گنجور

بخش ۳۵ - فی مناجاته

کوه آتش می‌بینیم زده دریک نفس، یا فریادرسی، یا رفتم ای فریادرس!

بقعر دریا رسیدم بیک نفس، یا تو گوی که برای! یا نه دیگر نیست کس نفس را فرا نیافته از پیش و پس، و آن نفس نیست گشته و بس وله

سفن الوجه التی! بصرتم
فی الهوی غرقها بحر الوجود
وطف العارف مرتاحاً علی
لوح ما عاینه موج الشهود

٭٭٭٭

تحیرت فیک خذ بیدی
یا دلیلاً لمن تحیر فیکا

٭٭٭٭

نادیت فی بحر الهوی
من اخذ به بید الغریق

شیخ الاسلام گفت: سبحان اللّه! نه جهانی بود پرحیز و پرمکس و آن همه نیست شد در یک نفس. عارف در مقام بداشته، و بروز و زمان افتاده، این جوانمرد ار سخن گوید مسرف گردد، وار خاموش ایستد مشرک گردد. و ارشاد بود مدعی بود، و اگر بگردد منافق گردد، وار نیارد در تفرقت افتد، و ارشاد بود، از خود نشان دهد.

وار ازو گوید بفردانیت در اشارت مشترک گردد. وار بصفوت سخن گوید با بطال آب و گل معطل گردد، وار نشان و واسطه رد کند، ملحد و جاحد گردد و ار در واسطه بندد، اصل را منکر گردد وار واسطه رد کند، زندیق گردد.

وار راز دهد مدعی گردد، وار خاموش ایستد ناشی گردد «وار بگرید منافق گردد» و اگر بخندد و از خود نشان دهد متفرق گردد، و اگر گام باز پس نهد محجوب گردد، و اگر گام فرا پیش نهد، در حیرت غرق گردد. پس عافیت او در آنست: کی بس نبود، و از آنست کی نمی‌بود. ار دعا کند گویند دعویست، وار خاموش نشیند گویند که غفلتست، چون کند کی گویند حقیقت است؟

شیخ الاسلام گفت: کی بواسحق ترازو گر گفته: که سهل محمد سهل گفته در مناجات خویش: الهی! ارت بشناسم حیران کنی، وارت نشناسم ویران کنی، وار قصد تو کنم، بر من تاوان کنی، وار باز گردم بیقرار کنی، درماندم در تو، هیچ ندانم که چون کنی؟

بوبکر کتانی ٭ گوید، کی حمزهٔ بغدادی گوید، که اللّه تعالی می‌گوید: واعرض عن الجاهلین و نفس جاهلترین جاهلانست، سزا تر آنست که از وی اعراض کنی.

بوحمزهٔ بغدادی جان می‌کند. شاگردان شهادت بر وی عرضه کردند، گفت: شناخته‌ام وقتی بوحمزه در بغداد از قرب اللّه چیزی می‌اندیشید، از خود غایب گشت، همچنان فرا رفت ایستاده، چون یا خویشتن آمد، خود را در میان بادیه زیر میل در دید.

شیخ الاسلام گفت: که این مه است از آن شیخ علی سقا. که در بادیه از قرب اللّه تعالی چیزی می‌اندیشید، از خود غایب گشت، چون باخود آمد، سیزده روز بگذشته بود ویرا گفتند: که از چه بجای آوردی که چندین روز بگذشت؟ که کسی نبود که ترا بگفتی. گفت: چون پیش ازان که غایب گشتم از ماه سیزده روز مانده بود، چون با خود آمدم ماه نو دیدم، دانستم که چندان گذشته بود.

و قال ابوحمزه: حب الفقراء شدید ولا یصبر علیه الا صدیق.

شیخ الاسلام گفت: که شیخ حمزه شکم گرسنه در بادیه رفتی می‌گفتی: که شکم سیر از معلوم است. و هو:

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کوه آتش می‌بینیم زده دریک نفس، یا فریادرسی، یا رفتم ای فریادرس!
هوش مصنوعی: کوه آتش را می‌بینیم که در یک لحظه به وجود آمده، مانند فریاد زدن یا درخواست کمک.
بقعر دریا رسیدم بیک نفس، یا تو گوی که برای! یا نه دیگر نیست کس نفس را فرا نیافته از پیش و پس، و آن نفس نیست گشته و بس وله
هوش مصنوعی: به عمق دریا رسیدم بی‌وقفه، یا بگو که چه کسی اینجا هست! یا دیگر هیچ کس نفسی را به خود نیاورده، از جلو و عقب، و آن نفس هم ناپدید شده و همین.
سفن الوجه التی! بصرتم
فی الهوی غرقها بحر الوجود
هوش مصنوعی: چهره‌ها و زیبایی‌هایی را که در عشق دیدم، در دریای وجود غرق شده‌اند.
وطف العارف مرتاحاً علی
لوح ما عاینه موج الشهود
هوش مصنوعی: عاشق آگاه با آرامش بر صفحه‌ای نشسته است که جلوه‌های حقیقت را مشاهده می‌کند.
تحیرت فیک خذ بیدی
یا دلیلاً لمن تحیر فیکا
هوش مصنوعی: ای دل، در حیرتی که در تو هست، دست مرا بگیر یا راهنمایی کن برای کسی که در این حیرت غرق شده است.
نادیت فی بحر الهوی
من اخذ به بید الغریق
هوش مصنوعی: تو در دریای عشق سرگردانی و تنها کسی که می‌تواند تو را نجات دهد، دست کسی است که در عمق دریا غرق شده است.
شیخ الاسلام گفت: سبحان اللّه! نه جهانی بود پرحیز و پرمکس و آن همه نیست شد در یک نفس. عارف در مقام بداشته، و بروز و زمان افتاده، این جوانمرد ار سخن گوید مسرف گردد، وار خاموش ایستد مشرک گردد. و ارشاد بود مدعی بود، و اگر بگردد منافق گردد، وار نیارد در تفرقت افتد، و ارشاد بود، از خود نشان دهد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام با تعجب گفت: سبحان الله! جهانی که پر از پرهیزکاری و زهد بود، تنها در یک لحظه نابود شد. عارف در مقام خود قرار دارد و در زمان و مکان مشخصی قرار گرفته است. اگر این جوانمرد سخن بگوید، ممکن است به افراط گرایش پیدا کند و اگر سکوت کند، به شرک دچار می‌شود. او برای هدایت دیگران تلاش می‌کند و اگر از این مسیر انحراف یابد، به نفاق می‌افتد. اگر در تفرقه بیفتد، باید از خود نشانه‌ای نشان دهد تا از آن حالت خارج شود.
وار ازو گوید بفردانیت در اشارت مشترک گردد. وار بصفوت سخن گوید با بطال آب و گل معطل گردد، وار نشان و واسطه رد کند، ملحد و جاحد گردد و ار در واسطه بندد، اصل را منکر گردد وار واسطه رد کند، زندیق گردد.
هوش مصنوعی: اگر از فردیت خود به طور صحیح صحبت کند، به نقطه مشترکی خواهد رسید. اگر با بی‌هوده‌گویی در مورد مسائل عادی سخن بگوید، وقت و استعداد خود را هدر می‌دهد. اگر نشانه‌ها و واسطه‌ها را نادیده بگیرد، به کفر و انکار خواهد رسید و اگر به واسطه‌ها وابسته باشد، اصل را انکار خواهد کرد و در این صورت به فردی مرتد تبدیل می‌شود.
وار راز دهد مدعی گردد، وار خاموش ایستد ناشی گردد «وار بگرید منافق گردد» و اگر بخندد و از خود نشان دهد متفرق گردد، و اگر گام باز پس نهد محجوب گردد، و اگر گام فرا پیش نهد، در حیرت غرق گردد. پس عافیت او در آنست: کی بس نبود، و از آنست کی نمی‌بود. ار دعا کند گویند دعویست، وار خاموش نشیند گویند که غفلتست، چون کند کی گویند حقیقت است؟
هوش مصنوعی: اگر کسی راز را فاش کند، به یک مدعی تبدیل می‌شود؛ اگر سکوت کند، به نظر خام است. اگر در این حال گریه کند، می‌شود منافق و اگر بخندد و خود را نشان دهد، نتیجه‌اش پراکندگی است. اگر قدمی عقب بر دارد، به نوعی پنهان می‌شود و اگر قدمی جلو بگذارد، در حیرت فرو می‌رود. در واقع، آرامش او در این است که نه چیزی کم دارد و نه چیزی بیش از حد. اگر دعا کند، می‌گویند فقط ادعا کرده و اگر سکوت کند، به غفلت متهم می‌شود. پس چه زمانی می‌توان گفت که سخن او حقیقت دارد؟
شیخ الاسلام گفت: کی بواسحق ترازو گر گفته: که سهل محمد سهل گفته در مناجات خویش: الهی! ارت بشناسم حیران کنی، وارت نشناسم ویران کنی، وار قصد تو کنم، بر من تاوان کنی، وار باز گردم بیقرار کنی، درماندم در تو، هیچ ندانم که چون کنی؟
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: بواسحق در مورد چیزی که سهل محمد در دعاهایش گفته است، بیان کرد که خداوند را می‌شناسد و حیرت‌زده می‌شود، یا شاید نشناسد و ویران شود. اگر بخواهد به سوی خداوند برود، ممکن است عذابی ببیند و اگر دوباره بازگردد، بی‌قراری اش بیشتر شود. او در این حالت درمانده و حیران است و نمی‌داند خداوند چگونه با او رفتار خواهد کرد.
بوبکر کتانی ٭ گوید، کی حمزهٔ بغدادی گوید، که اللّه تعالی می‌گوید: واعرض عن الجاهلین و نفس جاهلترین جاهلانست، سزا تر آنست که از وی اعراض کنی.
هوش مصنوعی: بوبکر کتانی می‌گوید که حمزه بغدادی نقل می‌کند که خداوند می‌فرماید: از نادانان دوری کن و بدتر از همه نادانان، خود نادان‌ترین است، بنابراین بهتر است که از او چشم‌پوشی کنی.
بوحمزهٔ بغدادی جان می‌کند. شاگردان شهادت بر وی عرضه کردند، گفت: شناخته‌ام وقتی بوحمزه در بغداد از قرب اللّه چیزی می‌اندیشید، از خود غایب گشت، همچنان فرا رفت ایستاده، چون یا خویشتن آمد، خود را در میان بادیه زیر میل در دید.
هوش مصنوعی: بوحمزه بغدادی در حال احتضار است. شاگردانش نزد او آمده‌اند و شهادت می‌دهند که او هنگام تفکر درباره قرب الهی، کاملاً غرق در تفکر می‌شود و از خود بی‌خود می‌گردد. او به حالت ایستاده باقی می‌ماند و وقتی به خود می‌آید، خود را در بیابانی می‌بیند که زیر درختی قرار دارد.
شیخ الاسلام گفت: که این مه است از آن شیخ علی سقا. که در بادیه از قرب اللّه تعالی چیزی می‌اندیشید، از خود غایب گشت، چون باخود آمد، سیزده روز بگذشته بود ویرا گفتند: که از چه بجای آوردی که چندین روز بگذشت؟ که کسی نبود که ترا بگفتی. گفت: چون پیش ازان که غایب گشتم از ماه سیزده روز مانده بود، چون با خود آمدم ماه نو دیدم، دانستم که چندان گذشته بود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: این ماجرا از شیخ علی سقاست. او در بیابان مشغول تفکر در مورد نزدیک شدن به خدا بود و به نوعی از خود بی‌خود شد. وقتی به خود آمد، متوجه شد که سیزده روز گذشته است. دیگران از او پرسیدند که چرا این همه زمان غایب بوده است، و این که هیچ‌کس نبود که به او بگوید. او توضیح داد که قبل از اینکه غایب شود، هنوز سیزده روز به پایان ماه مانده بود و وقتی به خود برگشت، ماه نو را دید و فهمید که زمان زیادی گذشته است.
و قال ابوحمزه: حب الفقراء شدید ولا یصبر علیه الا صدیق.
هوش مصنوعی: ابوحمزه می‌گوید: عشق به فقرا عمیق است و تنها یک دوست واقعی قادر به تحمل آن است.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ حمزه شکم گرسنه در بادیه رفتی می‌گفتی: که شکم سیر از معلوم است. و هو:
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که شیخ حمزه در بیابان با شکم گرسنه به سفر رفت و می‌گفت: شکم سیر بر همه چیز واضح و معلوم است.