گنجور

شمارهٔ ۱۳

زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون
کنون برونم از خون پرست همچو درون
گرم برون چو درون پر زخون بود شاید
که عاشقان را یکسان بود درون و برون
حدیث از لب من بوی خون دل گیرد
از آن که دایم خون میخورم من از محزون
زبس که ریختم از دست هجر بر سر خاک
زبس که ساختم از دیدگان روان جیحون
گهی غریق درآبم گهی نهان در خاک
بسان لؤلوی شهوار و گوهر مکنون
اگر به یک کف آبم فلک گرفتی دست
پس از برای چه رخساره شستمی از خون
برای جامه و نان تا بچید بوسه زنم
بسان جامه ونان دست و پای مشتی دون
به سست پوشش من داغ های رنگارنگ
به سست روزی من دردهای گوناگون
چو من به ماتم ارباب علم جامه خویش
سیه کنم که سیه باد جامه گردون
زمن که کاش نباشم جزین که موزونم
چه جرم دید، ندانم سپهر ناموزون
فلک چه خواهد کز ماتمم برون آرد
لباس را کند از اشک در برم گلگون
دلا خموش مده جرم خویش را نسبت
گهی به چرخ خمیده گهی به بخت نگون
فلک چو ما را مرا زان گزد که من بر خویش
ز مدح شاه شهیدان نمی دمم افسون
شهی که هر سحر از شرم رای انور او
گرفته پنجه ی خورشید دامن گردون
اگر اشاره نماید به خط ابیض صبح
قدر به نبندد دست تصرف گردون
وگر اراده نمایی قضا در آویزد
محیط مهر فلک را زدرگه تونگون
به وقت صبح چو در بحر فکر غوطه خورم
زیمن مدح تو که اندیشه را بود میمون
چنان که بهر طوافت ملک زعرش آمد
به طوف خاطرم آید ز آسمان مضمون
ضمیر من که سیه تر زچاه بیژن بود
به آفتاب عطا میکند ضیا اکنون
مرا چه باک ز تاریکی لحد، دیگر
که با ضمیری زین گونه می شوم مدفون
به اختیار جدا نیستم ز خاک درت
که داردم فلک دون به دست غم مرهون
همین توقع دارم که همچو خاک درت
گذر کند ز سرشک روان من جیحون
به پارهای دل خون فشان من نگری
که رقعه هاست با خلاص دوستی مشحون

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون
کنون برونم از خون پرست همچو درون
هوش مصنوعی: به قدری از چشمانم اشک ریختم که اکنون از دل پر از غم و درد، مانند چیزی که درون من است، بیرون می‌زنم.
گرم برون چو درون پر زخون بود شاید
که عاشقان را یکسان بود درون و برون
هوش مصنوعی: اگرچه ظاهر آدم‌ها ممکن است زیبا و گرم باشد، اما اگر درونشان پر از درد و رنج باشد، شاید برای عاشقان این مهم نباشد که ظاهر و باطن چه تفاوتی دارد.
حدیث از لب من بوی خون دل گیرد
از آن که دایم خون میخورم من از محزون
هوش مصنوعی: سخنان من بوی غم و اندوه می‌دهد، چون همواره در دل خود درد و رنج دارم.
زبس که ریختم از دست هجر بر سر خاک
زبس که ساختم از دیدگان روان جیحون
هوش مصنوعی: چنان از عذاب دوری بر سر خاک ریختم که گویی مرگ و زندگی را زیر چشمانم جاری کرده‌ام.
گهی غریق درآبم گهی نهان در خاک
بسان لؤلوی شهوار و گوهر مکنون
هوش مصنوعی: گاهی در آب غرق می‌شوم و گاهی در خاک پنهان می‌شوم، مانند مروارید در دریا و گوهر پنهان.
اگر به یک کف آبم فلک گرفتی دست
پس از برای چه رخساره شستمی از خون
هوش مصنوعی: اگر به مقدار کمی آب، آسمان دست یازد، پس چرا صورت خود را از خون می‌شویی؟
برای جامه و نان تا بچید بوسه زنم
بسان جامه ونان دست و پای مشتی دون
هوش مصنوعی: برای تهیه لباس و نان، مانند لباس و نان، دست و پای افرادی که بی‌اخلاق و پست هستند را می‌بوسم.
به سست پوشش من داغ های رنگارنگ
به سست روزی من دردهای گوناگون
هوش مصنوعی: به لباس نازک و کم‌دوام من، نشانه‌های مختلفی وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی دردها و مشکلات متعدد زندگی‌ام هستند.
چو من به ماتم ارباب علم جامه خویش
سیه کنم که سیه باد جامه گردون
هوش مصنوعی: وقتی من به خاطر مرگ استاد علم، لباس سیاه می‌پوشم، چون آسمان هم باید غمگین و تیره باشد.
زمن که کاش نباشم جزین که موزونم
چه جرم دید، ندانم سپهر ناموزون
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه خطایی مرتکب شده‌ام که این‌گونه از من دوری می‌کنی، اما می‌دانم که زندگی به شکلی ناموزون و بی‌نظم پیش می‌رود.
فلک چه خواهد کز ماتمم برون آرد
لباس را کند از اشک در برم گلگون
هوش مصنوعی: آسمان چه کار می‌تواند بکند که من از غم و اندوهم بیرون بیایم؟ آیا می‌تواند لباس من را از اشک‌هایم رنگین کند؟
دلا خموش مده جرم خویش را نسبت
گهی به چرخ خمیده گهی به بخت نگون
هوش مصنوعی: ای دل، سکوت کن و گناه خود را به گردن دیگران نینداز، گاهی تقصیر را به گردن تقدیر می‌گذاری و گاهی به شانس خود، اما باید خود را مسئول بدانی.
فلک چو ما را مرا زان گزد که من بر خویش
ز مدح شاه شهیدان نمی دمم افسون
هوش مصنوعی: اگر آسمان بر ما سخت بگیرد و ما را آزارد دهد، من به خاطر ستایش شاه شهیدان، خود را فریب نخواهم داد.
شهی که هر سحر از شرم رای انور او
گرفته پنجه ی خورشید دامن گردون
هوش مصنوعی: پادشاهی که هر صبح در آفتاب زیبایی چهره‌اش، خورشید از شرم به زمین می‌افتد و دامن آسمان را می‌گیرد.
اگر اشاره نماید به خط ابیض صبح
قدر به نبندد دست تصرف گردون
هوش مصنوعی: اگر صبح با نوری خاص و زیبا نمایان شود، دیگر هیچ قدرتی نمی‌تواند بر آن تأثیر بگذارد و آن را تغییر دهد.
وگر اراده نمایی قضا در آویزد
محیط مهر فلک را زدرگه تونگون
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، سرنوشت به تو توجه می‌کند و مدار عشق آسمان از درگاه تو دور نخواهد شد.
به وقت صبح چو در بحر فکر غوطه خورم
زیمن مدح تو که اندیشه را بود میمون
هوش مصنوعی: در صبح زمانی که در دریاچه افکارم غرق می‌شوم، به یاد تو که تفکر را زیبا می‌کند، اشعاری می‌سرایم.
چنان که بهر طوافت ملک زعرش آمد
به طوف خاطرم آید ز آسمان مضمون
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که برای گردش در ملک اعلی، به منظور تجلی و ظهور، در دل من یاد و خاطره‌ای از آسمان و معانی آن به وجود می‌آید.
ضمیر من که سیه تر زچاه بیژن بود
به آفتاب عطا میکند ضیا اکنون
هوش مصنوعی: ضمیر من که تیره‌تر از چاه بیژن است، اکنون به آفتاب، روشنی و نور می‌بخشد.
مرا چه باک ز تاریکی لحد، دیگر
که با ضمیری زین گونه می شوم مدفون
هوش مصنوعی: من از تاریکی قبر نمی‌ترسم، چون دیگر با چنین ذهن و اندیشه‌ای در آنجا دفن می‌شوم.
به اختیار جدا نیستم ز خاک درت
که داردم فلک دون به دست غم مرهون
هوش مصنوعی: من به اختیار خودم از خاک درت جدا نیستم، چون در دست غم، تقدیرم به دست فلک پایین است.
همین توقع دارم که همچو خاک درت
گذر کند ز سرشک روان من جیحون
هوش مصنوعی: من انتظار دارم که اشک‌های من همچون رودخانه‌ای که از خاک عبور می‌کند، از رنج و حسرت من بگذرد.
به پارهای دل خون فشان من نگری
که رقعه هاست با خلاص دوستی مشحون
هوش مصنوعی: به گوشه‌ای از دل که پر از غم است و خون می‌ریزد نگاهی بینداز؛ آنجا که یادداشت‌هایی از عشق و دوستی بر آن نوشته شده است.