گنجور

شمارهٔ ۴۰

یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم
در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین
من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت
زآن که نگرفتم به دستی کان زدل برداشتم
ناصحا تا چند گویی صبر کن دور از رخش
از برای کی نگه می داشتم گر داشتم
دیدم اندر خواب دامانش بدست خویشتن
از شعف بیدار گشتم دست بر سرداشتم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم
در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی هستم که دوست خوبی مانند تو در کنارم بود و در آن روزها خوشبختی و زیبایی زندگی را احساس می‌کردم.
ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین
من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
هوش مصنوعی: اگر به جای شمشیر کینه، جام می در دست داشتی، لبخند را در جای چشم‌های پر از تردید من می‌توانستی ببینی.
ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت
زآن که نگرفتم به دستی کان زدل برداشتم
هوش مصنوعی: ای کسی که دلم برای تو می‌سوزد، می‌دانم که دامن تو نیز می‌سوزد، چون من آن چیزی را که از دل برداشتم، با دستانم نگرفتم.
ناصحا تا چند گویی صبر کن دور از رخش
از برای کی نگه می داشتم گر داشتم
هوش مصنوعی: ای نصیحت کنندگان، تا چند وقت دیگر باید به من بگویی که صبر کنم؟ دور از چهره‌اش، برای چه باید منتظر بمانم؟ اگر هم منتظر می‌ماندم، مگر می‌توانستم او را در کنار خود داشته باشم؟
دیدم اندر خواب دامانش بدست خویشتن
از شعف بیدار گشتم دست بر سرداشتم
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که خودم دامان او را گرفته‌ام و از خوشحالی بیدار شدم و دستم را بر سر خود گذاشتم.