گنجور

شمارهٔ ۱۶

بیابیا قدمی نه چو گل به صحن چمن
چو غنچه چند توان بود پای در دامن
قدم نهاد برون گل اگرچه در راهش
زخار ریخته نشتر زمانه ی ریمن
چمن نشاط فزاشد چنان که در عالم
کسی به جز من و بلبل نمی کند شیون
به بین که دیده نرگس سفید گشت و هنوز
مژه بهم نزند در نظاره سوسن
نگر به لاله و داغش که عکس آن بینی
وگرنه دیدی بس شب به روز آبستن
کنون نه بیند آب روان کسی در جو
نه زآن که آب نباشد خود این نگویم من
برای آن که بدان گونه شد چمن خرم
که از تحیر او آب ماند از رفتن
زمین لطیف و از و لاله های نورسته
چنان نمایان کز شیشه باده ی روشن
زمین نیارد ازین بیشتر نهفتن گل
بلی به گل نتوان آفتاب اندودن
ز بس رطوبت اگر بفشری تواند شد
ز آب یک گل سیراب عرصه ی گلشن
زبس طراوت از جنبش نسیم صبا
گرفته سطح زمین همچو سطح آب شکن
ز عکس لاله شدست آب سرخ یا بلبل
زبی وفایی گل گریه کرده در گلشن
غلط نمودم دی را بهار ریخته خون
گواه خنجر پیداست و ناخج سوسن
نسیم پا ننهد از حریم باغ برون
مگر چنارش آویخت دست در دامن
زبس که عکس گل افتاده بر فلک چه عجب
که چون زمین زگرانی بماند از رفتن
زبان سوسن آزاده زان فسون خوان شد
که چون پرمی زده گل پاره کرده پیراهن
زشرم اکنون در روی باغ چون نگرم
که سهو کردم و گفتم ستاره است سمن
گلاب خواهی بی دست یاری آتش
نگاه گرم به گل های گلستان افکن
شهید را نشناسد روز حشر از غیر
که عکس گل همه را سرخ کرده است کفن
چو آفتاب برآید ستاره کی ماند
شکوفه رفت چو گل کرد شاخ را مکمن
دهان لاله ز شبنم پرست تا دارد
ز آرزوی زمین بوس شد پرآب دهن
امام مشرق و مغرب یگانه ی عالم
که همچو نامش اخلاق اوست جمله حسن
گر آفتابش گویم ازین شرف خورشید
فراز کنگره ی عرش میکند تا من
برای قرب جوارش اگر بود ممکن
بدل کنند به خدامش اختران مسکن
درین که کرده مجرد فرشتگان را خلق
تبارک الله سریست زایزد ذوالمن
که گر چنین بندی وسع آن نداشت زمین
که بهر طوفش چندین ملک کنند وطن
حدیث قدرش گر سنگ بشنود به مثل
قرار گیرد بر روی آب چون روغن
خلاف رایش گردون اگر مسیر کند
هم از اثیرش آتش زنند در خرمن
وگر به فرق نیاید سپهر سوی درش
ز کهکشانش در گردن افکنند رسن
از آن به خاک نشان دست ابر اعدلش
که در زمانه او می کند سرجوشن
باین امید که خلق ویش غلام کند
زناف آهو زاید سیاه مشک ختن
زماه و دریا گویند شاعران دایم
زرای و همت ممدوح چو کنند سخن
من این دلیری هرگز نکردم و نکنم
که ماه روی سیاهت و بحر تر دامن
خدایگانا آنی که هفت گردون را
یگانه دری مثل تو نیست در مخزن
ز ملک قدرت افلاک تسعه یک خیمه
زشهر جاهت اقالیم سبعه یک برزن
خدای عالم زان چرخ را بلندی داد
که گشت روضه ی پاک ترا به پیراهن
برای آن که به لفظ تو نسبتی دارد
کنند مردم در گوش خویش درّ عدن
مرا زچشم در افشان و دامن تردد
تبارک الله طرفه نکته روشن
که گر تو چشم جهان نیستی چگونه جهان
کند ز جود تو هر لحظه پَرز در دامن
نه این خطوط شعاعی‌ست مهر را کورا
ز رشک رای تو برخواسته است مو ز بدن
اگر نگین تو را شاید آفتاب کند
خجسته نام تو را در عقیق در معدن
بدین امید که در مطبخ توره یابد
سپهر ریمن نگرفته صورت هاون
گهی که کلک رقم می کند مدیح تو را
ز معجز تو اگر نود این امام زمن
بر روی صفحه نگیرد قرار لفظ که هست
حدیث مدح تو در لفظ همچو جان در تن
الف به سینه کشد دفتری که اندروی
خلاف مدح تو و دوستان تست سخن
درون سینه سخن کان نه مدح تست ضمیر
برو سیاه نماید چو چاه بر بیژن
برای پاک تو نسبت کنند مردم شمع
از آن به دیده نهادست پای شمع لکن
اگر نمودی از جنس گوهر تیغت
پری برای چه کردی هراس از آهن
به خاک پای تو یعنی به کحل چشم فلک
که گرامان دهدم چرخ آرزو دشمن
به سر به خدمتتت آیم اگر چه از ضعفم
به رشته بتوان بست پای چون سوزن
مگر توأم برسانی وگرنه وامانم
اگر غباری در راه گیر دم دامن
زبی تمیزی مردم چنان گداخته ام
که برنتابد زین پس ضمیر بار سخن
کسی به جز تو ندارم برکه شکوه برم
ز کودنان که ندانند زیرک از کودن
درشت طبعان کز بهر سودن دل ها
چنین ایشان بی چین ندیده کس چو سفن
خسیس طبع به خیلان دون دون همت
که از گلوی کبوتر برون کشند ارزن
از آن کناره گرفته است از بسیط زمین
سپهر پر که از فکرشان شود ایمن
در آن مقام که گیرند خامه را شیطان
یکی بود زغلامان طوق در گردن
مگر که عاشق نان خودند که اینان را
چو پاک بازان عمری به سست یک دیدن
برای آن که که از بهرشان برد درمی
گشوده اند شب و روز دیده چون روزن
یقین هاشان وسواس های شیطانی
کمان هاشان مصداق ان بغض الظن
همیشه تا نبود مثل آفتاب سها
چنان که نبود مانند من معابد من
برای دوستی حادثات با خصمت
کناد نعل در آتش زمانه توسن
کسی که خاک درت نیست باد در دو جهان
بدان رواح که خاکستر است در گلشن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیابیا قدمی نه چو گل به صحن چمن
چو غنچه چند توان بود پای در دامن
هوش مصنوعی: ای دوست، بیا قدمی به دشت بگذار، چون گل در باغ دلشادی و شادابی نیست، چه بسیار می‌توان در چنین جایی نشست و لذت برد.
قدم نهاد برون گل اگرچه در راهش
زخار ریخته نشتر زمانه ی ریمن
هوش مصنوعی: اگر گل در مسیرش با خارها و مشکلاتی روبرو شود، باز هم با قدمی محکم و شجاعانه به جلو پیش می‌رود.
چمن نشاط فزاشد چنان که در عالم
کسی به جز من و بلبل نمی کند شیون
هوش مصنوعی: چمن به اندازه‌ای شاداب و سرزنده شده است که در جهان هیچ‌کس به جز من و بلبل نمی‌تواند از شادی و شور آن فریاد کند.
به بین که دیده نرگس سفید گشت و هنوز
مژه بهم نزند در نظاره سوسن
هوش مصنوعی: نگاه کن که چطور دیده نرگس به سفیدی درآمده و هنوز پلک نمی‌زند در تماشای سوسن.
نگر به لاله و داغش که عکس آن بینی
وگرنه دیدی بس شب به روز آبستن
هوش مصنوعی: به زیبایی گل لاله و زخم آن نگاه کن؛ اگر غیر از این را ببینی، متوجه خواهی شد که شب‌ها چقدر طولانی و پر از انتظار به صبح می‌رسند.
کنون نه بیند آب روان کسی در جو
نه زآن که آب نباشد خود این نگویم من
هوش مصنوعی: اکنون هیچ‌کس آبی در جوی نمی‌بیند، نه به خاطر اینکه آبی وجود ندارد، بلکه به دلیل دیگری است که نمی‌گویم.
برای آن که بدان گونه شد چمن خرم
که از تحیر او آب ماند از رفتن
هوش مصنوعی: برای این که چمن سبز و شاداب مانند آن شود که تحت تأثیر حیرت و شگفتی‌اش، آب از رفتن بازمانده است.
زمین لطیف و از و لاله های نورسته
چنان نمایان کز شیشه باده ی روشن
هوش مصنوعی: زمین نرم و لطیف، مانند شیشه‌ای که باده‌ای روشن در آن ریخته شده، پر از لاله‌های تازه و پیدا است.
زمین نیارد ازین بیشتر نهفتن گل
بلی به گل نتوان آفتاب اندودن
هوش مصنوعی: زمین دیگر نمی‌تواند بیشتر از این گل‌ها را پنهان کند، اما نمی‌توان به گل‌ها نور آفتاب داد.
ز بس رطوبت اگر بفشری تواند شد
ز آب یک گل سیراب عرصه ی گلشن
هوش مصنوعی: اگر به خاطر رطوبت زیاد فشرده شود، آب می‌تواند یک گل را سیراب کند و جلوه‌گری باغ را زنده کند.
زبس طراوت از جنبش نسیم صبا
گرفته سطح زمین همچو سطح آب شکن
هوش مصنوعی: به خاطر وزش نسیم صبحگاهی، زمین به قدری سرسبز و شاداب شده است که مانند سطح آب می‌درخشد و نرم و لطیف به نظر می‌رسد.
ز عکس لاله شدست آب سرخ یا بلبل
زبی وفایی گل گریه کرده در گلشن
هوش مصنوعی: آب سرخ مثل رنگ لاله است و بلبل به خاطر بی‌وفایی گل، در باغ به سوگ نشسته و گریه می‌کند.
غلط نمودم دی را بهار ریخته خون
گواه خنجر پیداست و ناخج سوسن
هوش مصنوعی: من در اشتباه بودم که بهار را در روز دی دیدم، خون سُرخ بر زمین ریخته شده و نشانه‌های خیانت و زهر سوسن نمایان است.
نسیم پا ننهد از حریم باغ برون
مگر چنارش آویخت دست در دامن
هوش مصنوعی: نسیم نمی‌تواند از حاشیه باغ خارج شود، مگر اینکه درخت چنار یده‌اش را به دامنش بیفکند.
زبس که عکس گل افتاده بر فلک چه عجب
که چون زمین زگرانی بماند از رفتن
هوش مصنوعی: چون گل زیبا در آسمان نمایان شده، جای تعجب نیست که زمین از رفتن و فاصله گرفتن از آن زیبایی پر شده است.
زبان سوسن آزاده زان فسون خوان شد
که چون پرمی زده گل پاره کرده پیراهن
هوش مصنوعی: زبان گل، به خاطر جادوی خاصی که دارد، مانند صدای پرنده‌ای آزاد و زیبا به گوش می‌رسد، چرا که وقتی پرنده‌ای می‌خواند، گل‌ها نیز با حرکت خود، مانند پیراهنی که پاره شده، به آن پاسخ می‌دهند.
زشرم اکنون در روی باغ چون نگرم
که سهو کردم و گفتم ستاره است سمن
هوش مصنوعی: اکنون از شرم وقتی به باغ نگاه می‌کنم، متوجه اشتباه خود می‌شوم که آن گل‌های خوشبو را ستاره نامیدم.
گلاب خواهی بی دست یاری آتش
نگاه گرم به گل های گلستان افکن
هوش مصنوعی: اگر به دنبال زیبایی و خوشبوئی هستی، بدون کمک دیگران، با نگاه محبت‌آمیز و گرم خود، بر گل‌ های باغ عشق بتاب.
شهید را نشناسد روز حشر از غیر
که عکس گل همه را سرخ کرده است کفن
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسی که شهید است را از دیگران نمی‌شناسند، زیرا کفن او مانند گل‌های سرخ درخشان است و همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
چو آفتاب برآید ستاره کی ماند
شکوفه رفت چو گل کرد شاخ را مکمن
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب طلوع می‌کند، دیگر ستاره‌ای باقی نمی‌ماند. وقتی گل از درخت برمی‌خیزد، شکوفه نیز از بین می‌رود.
دهان لاله ز شبنم پرست تا دارد
ز آرزوی زمین بوس شد پرآب دهن
هوش مصنوعی: گل لاله به خاطر شبنم‌هایی که بر رویش نشسته، به زیبایی و آرزوی بوسیدن زمین اشاره می‌کند و این تصویر، از سر شوق و عشق او به زمین نشان دارد.
امام مشرق و مغرب یگانه ی عالم
که همچو نامش اخلاق اوست جمله حسن
هوش مصنوعی: امام شرق و غرب، محور عالم است و هنوز به اوج اخلاقی خود دست نیافته است. او به زیبایی نامش شناخته می‌شود.
گر آفتابش گویم ازین شرف خورشید
فراز کنگره ی عرش میکند تا من
هوش مصنوعی: اگر آفتاب را بگویم که از این مقام و منزلت بالاتر است، خورشید به اندازه‌ای بلند می‌شود که بر قله‌ی آسمان قرار گیرد تا به من برسد.
برای قرب جوارش اگر بود ممکن
بدل کنند به خدامش اختران مسکن
هوش مصنوعی: اگر برای نزدیکی به او ممکن بود، ستاره‌ها هم می‌توانستند به خدمتگزارانش تبدیل شوند و در کنار او سکنی گزینند.
درین که کرده مجرد فرشتگان را خلق
تبارک الله سریست زایزد ذوالمن
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به خلقت فرشتگان اشاره دارد و بیان می‌کند که در کار خدا، اسراری وجود دارد که شایسته ستایش و تقدیس است. در واقع، اشاره به این دارد که آفرینش فرشتگان دارای عمق و زیبایی خاصی است که تنها خداوند از آن آگاه است و این امر نشان‌دهنده عظمت و جلال اوست.
که گر چنین بندی وسع آن نداشت زمین
که بهر طوفش چندین ملک کنند وطن
هوش مصنوعی: اگر چنین بندی وجود نداشت، زمین به اندازه‌ای توان نداشت که برای طوفان او این‌قدر سرزمین بسازد و در اختیارش بگذارد.
حدیث قدرش گر سنگ بشنود به مثل
قرار گیرد بر روی آب چون روغن
هوش مصنوعی: اگر داستان بزرگی را سنگ بشنود، مانند روغن بر روی آب به آرامی و به راحتی به سطح خواهد آمد. این بدان معناست که حقایق و معانی بزرگ، به رغم مشکلات، در نهایت خود را نشان خواهند داد و بر همه چیز غالب خواهند شد.
خلاف رایش گردون اگر مسیر کند
هم از اثیرش آتش زنند در خرمن
هوش مصنوعی: اگر خلاف نظر و ارادهٔ او، گردون (آسمان) مسیری دیگر برگزینند، حتی در آن صورت هم، از قدرت و تاثیر او، آتش به خرمن (محصول) خواهند زد.
وگر به فرق نیاید سپهر سوی درش
ز کهکشانش در گردن افکنند رسن
هوش مصنوعی: اگر آسمان تفاوتی نکند، از طرفی کهکشانی به دورش می‌پیچند و گویی آن را با بندهایی در گردن می‌گذارند.
از آن به خاک نشان دست ابر اعدلش
که در زمانه او می کند سرجوشن
هوش مصنوعی: به دلیل وجود عدل و انصاف در زمان او، دست ابر به نماد این عدالت بر خاک و زمین نشانه‌ای از سرزندگی و شگفتی می‌گذارد.
باین امید که خلق ویش غلام کند
زناف آهو زاید سیاه مشک ختن
هوش مصنوعی: با امید اینکه مردم او را بنده خود کنند، همچون اینکه درخشان و زیبا به نظر می‌رسد، همان‌طور که آهو در سرزمین ختن سیاه و معطر است.
زماه و دریا گویند شاعران دایم
زرای و همت ممدوح چو کنند سخن
هوش مصنوعی: شاعران همیشه از ماه و دریا یا به نوعی زیبایی و عظمت آنها صحبت می‌کنند و وقتی که می‌خواهند گلایه کنند یا از کسی تعریف کنند، این کار را با شور و شوق انجام می‌دهند.
من این دلیری هرگز نکردم و نکنم
که ماه روی سیاهت و بحر تر دامن
هوش مصنوعی: من هرگز و هرگز جرأت نکردم و نخواهم کرد که زیبایی چهره‌ات را در مقابل درد و مشکلاتی که تجربه کرده‌ام، نادیده بگیرم.
خدایگانا آنی که هفت گردون را
یگانه دری مثل تو نیست در مخزن
هوش مصنوعی: ای خدا، کسی همانند تو که بتواند هفت آسمان را در یک جا جمع کند، وجود ندارد.
ز ملک قدرت افلاک تسعه یک خیمه
زشهر جاهت اقالیم سبعه یک برزن
هوش مصنوعی: از قدرت آسمانی، یکی از خیمه‌ها در شهر مقام تو بر سرزمین‌های هفتگانه قرار دارد.
خدای عالم زان چرخ را بلندی داد
که گشت روضه ی پاک ترا به پیراهن
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر بلندی آسمان، باغ پاک تو را به مانند یک پیراهن درآورده است.
برای آن که به لفظ تو نسبتی دارد
کنند مردم در گوش خویش درّ عدن
هوش مصنوعی: برای اینکه مردم به نام تو اشاره‌ای داشته باشند، در گوش‌های خود جواهرهای بهشتی را جای می‌دهند.
مرا زچشم در افشان و دامن تردد
تبارک الله طرفه نکته روشن
هوش مصنوعی: به من از چشمانت بخور و از دامن استرس دوری کن، که واقعا نکته‌ی جالبی در اینجا نهفته است.
که گر تو چشم جهان نیستی چگونه جهان
کند ز جود تو هر لحظه پَرز در دامن
هوش مصنوعی: اگر تو نور چشم عالم نیستی، پس چگونه جهان به برکت تو در هر لحظه پر می‌شود؟
نه این خطوط شعاعی‌ست مهر را کورا
ز رشک رای تو برخواسته است مو ز بدن
هوش مصنوعی: این خطوط به شکل پرتوهای خورشید نیستند، بلکه از حسد فکری تو برخاسته‌اند و مانند موهایی از بدن بیرون آمده‌اند.
اگر نگین تو را شاید آفتاب کند
خجسته نام تو را در عقیق در معدن
هوش مصنوعی: اگر نگین تو در برابر آفتاب قرار گیرد، باعث می‌شود نام خوشایند تو در سنگ عقیق در معدن به یادگار بماند.
بدین امید که در مطبخ توره یابد
سپهر ریمن نگرفته صورت هاون
هوش مصنوعی: با این امید که در آشپزخانه، آسمان دیگر شکلی نخواهد گرفت و کارها به درستی انجام خواهند شد.
گهی که کلک رقم می کند مدیح تو را
ز معجز تو اگر نود این امام زمن
هوش مصنوعی: گاهی قلم شاعر برای توصیف تو می‌نویسد و از معجزات تو سخن می‌گوید، حتی اگر نود بار در وصف این امام زمان بگوید.
بر روی صفحه نگیرد قرار لفظ که هست
حدیث مدح تو در لفظ همچو جان در تن
هوش مصنوعی: هرگز کلمات نمی‌توانند آرام بگیرند، زیرا داستان تمجید از تو در زبان، همانند جان در تن است.
الف به سینه کشد دفتری که اندروی
خلاف مدح تو و دوستان تست سخن
هوش مصنوعی: الف نامه‌ای را به سینه می‌فشارد که در آن برعکس ستایش تو و دوستانت سخن گفته شده است.
درون سینه سخن کان نه مدح تست ضمیر
برو سیاه نماید چو چاه بر بیژن
هوش مصنوعی: در دل انسان حقیقتی وجود دارد که نه ستایش تو است و نه نشانه‌ای از خوبی. درون خود، این حقیقت می‌تواند مثل چاهی تاریک و عمیق باشد که همواره در حال نشان دادن سیاهی و زشتی است.
برای پاک تو نسبت کنند مردم شمع
از آن به دیده نهادست پای شمع لکن
هوش مصنوعی: برای تو، مردم به اشتباه شمعی را به عنوان نماد پاکی می‌دانند، در حالی که این شمع تنها روی پای شمع قرار دارد و در واقع خود از نور و روشنی نمی‌باشد.
اگر نمودی از جنس گوهر تیغت
پری برای چه کردی هراس از آهن
هوش مصنوعی: اگر تیغ تو مانند جواهری درخشان باشد، پس چرا از آهن می‌ترسی؟
به خاک پای تو یعنی به کحل چشم فلک
که گرامان دهدم چرخ آرزو دشمن
هوش مصنوعی: به معنای این شعر می‌توان گفت: به خاطر تو، یعنی به دلیل ارزش و اهمیت تو، من حاضر هستم همه آرزوهایم را فدای تو کنم، حتی اگر این آرزوها با مشکلات و دشمنی‌ها همراه باشد.
به سر به خدمتتت آیم اگر چه از ضعفم
به رشته بتوان بست پای چون سوزن
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر ضعف و ناتوانی‌ام نمی‌توانم خوب ایستاده خدمت کنم، اما همچنان با عشق و ارادت به پای خدمتت می‌آیم، حتی اگر مثل یک سوزن ضعیف و نازک باشم.
مگر توأم برسانی وگرنه وامانم
اگر غباری در راه گیر دم دامن
هوش مصنوعی: اگر تو به من کمک نکنی، در غیر این صورت در میانه‌ی راه دچار مشکل می‌شوم و نمی‌توانم ادامه دهم.
زبی تمیزی مردم چنان گداخته ام
که برنتابد زین پس ضمیر بار سخن
هوش مصنوعی: من به حدی از پاکی و صفای دل رسیده‌ام که دیگر نمی‌توانم سخن ناپاک و ناپسند را تحمل کنم.
کسی به جز تو ندارم برکه شکوه برم
ز کودنان که ندانند زیرک از کودن
هوش مصنوعی: من هیچ‌کس را جز تو ندارم تا در مورد مشکلاتم با او صحبت کنم، زیرا دیگران مانند بچه‌ها هستند و نمی‌فهمند که چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است.
درشت طبعان کز بهر سودن دل ها
چنین ایشان بی چین ندیده کس چو سفن
هوش مصنوعی: افراد تندخو و بی‌رحم برای دستیابی به منافع شخصی خود، هیچ دل‌رحمی و مروتی از خود نشان نمی‌دهند و نمی‌توانند به راحتی به دیگران کمک کنند. آنان مانند کشتی‌هایی هستند که در دریا بدون لنگر می‌رانند و از هیچ چیزی نمی‌هراسند.
خسیس طبع به خیلان دون دون همت
که از گلوی کبوتر برون کشند ارزن
هوش مصنوعی: شخصی با خصلت بخل و تنگ‌نظری در میان گروهی از افراد بی‌ارزش و کم‌فایده قرار دارد، که حتی دانه‌ی ناقابل و کوچکی را هم به سختی به دست می‌آورند، همان‌طور که کبوتر ناچار می‌شود از گلوی خود دانه‌ای کوچک بیرون بدهد.
از آن کناره گرفته است از بسیط زمین
سپهر پر که از فکرشان شود ایمن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخص یا گروهی از مشکلات و چالش‌های زمین و آسمان دوری کرده‌اند و به نوعی از اندیشه‌ها و نگرانی‌ها در امان هستند. آنها از دنیای پر از تنش و اختلالات فاصله گرفته‌اند و می‌توانند در آرامش زندگی کنند.
در آن مقام که گیرند خامه را شیطان
یکی بود زغلامان طوق در گردن
هوش مصنوعی: در آنجا که قلم را به تسخیر می‌گیرند، شیطانی وجود دارد که همچون غلامان، گردن‌بند را بر گردن آویخته است.
مگر که عاشق نان خودند که اینان را
چو پاک بازان عمری به سست یک دیدن
هوش مصنوعی: آیا این افراد عاشق نان و معاش خود هستند که مانند پرندگانی بی‌خود، به سادگی و برای یک بار دیدن، این‌گونه زندگی می‌کنند؟
برای آن که که از بهرشان برد درمی
گشوده اند شب و روز دیده چون روزن
هوش مصنوعی: برای کسانی که برایشان زحمات زیادی کشیده‌اند، شب و روز تلاش کرده‌اند و مانند روزن به آن‌ها نگاه می‌کنند.
یقین هاشان وسواس های شیطانی
کمان هاشان مصداق ان بغض الظن
هوش مصنوعی: قطعاً وسواس‌های آن‌ها ناشی از افکار شیطانی است و کمان‌هایشان نمایانگر سوءظن‌هایی است که در دل دارند.
همیشه تا نبود مثل آفتاب سها
چنان که نبود مانند من معابد من
هوش مصنوعی: هرگز نباید انتظار داشت که کسی مانند من باشد، همانطور که هیچ چیزی شبیه آفتاب سها نیست. من معابدی دارم که ارزش و معنا دارند، اما هیچکس نمی‌تواند به من شبیه باشد.
برای دوستی حادثات با خصمت
کناد نعل در آتش زمانه توسن
هوش مصنوعی: دوستی با مشکلات و چالش‌ها مانند سوار شدن بر اسبی است که در آتش زمانه پیش می‌رود.
کسی که خاک درت نیست باد در دو جهان
بدان رواح که خاکستر است در گلشن
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود ارزش تو را درک نمی‌کند، همانطور که خاکستر در باغ نمی‌تواند چیزی باشد، در زندگی‌اش هیچ‌گونه حرمتی نخواهد داشت.