از اسرار جهان هزاران بار بیشتر شده نسبت به قرونی که خیام و ابوسعید زیستند. البته هنوز هزاران راز آفرینش و مکانیزم هستی برجاست که کم کم آشکار خواهد شد و کم کم ، پرده و حجاب و کدورت کمتر و شفافیت و وضوح و قطعیتها بیشتر خواهد شد. اختلافات و نظریات گوناگون و تئوریهای دانشمندان با کشف های تازه یا برطرف یا اصلاح خواهند شد. نظام باورها فروریخته یا اصلاح خواهد شد. تا جایی که به وضوح کافی ( و نه مطلق ) رسیده و پرده ها خواهد اوفتاد. چه قبل مرگ و چه بعد مرگ ، آنگاه دیگر من و تو ، و یا اختلافات من و تو و گفتگوها تمام یا یک جهت خواهد شد و بشر بسوی معرفت کامل در حرکت کلی و پویا است.
این رباعی برای مباحث کلان اجتماعی ، سیاسی، مذهبی ، و مشابه کاربرد دارد و مختص عرفان نیست ، حقیقتی را بیان میکند ، برای همه این مباحث نطریات گوناگون وجود دارد و همگی و همیشه هیچکدام صد درصد کامل و درست یا غلط نیست و نسبی است (تئوری نسبیت آیزنشتاین ) شاید اگر شاعر اکنون می زیست شعر خود را کاملتر یا اصلاح میکرد ولی پرده همیشه هست چه بر فکر ما چه چشمان ما ، چه فهم ما و وقتی پرده کنار رود حقیقت یا واقعیت مشخص میشود و نور بتابد و حالا چه شاعر به عالم دیگر معتقد باشد یا نباشد مرگ هم افتادن پرده ایست برای مردگان. ولی اسرار ازل برمیگردد به آفرینش و چرایی آن که هر گروهی و تفکری از آن گفتگو میکنند.
اشعار زیادی هست از شعرا و عرفا و صوفیان که شباهت و نزدیکی دارد به این رباعی .
2 # :
باید دید این رباعی در چه منابعی و کتابهایی آمده که شاید باتوجه به اختلاف زمانی زندگی غرا مال کدام شاعر نمی تواند باشد.
ای دلبر عیسی نفس ترسایی**خواهم که به پیش بنده بی ترس آیی
گه اشک زدیدهٔ ترم خشک کنی**گه بر لب خشک من لب تر سایی
" اسرارِ اَزَل "
اسرارِ اَزَل را نه تو دانی و نه من
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست ازپسِ پرده گفتگویِ من و تو
چون پرده براُفتد نه تو مانی و نه من
- اسرار: رازها، نهانی ها
- ازل: زمانِ بی آغازِ آفرینش، زمانِ پیدایشِ جهانِ هستی
- حرفِ معمّا: سخنِ مبهم و پوشیده، منظور اسرارِ ازل می باشد
- نه خوانی: پی نخواهی برد.
- هست: وجود، موجود بودن که در مقابل عدم و نیستی است.
- پسِ پرده: روزگار، زندگی دنیوی
- گفتگو: نام و نشان، موجودیت
- پرده براُفتد: مرگ فرا رسد
- نه مانی: اثر و نشانی نخواهد ماند
برداشت آزاد:
تنها از راهِ مراجعه به دل و جان (جهانِ درون) است که می توان به وجودِ خداوند و چگونگیِ پیدایشِ جهانِ هستی پی برد. مادامیکه ما گرفتار منِ ذهنیِ (نفسِ) خود باشیم، تلاشِ ما برای دستیابی به این رازهایِ نهانی بیهوده خواهد بود. نخستین گام برای دریافتِ این اسرار، رهایی از منِ ذهنی است که با از بین بردنِ من و تو، به یکتایی و یگانگی با آفریدگارِ جهانِ هستی برسیم. به همین دلیل است که با مرگ و بازگشتِ به او ، دریافتِ این اسرار برای همگان میسر خواهد شد، چرا که دیگر من و تویی وجود ندارد. بنابراین، تنها اهالی دل و عاشقان هستند که در زمانِ حیاتِ خود با فنا شدن در ذاتِ پاکِ خداوندی و عاری شدن از هرگونه منیّت، وابستگی و نگرانی، می توانند به این اسرار تا حدودی دست یابند.
حلقه یِ پیرِ مُغان از اَزَلم در گوش است
بر هَمانیم که بودیم و همان خواهد بود
بُرو ای زاهدِ خودبین که زِ چشمِ من و تو
رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود
چشمم آن دم که زِ شوقِ تو نِهد سر به لَحَد
تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود
دیوان حافظ » غزل ۲۰۵
- پیرِ مُغان: راهنما، فرشتگان نگهبان و راهنما که از جانب خداوند بر ما گماشته شده اند
- حلقه در گوش بودن: مطیع و فرمانبردار بودن
- حلقه یِ پیرِ مُغان از اَزَلم در گوش است / بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود: در ابتدای آفرینشِ انسان و از همان روز نخست، قرار ما با راهنمایان مان این بوده است که زندگی کنیم و از درد و اندوه دوری گزینیم. تاکنون برای ما اهالیِ دل و رندانِ پاکباز به همین منوال بوده و در ادامه نیز همین خواهد بود.
- بُرو ای زاهدِ خودبین که زِ چشمِ من و تو / رازِ این پرده نهان است و نهان خواهد بود: ای زاهدِ پاکیزه سرشت! که به جایِ دیدنِ خدا، خود را می بینی و گرفتارِ منِ ذهنیِ خود هستی، بدان! مادامیکه من و تویی وجود داشته باشد و همچون قطره ای ناچیز از اقیانوسِ عظیمِ الهی دور افتاده و برای خود وجودی ترسیم کنی، به هیچ کدام از اسرارِ عالمِ معنی نظیر وجودِ خداوند، چگونگی آفرینشِ جهانِ هستی و ... پی نخواهی برد.
- لَحَد : قبر
- نگران: منتظر، چشم به راه
- چشمم آن دم که زِ شوقِ تو نِهد سر به لَحَد / تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود: کسی که با عشقِ خداوند زندگی کند و در حین عاشقیِ او بمیرد، تا صبحِ روزِ رستاخیز بی قرار و منتظرِ دیدارِ رویِ معشوقِ خود خواهد بود
خیلی شعر زیبایی هست و خیلی معنی توش هستش
سوالی برای من پیش آمده لطفآ اساتید پاسخ دهند :آیا به نظر شاعر دوطرف فرضی موجود در این شعر(من و تو) هردو در یک طرف پرده قرار دارند و آنطرف پرده را نمیبینند یا پرده ای میان آندو قرار دارد؟به نظر من چون از کلمه (از) استفاده شده تفسیر دوم صحیح است
چشمم آن دم که زِ شوقِ تو نِهد سر به لَحَد
تا دَمِ صبحِ قیامت نگران خواهد بود
اینجا شاعر میگه نگرانم بعد مردن قیامتی هست یانه.
پرده استعاره از دنیای فانی
کودک که بودم گفتم خدا را کی خلق کرده؟ اندکی بعد به خود گفتم اگر قرارباشد خدایمان خود مخلوق باشد دیگر خدانیست. اندکی بعد داستانی برای خودساختم. دراین داستان قلم های هوشمندی دریک محفظه چاپی قرارداشتند وکارشان نگارش بود. ولی این قلمهای هوشمند باهم مجادله هم میکردند ازجمله اینکه روی خالقشان اختلاف نظر داشتند. انسانی که آنها را ساخته بود برای آنکه مجادله را تمام کند یک قلم هوشمند دیگر با اندکی اطلاعات بیشتر به آنها به عنوان رسول اضافه کرد وبه سایر قلمها گفت خالق شما موجودیست از گوشت وپوست واستخوان به نام انسان. قلمها براشفتند وگفتند ماجز جوهر کاغذ تراشه واسباب الکترونیکی چیزی ندیدیم میشود بگویید چگونه میتوان به خالق خود نزدیک شویم؟ واورا بفهمیم. قلم رسول فقط یک اطلاع بیشتر نداشت وگفت به آنچه در کاغذها مینویسید خوب دقت کنید خالقتان را خواهید شناخت. درشعر اسرار ازل نکته دراینست که ما فقط به صورت فطری خالق را حس میکنیم ولی از درک خواص آن چون محدود به زمان ومکان هستیم عاجزیم واگر بخواهیم بخش کوچکی از آنرا درک کنیم اول بایست خودرا بشناسیم. همانگونه که برای یک راه حل مسئله ریاضی بسیار سخت مجبور به نوشتن چندین فرمول ومحاسبات پیچیده است بایست ابتدا فرمول شناسی بلد باشیم بعد نحوه استفاده ازآنها و آنگاه نحوه محاسبات تا نهایت به جواب برسیم. حال دراین دنیا شاید بتوانیم برخی از فرمولها را کشف کنیم ولی تا رسیدن به جواب نیاز به جهانی دیگر است واین پرده اول است.
سلام بر همه دوستان اهل دل
بنظر بنده بی سواد شاعر دو پهلو صحبت کرده در این رباعی و میتوان گفت این رباعی بیانگر افکار و احوالات خود شاعرست،شاعری که هم پرسشگر است و هم در اعماق وجودش ایمان و اعتقاد قلبی دارد به پروردگار یکتا و حتی میشه گفت جهان های دیگر،در مجموع سخن شاعر در ابتدای شعر و میانه و انتهای شعر بیانگر همین است که شاعر به روز ازل اعتقاد دارد درحالی ک پرسش ها در باره آن بدون جواب هستند در بیت دیگری میگوید در زندگی جایی برای مرگ وجود ندارد و مرگ زمانی فرا میرسد که زندگی به پایان رسیده است و هدفش از گفتن علت بی جواب ماندن این پرسشهاست و در زمان زندگی میگه راهی نیست برای دیدن این مسائل وجواب دقیق ولی در اینجا این پرسش پیش می آید که باور به خالق و زندگی دوباره از کجا می آید بنظر بنده اینها از جانب پروردگار در قوه تشخیص ما نهادینه شده بمانند تشخیص خوب و بد و... سوای هر انتخاب درست یا غلطی که انسان انتخابش میکند در وجودش احساس نیاز به وجود خالق دارد و نبودش باعث کمبود میشود و انسان احساس تهی بودن میکند و نداشتن ریشه، چنین ادمی هرگز نمیتواند حتی یک بیت شعر بگوید چه برسد شاعری توانمند باشد،و باید دانست اگر جواب معلوم ومشخص بود دیگر کسی راه غلط پیشه نمیکرد چون راه قطعی مشخص و نمایان باشد،خداوند این محدودیت ها را قرارداد برای انسان چون به او قدرت تشخیص و انتخاب داد و از طرفی دیگر مهرش را در دل و شیرینی را در گناه قرار داد تا انسان برای رسیدن به سرمنزل مقصود،کندو کاو کند برای یافتن راه و به تلاش و کوشش افتد برای رسیدن،تمام اینها حاکی از آن است که پایان هر خط سر آغاز خط دیگریست و این در تمام مراحل برای انسان صادق است.با سپاس
میتونم اینجا هر معنی شعری رو نمیدونستم بپرسم و دوستان پاسخ بدن؟
سلام. رباعی بالا، دستکاری شدهی این رباعیه که طبق معمول بیشتر شعرها، کاتبان به سلیقهی خودشون، تغییرشون دادن:
اسرار فلک را نه تو دانی و نه من
سَرْ دفتر راحت، نه تو خوانی و نه من
این مایه یقین دان که چو در مینگری
یک هفتهی دیگر، نه تو مانی و نه من!
صفحهی ۲۹۵ کتاب رباعیات خیام و خیامانههای پارسی، سیدعلی میرافضلی
نیز بنگرید:
https://ganjoor.net/khayyam/tarane/tkh1/sh7?tab=discussions#comment-130513