شمارهٔ ۱۵
ز جور دل که هیچ کس مباد چنین
سرم مباد گرم سررسید بر بالین
از آن که می دهد از اجتماع یاران باد
نمی توانم برداشت دیده از پروین
چو طفل مکتب هر صبح از سیه روزی
دهم به آمدن شاه خویشتن تسکین
گر این بود غم دوری به هر که بدخواهی
برو به دوری احباب کن برو نفرین
ور آن که باید زین گونه زیست بی یاران
به زندگانی یاران که مرگ بهتر ازین
اگر یکی نبود شام مرگ و شام فراق
پس از برای چه از خشت می کنم بالین
دل جهان مگر از من گرفت ورنه چرا
همیشه با من بیهوده خشم ورزد و کین
عجب مدار گر از من و دل جهان گیرد
کز اشک و آهم برگشت آسمان و زمین
نبرد تلخی زهر فراق از جانم
شکایت غم هجران مکر من مسکین
ز سر قصیده به سوی گریزگاه روم
کنم زنام خداوند کام جان شیرین
سپهر قدر زمین حلم میرزا نوری
که برده مایه دانش به اوج علیین
ضمیر فهم و زبان دان و آفتاب ضمیر
سخن شناس و سبک روح و مشتری تمکین
اگر به عرصه شطرنج بگذرد رایش
پیاده وار نهد رخ به راستی فرزین
زدر لفظش سین سخن توانگر شد
بدان مثابه کزو مایه وام خواهد شین
چو او بدیهه نویسد ضریر خامه او
کند خطاب به گردون که خیز و در برچین
زاهل خطه شیراز آن چنان ممتاز
که از فصول بهار از شهور فروردین
اگر به قدرش نازد فلک روا باشد
بلی همیشه بود نازش مکان به مکین
حکیم راه به قدر بلند او نبرد
زمن اقامت برهان زسامعان تحسین
اگر زقدرتش اگه بدی کجا گفتی
که نیست چیزی بالای آسمان برین
خدایگانا تا دامنت ز دستم رفت
ز اضطراب ندانم یسار را از یمین
مرا که عاصی تقصیر خدمتم چون شد
ز وصل خط تو حاصل وصال حورالعین
نوشته ی که به من خویش را بنویس
نوشتنی نبود حال من بیا و به بین
بیا بیا که زبس خون گریستم ز فراق
چو نکته های تو گشتند اختران رنگین
من از فراق تو کان دیگرم نصیب مباد
اگر نکرده ام از خون دیده خاک عجین
زتنگ عیشی ترسیده ام که بی تو فلک
برات رزقم بر خون نوشته همچو جنین
شب سیاه شدی روز من ز درد فراق
گه جدایی یاران و دوستان امین
غم فراق تو برعکس دردهای دگر
شب سیاه مرا کرد روز باز پسین
اگر بگویم غمگین نیم ز دوری تو
عجب مدار که نفس غمم کنون به غمین
اگر کناره کنی برحقی چو باز آیی
که کس نگردد با غم به اختیار قرین
به من سپهر زبیم تو دوستی میکرد
وگرنه نیست محبت سپهر را آمین
چو در رکاب نهادی به عزم رفتن، پا
به تازگی فلک سفله رفت بر سر کین
به اختیار جدا گشته ام ز همچو تویی
به اعتماد صبوری کنون بحرم همین
من از دعای تو کان واجب است بر همه کس
چو فارغ آیم بر خویشتن کنم نفرین
مرا چه کار درین شهر کز تو وامانم
گرم نه بخت بر این شیوه ها کند تلقین
چرا همیشه چو انگشترت نبوسم دست
منی که خانه به دوش زمانه ام چو نگین
مرا برتو فرستادن این چنین مدحی
چنان بود که فرستی گلستان نسرین
اگرچه در ثمین است شعر من، لیکن
چه قدر دارد در پیش بحر در ثمین
مدیح ذات تو هم کار طبع عالی توست
بدیهه های تو کوتا من آن کنم تضمین
نهاد پاک تو در خاک طینت آدم
نهاده بود ز روز ازل سپهر دفین
اگر نخوردی از بخل تیشه هرگز کان
وگر نداشتی از موج روی دریاچین
کنون که قحط کرم شد تو را برون آورد
بلی دفین بود از بهر روزهای چنین
به بحر و کان دل و دست تو کزدمی نسبت
ایا به جیب دلت بحر و کان دو خاک نشین
به مشک خط تو تشبیه چون کنم نافه
که در میانه ایشان تفاوتی یست مبین
زمشک خامه ی تو پر شود دماغ خرد
بپوست آر و در مغز بوی نافه چین
تویی فرید زمانه زردان مثلث
زمین سترون گردید و آسمان عنین
سپهر پیر که برحسب گفته ی حکما
پدر بود همه را خواه شاد و خواه حزین
چو شعر تضمین فرزند عاریت داند
به جز تو هرکه بود زاده شهور و سنین
همیشه تا که امنیان عالم یاری
به خاک پای امنیان خود خورند ثمین
به خاک پای تو سوگند آسمان بادا
تو هرکجا که نهی پای او نهاده جبین
همیشه تا که روانی یست بر عقول فنا
بقای عمر تو بادا تو هم بگو آمین
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز جور دل که هیچ کس مباد چنین
سرم مباد گرم سررسید بر بالین
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم دل، هیچکس به چنین حالتی دچار نشود، گرما و مشکلاتی که در زندگی به سراغم بیاید، بر سر بالینم نرود.
از آن که می دهد از اجتماع یاران باد
نمی توانم برداشت دیده از پروین
هوش مصنوعی: به خاطر این که در جمع یاران به من محبت میکنند، نمیتوانم از زیبایی پروین چشم بردارم.
چو طفل مکتب هر صبح از سیه روزی
دهم به آمدن شاه خویشتن تسکین
هوش مصنوعی: هر صبح مانند یک کودک دبستانی، در انتظار آمدن یک شاه، از بدبختیهایم خود را تسلی میدهم.
گر این بود غم دوری به هر که بدخواهی
برو به دوری احباب کن برو نفرین
هوش مصنوعی: اگر غم دوری اینقدر سنگین است، پس به هر کسی که برایت بدی کرده، دعا کن که از دوری دوستانش رنج ببرد و نفرینش کن.
ور آن که باید زین گونه زیست بی یاران
به زندگانی یاران که مرگ بهتر ازین
هوش مصنوعی: کسی که ناچار است به این صورت و بدون یاران زندگی کند، بهتر است که به جمع یاران بپیوندد و این زندگی را رها کند.
اگر یکی نبود شام مرگ و شام فراق
پس از برای چه از خشت می کنم بالین
هوش مصنوعی: اگر در دنیا هیچ چیز نبود که حوضه مرگ و جدایی را تداعی کند، پس چرا من برای خودم از آجر بالینی میسازم؟
دل جهان مگر از من گرفت ورنه چرا
همیشه با من بیهوده خشم ورزد و کین
هوش مصنوعی: اگر دل جهان از من گرفته شده، پس چرا همیشه بیدلیل با من خشمگین و کینهتوز است؟
عجب مدار گر از من و دل جهان گیرد
کز اشک و آهم برگشت آسمان و زمین
هوش مصنوعی: اگر به من و دل من توجه کنی، تعجب نکن اگر دنیا تحت تاثیر قرار بگیرد. چون اشک و آه من به حدی است که آسمان و زمین نیز از آن تغییر میکنند.
نبرد تلخی زهر فراق از جانم
شکایت غم هجران مکر من مسکین
هوش مصنوعی: در دل من نبردی سخت و تلخ به خاطر جدایی وجود دارد و از رنج دوریِ محبوب مینالم، من که بیچارهام.
ز سر قصیده به سوی گریزگاه روم
کنم زنام خداوند کام جان شیرین
هوش مصنوعی: از آغاز شعر به سمت جایی دور میروم و این کار را با نام خداوندی انجام میدهم که خوشبختی و زندگی خوب را به من عطا کرده است.
سپهر قدر زمین حلم میرزا نوری
که برده مایه دانش به اوج علیین
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر ویژگیهای خاصش، زمین را به عنوان شخصیتی با دانش و بزرگی منحصر به فرد معرفی میکند که به مرحلهای از کمال و برتری رسیده است.
ضمیر فهم و زبان دان و آفتاب ضمیر
سخن شناس و سبک روح و مشتری تمکین
هوش مصنوعی: فهم و ضمیر انسان مانند خورشید است که روشنایی میبخشد، و زبانی که به دانستن و بیان کردن مطالب میپردازد، نشاندهندهی روحی سبک و تواناست که به راحتی میتواند به درک و پذیرش امور بپردازد.
اگر به عرصه شطرنج بگذرد رایش
پیاده وار نهد رخ به راستی فرزین
هوش مصنوعی: اگر وارد میدان شطرنج شود، با دقت و صداقت حرکات خود را انجام میدهد و مانند پیادهای که با احتیاط حرکت میکند، برنامهریزی میکند.
زدر لفظش سین سخن توانگر شد
بدان مثابه کزو مایه وام خواهد شین
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به قدرت و تأثیر کلام اشاره میکند. او میگوید با وجود اینکه کلام زیبا و آهنگین است، اما هر واژهای در خودش بار معنایی و ارزشی دارد که میتواند بر روی دیگران تأثیر بگذارد. این تأثیر حاصل از محتوای کلمات است که میتواند در زندگی و افکار مردم تغییر ایجاد کند. به عبارت دیگر، هر کلمهای که بهزبان میآید میتواند به نوعی بر دیگران اثر بگذارد و به نوعی وامدار از انرژی و معنای آن کلمه باشد.
چو او بدیهه نویسد ضریر خامه او
کند خطاب به گردون که خیز و در برچین
هوش مصنوعی: وقتی او به طور ناگهانی چیزی مینویسد، بدون دیدن، قلم او به آسمان خطاب میکند که برخیز و در جای خود قرار بگیر.
زاهل خطه شیراز آن چنان ممتاز
که از فصول بهار از شهور فروردین
هوش مصنوعی: از نظر زیبایی و ویژگیهای خاص، شیراز به قدری برجسته است که میتوان آن را شبیه به بهار، به ویژه در ماه فروردین، دانست.
اگر به قدرش نازد فلک روا باشد
بلی همیشه بود نازش مکان به مکین
هوش مصنوعی: اگر آسمان به اندازهی مقام او تظاهر کند، این کار درست است. بله، همیشه ناز و افادهی او در جای خود باقی خواهد ماند.
حکیم راه به قدر بلند او نبرد
زمن اقامت برهان زسامعان تحسین
هوش مصنوعی: حکیم با دانش و بصیرت خود، به اندازه و مقام شخصیتی که دارد از من دوری میکند و این دوری او باعث میشود تا تحسین دیگران را از شنیدنش تنها برهانی در نظر بگیرند.
اگر زقدرتش اگه بدی کجا گفتی
که نیست چیزی بالای آسمان برین
هوش مصنوعی: اگر از قدرت او بدی ببینی، کجا گفتهاید که چیزی بالاتر از آسمان وجود ندارد؟
خدایگانا تا دامنت ز دستم رفت
ز اضطراب ندانم یسار را از یمین
هوش مصنوعی: پروردگارا، وقتی که دامنت از دستانم رفت، در بلاتکلیفی هستم و نمیدانم چه کار کنم، که راست را از چپ تشخیص نمیدهم.
مرا که عاصی تقصیر خدمتم چون شد
ز وصل خط تو حاصل وصال حورالعین
هوش مصنوعی: من که خطا کارم و در کارم نقص دارم، چگونه میشود که از وصل شدن به زیباییهای تو، بهرهمند گردم؟
نوشته ی که به من خویش را بنویس
نوشتنی نبود حال من بیا و به بین
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که آنچه از خودم برای تو نوشتهام قابل انتقال نیست و حالا بیا و خودت ببین که چه احساسی دارم.
بیا بیا که زبس خون گریستم ز فراق
چو نکته های تو گشتند اختران رنگین
هوش مصنوعی: بیا که به خاطر دوری تو خیلی اشک ریختهام و به همین دلیل، نکات و زیباییهای وجود تو مانند ستارههای رنگارنگ در آسمان درخشان شدهاند.
من از فراق تو کان دیگرم نصیب مباد
اگر نکرده ام از خون دیده خاک عجین
هوش مصنوعی: من از دوری تو به حالتی دیگر درآمدهام و امیدوارم که نصیبم از کان دیگری نباشد. اگر در این غم و اندوه، اشکهایم بر خاک ریخته شده، بیفایده نباشد.
زتنگ عیشی ترسیده ام که بی تو فلک
برات رزقم بر خون نوشته همچو جنین
هوش مصنوعی: از تنگی و سختی زندگی نگرانم، چراکه بدون تو احساس میکنم سرنوشت من را به گناه و خون نوشته است، مانند وضع جنینی که در رحم است.
شب سیاه شدی روز من ز درد فراق
گه جدایی یاران و دوستان امین
هوش مصنوعی: شب به خاطر جدایی از دوستان و یارانم به شدت تاریک و غمانگیز شده است و روزها هم به همین دلیل برای من پر از درد و رنج است.
غم فراق تو برعکس دردهای دگر
شب سیاه مرا کرد روز باز پسین
هوش مصنوعی: غم دوری تو باعث شد که شب سیاه من به روز تبدیل شود، به طوری که دردهای دیگر برایم قابل تحملتر شدند.
اگر بگویم غمگین نیم ز دوری تو
عجب مدار که نفس غمم کنون به غمین
هوش مصنوعی: اگر بگویم به خاطر دوری تو ناراحت نیستم، تعجب نکن، چون اکنون خود غم من به اندازهای سنگین است که نفس کشیدن برایم دشوار شده.
اگر کناره کنی برحقی چو باز آیی
که کس نگردد با غم به اختیار قرین
هوش مصنوعی: اگر از دوری و جدایی فاصله بگیری، در واقع به حقیقت نزدیکتر شدهای. و وقتی به زندگی برگردی، دیگر هیچکس به میل خود همراه با غم نخواهد بود.
به من سپهر زبیم تو دوستی میکرد
وگرنه نیست محبت سپهر را آمین
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر میگوید که اگر دوستی من از سوی آسمان و سرنوشت نبود، هیچ محبتی از جانب آسمان وجود نداشت. به عبارت دیگر، او احساس میکند که دوستی و محبتش بر اساس تقدیر و سرنوشت است.
چو در رکاب نهادی به عزم رفتن، پا
به تازگی فلک سفله رفت بر سر کین
هوش مصنوعی: وقتی در قصد سفر، پا به رکاب گذاشتی، روزگار بدبخت در پی انتقام بر سر تو آمد.
به اختیار جدا گشته ام ز همچو تویی
به اعتماد صبوری کنون بحرم همین
هوش مصنوعی: من به انتخاب خود از تو دور شدهام و حالا به اعتقاد به صبر، خود را به دریا میزنم.
من از دعای تو کان واجب است بر همه کس
چو فارغ آیم بر خویشتن کنم نفرین
هوش مصنوعی: من از دعایت بهرهمند میشوم، چون این دعا بر هر کسی ضروری است. اما وقتی از مشکلاتم رها شوم، به خودم نفرین میکنم.
مرا چه کار درین شهر کز تو وامانم
گرم نه بخت بر این شیوه ها کند تلقین
هوش مصنوعی: مرا چه نیازی به حضور در این شهر است که به خاطر تو ماندهام. بخت من به این شیوهها هیچ کمکی نمیکند.
چرا همیشه چو انگشترت نبوسم دست
منی که خانه به دوش زمانه ام چو نگین
هوش مصنوعی: چرا همیشه مانند نگین انگشتر تو را نبوسم، من که در این دنیا مانند کسی هستم که همیشه در حال سفر و بیخانمانم؟
مرا برتو فرستادن این چنین مدحی
چنان بود که فرستی گلستان نسرین
هوش مصنوعی: مرا به وسیله این مدح و ستایش فرستادند، مانند این بود که تو گلستانی از نسرین را فرستاده باشی.
اگرچه در ثمین است شعر من، لیکن
چه قدر دارد در پیش بحر در ثمین
هوش مصنوعی: شعر من هرچند که زیبا و ارزشمند است، اما در مقابل عظمت و وسعت دریا خیلی ناچیز به نظر میرسد.
مدیح ذات تو هم کار طبع عالی توست
بدیهه های تو کوتا من آن کنم تضمین
هوش مصنوعی: ستایش ذات تو ناشی از خلاقیت برتر توست. من نیز در صورتی که بخواهم، میتوانم اشعاری را به صورت بداهه و کوتاه برای تو بگویم.
نهاد پاک تو در خاک طینت آدم
نهاده بود ز روز ازل سپهر دفین
هوش مصنوعی: روح پاک تو در خاک و مادهی آدمی قرار داده شده است. این موضوع از آغاز آفرینش و از زمان دور در وجود تو نهفته است.
اگر نخوردی از بخل تیشه هرگز کان
وگر نداشتی از موج روی دریاچین
هوش مصنوعی: اگر از بخل و خودخواهی چیزی به دست نیاوری، هیچگاه به آن نخواهی رسید و اگر هم از زیبایی و جذابیت دریاچین بهرهمند نباشی، نخواهی توانست از مواهب آن استفاده کنی.
کنون که قحط کرم شد تو را برون آورد
بلی دفین بود از بهر روزهای چنین
هوش مصنوعی: اکنون که خشکی و کمبود فراگیر شده، تو را به یاد آوردهاند. آری، این خوبی و استعداد تو برای روزهای چنین به زمین پنهان شده بود.
به بحر و کان دل و دست تو کزدمی نسبت
ایا به جیب دلت بحر و کان دو خاک نشین
هوش مصنوعی: به دریا و وجود تو دست و دل سپردهام، آیا به دلت نگاه کنم؟ در حالی که دریای وجودت فقط برای دو خاکنشین است.
به مشک خط تو تشبیه چون کنم نافه
که در میانه ایشان تفاوتی یست مبین
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم خط تو را به مشک تشبیه کنم وقتی که در میان آنها تفاوت واضحی وجود دارد؟
زمشک خامه ی تو پر شود دماغ خرد
بپوست آر و در مغز بوی نافه چین
هوش مصنوعی: عطر مشکی که از قلم تو میآید، آب و هوای دماغ را پر میکند و در دل و مغز به بوی خوشی مشابه عطر گل نافه میماند.
تویی فرید زمانه زردان مثلث
زمین سترون گردید و آسمان عنین
هوش مصنوعی: تو در زمانهای بینظیری، مانند مثلثی در دنیایی بیبرکت و آسمانی نازا هستی.
سپهر پیر که برحسب گفته ی حکما
پدر بود همه را خواه شاد و خواه حزین
هوش مصنوعی: آسمان قدیمی که بر اساس نظر دانشمندان، منبع و پدر همه چیز است، بر زندگی همه افراد تأثیر میگذارد، چه آنها شاد باشند و چه غمگین.
چو شعر تضمین فرزند عاریت داند
به جز تو هرکه بود زاده شهور و سنین
هوش مصنوعی: وقتی که شعر به فرزند قرضی او معروف باشد، کسی جز تو نمیداند که چه کسی در این دنیای پر مشغله و زمانهها به دنیا آمده است.
همیشه تا که امنیان عالم یاری
به خاک پای امنیان خود خورند ثمین
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که افراد برخوردار از امنیت در دنیا، به خدمت و کمک افراد امن و محافظتشده بپردازند، ارزش و گرانبهایی وجود خواهد داشت.
به خاک پای تو سوگند آسمان بادا
تو هرکجا که نهی پای او نهاده جبین
هوش مصنوعی: به خاک پای تو قسم میخورم که آسمان باشد، هر جایی که قدم بگذاری، پیشانی من به زمین میافتد.
همیشه تا که روانی یست بر عقول فنا
بقای عمر تو بادا تو هم بگو آمین
هوش مصنوعی: تا زمانی که عقلها دچار زوال و نابودی هستند، عمر تو نیز پایدار باشد. تو هم چنین دعا کن که این بقا ادامه یابد.