گنجور

شمارهٔ ۹

ای زخط بگرفته خورشید رخت در بر هلال
جز تو کس را نیست خورشید از گل ار عنبر هلال
تا خطت سر بر نزد رخساره ات را کس ندید
کس نه بیند عید را هرگز مقدم بر هلال
هرکه آن خط سیه برطرف رویت دید گفت
راست بودست اینکه می برداست نور از خور هلال
گرنه خط عنبرینت برده دل از دست او
از شفق به هر چه دارد نعل در آذر هلال
عکس خط خویش را در چشم پرخونم نگر
گر ندیدی در شفق ایماه سیمین بر هلال
شیشه افلاک بشکستی ز سنگ حادثات
گرنه بگرفتی به طاق ابرویت ساغر هلال
لب نیست از خنده تا کردم و بدان خط نسبتش
ظاهراً کردست از من این سخن باور هلال
این که می ماند به خط مشک رنگ یار من
زان کند باور که مغزش نیست اندر سر هلال
پرتوی از روی تو یارای مخدوم ار نزد
از چه رو از پرتو خورشید پیچد سر هلال
آن جوانمردی که هنگام سخایش خم گرفت
هم ز بار سیم چرخ و هم و ز بار زر هلال

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای زخط بگرفته خورشید رخت در بر هلال
جز تو کس را نیست خورشید از گل ار عنبر هلال
هوش مصنوعی: ای که چهره‌ات مانند خورشید درخشان است، در کنار هلال زیبایی تو، هیچکس دیگر نمی‌تواند مانند خورشید و ماه باشد، حتی اگر از عطر و خوشبویی گل و عنبر هم صحبت کنیم.
تا خطت سر بر نزد رخساره ات را کس ندید
کس نه بیند عید را هرگز مقدم بر هلال
هوش مصنوعی: تا وقتی که خطی بر چهره‌ات نیفتاده، کسی تو را نمی‌بیند و هیچ‌کس جشن رویت را همواره به تأخیر نخواهد انداخت.
هرکه آن خط سیه برطرف رویت دید گفت
راست بودست اینکه می برداست نور از خور هلال
هوش مصنوعی: هر کسی که آن خط سیاه را بر چهره‌ات ببیند، خواهد گفت که راست می‌گوید، زیرا نور از صورت تو به وضوح می‌تابد مانند نور ماه.
گرنه خط عنبرینت برده دل از دست او
از شفق به هر چه دارد نعل در آذر هلال
هوش مصنوعی: اگر نبود چشمان خوش‌رنگ و دلربایت، دلم را از دست می‌دادم، اما با نور شفق و زیبایی‌هایی که در تو وجود دارد، همه‌چیز را فراموش می‌کنم.
عکس خط خویش را در چشم پرخونم نگر
گر ندیدی در شفق ایماه سیمین بر هلال
هوش مصنوعی: به چشمان پرخونم نگاه کن، اگر تصویر خودت را در آن نمی‌بینی، به رنگ سیمین در افق نگاه کن که بر قمر هلالی نقش بسته است.
شیشه افلاک بشکستی ز سنگ حادثات
گرنه بگرفتی به طاق ابرویت ساغر هلال
هوش مصنوعی: اگر سنگ‌های مشکلات را به آسمان بزنی و آن را بشکنی، در غیر این صورت نمی‌توانی جام هلالی را که در ابروی توست، به دست بگیری.
لب نیست از خنده تا کردم و بدان خط نسبتش
ظاهراً کردست از من این سخن باور هلال
هوش مصنوعی: من لبخند خود را به خاطرش از دست دادم و به نظر می‌رسد که او به خاطر این احساس من به من پاسخ داده است.
این که می ماند به خط مشک رنگ یار من
زان کند باور که مغزش نیست اندر سر هلال
هوش مصنوعی: اینکه نشانه‌ای از محبوبم به خطی زیبا و مشکی باقی مانده، باعث می‌شود که او تصور کند که دلیلی برای دیوانگی من وجود دارد، در حالی که عقلش در سرش نیست.
پرتوی از روی تو یارای مخدوم ار نزد
از چه رو از پرتو خورشید پیچد سر هلال
هوش مصنوعی: نور صورت تو، ای محبوب، اگر به سمت کسی بیفتد، چگونه می‌تواند از نور خورشید مخفی بماند و خود را پنهان کند؟
آن جوانمردی که هنگام سخایش خم گرفت
هم ز بار سیم چرخ و هم و ز بار زر هلال
هوش مصنوعی: آن مرد بزرگ که هنگام صحبت کردن، به خاطر سنگینی بار نقره و طلا خم شده است.