برگردان به زبان ساده
چون نیست شدی هست به بودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
هوش مصنوعی: وقتی که وجود نداشتی، به حالت بودی و وجود پیدا کردی، ای معشوق. حال که مانند خاک شدی، پاک و بیآلایش گشتهای.
وای ای مردم داد ز عالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
هوش مصنوعی: ای مردم، فریاد از عالم به گوش میرسد؛ او گناه کرده و اکنون من باید عذرخواهی کنم.
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
هوش مصنوعی: پرندهای بر بالای کوه نشسته و در حال پرواز است. تماشا کن که این پرنده چه تغییراتی در کوه ایجاد کرده و چه چیزهایی را از آن کم یا به آن افزوده است.
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهٔ مست
هوش مصنوعی: هیچکس بیغم نیست، وگرنه دستم به تملک آن دل شاد و خوشحال نمیرسید. دل بیغم مانند زنگی سرمست و شیدا است.
جز درد دل از نظارهٔ خوبان چیست
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از تماشای زیباییها باقی میماند، درد دل است. برای کسی که دست و کیسهاش از نقره خالی است، دیگر چه چیزی باقی میماند؟
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عشق میان ما بماند بی هیچ
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که مشکلات و دشواریهای زندگی، مانند حسد و کینه، در برابر عشق و محبت قویتر از آن هستند که بتوانند ارتباط عمیق و صمیمی میان دو نفر را از بین ببرند. عشق باید در هر شرایطی حفظ شود و این مشکلات نمیتوانند بر ارادهی عاشق تأثیر بگذارند.
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد
زانَست که او بزرگ را دارد خرد
هوش مصنوعی: باید بر کسی که سرش کلاهی است بزنیم و آن را برداریم، زیرا او به ظاهر بزرگ است، ولی در حقیقت خرد و کوچکمقدار است.
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار
آنجا روم و روی کنم در دیوار
هوش مصنوعی: هر جا که فرصتی برای دیدار تو باشد، به آنجا میروم و به دیوار نگاه میکنم.
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار
کین آب حیاتست ز آدم بیزار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی با تو هستم، نیازی به صحبت کردن با تو ندارم، زیرا این حقیقت که تویی، آب حیات را به خاطر خود آدم رد میکند.
گر من به ختن ز یار وادارم دست
با ورد و نسا و طوس یار من بس
هوش مصنوعی: اگر من به ختن بروم، چون یارم مرا به این کار وادار کرده است، پس یاد و نشانههای یار در دل من بس است.
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم
هوش مصنوعی: برای اینکه رابطه ما قوی و پایدار بماند، باید از خشونت و نفرت دوری کنیم و با حسننیت و خوشرویی رفتار کنیم.
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
هوش مصنوعی: من قبلاً غیر مسلمان بودم، اما حالا مسلمان شدم. من به خاطر عهد و پیمانی که داشتم، اکنون به دستوری که داده شده، عمل میکنم.
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم
هوش مصنوعی: در جایی که درباره تو صحبت میشود، باعث میشود تا من همیشه لبخند بزنم و جانم شاد شود.
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
هوش مصنوعی: نمیتوان به کسی که در تنهایی و شب سفر میکند، چیزهای سرد و بیاحساس گفت، زیرا او در وضعیت دشواری است و ممکن است غمگین باشد.
از ترکستان که بود آرندهٔ تو
گو رو دیگر بیار مانندهٔ تو
هوش مصنوعی: از سرزمین ترکستان کسی را بیاور که به تو شباهت داشته باشد.
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی
هوش مصنوعی: موهای سیاه تو مانند مشک است، چون تو آنقدر در زیبایی غرق شدی که به همه زیباییها تبدیل شدهای.
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
هوش مصنوعی: اگر آنچه که گفتهای را به پایان نرسانی، حتی اگر به شیر هم تبدیل شوی، از دست ما جان نخواهی برد.
هرجا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو به مرو باش خواهی به هری
هوش مصنوعی: هر جا که زیر بار کار و زحمت بروند، تو هم باید آماده و حاضر باشی، فرقی نمیکند به کجا بروی.
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی
هوش مصنوعی: ای دوست، به نحوی زیبا و سرمست به بازار وارد میشوی، آیا از این نگران نیستی که ممکن است به دام بیفتی؟
حاشیه ها
1401/03/04 18:06
رضا ناصری
کامل
1402/01/16 05:04
یزدانپناه عسکری
چون نیست شدی هست ببودی صنما - چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
صفات بشریت و شاکلَه (شکل انسانی- نیرویی بیشکل - human form) و عذاب دنیوی، محصول (قُلُوبٍ أَقْفالُها) همانندی در ترکیب در یک موضع ادراک و درک جانبی (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَی الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأی بِجانِبِهِ – الإسراء 83) شامل مجموعهای از احساسها و استنباطها و خواستهها و پیشفرضها و نیازها و القاء خودمهم بینی است. تا نیست نگردد از صفات بشریت، هست نگردد و دید واضح نیابد.
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلاً (الإسراء : 84) هر کس بر طبق روش و خلقوخوی خود عمل می کند. وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْواجٌ (ص : 58)
ابوالحسن خرقانی در حقّ شیخ ما گفته است: اینجا بشریت نماندی، اینجا نفس نماندی، اینجا همه حقّی و همه حقّی!
[در خرقه تو، تو نیستی و حق است و بشریت نیست و حق است، تو فنا شدهای، انسان نیست بلکه ابر انسان است (16:311)، انسان مسخر شده توسط «نفس پروازگر» نیست (12:21.266) بلکه انسانی است که به تمامیت نفس رسیده (6:291 و4:11.81.261) و "شکل انسانی" خود را ازدستداده (5:153) و بی شکل است و تنها لولهای تهی است که بیکرانگی و قصد را منعکس میکند. لیس فی جبتی سوی اللّه]
______