گنجور

شمارهٔ ۲۳

زهی نگاه تو سرگرم مردم‌آزاری
منم ز چشم تو در عین گرم بازاری
اگر درست بود این که مردمان گویند
به خواب فتنه نکوتر بود ز بیداری
چرا چو چشم سیاه تو مست خواب بود
به خانه‌سوزی عشاق دست برداری
من آن چنان که اگر یک دم از تو دور افتم
شود ز زندگیم آرزوی بیزاری
تو تندخوی به حدی که گر خبر یابی
خیال خود را از سینه‌ام برون آری
عجب نباشد اگر زلف چون شبت پوشد
رخ چو ماه تو را هر نفس به عیاری
از آنکه زلف تو طرار باشد شب و مه
شنیده ام که نکو نیست بهر طراری
پر از ستاره شود چشمم آسمان آسا
در آن زمان که تو بر رخ نقاب بگذاری
بلی چو بر رخ بگذارد آفتاب نقاب
ستارگان را باشد که نموداری
چنان گداخته شد آفتاب در کویت
که پشت باز دهد هر قدم به دیواری
تبارک الله از آن چشم سحر پرور تو
که نیکوییش فزاید همی ز بیماری
شب فراق تو گر خون لبالبم از چشم
ز گریه بندم از رخم خون شود جاری
بلی زجای دگر آب سر کند ناچار
گهی که منبع او را نجس نیباری
خیال روی تو رد سینه‌ام بدان ماند
که گلشنی را در دوزخی درآغاری
فلک نشسته شب و روز در سیاه و کبود
زرشک آن که چرا جای در زمین داری
زبس که گویم دور از رخ تو ربکاری
در آب چشمم نیلوفریست پنداری
نکشتن منت از رحم نیست میخواهی
که چون منی را از کشتگانت نشماری
دلم به هیچ غمی آشنا نگشته هنوز
نه زآن که غم نخورد همچنین، نه بنکاری
برای آن که غمی را ندیده سیر کزو
ستانی و به غم تازه ایش بسپاری
نمی شود شب من صبح، گویا بختم
ز دست بر در صبح از ستاره مسماری
کنون که چرخ نهاد از دو صبح پنبه به گوش
چه سود ای دل، بس کن زناله و زاری
ترا که تا دم دیگر امید بودن نیست
به صبر کوش چه آسانی و چه دشواری
دگر نمی شوی شکوه بر بر شاهی
که دست چرخ فرو بندد از ستمکاری
علی عالی که ندازه کمالاتش
به جز خدای نداند کسی ز بسیاری
ایا ز خلق تو شک آن چنان که اندازند
نهان ز خلق به دور آهویان تاتاری
اگرچه طوطی طبعم که شکر خالی
فغان برآورد از بلبلان گلزاری
نگردد از تری شعر من مسوده خشک
در آفتاب قیامت اگرش بگذاری
ولی ثنای تو کی دانمی سزای تو گفت
خدایر است به مداحیت سزاواری
الا که تا لب خندان یار یاقوتی یست
الا که تا رخ زرد من است گلناری
الا که تا به شب و روز، روز و شب گیرند
ز چهرو زلفش این روشنی و آن تاری
مباد داغ دلم را که زنده اویم
از آشنایی مرهم سیاه رخساری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی نگاه تو سرگرم مردم‌آزاری
منم ز چشم تو در عین گرم بازاری
هوش مصنوعی: چقدر نگاه تو باعث آزار دیگران می‌شود! من در برابر چشمان تو، با وجود شلوغی و هیاهوی بازار، همچنان مشغولم.
اگر درست بود این که مردمان گویند
به خواب فتنه نکوتر بود ز بیداری
هوش مصنوعی: اگر واقعاً این گفته درست باشد که مردم می‌گویند خواب و خیال، گاهی از بیداری و واقعیت بهتر و نیکوتر است.
چرا چو چشم سیاه تو مست خواب بود
به خانه‌سوزی عشاق دست برداری
هوش مصنوعی: چرا وقتی چشمان سیاه تو به خواب رفته‌اند، دل عاشقان را آتش نمی‌زنی و آن را نمی‌سوزانی؟
من آن چنان که اگر یک دم از تو دور افتم
شود ز زندگیم آرزوی بیزاری
هوش مصنوعی: من به قدری به تو وابسته‌ام که اگر یک لحظه از تو دور شوم، زندگی‌ام به طور کامل زیر و رو می‌شود و آرزو می‌کنم که از آن فاصله بگیرم.
تو تندخوی به حدی که گر خبر یابی
خیال خود را از سینه‌ام برون آری
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر تندخو هستی که اگر بفهمی من چه احساسی دارم، سریعاً آن را از دل من خارج می‌کنی.
عجب نباشد اگر زلف چون شبت پوشد
رخ چو ماه تو را هر نفس به عیاری
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر موهایی که مانند شب تاریک است، چهره‌ای به زیبایی ماه را هر لحظه در خود پنهان کند.
از آنکه زلف تو طرار باشد شب و مه
شنیده ام که نکو نیست بهر طراری
هوش مصنوعی: من شنیده‌ام که داشتن زلف زیبا و فریبنده تو در شب و مه، چیز خوبی نیست، زیرا این زیبایی می‌تواند عواقب سختی به همراه داشته باشد.
پر از ستاره شود چشمم آسمان آسا
در آن زمان که تو بر رخ نقاب بگذاری
هوش مصنوعی: چشمم مانند آسمانی پر از ستاره خواهد شد زمانی که تو نقابی بر چهره‌ات بگذاری.
بلی چو بر رخ بگذارد آفتاب نقاب
ستارگان را باشد که نموداری
هوش مصنوعی: به راستی که وقتی خورشید بر چهره می‌تابد، حجاب ستاره‌ها از بین می‌رود و زیبایی‌اش نمایان می‌شود.
چنان گداخته شد آفتاب در کویت
که پشت باز دهد هر قدم به دیواری
هوش مصنوعی: آفتاب در کوچه و خیابان‌های تو آن‌قدر سوزان و داغ شده که هر قدمی که برداشته می‌شود، حس می‌شود دیوارها هم به خاطر گرما و شدت تابش به عقب می‌نشینند.
تبارک الله از آن چشم سحر پرور تو
که نیکوییش فزاید همی ز بیماری
هوش مصنوعی: خداوند را به خاطر چشمان سحرآمیز تو ستایش می‌کنم، که زیبایی‌ات از درد و رنجی که دارند، بیشتر می‌شود.
شب فراق تو گر خون لبالبم از چشم
ز گریه بندم از رخم خون شود جاری
هوش مصنوعی: وقتی که در شب جدایی تو هستم، اگر چشمانم از اشک پر شود و خون از روی من بریزد، دیگر گریه نخواهم کرد و خون از من جاری خواهد شد.
بلی زجای دگر آب سر کند ناچار
گهی که منبع او را نجس نیباری
هوش مصنوعی: بله، از منبعی دیگر می‌تواند سر بزند و گاهی هم که به منبعش آلودگی نمی‌زنند.
خیال روی تو رد سینه‌ام بدان ماند
که گلشنی را در دوزخی درآغاری
هوش مصنوعی: اندیشه و یاد تو در دل من مانند است نشانی که باغی زیبا را در جهنمی دفن کرده باشند.
فلک نشسته شب و روز در سیاه و کبود
زرشک آن که چرا جای در زمین داری
هوش مصنوعی: آسمان شب و روز در رنگ تیره و عمیق خود غرق شده است، اما تو که بر روی زمین جا داری، به چه دلیلی در این حالت قرار گرفته‌ای؟
زبس که گویم دور از رخ تو ربکاری
در آب چشمم نیلوفریست پنداری
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر از دوری چهره‌ات بگویم، در چشمانم از شدت غم، گویی گل نیلوفر در آب رشد کرده است.
نکشتن منت از رحم نیست میخواهی
که چون منی را از کشتگانت نشماری
هوش مصنوعی: نکشتن کسی از سر رحم و شفقت نیست. آیا تو نمی‌خواهی که من را هم به حساب کشتگان خودت نیاوری؟
دلم به هیچ غمی آشنا نگشته هنوز
نه زآن که غم نخورد همچنین، نه بنکاری
هوش مصنوعی: دل من هنوز با هیچ غمی آشنا نشده است، نه به این خاطر که غم نخورده‌ام، و نه اینکه بر درد و رنجی چیره نشوم.
برای آن که غمی را ندیده سیر کزو
ستانی و به غم تازه ایش بسپاری
هوش مصنوعی: برای اینکه غمی را که هیچ وقت ندید‌ه‌ای فراموش کنی و آن را با غم جدیدی که به وجود می‌آید جایگزین کنی.
نمی شود شب من صبح، گویا بختم
ز دست بر در صبح از ستاره مسماری
هوش مصنوعی: شب من به صبح تبدیل نمی‌شود، به نظر می‌رسد که شانس من از دست رفته و از سپیده‌دم تا ستاره‌ای که شبیه مسمار است، بی‌فایده می‌گذرد.
کنون که چرخ نهاد از دو صبح پنبه به گوش
چه سود ای دل، بس کن زناله و زاری
هوش مصنوعی: اکنون که زندگی همچنان در حال چرخش است و صبح‌هایی را پشت سر می‌گذارد، دیگر فایده‌ای ندارد که ای دل، مدام ناله و زاری کنی.
ترا که تا دم دیگر امید بودن نیست
به صبر کوش چه آسانی و چه دشواری
هوش مصنوعی: تو که دیگر امیدی به وجودت نیست، تلاش کن که صبر کنی؛ زیرا چه چیزهایی آسان‌ترند و چه چیزهایی سخت‌تر.
دگر نمی شوی شکوه بر بر شاهی
که دست چرخ فرو بندد از ستمکاری
هوش مصنوعی: دیگر از شکایت و گله‌گذاری درباره‌ی شاهی که دستش را از ظلم و ستم نمی‌کشد، دست برنخواهی داشت.
علی عالی که ندازه کمالاتش
به جز خدای نداند کسی ز بسیاری
هوش مصنوعی: علی (ع) در مرتبه‌ای است که هیچ‌کس جز خداوند نمی‌تواند کمالات او را بشناسد و اندازه‌گیری کند، زیرا این کمالات بسیار زیاد و بی‌نظیرند.
ایا ز خلق تو شک آن چنان که اندازند
نهان ز خلق به دور آهویان تاتاری
هوش مصنوعی: آیا از وجود تو چنین شکی هست که مانند آهویان تاتاری، به طرز پنهانی از بین مردم دور بیفتند؟
اگرچه طوطی طبعم که شکر خالی
فغان برآورد از بلبلان گلزاری
هوش مصنوعی: هرچند که طبیعت من مانند طوطی است و در جایی که گل‌ها و بلبل‌ها هستند، از تلخی و نارسایی می‌نالد و شکایت می‌کند.
نگردد از تری شعر من مسوده خشک
در آفتاب قیامت اگرش بگذاری
هوش مصنوعی: اگر شعری که نوشته‌ام را زیر آفتاب روز قیامت قرار دهی،‌ آن دیگر مانند کاغذ خشک و بی‌حالی نخواهد بود که برگردد و زندگی بگیرد.
ولی ثنای تو کی دانمی سزای تو گفت
خدایر است به مداحیت سزاواری
هوش مصنوعی: اما من چگونه می‌توانم مدح و ستایش تو را به درستی به جا آورم؟ زیرا تنها خداست که لایق چنین ستایش‌هایی است و تو شایسته بهترین توصیف‌ها.
الا که تا لب خندان یار یاقوتی یست
الا که تا رخ زرد من است گلناری
هوش مصنوعی: به جز این که لب‌های خندان محبوبم مانند یاقوت درخشان است، چیزی دیگری نیست؛ و تا وقتی که چهره‌ام زرد است، مانند گل اناری نخواهد بود.
الا که تا به شب و روز، روز و شب گیرند
ز چهرو زلفش این روشنی و آن تاری
هوش مصنوعی: تنها زمانی که شب و روز به هم پیوسته باشند و از چهره و موهای او روشنی و تاریکی را دریافت کنند.
مباد داغ دلم را که زنده اویم
از آشنایی مرهم سیاه رخساری
هوش مصنوعی: مبادا که داغ دل من را فراموش کنی، زیرا من از آشنا شدن با تو زنده‌ام، مثل مرهمی برای چهره‌ای تاریک.