شمارهٔ ۷
غمم نمی رود از دل به گریه بسیار
کسی به آب ز آینه چون برد زنگار
مرا چو چشمه شده چشم ها زجور فلک
کنم به ناخن از آن روی وی بر رخسار
خمیده قدم بر بار دل بود شاید
نهال خم نشود تا فزون نگردد بار
زناله من جز بخت خواب روزی من
کدام شب که نگشتند خفتگان بیدار
کدام بخت که آواره گشته ام ز وطن
کدام صبر که دوری گزیده ام از یار
ندیده وصلی عمرم گذشت در هجران
نخورده جام جانم به لب رساند خمار
عجب بنا شد ای دوستان کزین دو سه روز
مرا نسوخته باشد فراق یار و دیار
کز آب دیده تنم نم گرفت وگرچه
چونم گرفت بزودی نسوزد او از نار
چو کرد بختم محبوس در حصار فراق
نمود چرخ ستم پیشه حریف آزار
غم دو عالم محبوس در حصار دلم
وز آب چشمم خندق فکند کرد حصار
مرا زمانه جدا کرد از گلستانی
که از تصور دوریش رفتمی از کار
خورنق آیین باغی که وقت سیر درو
ز بوی گل نشناسند مست از هشیار
نشاط بخش مقامی که عاشقان دروی
تمام عمر تواند زیست بی دلدار
برآورد سر هر صبح مهر از خاور
بدین امید که در سایه اش بباید یار
به باغبانش اگر می کند وزین غافل
که در بهشت نمی یابد آفتاب گذار
درخت های گل آن بهشت جاویدان
همی خلاند در دیده های طوبی خار
صبا رود سوی او هم چنان فتان خیزان
که سوی عطار طبله میرود بیمار
سزد که حرباخصمی کند به بلبل از آن که
به جای گل همه خورشید بیند اندر بار
شفا به بخشد اگر نامش آوری به زبان
به جای فاتحه اندر عیادت بیمار
به مهر لاله او خواستم کنم تشبیه
خرد نفیر بر آورد کای مکن زنهار
فروغ مهر کند چهره را سیاه و کند
فروغ لاله او سرخ چهره شب تار
از آن فلک سوی خود می کشد چنارش را
که پیر گشت و عصایی به بایدش ناچار
ز بس که آب زند ابر بر رخ غنچه
زخواب نوشین پیش از سحر شود بیدار
زلطف آب و هوایش چنان که دست در آب
فرو رود به زمین ظلّ دست سرو و چنار
به عزم وصفش چون ناظمی قلم گیرد
هنوز حرفی بر صفحه نکرده نگار
قلم بسان اصابع فرو برد ریشه
کهَ مسّوده در دست ناظم اشعار
بسان طفل که بی باغبان به باغ رود
نهالگان را از گل پرست جیب و کنار
درو به بیند رخسار خویش را به مثل
اگر نشیند اعمیش روی بر دیوار
صبا ستاده شب و روز منتظر که اگر
شکوفه ی فکند تند باد از اشجار
به عذرخواهی برگیردش ز خاک چمن
که نازک است و ندارد تحمل آزار
چو خطبه خواند بلبل فراز منبر شاخ
سپیده دم که زند ابر خیمه بر گلزار
زباد خیل ریا حین فتند در سجده
برون نیامده نام گل از زبان هزار
درو همیشه بهار مست از مهابت شاه
نمی رباید باد از درخت ها دستار
بلند مرتبه شاهی که در مدایح او
خرد چو طفلان هر لحظه از گم کند هنجار
زهمتش نتوان حصر نقطه کردن
اگر ز دایره آسمان کنی پرگار
بود سپهر گدایی ز آستانه او
گرفته اینک کشتی زماه نو به کنار
درم نیاید از آن در کفش که آتش را
میان دریا هرگز نبوده است قرار
زسیلی کرمش بخل راست چهره سیه
به اعتمادش گرم است حور را بازار
قلم به نامش تصریح اگر کند چه عجب
که طوطیان را شکر خوش است در منقار
وصی احمد مرسل علی عالی قدر
که هست سایه او را ز مهر تابان عار
فلک نواز آن ساحرم که از طبعم
شدست بحر جهان پر ز لولوی شهوار
زرشک کلکم طوطی به خویشتن پیچد
بسان شخصی کورا گزیده باشد مار
توانم آن که بهر چند روز در مدحت
قصیده کنم انشاء ز طبع گوهر بار
ولی زشومی جمعی که از لکامتشان
سفر گزیدم و هستم هنوز در آزار
جماعتی که اگر عمر خویش صرف کنند
مسیح را نشناسند باز از بی طار
اگر ز خرمن غیری برند دانه چو مور
برون روند ز شادی از پوست همچون مار
به زعم خویش مسلمان و بسته است اسلام
زدست ایشان هر لحظه بر میان زنار
چنان گریزان از نان خود اگر یابند
که از حرام گریزند، مردم دین دار
ز هرچه داند آن را کمال عقل سلیم
چنان بری که زنقص است ایزد دادار
تمام عمر به بد صرف کرده و هرگز
نکرده الا از کار نیک استغفار
مرا دلی یست که گر شرح محنتش بدهم
شروع ناشده بر خاطرت نشیند بار
برادری یست مرا و تو نیز میدانی
که هست پیشم از جان عزیزتر از یار
ترا سپارم و لازم بود سپردن جان
گهی که حادثه بر مرد نیک گیرد کار
روا مدار که بعد از سپردن جان هم
اسیر محنت باشم ز گنبد دوار
الا که تا بهم آمیخته است شادی و غم
الا که تا زپی هم بود خزان و بهار
موافقت را لب ها زخنده باز چو گل
مخالفت را بر فرق دست همچو چنار
مدار مرکز عالم تو باش تا باشد
فراز چرخ مدار ثوابت و سیار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غمم نمی رود از دل به گریه بسیار
کسی به آب ز آینه چون برد زنگار
هوش مصنوعی: غم و اندوه من با گریه بسیار از چهرهام کنار نمیرود، مانند اینکه دریا با آبزایی که از آینه صورت میگیرد، زنگار را از بین نمیبرد.
مرا چو چشمه شده چشم ها زجور فلک
کنم به ناخن از آن روی وی بر رخسار
هوش مصنوعی: چشمهایم مانند چشمهای شدهاند از سختیها و رنجهای زندگی. میخواهم با ناخن از روی زیباییاش بر صورتش نقشی بزنم.
خمیده قدم بر بار دل بود شاید
نهال خم نشود تا فزون نگردد بار
هوش مصنوعی: شاید به خاطر سنگینی بار دل، قدمهای خمیدهای برداشته شود، اما امید است که این بار دیگر بیشتر نشود و جوانه زندگی همچنان سرپا بایستد.
زناله من جز بخت خواب روزی من
کدام شب که نگشتند خفتگان بیدار
هوش مصنوعی: ناله من جز تقدیر من چه دردی را میتواند تسکین دهد؟ کدام شب است که خوابآلودگان بیدار نشوند؟
کدام بخت که آواره گشته ام ز وطن
کدام صبر که دوری گزیده ام از یار
هوش مصنوعی: چه شانس بدی که از وطن دور افتادهام و چه صبری که بر دوری از یار کشیدهام.
ندیده وصلی عمرم گذشت در هجران
نخورده جام جانم به لب رساند خمار
هوش مصنوعی: عمرم در جدایی گذشت و هیچگاه به وصال محبوب نرسیدم. درد عشق و محنت آنقدر به جانم فشار آورد که نزدیک بود مرا از پای درآورد.
عجب بنا شد ای دوستان کزین دو سه روز
مرا نسوخته باشد فراق یار و دیار
هوش مصنوعی: عجب است ای دوستان که در این چند روز، فراق یار و وطن مرا نسوزانده است.
کز آب دیده تنم نم گرفت وگرچه
چونم گرفت بزودی نسوزد او از نار
هوش مصنوعی: از اشکهای من بدنم خیس شده و اگرچه حال و روزم دچار مشکل است، اما خیلی زود این درد و رنج از بین میرود و آتش نمیگیرد.
چو کرد بختم محبوس در حصار فراق
نمود چرخ ستم پیشه حریف آزار
هوش مصنوعی: وقتی سرنوشت من در دستان جدایی به دام افتاد، زمان به ظلم و سختی به سراغم آمد و به دشمنی تبدیل شد که تنها آزار میرساند.
غم دو عالم محبوس در حصار دلم
وز آب چشمم خندق فکند کرد حصار
هوش مصنوعی: غمهای دو جهان در دل من imprisoned است و اشکهایم مانند خندقی دور این حصار را پر کردهاند.
مرا زمانه جدا کرد از گلستانی
که از تصور دوریش رفتمی از کار
هوش مصنوعی: مدت زمان به طور ناگهانی مرا از جایی که بسیار دوستش داشتم جدا کرد و از فکر دوری آن به شدت ناراحت شدم.
خورنق آیین باغی که وقت سیر درو
ز بوی گل نشناسند مست از هشیار
هوش مصنوعی: در باغی که برای چیدن میوهها وارد میشویم، اگر بوی گلها را نشناسیم، در واقع به حالتی مست و نشئهوار افتادهایم، در حالی که باید هوشیار باشیم.
نشاط بخش مقامی که عاشقان دروی
تمام عمر تواند زیست بی دلدار
هوش مصنوعی: مکانی که عاشقان در آن وجود دارند، برای همیشه میتواند زندگی را با شادابی و نشاط پر کند، حتی اگر بیهمسر باشند.
برآورد سر هر صبح مهر از خاور
بدین امید که در سایه اش بباید یار
هوش مصنوعی: هر صبح خورشید از سمت شرق طلوع میکند با این امید که در سایهاش بتوانم او را ببینم.
به باغبانش اگر می کند وزین غافل
که در بهشت نمی یابد آفتاب گذار
هوش مصنوعی: اگر باغبان به وظیفهاش توجه نکند و غفلت ورزد، جانش در بهشت به آفتابی نمیرسد که بر او بتابد.
درخت های گل آن بهشت جاویدان
همی خلاند در دیده های طوبی خار
هوش مصنوعی: درختان گل آن بهشت ابدی در دیدگان طوبی مانند خار به نظر میرسند.
صبا رود سوی او هم چنان فتان خیزان
که سوی عطار طبله میرود بیمار
هوش مصنوعی: سحاب به آرامی به سوی او میرود، مانند زنی زیبا که به طرف عطاری میرود و بیمار است.
سزد که حرباخصمی کند به بلبل از آن که
به جای گل همه خورشید بیند اندر بار
هوش مصنوعی: شایسته است که جنگجو در برابر بلبل بایستد، زیرا در جای گل، همه جا را نور خورشید میبیند.
شفا به بخشد اگر نامش آوری به زبان
به جای فاتحه اندر عیادت بیمار
هوش مصنوعی: اگر نامش را به زبان بیاوری، ممکن است شفا دهد. به جای خواندن فاتحه، این کار را در زمان عیادت از بیمار انجام بده.
به مهر لاله او خواستم کنم تشبیه
خرد نفیر بر آورد کای مکن زنهار
هوش مصنوعی: من خواستم به عشق لاله او را توصیف کنم، اما ناگهان صدای گوشخراشی برخواست که نکند این کار را انجام دهم، زنهار!
فروغ مهر کند چهره را سیاه و کند
فروغ لاله او سرخ چهره شب تار
هوش مصنوعی: نور خورشید چهره را تیره میکند و در عوض، گل لاله رنگی سرخ به شب تار میبخشد.
از آن فلک سوی خود می کشد چنارش را
که پیر گشت و عصایی به بایدش ناچار
هوش مصنوعی: فلک با خود چنار را میکشد، چرا که او به سن پیری رسیده و به عصا نیاز دارد.
ز بس که آب زند ابر بر رخ غنچه
زخواب نوشین پیش از سحر شود بیدار
هوش مصنوعی: به خاطر بارش مداوم باران بر روی گلهای غنچه، آنها از خواب شیرین خود پیش از طلوع صبح بیدار میشوند.
زلطف آب و هوایش چنان که دست در آب
فرو رود به زمین ظلّ دست سرو و چنار
هوش مصنوعی: با محبت و زیبایی هوای آنجا، هرچقدر که دستت را در آب فرو بری، سایه درختان سرو و چنار بر زمین میافتد.
به عزم وصفش چون ناظمی قلم گیرد
هنوز حرفی بر صفحه نکرده نگار
هوش مصنوعی: با ارادهای که برای توصیف او دارند، ناظم (مدیر) همچنان قلم را در دست میگیرد، در حالی که هنوز هیچ حرفی بر صفحه نیاورده است.
قلم بسان اصابع فرو برد ریشه
کهَ مسّوده در دست ناظم اشعار
هوش مصنوعی: قلم مانند انگشتان است که ریشهها را در دست کسی که شعرها را نظم میکند، میکشد.
بسان طفل که بی باغبان به باغ رود
نهالگان را از گل پرست جیب و کنار
هوش مصنوعی: مثل کودکی که بدون مراقب به باغ میرود، جوانهها را از گل، در آغوش و دامن خود میچید.
درو به بیند رخسار خویش را به مثل
اگر نشیند اعمیش روی بر دیوار
هوش مصنوعی: اگر کسی به دیوار تکیه کند و چهرهاش را ببیند، مانند این است که شخصی نابینا تمام زندگیاش را به دیوار نگاه کند.
صبا ستاده شب و روز منتظر که اگر
شکوفه ی فکند تند باد از اشجار
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی در انتظار است که آیا شکوفهها از درختان به وسیلهی تندباد به زمین خواهند ریخت یا نه.
به عذرخواهی برگیردش ز خاک چمن
که نازک است و ندارد تحمل آزار
هوش مصنوعی: بیهوده از چمن معذرتخواهی میکند، زیرا چمن لطیف است و نمیتواند آزار را تحمل کند.
چو خطبه خواند بلبل فراز منبر شاخ
سپیده دم که زند ابر خیمه بر گلزار
هوش مصنوعی: بلبل بر فراز منبر درخت سپیده دم نفس میکشید و سخنرانی میکرد، گویی که باران بر چمنزار گلها برمیبارید.
زباد خیل ریا حین فتند در سجده
برون نیامده نام گل از زبان هزار
هوش مصنوعی: وقتی که بادهای ریا و تزویر به پا میخیزند و در حالت سجده به سر میبرند، هیچکس نمیتواند نام گل را از زبان هزاران نفر بشنود.
درو همیشه بهار مست از مهابت شاه
نمی رباید باد از درخت ها دستار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در محیطی همیشه شاداب و زیبا، اثر قدرت و بزرگی یک شاه به اندازهای است که حتی باد هم از درختان نمیتواند دست بردارد و به آرامی حرکت کند. به عبارت دیگر، این فضا تحت تأثیر شکوه و عظمت شاه قرار دارد و هیچ نیرویی نمیتواند آن را تحت تأثیر قرار دهد.
بلند مرتبه شاهی که در مدایح او
خرد چو طفلان هر لحظه از گم کند هنجار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی بزرگ و باعظمت میپردازد که هنگام ستایش و تحسین او، افراد به حالت کودکی درآمده و از اصول و سنن خود دور میشوند. به نوعی، تاثیر این شخصیت بر دیگران به قدری قوی است که آنها حواس خود را گم کرده و از رفتاری منطقی فاصله میگیرند.
زهمتش نتوان حصر نقطه کردن
اگر ز دایره آسمان کنی پرگار
هوش مصنوعی: برای محدود کردن یک نقطه، تلاش کافی نیست، اگر بخواهی با پرگار دایرهای که از آسمان رسم شده، عمل کنی.
بود سپهر گدایی ز آستانه او
گرفته اینک کشتی زماه نو به کنار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیان میکند که در آسمان و دنیا، گدایی از موقعیت و مقام او به وجود آمده است و اکنون کشتی زندگی یا آرزوها به محلی بهتر رسیده است. در واقع، تصویر از تغییر و بهبود وضعیت و عبور از سختیهاست که نشان دهنده امید و نوید به روزهای بهتر است.
درم نیاید از آن در کفش که آتش را
میان دریا هرگز نبوده است قرار
هوش مصنوعی: آتش هرگز نمیتواند در دریا آرام بگیرد، همانطور که قدمی از آن در نمیتوانم بگذارم.
زسیلی کرمش بخل راست چهره سیه
به اعتمادش گرم است حور را بازار
هوش مصنوعی: از محبت و مهربانی او، چهرهاش از حسد سیاه است و به خاطر اعتمادی که به او دارم، جایی شاداب و پر از زیبایی مثل بازار حور (دختران بهشتی) به نظر میآید.
قلم به نامش تصریح اگر کند چه عجب
که طوطیان را شکر خوش است در منقار
هوش مصنوعی: اگر قلم به نام او تأکید کند، عجبی نیست که طوطیها هم شکر را در منقار خود خوش داشته باشند.
وصی احمد مرسل علی عالی قدر
که هست سایه او را ز مهر تابان عار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وصی پیامبر اکرم، علی (ع)، که دارای مقام بلند و با ارزش است، همچون سایهای از نور و مهر الهی بر دیگران است و هیچ عیبی یا نقصی بر او وارد نمیشود.
فلک نواز آن ساحرم که از طبعم
شدست بحر جهان پر ز لولوی شهوار
هوش مصنوعی: من مانند ساحری هستم که به واسطه نبوغ و talent خود، توانستهام دنیا را با امیال و شهوات پر کنم.
زرشک کلکم طوطی به خویشتن پیچد
بسان شخصی کورا گزیده باشد مار
هوش مصنوعی: همه شما مانند طوطیای هستید که به دور خود میچرخد، درست مثل فردی که مورد گزند مار قرار گرفته، اما چیزی نمیبیند.
توانم آن که بهر چند روز در مدحت
قصیده کنم انشاء ز طبع گوهر بار
هوش مصنوعی: میتوانم برای چند روز به ستایش تو شعر بنویسم و این کار را با دلی سرشار از طلا انجام دهم.
ولی زشومی جمعی که از لکامتشان
سفر گزیدم و هستم هنوز در آزار
هوش مصنوعی: اما من هنوز در آزار آن جمعیتی هستم که به خاطر زشتیهایشان از نزد آنها دور شدم.
جماعتی که اگر عمر خویش صرف کنند
مسیح را نشناسند باز از بی طار
هوش مصنوعی: گروهی هستند که حتی اگر عمر خود را صرف شناخت مسیح کنند، باز هم او را نمیشناسند و این ناشی از نادانی و بیاطلاعی آنهاست.
اگر ز خرمن غیری برند دانه چو مور
برون روند ز شادی از پوست همچون مار
هوش مصنوعی: اگر از مزرعه دیگری دانهای ببرند، مانند موری که از شادی بیرون میآید، پوستش را مثل مار میریزد.
این جمله به مفهوم شادی و خوشحالی ناشی از دسترسی به منابع جدید اشاره دارد. وقتی کسی از چیزی که متعلق به دیگری است بهرهور میشود، احساس خوشحالی و شادابی میکند، درست مانند موری که با دانهای که پیدا کرده خوشحال میشود.
به زعم خویش مسلمان و بسته است اسلام
زدست ایشان هر لحظه بر میان زنار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برخی افراد خود را مسلمان میدانند، اما در واقع دینشان به گونهای است که همیشه در تضاد با اصول اسلامی قرار دارد. آنها به ظاهر در چارچوب اسلام هستند اما در حقیقت اعمال و رفتارشان نشاندهنده دین دیگری است.
چنان گریزان از نان خود اگر یابند
که از حرام گریزند، مردم دین دار
هوش مصنوعی: مردم دیندار، آنقدر از نان حلال خود دوری میکنند که اگر به حرام برخورد کنند، خیلی سریع از آن فاصله میگیرند.
ز هرچه داند آن را کمال عقل سلیم
چنان بری که زنقص است ایزد دادار
هوش مصنوعی: از هر چیزی که میداند، معرفت کامل عقل سالم را به گونهای به کار بگیرد که نقص و کمبود آن را بیضرر سازد. خداوند خالق، اینگونه است.
تمام عمر به بد صرف کرده و هرگز
نکرده الا از کار نیک استغفار
هوش مصنوعی: تمام عمرش را به کارهای بد گذرانده و هرگز به جز کار خوب، هیچ توبهای نکرده است.
مرا دلی یست که گر شرح محنتش بدهم
شروع ناشده بر خاطرت نشیند بار
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و اندوه است و اگر بخواهم از رنجهایش بگویم، این داستان نمیتواند به راحتی در ذهنت ثبت شود.
برادری یست مرا و تو نیز میدانی
که هست پیشم از جان عزیزتر از یار
هوش مصنوعی: برادری دارم که برایم بسیار ارزشمند است و تو هم میدانی که او برای من از هر چیزی، حتی از جانم و دوستانم، عزیزتر است.
ترا سپارم و لازم بود سپردن جان
گهی که حادثه بر مرد نیک گیرد کار
هوش مصنوعی: من به تو واگذار میکنم و این واگذاری لازم بود، زیرا گاهی حوادث بر سر نیکان میآید و کارشان به خطر میافتد.
روا مدار که بعد از سپردن جان هم
اسیر محنت باشم ز گنبد دوار
هوش مصنوعی: نمیخواهم که بعد از مرگ نیز در رنج و سختی باشید، همچنانکه در این زندگی، زیر سایه سرنوشت گردان، گرفتار شدهام.
الا که تا بهم آمیخته است شادی و غم
الا که تا زپی هم بود خزان و بهار
هوش مصنوعی: جز این نیست که شادی و غم به هم پیوند خوردهاند، و همچنین خزانی که وجود دارد، در کنار بهار است.
موافقت را لب ها زخنده باز چو گل
مخالفت را بر فرق دست همچو چنار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به خیالی زیبا اشاره میکند که لبها و چهرههای شاداب و خندان در هماهنگی و موافقت، شبیه گلهایی هستند که در فصل شکوفایی باز شدهاند. اما در مقابل، مخالفت و تضاد، به اندازه درخت چنار محکم و استوار در بالا میماند، نشانهای از جدیت و استقامت در برابر نارضایتیهاست. به طور کلی، بیت از تضاد زیبایی و سختی در تعاملات انسانی سخن میگوید.
مدار مرکز عالم تو باش تا باشد
فراز چرخ مدار ثوابت و سیار
هوش مصنوعی: به عنوان مرکز جهان، خود را قرار بده تا حرکات ثابت و سیار به دور تو بگردند و جهان به دور تو بچرخد.