گنجور

شمارهٔ ۹

خواجه آمد از سفر رفتم به قصد دیدنش
خادمان گفتند نزد خواجه کس را بار نیست
باز گردیدم به سوی کلبه خود منفعل
هیچ محنت بر هنرمندان چنین دشوار نیست
از قضا بعد از دو روزی خواجه را دیدم به خواب
تکیه کرده بر بساط و نزد او دیار نیست
عالم خواب است رفتم پیش و بنشستم برش
گفتمش دارم سوالی از تو پرسش عار نیست
گفت بسم الله گفتم این تکبر از کجاست
بر هنرمندان که قدر مال این مقدار نیست
اندرین بودم که از خوابم یکی بیدار کرد
چشم بگشودم و گلی دیدم که در گلزار نیست
گفتم ای گل از کدامین گلستانی، گفت من
از گلستانی که اندروی صبا را بار نیست
من غلام خواجه ام سوغات او آورده ام
زود تر بستان که نزد خواجه خدمتکار نیست
قصه کوته ارمغان را داد و عقل دوربین
کرد تمثیلی که عاقل را در او انکار نیست
گفت دنیا دارو قاذورات یک جنسند ازآنک
دیدن ایشان به بیداران به جز آزار نیست
بر خلاف این اگر بر خوابشان بیند کسی
چون شود بیدار تعبیرش به جز دینار نیست
دی به من از روی یاری گفت یاری کای فلان
گویمت حرفی اگر بر خاطرت دشوار نیست
گفتم از دشمن گران آید ولی از دوستان
بر تن چون کاه من گر کوه باشد بار نیست
گفت که ایران را کسی باشد در انواع هنر
چو تویی امروز نبود ور بود بسیار نیست
از هنر قطع نظر کردم برای بزم می
همنشینی چون تو زیر گنبد دوار نیست
شاه از خانت گرفت و داد از روی کرم
راه در بزمی که شاهان را در آنجا بار نیست
کاهلی در خدمت خود میکنی نشنیده ای
انکه الّا کفر شاخ کاهلی را بار نست
گفتمش تصدیع را ترک ادب دانسته ام
ورنه هرگز بنده را از خدمت شه عار نیست
شاه خورشید جهانگیر است و من مه در مهی
اجتماع ماه با خورشید جز یک بار نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواجه آمد از سفر رفتم به قصد دیدنش
خادمان گفتند نزد خواجه کس را بار نیست
هوش مصنوعی: آقای خواجه از سفر برگشته بود، من برای دیدنش رفتم، اما خدمتکاران گفتند که کسی را پیش او راه نمی‌دهند.
باز گردیدم به سوی کلبه خود منفعل
هیچ محنت بر هنرمندان چنین دشوار نیست
هوش مصنوعی: من به منزل خود برگشتم و دیگر هیچ ناراحتی برای هنرمندان این‌قدر سخت نیست.
از قضا بعد از دو روزی خواجه را دیدم به خواب
تکیه کرده بر بساط و نزد او دیار نیست
هوش مصنوعی: اتفاقاً بعد از دو روز، خواجه را دیدم که در خواب است و بر روی فراش خود تکیه کرده، اما در آنجا کسی نیست.
عالم خواب است رفتم پیش و بنشستم برش
گفتمش دارم سوالی از تو پرسش عار نیست
هوش مصنوعی: در دنیای خواب، به سراغ او رفتم و نشستم. به او گفتم که سؤالی از تو دارم و شرم نمی‌کنم.
گفت بسم الله گفتم این تکبر از کجاست
بر هنرمندان که قدر مال این مقدار نیست
هوش مصنوعی: گفتن بسم الله نشانه‌ای از شروع و توکل به خداست. در اینجا، شخص به نوعی از تکبر انتقاد می‌کند و می‌پرسد که این حس برتری از کجا ناشی می‌شود، در حالی که هنرمندان باید ارزش و جایگاه چیزها را درک کنند و بدانند که مال و ثروت به این اندازه نیست که بر آن مباهات کنند.
اندرین بودم که از خوابم یکی بیدار کرد
چشم بگشودم و گلی دیدم که در گلزار نیست
هوش مصنوعی: در این حال که در خواب بودم، کسی مرا بیدار کرد. وقتی چشم‌هایم را باز کردم، گلی دیدم که در باغ گل وجود ندارد.
گفتم ای گل از کدامین گلستانی، گفت من
از گلستانی که اندروی صبا را بار نیست
هوش مصنوعی: گفتم ای گل، تو از کدام گلستان آمده‌ای؟ گفت: من از گلستانی هستم که باد صبا به آنجا نمی‌رسد و برکت باران در آن نیست.
من غلام خواجه ام سوغات او آورده ام
زود تر بستان که نزد خواجه خدمتکار نیست
هوش مصنوعی: من خادم آقایی هستم و سريعتر سوغاتی که برای او آورده‌ام را بگیر، زیرا فعلاً کسی در خدمت آقا نیست.
قصه کوته ارمغان را داد و عقل دوربین
کرد تمثیلی که عاقل را در او انکار نیست
هوش مصنوعی: داستانی کوتاه به صورت یک پیام به ما رسیده است و عقل ما با دقت به آن نگاه می‌کند. در این داستان، چیزی وجود دارد که هیچ شکی در درستی آن برای عاقل نیست.
گفت دنیا دارو قاذورات یک جنسند ازآنک
دیدن ایشان به بیداران به جز آزار نیست
هوش مصنوعی: دنیا و چیزهای زشت و ناخوشایند به یکدیگر شباهت دارند، زیرا دیدن این امور برای افرادی که بیدار و هوشیارند، جز ناراحتی و آزار چیزی به همراه ندارد.
بر خلاف این اگر بر خوابشان بیند کسی
چون شود بیدار تعبیرش به جز دینار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در خواب ببیند که دیگران بیدارند، تعبیر خواب او تنها می‌تواند پول یا ثروت باشد.
دی به من از روی یاری گفت یاری کای فلان
گویمت حرفی اگر بر خاطرت دشوار نیست
هوش مصنوعی: دیروقت دوستی از من خواست که اگر برایت سخت نیست، چیزی را به تو بگویم.
گفتم از دشمن گران آید ولی از دوستان
بر تن چون کاه من گر کوه باشد بار نیست
هوش مصنوعی: گفتم که در برابر دشمنان سخت می‌آید، اما از سوی دوستان هرچقدر هم که فشار باشد، برای من مانند باری سبک است.
گفت که ایران را کسی باشد در انواع هنر
چو تویی امروز نبود ور بود بسیار نیست
هوش مصنوعی: او می‌گوید که در ایران کسی مانند تو در زمینه‌های مختلف هنر وجود ندارد. اگر هم کسی باشد، بسیار کم است و امروز دیگر کس دیگری همچون تو نیست.
از هنر قطع نظر کردم برای بزم می
همنشینی چون تو زیر گنبد دوار نیست
هوش مصنوعی: من از هنر و مهارت خود صرف‌نظر کردم، چون برای جشن و شادی، در کنار کسی مثل تو، هیچ چیزی در این جهان پایدار نیست.
شاه از خانت گرفت و داد از روی کرم
راه در بزمی که شاهان را در آنجا بار نیست
هوش مصنوعی: شاه از تو چیزی را گرفت و با لطف خود، راهی به سوی مجالسی که شاهان در آنها حضور ندارند، گشود.
کاهلی در خدمت خود میکنی نشنیده ای
انکه الّا کفر شاخ کاهلی را بار نست
هوش مصنوعی: اگر در انجام وظایف و کارها سستی کنی، بدان که نتیجه‌اش چیزی جز بی‌عملی و نداشتن ایمان نخواهد بود.
گفتمش تصدیع را ترک ادب دانسته ام
ورنه هرگز بنده را از خدمت شه عار نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم که من بی احترامی را قبول ندارم، ولی هرگز احساس خجالت نمی‌کنم که به خدمت پادشاه بپردازم.
شاه خورشید جهانگیر است و من مه در مهی
اجتماع ماه با خورشید جز یک بار نیست
هوش مصنوعی: شاه درخشان و باعظمت مانند خورشید است و من مانند ماهی هستم که در جمع ستاره‌ها و نورها تنها یک بار می‌درخشد.