شمارهٔ ۳۰
خوشم که جا به سر کوی دلستان دارم
ره ار به بزم ندارم بر آستان دارم
توکی زناز قدم می نهی زخانه برون
بهر زه رشک بر آن خاک آستان دارم
پس از وفات شود، شمع بر مزار مرا
زبس شعله شوقت در استخوان دارم
فلک نخواست که اکنون نریختی خونم
من از تو شکوه ندارم، زآسمان دارم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشم که جا به سر کوی دلستان دارم
ره ار به بزم ندارم بر آستان دارم
هوش مصنوعی: خوشحالم که در کوچههای پر از زیبایی عشق زندگی میکنم، حتی اگر به میهمانی نروم، همیشه در درگاه آنجا حضور دارم.
توکی زناز قدم می نهی زخانه برون
بهر زه رشک بر آن خاک آستان دارم
هوش مصنوعی: هر زمان که تو از خانه خارج میشوی، به خاطر حسادت به خاک پای آن درگاه، ارادت و عشق من بیشتر میشود.
پس از وفات شود، شمع بر مزار مرا
زبس شعله شوقت در استخوان دارم
هوش مصنوعی: پس از مرگم، شمعی روی قبرم روشن میشود چون عشق و شوری که در وجود من هست، در عمق استخوانهایم جا دارد.
فلک نخواست که اکنون نریختی خونم
من از تو شکوه ندارم، زآسمان دارم
هوش مصنوعی: ستارهها و آسمان خواستند که این لحظهها را بگذرانم و به خاطر خونریزیام از تو شکایتی ندارم، بلکه از آسمان و سرنوشت خود گلهمندم.