گنجور

شمارهٔ ۸

سوختم ترسم که رویش دیده باشد بی نقاب
زآن که می بینم که تابی هست اندر آفتاب
گرچه عمرم صرف قید و بند شد اما نبود
هیچ بندی بر دل من بار چون بند نقاب
تار زلفش مانع وصل دلم شد از رخش
تار مویی در میان دین و دانش شد حجاب
گفت در خوابم توانی دید گفتم خواب کو
ور بود کوبخت بیداری که بیندت به خواب
چون نشستی یک نفس بنشین که من در عمر خود
روز را امروزی می‌بینم که بنشست آفتاب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوختم ترسم که رویش دیده باشد بی نقاب
زآن که می بینم که تابی هست اندر آفتاب
هوش مصنوعی: من در آتش عشق سوختم و نگرانم که او صورت بی‌پرده‌اش را ببیند، چون می‌دانم که زیبایی او مانند نوری در خورشید تابناک است.
گرچه عمرم صرف قید و بند شد اما نبود
هیچ بندی بر دل من بار چون بند نقاب
هوش مصنوعی: با اینکه زندگی‌ام به صرف محدودیت‌ها و قید و بندها گذشت، اما هیچ کدام از این محدودیت‌ها نتوانستند دل من را به زنجیر بکشند، چون دل من همچون نقاب است که بر چهره‌ام پوشیده شده.
تار زلفش مانع وصل دلم شد از رخش
تار مویی در میان دین و دانش شد حجاب
هوش مصنوعی: تار زلف او مانع اتصال دل من شد و از چهره‌اش، تار مویی باعث شد که میان دین و دانش، حجاب و پرده‌ای ایجاد شود.
گفت در خوابم توانی دید گفتم خواب کو
ور بود کوبخت بیداری که بیندت به خواب
هوش مصنوعی: در خواب خوب و خوشی دیدم که تو را می‌بینم. اما گفتم خواب کجا است؟ چون بخت بیدار کسی است که می‌تواند تو را در خواب ببیند.
چون نشستی یک نفس بنشین که من در عمر خود
روز را امروزی می‌بینم که بنشست آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که نشستی، لحظه‌ای آرام بگیر و استراحت کن، زیرا من در طول عمرم روزی را می‌بینم که خورشید غروب کرده و به پایان رسیده است.