گنجور

شمارهٔ ۶۰

خوشم که با لب او آشنا نشد سخنی
کیم که رنجه کند لب به حرف همچو منی
فغان که اشکم خون در تن آنقدر نگذاشت
که چون کشندم رنگین کنم به خون کفنی
مرنج اگر گله کردم دلم زبس تنگی
نداشت جای که دروی گره شود سخنی
به گریه کوش که تا نور در نظر داری
صبا نیاورد از مصر بوی پیرهنی
به گاه سوختن دل کناره گیر و بسوز
نه شمع باش که سازی نخست انجمنی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشم که با لب او آشنا نشد سخنی
کیم که رنجه کند لب به حرف همچو منی
هوش مصنوعی: من خوشحالم که لب او هیچوقت با من سخن نگفت؛ زیرا من می‌دانم که اگر لب او به حرف بیاید، تنها می‌تواند به دل من درد و رنج بیاورد.
فغان که اشکم خون در تن آنقدر نگذاشت
که چون کشندم رنگین کنم به خون کفنی
هوش مصنوعی: آه که اشک من به قدری غمناک است که نتوانسته‌ام کاری کنم تا وقتی می‌میرم، کفنم را به خونم رنگین کنم.
مرنج اگر گله کردم دلم زبس تنگی
نداشت جای که دروی گره شود سخنی
هوش مصنوعی: اگر من شکایت کردم، ناراحت نشوید، چون دلم آن‌قدر تنگ است که در جایی نمی‌تواند حرفی بزند، حتی با یک درویش.
به گریه کوش که تا نور در نظر داری
صبا نیاورد از مصر بوی پیرهنی
هوش مصنوعی: به گریه مشغول باش تا زمانی که نوری در چشمانت هست، زیرا صبا (باد ملايم) بوی پیراهنی را از مصر نخواهد آورد.
به گاه سوختن دل کناره گیر و بسوز
نه شمع باش که سازی نخست انجمنی
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان دچار درد و سوختگی است، بهتر است در تنهایی خود فرو رود و به احساساتش رسیدگی کند. نباید همچون شمعی باشد که تنها در جمع می‌درخشد و نور می‌دهد، بلکه باید برای خود وقت بگذارد و فرایند سوختن و درد را تجربه کند.