گنجور

شمارهٔ ۶

چنان گریستم از درد دوری دلبر
که کشتی فلک افکنده اندرو لنگر
جهان ندیدم اگرچه جهان نوردیدم
از آن که برنگرفتم دمی ز زانو سر
سپندوار بر آتش نشسته‌ام دایم
میانه من و او نیست هیچ فرق دگر
جز این که من نتوانم ز ضعف خواست ز جا
سپند داند بر خواست از سر آذر
گهی دواجم خاکستر است چون آتش
گهی ز آتش بستر کنم چو خاکستر
ز دی بتر بود امروز من نمیدانم
که گفته بود که روزت ز روز باد بتر
ز بس که ضبط نمودم سرشک خونین را
برای آن که مبادا شوم به شهر سمر
چو خانه که فتد آب در اساس او را
اساس خانه عمرم شد است زیر و زبر
ز بس که با در و دیوار حال خود گفتم
اگر بپرسی یک یک تو را دهند خبر
به خاطر آمد از گفته‌های مسعودم
غریب بیتی احوال من درو مضمر
ز بس که گویم این بلا بود
تمام نام بلاها مرا شده‌است از بر
زبس شکستم در سینه ناله گر به غلط
نفس برآرم، خود هم نمیکنم باور
زآفتاب اگر بر سر افتدم بر تو
ز ناتوانی از هم بریزدم پیکر
دوتا کند قد من وانگهم بگریاند
خمیده قامت گردون دون دون پرور
بلی چو رشته زبون شد ز بیم بگسستن
دو تا کنند و پس آنگه درو کشند گهر
من آنچه دیدم از دوستان خود دیدم
وگرنه هرگز دشمن به من نکرد ضرر
چه طالع‌ست که هرکس که برگرفت را
برای خوردن خون برگرفت چون ساغر
سیه گلیم منم ورنه هرگز از شیراز
به اختیار که کرده‌است اختیار سفر
علی الخصوص به راهی که از مهابت او
گذر نکرده از آن سمت بر فلک اختر
به ارتفاعش بوسیده آفتاب زمین
به عرض و طول فکنده برش سپهر سپر
برو چو بخت هنرمند روزگار سیه
چو آه عاشق مهجور سرد باد سحر
شدی گداخته چون کاه کوهش از سردی
اگر ز برف نمی‌بود بر سرش چادر
چه پشت گرمی از آتش مرا که از سرما
نشسته آتش خود در میان خاکستر
ز بیم سیلی بادش که رخ کبود کند
نخیزد از سر آتش به ضرب چوب شرر
به پای آتش اگر کنده ننهی از هیزم
رود به گردون تا گرم سازد او را خور
چنان که ریزد برگ از درخت باد خزان
نسیم سروش ریزاند از کبوتر پر
چگونه روید در وی گیا که کوه درو
ز دست سرما در خاک رفته تا به کمر
فراز او ز فلک برگذشته است از آن
بدو نمی‌رسد از نور آفتاب اثر
نشیب او را فضل تموز دریابد
چو در زمستان گردد جدا از ابر مطر
هم از نشیبش راضی‌ترند راه روان
که دست کرم توان کرد که گهی به سفر
عجب مدار اگر ریگ او روان باشد
که ریگ خود نتواند درو تموز مقر
کسی به چشم ندیده در آن زمین سیه
سفیدی بجز از چشم شخص راه سپر
زبس که تیره بود همچو روز من روزش
گمان برند چو شب شد که روز گشت مکر
شدی ز دیدن او آب زهره‌ام بی اشک
گرم نبستی راه نگاه لخت جگر
اگر به جنگ فتد کار کاروانی را
هوای تیره او بسته مظلم است و کدر
نه تیر میرود از خانه کمان بیرون
نه از نیام قدم می‌نهد برون خنجر
چو آب چشمم شورابهٔ در و جاری
به شوری که نمک ریخت دیدش به بصر
خیال لعل لب یار و در دل عاشق
چنان گدازد از آن آب کاندر آب شکر
عجب‌تر آن که من این ره کنم نه اسبی طی
که چون سوارش بدبخت زاده از مادر
ز حادثات کند زخم پشت و پهلویش
چو آن مریض که بسیار خفته بر بستر
چو پر صرعی دایم لب و دهان پر کف
چو طفل بدخو پیوسته چشمهایش تر
درین بیابان دریا به هم رسند از بس
عرق کنیم من از شرم و او ز ضعف کمر
ز ناتوانی برهم نمی‌زند مژگان
اگر فرو بری اندر دو چشم خود نشتر
به سوی خود کشدش همچو کاه کاهربا
از آن چون که هم زرد کشت و هم لاغر
چنان ضعیف که از استخوان پهلویش
کشیده پوست بر اندام او قضا مسطر
سبک چو سایه و چون بر زمین نهد پهلو
هزار کس نکندش جدا چو نقش حجر
ز بس که هست گران خیز حک نشاید کرد
اگر نویسی نامش به سهود در دفتر
اگر فتد به مثل بر مزار سایه او
نخیزد از جامیّت به صور در محشر
کلاغ چشمش روز نخست میکندی
اگر نبودی از گند لشت او به حذر
جلش رزیم و ز خون رنگ رنگ چون خرقه
طیور دوخته بر وی ز هر کنار نظر
به گوشه گیر ریاضت کشیده ماند
که در میان مریدان فکنده خرقه به بر
اگر نه جانش عزم خروج کرده چرا
ز زاغ و کرکس جمع‌اند بر سرش لشکر
رفیق هر که شوم گرچه سایه‌ام باشد
مرا بماند تنها به ماتم و مضطر
فلک بسان زمین بازماند از حرکت
کشند صورت او بر فلک ملائک اگر
بسان محضر چرخش سپرده دست به دست
هزار داغش بر تن چو مهر بر محضر
گهی میان عرق همچو کاغذ اندر آب
گهی به خاک طپان همچو ماهی اندر بر
ز تازیانه بر اعضای او نمانده نشان
که جاده‌هاست بر حادثات کرده گذر
به صد هزار مشقت اگر دو کام رود
رود به عرض چو تیری که برکنندش بر
معلم فلکش گفته‌ام که میگوید
به بارگونه روی درس چرخ بدگوهر
شده چو میخ زمین گیر و خاک راه نشین
به میخ کوبش از بسکه کوفته مهتر
زهیچ چیز نترسد که جسم کوفته‌اش
نمی شود متاثر ز تیر و تیغ.....
پس از مسافرت این مرده ریگ خاک چراست
مسافرت را گویند به چنگت است ثمر
به سر در به در آید هر گام گوییا داند
که این رهی است که طی بایدش نمود به سر
رهی است این که نماید مسافران را ره
به آستان علی ابن موسی جعفر
امام هشتم سلطان نُه رواق فلک
سمّی و نایب و فرزند ساقی کوثر
شه سریر امامت مه سپهر سخا
که آفتاب ز خاک درش کند افسر
شهی که گر نکند مهر سجدهٔ رایش
برون کند فلک خیبریش از چنبر
بسی بچرید هرگاه آسمان سنجد
غلامی او بر پادشاهی سنجر
چه سان قضا و قدر را مسخرست جهان
چنان مسخر امرش بود قضا و قدر
به قصد نسبت با رای پاکش ار بودی
بجز سجده آتش نسوختی میقر
وگر نبودی از اهل کفر قاتل او
خدا حرام نکردی بهشت بر کافر
وراست عرصهٔ جاهی که چرخ پردرد
تمام عمر سفر کرد و ره نبرد به در
دهند بیضهٔ زرین آفتاب خراج
به گنبد حرمش هفت گنبد اخضر
از آن زمان که من این روضه دیده‌ام جز وی
به هرچه دیده گشودم برون برفت نظر
چو بوسه دادم بر آستانش دانستم
که خضر نیز غلط کرده ره چو اسکندر
در آن زمان که فرستاد جبرئیل خدا
که سوی کعبه کند روی افتخار بشر
بنای کعبه این آستان نبود هنوز
وگرنه کردی ازین سوی روی پیغمبر
ز یمن شرکت اسمی شمهٔ وی دان
که شمس باشد بر دیگر اختران سرور
اگرچه کس نکند اعتبار این مذهب
که مهر دیگر هر روز تابد از خاور
مسلم‌ست مرا زآن که گر یکی بودی
ز شرم شمهٔ او برنیامدی دیگر
سپهر خواهد بوسه درش وزین غافل
که تن به بوسه هر سفله درنداد این در
در انتظار که کی رخصتش دهد خادم
به عزم بوسه دو تا ایستاده تا محشر
ماول است حدیث رسول گر نه بهشت
نکرده خلق در افلاک ایزد داور
از آن که کردم من خود نظاره و دیدم
بهشت سده ی را او را ز سدره بالاتر
رواق عالی او کز فلک گذشته سرش
به رنگ بود مشابه به چرخ حیلت‌گر
به زر گرفتش تقدیر تا غلط نکند
جماعتی که ندانند خیر را از شر
چگونه خشت زر و سیم مهر و ماه برو
فلک به تحفه به درگاه آن سلیمان فر
مگر خرف شده اکنون و رفته از یادش
حکایت جم و بلقیس و خشت نقره و زر
درین عمارت هم رخنه نیست حیرانم
که تا چه خواهد کردن فلک به شمس و قمر
خدایگانا مداحیت ز من ناید
به چون منی نرسد کار خالق اکبر
خجسته نامت خواهم که ثبت گردانم
به دفتر اندر از بهر زینت دفتر
همیشه تا که درین کارگاه مینایی
پیاله گیر بود ماه و زهره خنیاگر
سرای خصمت پُر های های نوحه‌گران
دلش زخون چو سفالی پر از می احمر
قلم به دست نگیرم اگر دگر زین شعر
نبشته باشم بر چوب دست بر چوب

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان گریستم از درد دوری دلبر
که کشتی فلک افکنده اندرو لنگر
هوش مصنوعی: به قدری از دوری معشوق غمگین و ناراحت شدم که وضعیت به حدی بدی رسید که انگار کشتی آسمان به درد و رنج من دچار شده و زیر فشار این غم به زمین نشسته است.
جهان ندیدم اگرچه جهان نوردیدم
از آن که برنگرفتم دمی ز زانو سر
هوش مصنوعی: هرچند که در این دنیا چیزهای زیادی را نمی‌بینم، اما از آنجا که هیچ‌گاه از زانو پایین نرفتم و تسلیم نشدم، به همین خاطر جهانی را تجربه نکردم.
سپندوار بر آتش نشسته‌ام دایم
میانه من و او نیست هیچ فرق دگر
هوش مصنوعی: من همواره در آتش نشسته‌ام و احساس می‌کنم هیچ تفاوتی بین من و او وجود ندارد.
جز این که من نتوانم ز ضعف خواست ز جا
سپند داند بر خواست از سر آذر
هوش مصنوعی: تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که من به دلیل ناتوانی‌ام نمی‌توانم از جا برخیزم، مانند چوب سوزنی که از آتش نمی‌تواند برخواسته و به خود بیاید.
گهی دواجم خاکستر است چون آتش
گهی ز آتش بستر کنم چو خاکستر
هوش مصنوعی: گاهی به حالتی هستم که مثل خاکستر می‌شوم، گاهی هم مانند آتش پرشور و فعال می‌گردم. در بعضی مواقع، به آرامش و سکوت دست می‌یابم و در مواقعی دیگر، شور و هیجان به سراغم می‌آید.
ز دی بتر بود امروز من نمیدانم
که گفته بود که روزت ز روز باد بتر
هوش مصنوعی: امروز خیلی برایم بدتر شده است و نمی‌دانم چه کسی گفته بود که امروز تو از روزهای بد حتی بدتر است.
ز بس که ضبط نمودم سرشک خونین را
برای آن که مبادا شوم به شهر سمر
هوش مصنوعی: به قدری از اشک‌های خونینم یادداشت کرده‌ام تا مبادا به شهر سمر بروم.
چو خانه که فتد آب در اساس او را
اساس خانه عمرم شد است زیر و زبر
هوش مصنوعی: به مانند خانه‌ای که آب به زیرساخت‌های آن نفوذ کند، پایه‌های عمر من نیز دچار تزلزل و بی‌ثباتی شده‌اند.
ز بس که با در و دیوار حال خود گفتم
اگر بپرسی یک یک تو را دهند خبر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه باد مدام به دیوار می‌کوبید، تصمیم گرفتم اگر از حال و روزم بپرسی، اطلاعات دقیق و مفصل را به تو بگویم.
به خاطر آمد از گفته‌های مسعودم
غریب بیتی احوال من درو مضمر
هوش مصنوعی: این بیت به یاد خاطراتی از مسعود اشاره دارد و حال و هوای شاعر را به تصویر می‌کشد، به طوری که احساسات و رازهای عمیقش در آن نهفته است.
ز بس که گویم این بلا بود
تمام نام بلاها مرا شده‌است از بر
هوش مصنوعی: به خاطر این‌که بارها و بارها از این درد و رنج گفتم، اکنون تمام نام‌های درد و رنج برای من به یک بلا تبدیل شده و از یادم رفته است.
زبس شکستم در سینه ناله گر به غلط
نفس برآرم، خود هم نمیکنم باور
هوش مصنوعی: چقدر در دل خود شکسته‌ام که اگر صدایی از من بلند شود، حتی خودم هم آن را باور نمی‌کنم.
زآفتاب اگر بر سر افتدم بر تو
ز ناتوانی از هم بریزدم پیکر
هوش مصنوعی: اگر از شدت آفتاب بر تو سایه بیفتم، از ناتوانی و ضعف جسمی‌ام، پیکر خود را خواهم شکست.
دوتا کند قد من وانگهم بگریاند
خمیده قامت گردون دون دون پرور
هوش مصنوعی: دو قامت بلندتر از من وجود دارند که وقتی برمی‌گردند، گویی آسمان را به گریه می‌اندازند؛ آسمانی که خود را خمیده و ضعیف می‌بیند.
بلی چو رشته زبون شد ز بیم بگسستن
دو تا کنند و پس آنگه درو کشند گهر
هوش مصنوعی: آری، هنگامی که زبان به هم می‌پیوندد و ترس از جدا شدن به وجود می‌آید، دو نفر به هم نزدیک می‌شوند و سپس در آن رابطه، گوهری ارزشمند به دست می‌آورند.
من آنچه دیدم از دوستان خود دیدم
وگرنه هرگز دشمن به من نکرد ضرر
هوش مصنوعی: من آنچه را که از دوستانم مشاهده کردم، تجربه کرده‌ام و اگر نه، هرگز دشمنانم به من آسیبی نرسانده‌اند.
چه طالع‌ست که هرکس که برگرفت را
برای خوردن خون برگرفت چون ساغر
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به سرنوشت و سرنوشتی که انسان‌ها تجربه می‌کنند اشاره دارد. انسان‌ها به گونه‌ای به جذب و استخدام چیزهایی که به آنها آسیب می‌زند، می‌پردازند، همچون اینکه برای نوشیدن از جامی استفاده می‌کنند. این مقایسه بیانگر نوعی خودآزاری است که در زندگی خاص بعضی افراد وجود دارد.
سیه گلیم منم ورنه هرگز از شیراز
به اختیار که کرده‌است اختیار سفر
هوش مصنوعی: من از شیراز به اختیار خودم سفر نکردم، بلکه در حقیقت شرایطی مرا به اینجا کشانده است وگرنه دلخواه من نبود.
علی الخصوص به راهی که از مهابت او
گذر نکرده از آن سمت بر فلک اختر
هوش مصنوعی: خصوصاً به راهی که به خاطر عظمت او هیچ‌کس نتوانسته از آن عبور کند، و از آن سو به سوی آسمان ستاره‌ای وجود ندارد.
به ارتفاعش بوسیده آفتاب زمین
به عرض و طول فکنده برش سپهر سپر
هوش مصنوعی: آفتاب زمین را از بالا بوسیده و آسمان به دور آن دراز شده و همچون سپری آن را احاطه کرده است.
برو چو بخت هنرمند روزگار سیه
چو آه عاشق مهجور سرد باد سحر
هوش مصنوعی: برو، زیرا که سرنوشت هنرمند در این روزگار سیاه مانند حسرت عاشق بی‌یار، سرد و خاموش است.
شدی گداخته چون کاه کوهش از سردی
اگر ز برف نمی‌بود بر سرش چادر
هوش مصنوعی: تو چنان ذوب شده‌ای که مانند کاه شده‌ای، اگر برف روی سرت نبود، مانند کوهی از سردی رنج نمی‌بردی.
چه پشت گرمی از آتش مرا که از سرما
نشسته آتش خود در میان خاکستر
هوش مصنوعی: من از گرمای آتش خودم که در دل خاکستر نشسته‌ام، آرامشی دارم که باعث می‌شود از سرما نترسم.
ز بیم سیلی بادش که رخ کبود کند
نخیزد از سر آتش به ضرب چوب شرر
هوش مصنوعی: از ترس اینکه باد او را زخمی کند، از آتش دور نمی‌شود و به خاطر چوب ضربه‌زننده، جرقه هم نمی‌زند.
به پای آتش اگر کنده ننهی از هیزم
رود به گردون تا گرم سازد او را خور
هوش مصنوعی: اگر برای آتش هیزم نگذاری، آتش به آسمان خواهد رفت تا او را گرم کند.
چنان که ریزد برگ از درخت باد خزان
نسیم سروش ریزاند از کبوتر پر
هوش مصنوعی: زمانی که باد خزان می‌وزد، برگ‌ها همچون باران از درختان می‌ریزد و نسیم همچون سروش، پرهای کبوتر را به آرامی به زمین می‌فرستد.
چگونه روید در وی گیا که کوه درو
ز دست سرما در خاک رفته تا به کمر
هوش مصنوعی: چطور ممکن است درختی در این سرما رشد کند، وقتی که کوه‌ها به خاطر سرما تا کمر در خاک فرو رفته‌اند؟
فراز او ز فلک برگذشته است از آن
بدو نمی‌رسد از نور آفتاب اثر
هوش مصنوعی: او به جایی رسیده که از آسمان بالاتر رفته و به همین دلیل، هیچ اثری از نور آفتاب به او نمی‌رسد.
نشیب او را فضل تموز دریابد
چو در زمستان گردد جدا از ابر مطر
هوش مصنوعی: در فصل تابستان، وقتی دما بالا می‌رود، زمین از فضائل الهی بهره‌مند می‌شود؛ اما هنگامی که زمستان می‌رسد و باران از ابر جدا می‌شود، آن زمین دچار تغییراتی می‌شود.
هم از نشیبش راضی‌ترند راه روان
که دست کرم توان کرد که گهی به سفر
هوش مصنوعی: افراد حاضر در مسیر زندگی، بیشتر از پایین‌رفتن‌ها و سختی‌ها راضی هستند، زیرا رحمت و لطف الهی می‌تواند در هر زمانی به سفر و خوشی برسند.
عجب مدار اگر ریگ او روان باشد
که ریگ خود نتواند درو تموز مقر
هوش مصنوعی: تعجب نکن اگر ریگ در حال حرکت است، زیرا خودش نمی‌تواند در گرمای تموز بایستد و ثابت بماند.
کسی به چشم ندیده در آن زمین سیه
سفیدی بجز از چشم شخص راه سپر
هوش مصنوعی: در آن سرزمین تاریک، کسی جز خود شخص نتوانسته سفیدی را با چشم ببیند.
زبس که تیره بود همچو روز من روزش
گمان برند چو شب شد که روز گشت مکر
هوش مصنوعی: چون زندگی من به شدت تاریک و غم‌انگیز است، دیگران احتمال می‌زنند که شب است و دیگر خبری از روز روشن نیست.
شدی ز دیدن او آب زهره‌ام بی اشک
گرم نبستی راه نگاه لخت جگر
هوش مصنوعی: دیدن او به قدری تاثیرگذار بود که احساس می‌کنم تمام وجودم تحت تاثیر قرار گرفته است. اشک‌هایم در این لحظه به خاطر شدت احساساتم جاری نمی‌شوند و نمی‌توانم نگاه خود را از او بر دارم؛ انگار دل و جانم در این لحظه در معرض دید قرار گرفته‌اند.
اگر به جنگ فتد کار کاروانی را
هوای تیره او بسته مظلم است و کدر
هوش مصنوعی: اگر کاروانی درگیر جنگ شود، اوضاعی که به وجود می‌آید تیره و تار است و حالتی غم‌انگیز و ناخوشایند دارد.
نه تیر میرود از خانه کمان بیرون
نه از نیام قدم می‌نهد برون خنجر
هوش مصنوعی: هیچ تیری از کمان خارج نمی‌شود و خنجری هم از نیام بیرون نمی‌آید.
چو آب چشمم شورابهٔ در و جاری
به شوری که نمک ریخت دیدش به بصر
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است و آن اشک‌ها به مانند آبی تلخ و شور است که با دیدن او، شوریده‌ام.
خیال لعل لب یار و در دل عاشق
چنان گدازد از آن آب کاندر آب شکر
هوش مصنوعی: تصور رنگ لبان معشوق در دل عاشق به قدری او را می‌سوزاند که مانند آن است که در آب شیرین در حال غرق شدن باشد.
عجب‌تر آن که من این ره کنم نه اسبی طی
که چون سوارش بدبخت زاده از مادر
هوش مصنوعی: جالب‌تر آن است که من این مسیر را طی می‌کنم، نه به وسیله اسبی، بلکه به این خاطر که سوار آن، بدبخت و ناراضی از مادر به دنیا آمده است.
ز حادثات کند زخم پشت و پهلویش
چو آن مریض که بسیار خفته بر بستر
هوش مصنوعی: از آسیب‌ها و وقایع، او زخم‌هایی بر پشت و پهلویش دارد، مانند بیماری که مدت طولانی در بستر خوابیده و رنج می‌کشد.
چو پر صرعی دایم لب و دهان پر کف
چو طفل بدخو پیوسته چشمهایش تر
هوش مصنوعی: همچون پرنده‌ای که همواره دهانش پر از کف است و مانند کودکی ناآرام که همیشه اشک در چشمانش جاری است.
درین بیابان دریا به هم رسند از بس
عرق کنیم من از شرم و او ز ضعف کمر
هوش مصنوعی: در این بیابان، با توجه به شدت عرق‌ریزی و تلاش‌های ما، ممکن است دریا به هم نزدیک شود. من به خاطر شرم و او به دلیل ضعف و ناتوانی‌اش، به شدت تحت فشار هستیم.
ز ناتوانی برهم نمی‌زند مژگان
اگر فرو بری اندر دو چشم خود نشتر
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو را زهرآگینی بر هم نزنند، مژگان تو از آن زخم و درد نخواهند آگاه شد، حتی اگر درون چشمانت هم زهر بنشیند.
به سوی خود کشدش همچو کاه کاهربا
از آن چون که هم زرد کشت و هم لاغر
هوش مصنوعی: او را به سمت خود می‌کشاند، مانند کاهی که در اثر فشار یا جریان باد جابه‌جا می‌شود. این را نیز از آن رو می‌گوید که هم زرد و خشک شده و هم ضعیف و لاغر شده است.
چنان ضعیف که از استخوان پهلویش
کشیده پوست بر اندام او قضا مسطر
هوش مصنوعی: او به قدری ضعیف است که پوستش به خاطر نازکی از استخوان پهلویش کشیده شده و فرم بدنش را پوشانده است.
سبک چو سایه و چون بر زمین نهد پهلو
هزار کس نکندش جدا چو نقش حجر
هوش مصنوعی: سبک مانند سایه است و وقتی بر زمین می‌افتد، هیچ کس نمی‌تواند آن را از جای خود جدا کند. این به مانند نقشی بر روی سنگی است که ثابت و غیرقابل تغییر است.
ز بس که هست گران خیز حک نشاید کرد
اگر نویسی نامش به سهود در دفتر
هوش مصنوعی: به دلیل اهمیت و بزرگی مقام او، نمی‌توان به سادگی نامش را در دفتر نوشت.
اگر فتد به مثل بر مزار سایه او
نخیزد از جامیّت به صور در محشر
هوش مصنوعی: اگر کسی به مانند او بر مزارش حاضر شود، از جام عشقش در روز قیامت سایه‌اش بلند نمی‌شود.
کلاغ چشمش روز نخست میکندی
اگر نبودی از گند لشت او به حذر
هوش مصنوعی: اگر تو نبوددی، کلاغ نگاهش را به زخم زنخدان تو می دوخت و از بوی ناخوشایند تو دوری می کرد.
جلش رزیم و ز خون رنگ رنگ چون خرقه
طیور دوخته بر وی ز هر کنار نظر
هوش مصنوعی: گردن او را با خون رنگین کرده‌ایم، مانند دامن پرندگان که از هر طرف نگاهی به آن دوخته شده است.
به گوشه گیر ریاضت کشیده ماند
که در میان مریدان فکنده خرقه به بر
هوش مصنوعی: در جای دوری مشغول زحمت و تمرین مانده است، تا در میان پیروان خود، لباس زهد و پارسایی بپوشد.
اگر نه جانش عزم خروج کرده چرا
ز زاغ و کرکس جمع‌اند بر سرش لشکر
هوش مصنوعی: اگر او قصد رفتن را ندارد، پس چرا پرندگان بدشگون همچون زاغ و کرکس دور او جمع شده‌اند؟
رفیق هر که شوم گرچه سایه‌ام باشد
مرا بماند تنها به ماتم و مضطر
هوش مصنوعی: هر کسی که با او رفیق شوم، حتی اگر مانند یک سایه در کنارم باشد، باز هم در نهایت تنها به حالتی از غم و اضطراب می‌افتم.
فلک بسان زمین بازماند از حرکت
کشند صورت او بر فلک ملائک اگر
هوش مصنوعی: آسمان مانند زمین از حرکت ایستاده است، اگر angels صورت او را بر آسمان بکشند.
بسان محضر چرخش سپرده دست به دست
هزار داغش بر تن چو مهر بر محضر
هوش مصنوعی: زندگی همچون دایره‌ای است که سرنوشت و تقدیر ما را به دست یکدیگر می‌سپارد. در این مسیر، زخم‌ها و دردها بر تن ما مانند نشانه‌هایی هستند که نشان از تجربه‌های سخت زندگی دارند، همان‌طور که مهر بر روی یک مدرک ثبت می‌شود.
گهی میان عرق همچو کاغذ اندر آب
گهی به خاک طپان همچو ماهی اندر بر
هوش مصنوعی: گاهی در حالتی هستم که مانند کاغذی خیس در آب رها شده‌ام و گاهی نیز مانند ماهی‌ای در خشکی به زمین می‌زنم و در تلاطم به سر می‌برم.
ز تازیانه بر اعضای او نمانده نشان
که جاده‌هاست بر حادثات کرده گذر
هوش مصنوعی: آثار تازیانه بر بدن او باقی نمانده است، همانند اینکه جاده‌ها بر حوادثی که از سر گذرانده‌اند، نشانی ندارند.
به صد هزار مشقت اگر دو کام رود
رود به عرض چو تیری که برکنندش بر
هوش مصنوعی: با وجود صد هزار دشواری، اگر دو قسمت نوشیدنی به دست آید، مانند تیری است که از کمان رها می‌شود.
معلم فلکش گفته‌ام که میگوید
به بارگونه روی درس چرخ بدگوهر
هوش مصنوعی: معلمی که در مورد فلک صحبت می‌کند، می‌گوید که باید به شیوه‌ای خاص و با دقت روی درس‌های مشکل و نامناسب کار کرد.
شده چو میخ زمین گیر و خاک راه نشین
به میخ کوبش از بسکه کوفته مهتر
هوش مصنوعی: شده مثل میخی که در زمین فرو رفته و به خاک نشسته است، به قدری تحت فشار و ضربات قرار گرفته که دیگر قادر به حرکت نیست.
زهیچ چیز نترسد که جسم کوفته‌اش
نمی شود متاثر ز تیر و تیغ.....
هوش مصنوعی: از هیچ چیز نترسید؛ چون بدن شما تحت تأثیر زخم‌ها و آسیب‌ها قرار نمی‌گیرد.
پس از مسافرت این مرده ریگ خاک چراست
مسافرت را گویند به چنگت است ثمر
هوش مصنوعی: این شخص پس از سفرش، با خود تعدادی از خاک و سنگ‌ها را به همراه آورده است. به سفر کردن، می‌توان به عنوان فرصتی برای بهره‌برداری و دست‌یابی به نتایج مثبت نگاه کرد.
به سر در به در آید هر گام گوییا داند
که این رهی است که طی بایدش نمود به سر
هوش مصنوعی: برای هر قدمی که برمی‌دارد، به نظر می‌رسد که او می‌داند باید این مسیر را تا انتها ادامه دهد.
رهی است این که نماید مسافران را ره
به آستان علی ابن موسی جعفر
هوش مصنوعی: این مسیر، راهی است که مسافران را به درگاه امام علی ابن موسی جعفر هدایت می‌کند.
امام هشتم سلطان نُه رواق فلک
سمّی و نایب و فرزند ساقی کوثر
هوش مصنوعی: امام هشتم، که مقام والایی دارد، نه تنها در آسمان بلکه در جایگاه نایب و فرزند کسی قرار دارد که آب حیات را می‌نوشاند.
شه سریر امامت مه سپهر سخا
که آفتاب ز خاک درش کند افسر
هوش مصنوعی: پادشاهی که رهبری امت را به عهده دارد، مانند ماه در آسمان بخشش و سخاوت است؛ او به گونه‌ای می‌درخشد که حتی خورشید از خاک درب او تاجی برای خود می‌سازد.
شهی که گر نکند مهر سجدهٔ رایش
برون کند فلک خیبریش از چنبر
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی که بر او سجده نمی‌کنند، محبت و لطفش را از دل بردارد، آسمان نیز به زنجیرش رهایی خواهد داد.
بسی بچرید هرگاه آسمان سنجد
غلامی او بر پادشاهی سنجر
هوش مصنوعی: هرگاه آسمان به نیکی ببیند، نشان می‌دهد که یک غلام می‌تواند بر پادشاهی سنجر حکومت کند.
چه سان قضا و قدر را مسخرست جهان
چنان مسخر امرش بود قضا و قدر
هوش مصنوعی: چگونه سرنوشت و تقدیر بر جهان حاکم شده‌اند، به طوری که جهان تماماً در اختیار فرمان آن‌ها قرار دارد.
به قصد نسبت با رای پاکش ار بودی
بجز سجده آتش نسوختی میقر
هوش مصنوعی: اگر با نیتی خالص و به خاطر عشق به او به سجده می‌رفتی، هیچ چیز جز آتش نمی‌توانست تو را بسوزاند.
وگر نبودی از اهل کفر قاتل او
خدا حرام نکردی بهشت بر کافر
هوش مصنوعی: اگر خداوند به قاتل او اجازه ورود به بهشت نمی‌داد، در این صورت برای اهل کفر نیز ورود به بهشت حرام نمی‌شد.
وراست عرصهٔ جاهی که چرخ پردرد
تمام عمر سفر کرد و ره نبرد به در
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در مکانی که دنیا و زمان با تمام سختی‌ها و چالش‌هایش در آنجا سفر کرده‌اند، بایستی به درستی و آگاهی در آنجا حضور داشته باشی.
دهند بیضهٔ زرین آفتاب خراج
به گنبد حرمش هفت گنبد اخضر
هوش مصنوعی: خورشید با نور طلایی‌اش، مالیات خود را به حرم امنی می‌پردازد که دارای هفت گنبد سبز رنگ است.
از آن زمان که من این روضه دیده‌ام جز وی
به هرچه دیده گشودم برون برفت نظر
هوش مصنوعی: از وقتی که این بهشت را مشاهده کرده‌ام، هرچیزی که دیده‌ام، دیگر برایم جذابیتی نداشته و نگاه من از آنچه بود فراتر رفته است.
چو بوسه دادم بر آستانش دانستم
که خضر نیز غلط کرده ره چو اسکندر
هوش مصنوعی: زمانی که به آستان او بوسه زدم، فهمیدم که حتی خضر نیز در انتخاب راه کمی اشتباه کرده، مانند اسکندر.
در آن زمان که فرستاد جبرئیل خدا
که سوی کعبه کند روی افتخار بشر
هوش مصنوعی: در آن لحظه که خداوند جبرئیل را فرستاد تا انسان‌ها را به سمت کعبه هدایت کند، نشانه‌ای از افتخار انسان‌ها بود.
بنای کعبه این آستان نبود هنوز
وگرنه کردی ازین سوی روی پیغمبر
هوش مصنوعی: اگر بنای کعبه در این آستانه وجود داشت، قطعاً می‌دیدی که پیغمبر از این سمت به ما نگاه می‌کند.
ز یمن شرکت اسمی شمهٔ وی دان
که شمس باشد بر دیگر اختران سرور
هوش مصنوعی: در جمع دوستان، چهره‌ای را بشناس که مانند شمس، بر دیگر ستاره‌ها می‌درخشد و برتری دارد.
اگرچه کس نکند اعتبار این مذهب
که مهر دیگر هر روز تابد از خاور
هوش مصنوعی: با وجود اینکه کسی به این عقیده اهمیت نمی‌دهد، اما هر روز صبح یک نور جدید از سمت شرق می‌تابد.
مسلم‌ست مرا زآن که گر یکی بودی
ز شرم شمهٔ او برنیامدی دیگر
هوش مصنوعی: این واضح است که اگر تو یکی بودی، به خاطر شرم و حیا از او، هیچ‌گاه نمی‌توانستی بی‌نهایت رشد کنی یا به کمال برسی.
سپهر خواهد بوسه درش وزین غافل
که تن به بوسه هر سفله درنداد این در
هوش مصنوعی: آسمان به زودی بر درِ این خانه بوسه خواهد زد و آن کم‌مایه که از در بوسه می‌گیرد، غافل است که در حقیقت به چه چیزی تن داده است.
در انتظار که کی رخصتش دهد خادم
به عزم بوسه دو تا ایستاده تا محشر
هوش مصنوعی: در انتظار این هستم که خادم کی اجازه می‌دهد تا به قصد بوسه، دو تا منتظر بمانم تا روز قیامت.
ماول است حدیث رسول گر نه بهشت
نکرده خلق در افلاک ایزد داور
هوش مصنوعی: پیام پیامبر در زندگی انسان‌ها کارآمد است، حتی اگر بهشت آفرینش را فراموش کرده باشند. خداوند قاضی عادل است و در نهایت، اعمال و گفتار ما مورد قضاوت قرار می‌گیرد.
از آن که کردم من خود نظاره و دیدم
بهشت سده ی را او را ز سدره بالاتر
هوش مصنوعی: من به یاری خودم به تماشا نشستم و مشاهده کردم که بهشت سده از درخت سدر فراتر است.
رواق عالی او کز فلک گذشته سرش
به رنگ بود مشابه به چرخ حیلت‌گر
هوش مصنوعی: سالن باشکوه او که از آسمان بالاتر رفته، به رنگی است که شبیه به گردونه‌ی فریب است.
به زر گرفتش تقدیر تا غلط نکند
جماعتی که ندانند خیر را از شر
هوش مصنوعی: اگر تقدیر تو را با خود به سمت بزرگی ببرد، اشتباه نکن زیرا گروهی هستند که نمی‌دانند خیر از شر چه چیزهایی است.
چگونه خشت زر و سیم مهر و ماه برو
فلک به تحفه به درگاه آن سلیمان فر
هوش مصنوعی: چطور می‌توان زر و سیم و زیبایی‌های ماه و ستاره‌ها را به آسمان هدیه داد در برابر مقام و جایگاه سلیمان؟
مگر خرف شده اکنون و رفته از یادش
حکایت جم و بلقیس و خشت نقره و زر
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که او به قدری گیج شده باشد که داستان جمشید و بلقیس و خشت‌های نقره و طلا را فراموش کرده باشد؟
درین عمارت هم رخنه نیست حیرانم
که تا چه خواهد کردن فلک به شمس و قمر
هوش مصنوعی: در این ساختمان هیچ جای نگرانی وجود ندارد و من در تعجبم که آسمان با خورشید و ماه چه خواهد کرد.
خدایگانا مداحیت ز من ناید
به چون منی نرسد کار خالق اکبر
هوش مصنوعی: ای خداوند، ستایش تو از من فراتر است و هیچ‌کس چون من نمی‌تواند به این کار عظیم بپردازد.
خجسته نامت خواهم که ثبت گردانم
به دفتر اندر از بهر زینت دفتر
هوش مصنوعی: نام تو را به خوشی می‌نویسم تا زیبایی دفتر را افزایش دهم و آن را زینت بخشم.
همیشه تا که درین کارگاه مینایی
پیاله گیر بود ماه و زهره خنیاگر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در این کارگاه خاص، همیشه پیاله‌ای وجود دارد و ماه و زهره به عنوان نوازندگان به زیبایی شگفت‌انگیز این فضا می‌افزایند. این فضا پر از زیبایی و هنر است و نوازندگان به شادی و لذت آن کمک می‌کنند.
سرای خصمت پُر های های نوحه‌گران
دلش زخون چو سفالی پر از می احمر
هوش مصنوعی: خانه‌ی دشمن تو، به شدت غمگین است و نوحه‌گران از دل او می‌زنند. دل او مانند ظرفی پر از خون است که به رنگ سرخ درآمده.
قلم به دست نگیرم اگر دگر زین شعر
نبشته باشم بر چوب دست بر چوب
هوش مصنوعی: اگر دوباره شعری بنویسم، حتی قلم هم در دستم نخواهم گرفت و فقط بر چوبی خواهم زد.