شمارهٔ ۱۹
یار شادان رفت و با خود جان ناشادم نبرد
جان رفیقش کردم و چندانکه جان دادم نبرد
بس که در هر ذره پنهان داشتم کوه غمی
خاک گشتم بر سر کوی تو و بادم نبرد
آن قدر تکرار کردم درس مهر دوست را
کین همه نامهربانی کرد و از یادم نبرد
می کنم فریاد و از غیرت نمیدانم زکیست
همچو طفل بی زبان کس ره به فریادم نبرد
بی تو چندانی که بزم آراستم دل وا نشد
هیچ عیشی لذت جور تو از یادم نبرد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یار شادان رفت و با خود جان ناشادم نبرد
جان رفیقش کردم و چندانکه جان دادم نبرد
هوش مصنوعی: دوست شاد و خوشحال رفت و با خود روح من را نبرد. من به خاطر دوستیام با او، جانم را فدای او کردم و هر چه قدر که جانم را فدای او کردم، روح من را نبرد.
بس که در هر ذره پنهان داشتم کوه غمی
خاک گشتم بر سر کوی تو و بادم نبرد
هوش مصنوعی: به دلیل اندوهی که در وجودم حس میکنم، به حدی غم در دل دارم که به خاک تبدیل شدهام. در برابر کوی تو، این غم را تحمل کردم و نتوانستم به جایی بروم.
آن قدر تکرار کردم درس مهر دوست را
کین همه نامهربانی کرد و از یادم نبرد
هوش مصنوعی: من آنقدر درباره محبت و دوستی یاد گرفتهام که حتی اگر دیگران نسبت به من بیمحبت باشند، این درس را فراموش نکردهام.
می کنم فریاد و از غیرت نمیدانم زکیست
همچو طفل بی زبان کس ره به فریادم نبرد
هوش مصنوعی: من فریاد میزنم و از شدت غیرت نمیدانم که چه کسی است، مانند کودکی بیزبان که هیچکس به کمکش نمیآید.
بی تو چندانی که بزم آراستم دل وا نشد
هیچ عیشی لذت جور تو از یادم نبرد
هوش مصنوعی: بدون تو هرچند که جشنی درست کردم، دل من هیچ وقت شاد نشد؛ هیچکس نمیتواند لذتی که از عشق تو بردم را از خاطر من ببرد.