گنجور

تکه ۱ - ابیات پراکنده از رباعیات

چون نیست شدی هست به بودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
وای ای مردم داد ز عالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهٔ مست
جز درد دل از نظارهٔ خوبان چیست
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عشق میان ما بماند بی هیچ
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد
زانَست که او بزرگ را دارد خرد
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار
آنجا روم و روی کنم در دیوار
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار
کین آب حیاتست ز آدم بیزار
گر من به ختن ز یار وادارم دست
با ورد و نسا و طوس یار من بس
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
از ترکستان که بود آرندهٔ تو
گو رو دیگر بیار مانندهٔ تو
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی
گر آنچه بگفته‌ای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
هرجا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو به مرو باش خواهی به هری
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1401/01/03 18:04
Ali

عالی

 

1401/03/04 18:06
رضا ناصری

کامل

1402/01/16 05:04
یزدانپناه عسکری

چون نیست شدی هست ببودی صنما - چون خاک شدی پاک شدی لاجرما

صفات بشریت و شاکلَه (شکل انسانی- نیرویی بی‌شکل -  human form) و عذاب دنیوی، محصول (قُلُوبٍ أَقْفالُها) همانندی در ترکیب در یک موضع ادراک و درک جانبی (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَی الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأی‏ بِجانِبِهِ – الإسراء 83) شامل مجموعه‌ای از احساس‌ها و استنباط‌ها و خواسته‌ها و پیش‌فرض‌ها و نیازها و القاء خودمهم بینی است. تا نیست نگردد  از صفات بشریت، هست نگردد و دید واضح نیابد.

قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی‏ سَبیلاً (الإسراء : 84) هر کس بر طبق روش و خلق‌وخوی خود عمل می‏ کند. وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ (ص : 58)

ابوالحسن خرقانی در حقّ شیخ ما گفته است: اینجا بشریت نماندی، اینجا نفس نماندی، اینجا همه حقّی و همه حقّی!

[در خرقه تو، تو نیستی و حق است و بشریت نیست و حق است، تو فنا شده‌ای، انسان نیست بلکه ابر انسان است (16:311)، انسان مسخر شده توسط «نفس پروازگر» نیست (12:21.266) بلکه انسانی است که به تمامیت نفس  رسیده (6:291 و4:11.81.261) و "شکل انسانی" خود را ازدست‌داده (5:153) و بی شکل است و تنها لوله‌ای تهی است که بی‌کرانگی و قصد را منعکس می‌کند. لیس فی جبتی سوی اللّه]

______