شمارهٔ ۱۲
زهی ز غیرت ابروت دلشکسته هلال
ز روی خوب تو خورشید را رسیده زوال
چه فتنه ی که زرشک چو طوق زنجیر است
به گاه جلوه درپای حوریان خلخال
زشرم چشم تو نزدیک شد بدان کاید
بسان عقرب بی چشم در وجود غزال
برای آن که مبادا بخون بیالاید
چو در دلم گذری بر میان زدی خلخال
غلط نمودم گویا سفر داری
به سوی روضه دریا دل ستوده خصال
شهنشی که ز حفظش سپند بر آتش
کند قرار چو بر عارض نکویان خال
به وقت قهر بدریا درافکند آتش
به گاه حلم نگهدارد آب در غربال
بشکر آنکه ببحر کفش فتاد ز بحر
همیشه کلکش در سجده بود چون انذال
خراج حلم و رابست از نخست جدا
قراض های زر و سیم بر میان خیال
چنین که جودش رسم سوال را برداشت
به روز حشر عجب گرز کس کنند سوال
چه طبع خواهد تا وصف حلم او گوید
چه پشه خواهد تا کوه را شود حمال
خدایگانا با آن که طبع ساحر من
نفوس ناطقه را میکند زحیرت لال
گه کتاب مدحت ز پرتو معنی
شود گداخته اندر کفم قلم چون نال
چو غوطه دادم در بحر فکر خود را دوش
بدان خیال که کردم تو را مدیح سگال
قلم به بانگ بلند صریر با من گفت
که ای صواب تصور نموده امر محال
مرا زبان دود از مدح او چنین عاجز
ترا زبانی وانگاه مدح اوست خیال
همیشه چون که ندانند جهل را چون علم
همیشه تا که شناسند نقص را زکمال
عدوی جاه ترا نطفه خون خور او به صلب
بدان صفت که در ارحام مادران اطفال
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی ز غیرت ابروت دلشکسته هلال
ز روی خوب تو خورشید را رسیده زوال
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت ابروی تو باعث شده که دلها شکسته شود، همانطور که هلال ماه تحت تأثیر زیبایی چهرهات به زوال میرسد و از درخشش خورشید کاسته میشود.
چه فتنه ی که زرشک چو طوق زنجیر است
به گاه جلوه درپای حوریان خلخال
هوش مصنوعی: گل زرشک مانند زنجیری است که در دستان حوریان میدرخشد و زیباییاش توجه را جلب میکند. این زیبایی و جلا توجه را به خود معطوف کرده و به نوعی فتنه و جذابیت ایجاد کرده است.
زشرم چشم تو نزدیک شد بدان کاید
بسان عقرب بی چشم در وجود غزال
هوش مصنوعی: چشم تو آنقدر زیبا و جذاب است که حتی عقرب هم که بدون چشم است، در برابر وجود تو و زیبایی غزالی که در مقابلش است، شرمنده میشود.
برای آن که مبادا بخون بیالاید
چو در دلم گذری بر میان زدی خلخال
هوش مصنوعی: برای اینکه خون به دل من نیاید، زمانی که تو با عبور از میان دل من، خلخالی را به صدا درآوردی.
غلط نمودم گویا سفر داری
به سوی روضه دریا دل ستوده خصال
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من اشتباه کردم، چون به نظر میرسد که تو در حال رفتن به مکانی هستی که جایگاه افراد بزرگ و با فضیلت است.
شهنشی که ز حفظش سپند بر آتش
کند قرار چو بر عارض نکویان خال
هوش مصنوعی: شاهی که با حفظ امنیتش، سپند را بر آتش قرار میدهد، همچون زنی زیبا با خالی بر چهرهاش است.
به وقت قهر بدریا درافکند آتش
به گاه حلم نگهدارد آب در غربال
هوش مصنوعی: وقتی در عصبانیتم میتوانم آتش به دریا بیندازم، اما در زمان آرامش و صبر، آب را در غربال نگه میدارم.
بشکر آنکه ببحر کفش فتاد ز بحر
همیشه کلکش در سجده بود چون انذال
هوش مصنوعی: سپاسگزاری میکنم از آنکه در دریای مشکلات، کفش من در آب افتاد؛ زیرا همیشه دست من در حال سجده به شکرانه است، مانند آبروی انسانهای فقر و نیاز.
خراج حلم و رابست از نخست جدا
قراض های زر و سیم بر میان خیال
هوش مصنوعی: بخشی از دارایی و ثروت به دست آمده از صبر و بردباری، جدا از زرق و برق و زیباییهای ظاهری، در دل خیال و آرزوها قرار دارد.
چنین که جودش رسم سوال را برداشت
به روز حشر عجب گرز کس کنند سوال
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که آنقدر بخشندگی و نوعدوستی او را در روز قیامت ستایش خواهند کرد که ممکن است هیچکس جرأت نپرسیدن نداشته باشد.
چه طبع خواهد تا وصف حلم او گوید
چه پشه خواهد تا کوه را شود حمال
هوش مصنوعی: چه روحی میتواند صفت بردباری او را توصیف کند؟ چه موجود کوچک و ناتوانی میتواند بار سنگین کوه را به دوش بکشد؟
خدایگانا با آن که طبع ساحر من
نفوس ناطقه را میکند زحیرت لال
هوش مصنوعی: خداوندگار، با وجود اینکه قدرت سحر و جاذبهی بینظیری دارم، باز هم از شگفتی و حیرت در برابر اندیشههای عمیق و سخنان گوهرین دیگران به حواسپرتی دچار میشوم.
گه کتاب مدحت ز پرتو معنی
شود گداخته اندر کفم قلم چون نال
هوش مصنوعی: گاهی اوقات که از نور معنا کتابی در ستایش کسی مینویسم، قلمم در دستانم میسوزد و به مانند نالهای فرومیآید.
چو غوطه دادم در بحر فکر خود را دوش
بدان خیال که کردم تو را مدیح سگال
هوش مصنوعی: شب گذشته در دنیای تفکراتم غرق شدم و به یاد آن خیالی افتادم که در آن تو را ستایش میکردم.
قلم به بانگ بلند صریر با من گفت
که ای صواب تصور نموده امر محال
هوش مصنوعی: قلم به صدای بلند به من گفت که ای درستاندیش، تصور کردن کار غیرممکن، اشتباه است.
مرا زبان دود از مدح او چنین عاجز
ترا زبانی وانگاه مدح اوست خیال
هوش مصنوعی: زبان من از ستایش او ناتوان است و نمیتواند به خوبی وصفش کند، اما در عوض، ذهنم پر از خیال و تصور دربارهی اوست.
همیشه چون که ندانند جهل را چون علم
همیشه تا که شناسند نقص را زکمال
هوش مصنوعی: هرگاه انسانها ندانند، جهل به مانند دانش باقی میماند، تا زمانی که نقص را بشناسند و بر کمال واقف شوند.
عدوی جاه ترا نطفه خون خور او به صلب
بدان صفت که در ارحام مادران اطفال
هوش مصنوعی: دشمن تو را در حالتی میخواهد که در رحم مادران، جنینهایی با همان ویژگیها و مشخصات شکل بگیرند.