گنجور

بخش ۳ - و من طبقه الاولی من آخر ذوالنون المصری

از طبقهٔ اول متأخرتر و بتصوف معروف‌تر. شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی نام وی ثوبان بن ابراهیم است کنیت وی ابوالفیض و ذوالنون لقب و نیز گفتند: کی نام وی فیض بن ابراهیم بود الاخمیمی مولی القریش. پدر وی مولی قریش بوده نوبی و ذوالنون بمر بوده، به اخمیم مصر. آنجا که گور شافعیست رحمها اللّه. شاگرد مالک انس بوده، و مذهب وی داشته، و موطا از وی سماع داشت، وقفه خوانده شود، و پیروی اسرافیل بود بمغرب.

و گفتند: نام وی ذوالنون بن احمد، و گفتند: کی کنیت وی ابوالفیاض بوده و نام الفیض، و پیشینه قول درست تراست. و وی سید بوده امام در وقت خود، بیگانهٔ روزگار، و سر این طایفه، و همه اضافت و نسبت با او کنند، و بازو گردد و مقبول بر همه زبانها. و ویرا برادران بوده یکی اسرافیل و دیگر الیسع. و نیز گفتند کی ذوالکفل. ارنه خود سه بودند، و گفتند چهار بودند: ذوالنون و ذوالکفل و عبدالخالق و عبدالباری. و ذوالکفل اخوذوالنون، روی عنه حکایات فی المعاملات و غیره، یقال اسمه میمون و ذوالکفل لقب.

و پیش از وی مشایخ بودند، لکن او پیشین کس ایذ، کی اشارت باعبارت آورد درین طریق. و ازین طریق سخن گفت و بسط کرد ذوالنون مصری بود و اول کس که صوفی خواندند بوهاشم بود. و اول خانقاه صوفیان خانقاه رمله بود. و چون جنید پدید آمد در دیگر طبقه این علم را ترتیب نهاد و بسط کرد و کتب ساخت. و چون شبلی٭ پدید آمد در سه دیگر طبقه این علم باسر منبر برد و آشکارا کرد کی جنید گفت: کی ما این علم در سردابها و خانها می‌گفتیم نهان. شبلی آمد آنرا باسر منبر برد و بر خلق بوغست بشنیع.

توفی ذوالنون فی ذی القعده سنه خمس و اربعین، و یقال سنه ثمان‌ و اربعین و مأتین فی سنة التی مات فیها ابوتراب النخشبی٭

شیخ الاسلام گفت عظم اللّه کرامته: کی اسمعیل دباس جیرفتی فرامن گفت کی شیخ ابا عبدالرحمن سلمی گفت، کی شیخ بوعلی سیروانی٭ گفت حافظ امام اهل السنه بی‌منازع چون احمد حنبل بود در روزگار خود، کی شیخ بوطالب غالب مصری حافظ اخمیمی گفت، کی بود جانهٔ مصری گفت که ذوالنون مصری گفت: شیخ الاسلام گفت کی این اسناد دراز است لیکن نیکوست امامان بر امامان گوئی. اسناد از حکایت نیکوتر است.

ذوالنون: گفت سه سفر کردم و سه علم آوردم کی خاص و عام بپذیرفت. بار دوم سفر کردم و علم آوردم کی خاص قبول کرد و عام قبول نکرد و سفر سه دیگر کردم علم آوردم، کی نه خاص پذیرفت و نه عام. فبقیت شریداً طریداً وحیداً

انشدنا الامام لابی الحسین النور٭

تعرف امری فانفردت بغربتی فصرت غریباً فی البریه اوحدا تسرمد امری فهو عنی مسرمد وفنیتنی عنی فصرت موحدا

انشد ایضاً لغیره

الطرقشتی نهج الحق منفرد
والسالکون سبیل الحق افراد
لایعرفونو لا یدری منازلهم
فهم علی مهل یمشون قصاد
والناس فی غفلة فمالهم قصدوا
فکلهم عن طریق الحق رقاد

شیخ الاسلام گفت نوراللّه قبرة: کی آن پیشینه علم کی وی گفت، علم توبت بود، کی آنرا خاص و عام قبول کنند. دیگر علم توکل و معاملت و محبت بود، کی خاص قبول کند، عام فرا آن نیازد. و سدیگر علم خصوصی و حقیقت بود، نه ببرگ خلق بود، نه بطاقت علم و عقل. خلق درنیافتند، ویرا مهجور کردند و برو خاشتند با انکار و راندن، تا آنکه کی از دنیا برفت در سنه خمس و اربعین و مأتین.

چون جنازهٔ وی بردند گلهٔ مرغان یعنی جوک بر سر جنازهٔ وی آمدند و پردرهم بافتند، چنانک همه خلق و زین، بسایهٔ خود بپوشیدند، کی کس از آن مرغان ندیده بود پیش از آن مگر از وی بر سر جنازهٔ مزنی شاگرد شافعی رحمهم اللّه.

پس ازان ذوالنون را قبول پدید آمد بغایت. دیگر روز بر گوروی نبشته یافتند چنانک بخط آدمیان نمانست کی: ذوالنون حبیب اللّه من الشوق قتیل اللّه. هرک آن نبشته بتراشیدندی باز آنرا همچنان نوشته یافتندی. و آن سفر پسینهٔ وی نه بپای بوده بود کی با او نه بقدم روند، کی بهم روند، انشدنا الامام للقائل

سألتک بل اوصیک ان مت فاکتبی
علی لوح قبری کان هذا تیما متیماً
لعل شیخاً عارفاً سنن الهوی
یمر علی قبر الغریب فسلما
الیس عجیباً انهن قتلتنی
واظهرن ظلماً فی هوای تظلما

انشدنا لبعضهم

انت حیواتی لی تلف
و فیک لی نعمة و فیک بلا
الحبیشفی الفتی و یسعده
صبراً علی احب جاراً و عدلا
لمتقتلونا وکم نحبکم
و یا عجبا لم نحب من قتلا

شیخ الاسلام گفت، اناراللّه برهانه و وسع علیه رضوانه: کی علوم انواع‌اند: اول علم توحیدست. دیگر علم فقه است و دین. سه دیگر عم وعظ. چهارم علم تعبیر. پنجم علم طب و ششم علم نجوم علم کلام. هشتم علم معاش. نهم علم حکمت. دهم علم حقیقت.

اما علم توحید حیواة است، و علم فقه داروست، و علم عظت غذاست و علم تعبیر ظن است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربتست، و علم کلام هلاکست، و علم معاش شغل عامهٔ خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت وجودست.

اما علم توحید علم دینست و آن سه وجهست: توحید الاخلاص بالکتاب و السنه. و توحید التجرید و هو علم الحیوة بتفرید الذکر و نسیان غیره و طلب تصحیح التوحید باسقاط الصفات، و الکلام فی الجواهر و الاعراض و الطینة و الجثة و الهیولی و هو علم الزنادقة الاولی.

علم دین دو قسم است: یکی از آن ظاهرست دیگر نهان و باطن. اما قسم ظاهر پنج نوعست:علم حکمتست و آن اصابت معرفة اللّه تعالی و منتهای آن، و وقوف بر نعمتهای وی شناختن معاذیر خلق. ددیگر علم حقیقت است و آن علم حیوتست علم خضر : وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا اما علم فقه را می‌گوید عز و جل: لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ کونو اربانیبین فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ. و آن نص قرآنست بامقتضأ آن با قیاس و آن نص است یا اجماع فراخست یا تنگ و قیاس برآن، یا آثار مجتهدان، آثار نیکو از مرد مرضی از سلف امین در عقدهٔ دین و دانا باختلاف و قادر در استنباط.

و اما علم وعظ را می‌گوید: فلولا کان من القرون الآیه. لولا ینهاهم الربانیون الآیه و لو ردوه، الآیه. و لو الی قومهم منذرین.

و علم وعظ: تهدید است بی‌تقنیظ و وعداست بی‌امن، و دلالتست بی‌معرفت زیادت و نقصان در ایام بروز بهی.

اما علم تعبیر می‌گوید: و قال للذی ظن اصل او ظنست و قیاس و خاطر، اما چون ببود حقیقتست آنرا می‌گوید: قد جعلها ری حقا. اما علم طب را می‌گوید: علم الانسان مالم یعلم، واصل او تجربتست و حیلت، و آن مباحست و نیکو و عفو است و شافعی گوید: العلم علمان علم الادیان و علم الابدان.

اما علم نجوم را می‌گوید: و بالنجم هم یهتدون و آن چهار قسمت: قسمی ازو واجبست و آن علم نشان گرفتنست و دلیل بر قبله و شانختن اوقات نماز. ددیگر قسمی ازو مستحبست و نیکو، و آن شناخت جهات و طرفست روندگانرا در بر و بحر، و آنرا میگوید عز ذکره: و هوالذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البر و البحر.

و قسم سیم مکروهست وآن علم طبایع است بکواکب و بروج. و چهارم قسم حرامست و آن علم احکامست بسیر کواکب، وآنچ از آن بابست آنرا قیاس نیست و آن علم زناذقه است

و اما علم کلام را می گوید عز و جل: وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَآئِهِمْ. وان یقولوا تسمع لقولهم الآیه. وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا و آن بگذاشتن نصهاء کتاب و سنت است و دست بعلم فلاسفه زدن است و از ظاهر با تکلف باطن شدن است، و از اجتهاد باستحسان عقول و هوای خود شدن است و دانستن آن جهل است و مخاطره، و سلامت در ترک آنست. و شافعی گوید: العلم بالکلام جهل، و الجهل بالکلام علم.

اما علم معاش را می‌گوید: یعلمون ظاهراً من الحیواة الدنیا الآیه: فاعرض عن من تولی عن ذکرنا الی قوله: ذلک مبلغم من العلم و آن علم کسبهاء است بدانش و رغبت میان عامهٔ خلق، کسبیست بعلم و کسبیست بحرص و آن علم عبارتست. شرح علم حقیقت جائی دیگر فرا گفته‌اید. ان شاء اللّه تعالی.

اما سهل تستری٭ گوید کی علم سه است: علم باللّه و بامراللّه و بایام اللّه. واصل اینست دیگر فرع. واولوالعلم و یعلمون، فعلموا، فعلم. علم باللّه للعلماءِ العارفین و هو بالوجود. و علمناه من لدنا علماً او که. این داند عارفست و این بوجود یابد و بامره للعلما المتعلمین و هو با لوسایط. و لو ردوه. قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون فسئلوا اهل الذکر و او که این داند فقیه اوست و این به پیغامبر یاوند.

و علم بایام اللّه للعلما الحکماء و هو بالبصایر و ذکره بایام اللّه. قل للذین آمنو یغفر والذین لایرجون ایام اللّه. و تلک الایام فاذکروا آلاء اللّه. ساریکم آیاته سنریهم آیاتنا و او که این داند حکیم است. و این بوسایل یاوند و ما یعقلها الا العالمون. و این هر سه بهم نشود کس را تمام علم باللّه و بامرت و بایامه، مگر پیغامبر مرسل را، یاربانی صدیق را. وانشدنا شیخ الاسلام لنفسه:

الوجد بعد وجود الحق بهتان
واذکر دون جحود الذکر نسیان
قد کان عجبکم علمی فاظهر کم
علمی بان علومی فیک حسبان

شیخ الاسلام گفت: کی ذوالنون مصری در زندان بود با احمد حنبل در آن وقت فتنهٔ مخلوق گفتن. یکروز چون شب آمد دست فرا کرد و غل و بند بیک سو نهاد، و رفت فرا احمد گفت می‌آئی؟گفت نه کی من در حبس سلطانم. کی احمد فرا می‌بود ذوالنون رفت از بغداد، و نماز بامداد بمصر کرد و روی باز کرد و گفت: احمد را دعا کنیت.

ذوالنون گفت: ما اعزاللّه عبدابعز اعزله من یدله علی ذل نفسه. و هم گفت گستن و پیوستن، آخر نه گستن و نه پیوستن. و یوسف حسین رازی گوید: که از وی جدا شدم ویرا گفتم: کی مرا وصیت کن! گفت تن از رنج خلق دریغ مدار! و تا توان دل خود از اللّه خالی مدار! و فرمان اللّه را گرامی دار! تا او ترا گرامی دارد. انشدنا لنفسه:

و کیف یحکی وصل اثنین
همان فی الاصل واحد
من قسم الواحد جهلاً
فهو بالواحد جاحد

آنچ از وی درست، چون توان یافت؟

آنک برحق بیشی جست، بکوئی شتافت

آنک درطلب می‌‌آویزد، از قبضه می‌گریزد

وآنچ ازبوده می‌گریزد،برخون خودمی‌خیزد

چه جویم چیزی که بیش ازمنست ٭ و بتو پیوستن از دیگر گسستن است

و ترا یافتن خود را گم کردن است ٭ و بتو رسیدن، خود را بفنا سپردن است

هر چه جز حق ‌می‌بیند، محجوبست ٭ و هر چه بجستن توان یافت، با جوینده منسوبست ٭ ضعف الطالب والمطلوب.

از روز در قعر چاه نتوان گریخت ٭ دیگر بیننده خاک بر سر خود بیخت.

الهی! مگر خویشتن جویم ٭ کی در ملکوت تو من کم از تار مویم

چراغ باید که روز جویم ٭ من این بیهوده تا کی گویم

به نیست هست یافتن محال است ٭ و ناشناخته جوینده بر خود و بالست

بدوگانگی یگانگی جستن گوری است ٭ بسته مانده در راه طلب ثنویست.

هر چه جز یکی همه هم‌اند ٭ هست یکیست و دیگر از نیست کم اند.

سبحان اللّه! هر چه می‌شناختم نبود، و هر چه بود نشناختم ٭ امروز من آن شناخت پنداشته را بآب انداختم

هر چه بمن بود، آن من بودم ٭ امروز گرفتم کی نبودم.

پس نه قطعست و نه وصلست، و نه زیانست و نه سود ٭ دانش و کوشش ما، در آتش سبق حکم پیمود.

بایسته را نور آمد و نابایسته رادود ٭ نه نزدیک ونه دور نه دیرست و نه زود است. اولیت حق بهیچ حادث بنیالود.

شیخ الاسلام گفت: کی ذوالنون را گفتند: که مرید کیست؟ و مراد کیست؟ گفت: المرید یطلب والمراد یهرب. شیخ الاسلام گفت: مرید می‌طلبد و بازو صدهزار نیاز، و مراد می‌گریزد و با او صدهزار نیار. و گفت: پیشین کسی که موی در پای من مالید، احمد حبشی بود، که وقتی بسر بازار پیلوران در سرای در ربض فرا من رسید بابوسعید معلم کی بنزدیک تربت شیخ ابواسحق شهریار در گورست بپارس. القصه الی آخرها ایشان با یکدیگر در مناظره بودند، کی مریدمه یا مراد؟چون فرا من رسیدند گفتند. آنکه حاکم آمد من گفتم: لامرید و لا مراد و لا خبر و لا استخبار و لاحدو لارسم و هوالکل بالکل آن بوسعید مرقعی داشت سپید بینداخت و بانگی چند بکر دو رفت، و حبشی در پای من افتاده و موی سپید در پای من می‌مالید، الحکایه.

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی ذوالنون سیاح بوده، بر اطراف نیل میگشتی، و می‌گوید: روزی می‌رفتم جوانی دیدم شور بود در وی. گفتم: از کجائی ای غریب! مرا گفت: غریب بود کسی کی باو موانست دارد؟ بانگ از من برآمد بیافتادم و از هوش بشدم. چون باز بهوش آمدم مرا گفت. چه شدی؟ گفتم: دارو با درد موافق آمد.

شیخ الاسلام گفت کرم اللّه وجهة: کی خستهٔ او پیدا بود. کسی که او را دیده بود هر کجا که آرام یابد دشمن آرام شود. کی او در وطن غریبان است و مایهٔ مفلسان است، و همراه یگانگان است مایهٔ مفلسان است، و همراه یگانگان است. وقتی که با کسی! بضاعت تو بدست او بود، و درد تو با داوری وی موافق بود، دامن او در واخ دار!

انشدنا لنفسه

غربتی فیک غربة الغربة
لافرح دونکم و لا کربه
انت مقامی، و انت مغتر بی
قد طاب فیک المقام والغربه

انشدنا ایضاً لنفسه

غربة العالمین غربة جسم
غربتی فیک، غربة الروح

الا بیات و ایضاً له

الدار آهلة و انت غریب
اعجب بذلک ان ذالعجیب
کیف السبیل الی الایاب و انت
فی دار المقالة مابرحت غریب

عباد منقری گوید: کی عیسی ، وقتی در دشتت می‌رفت شب درآمد، و باران در استاد، و عیسی بود می‌گشت. ویرا روا نبودی که شبان روزی یک جائی مقام کردی، و پیوسته می‌رفتی با یک جامهٔ مرقع، سر برهنه و پای برهنه عیسی خواست که آن شب در پوشش شود از باران، که سخت می‌آمد. از دور خیمهٔ دید سیاه روی با آنجا کرد. چون نزدیک آمد، در آن خیمه زنی بود تنها، وی برگذشت، روی نهاد و بر کوه رفت، درکن از آن کوه، پای وی در نرمی آمد، بنگریست شیری بود بیرون آمد ازان کن. گفت: الهی! خلق را همه وطن، و سباع راماوی و وطن بود، مراماوی و وطن نبود. جبرئیل آمد گفت: اللّه سلام می‌رساند و می‌گوید: آنرا کی ماوی و وطن وی من بودم، ویرا وطن نبود جز من. انشدنا شیخ الاسلام فی آخر قصیدة

اجدک ان مالی بغیرک منزل
ساموت مغترباً بدار مقیم

شیخ الاسلام گفت: کی آن وقت کی موسی ، آن دلو آب برکشید دختر شعیب را، و گوسفندان ویرا، مانده بود و گرسنه و گریخته از فرعون، پایهاء از چوب نعلین شده. بیکسو باز شد، وستان باز افتاد گفت: الهی! غریبم و درویشم و بیمارم. جبریل آمد و گفت: اللّه سلام می‌رساند، غریبی! من وطن تو. درویشی! من وکیل تو. بیماری! من طبیب تو.

عزپری از متقد مانست از مشایخ ذوالنون مصری رحمه اللّه. شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی ذوالنون مصری بمغرب شد بعزیزی بمسأله، دروی جاء آن نیافت. عزیزی ویرا گفت: بمن بچه آمدی؟ ارآمدهٔ، کی علم اولین و اخرین بیاموزی، این را روی نیست و نهایت نیست، کی چیزی آموزی، که خلق آن نداند. این همه خالق داند. ورآمدهٔ کی ویرا جوئی، یعنی در طلب حق. آنجا که اول گام برگرفتی، او خود آنجا بود یعنی او از جاء نمی‌یابد جست. آنجا که جوی و قصد و عزم تو درست باشد وراست و چون ویرا بتو عنایت بود آنجا باتو است، یعنی بعنایت و صحبت و نظر و علم.
ابوالاسودمکی از متقدمانست از اقران جنید و قدیم‌تر جنید گوید: کی ابوالاسود مکی بزیارت عزیزی رفت، سلام کرد گفت: ایها الشیخ! من دوست توام ابوالاسود. عزیزی برجست و گفت: و علیک الاسلام چونستی و در طرف خود غایب گشت، همان حال می‌بود سه بار. شیخ الاسلام گفت: کی وی بدانست، کی عزیزی از دست آب و خاک و رسوم انسانیه بشده است، دیدار وی غنیمت گرفت و بازگشت. انشدناه لبعضهم

شیخ الاسلام گفت: کی او با جویندهٔ خود همراه است، و دست جویندهٔ خود گرفته، در طلب خود می‌نازاند. و گفت: او را بطلب نیابند اما طالب یابد تاش نیاوید طلب نکند. و گفت: ارمن به جستن تو یافتند من در حسرت تو بگداختنید.

الهی! یافت جستن زندگانیست ٭ و جوینده نایافتن زندانیست

و چندان که میان آن و این معانیست ٭ یگانگی ترا نشنا نیست

و هر چه نه بتو باقیست فانیست ٭ انبشدناه لبعضهم

تفدیک نفسی هل لدیک معول ٭ لمتیم ام هل یودک مطلب

لا کنت ان کنت ادری
کیف الطریق الیک
افتیتنی عن جمیعی
فصرت وقفاً علیک

شیخ الاسلام گفت: اربدایت ازمرد باز ستانند برجای بنماند، کی عزیزی بمغرب و عبدان هیتی بشیراز را آن افتاد، که بدایت باز استدند و به نهایت نقل کردند، هر دو بر جای خود بنماندند، و عزیزی مه از عبدان بود.

ابوالاسواد راعی بود از مشایخ او است که وقتی اهل را گفت در بادیه، کی پدرود باش که من رفتم خواهر وی مطهرهٔ وی از شیر پر کرد و فراوی داد، ووی برفت، از راه بازگشت و گفت: که آب ندارم کی طهارت کنم، مرا آب واجب‌تر از شیر. از شیر. از شیر تهی کرد و آب برد برفت، و هرگاه کی طهارت خواستی کرد، آب فرو آمدی، و چون تشنه و گرسنه شدی، شیر فرو آمدی.

شیخ الاسلام گفت: کی مشایخ در بادیه آب نمی‌خوردند و تیمم نمیکردند، با آب طهارت می‌کردند، و بر تشنگی صبر می‌کردند. بس نیست تا این ترک نماز و شر تهاون شرع پدید آمد در میان متحرمان و مدعیان. و در کتابی است از کتب آسمانی، و گفته‌اند: کی در صحف موسی است، که اللّه گفت عز وجل: انما اکرم من اکرمنی و امین من هان علیه امری. من او را گرامی کنم. کی مرا گرامی دارد یعنی فرمان و طاعت و دین وی و دوستان او را، و خوار کنم او را کی فرمان من خوار دارد. و فی حدیث غریب عن ابن عباس، عن رسول اللّه قال قال اللّه تعالی: انی لست بناظر فی حق عبدی، حتی ینظر عبدی فی حقی. و قال فی خبر آخر: یا معاذ! هل تدری ما حق اللّه علی العباد؟ الحدیث و قال لا بن عباس: یا غلام! احفظ اللّه یحفظک احفظ اللّه تجده امامک، تعرف الی اللّه فی الرخاء یعرفک فی الشدة.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از طبقهٔ اول متأخرتر و بتصوف معروف‌تر. شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی نام وی ثوبان بن ابراهیم است کنیت وی ابوالفیض و ذوالنون لقب و نیز گفتند: کی نام وی فیض بن ابراهیم بود الاخمیمی مولی القریش. پدر وی مولی قریش بوده نوبی و ذوالنون بمر بوده، به اخمیم مصر. آنجا که گور شافعیست رحمها اللّه. شاگرد مالک انس بوده، و مذهب وی داشته، و موطا از وی سماع داشت، وقفه خوانده شود، و پیروی اسرافیل بود بمغرب.
هوش مصنوعی: از یک دورهٔ خاص تاریخی و به عنوان شخصیتی مهم در تصوف شناخته می‌شود. شیخ الاسلام درباره او گفت: نامش ثوبان بن ابراهیم است و به ابوالفیض و ذوالنون مشهور است. برخی نیز او را فیض بن ابراهیم نامیده‌اند که از نژاد قریش می‌باشد. پدرش از قبیله قریش بوده و در نوبی زندگی می‌کرده است، و ذوالنون در شهر اخمیم واقع در مصر به دنیا آمده که آرامگاه امام شافعی نیز در آنجا قرار دارد. او شاگرد مالک انس بوده و مذهب او را پیروی کرده و موطا را از او آموخته است. همچنین، او در مغرب به پیروی از اسرافیل معروف بود.
و گفتند: نام وی ذوالنون بن احمد، و گفتند: کی کنیت وی ابوالفیاض بوده و نام الفیض، و پیشینه قول درست تراست. و وی سید بوده امام در وقت خود، بیگانهٔ روزگار، و سر این طایفه، و همه اضافت و نسبت با او کنند، و بازو گردد و مقبول بر همه زبانها. و ویرا برادران بوده یکی اسرافیل و دیگر الیسع. و نیز گفتند کی ذوالکفل. ارنه خود سه بودند، و گفتند چهار بودند: ذوالنون و ذوالکفل و عبدالخالق و عبدالباری. و ذوالکفل اخوذوالنون، روی عنه حکایات فی المعاملات و غیره، یقال اسمه میمون و ذوالکفل لقب.
هوش مصنوعی: آنها گفتند که نام او ذوالنون بن احمد است و او را ابوالفیاض هم می‌نامیدند و نام واقعی‌اش الفیض بود. او در زمان خود امام و بزرگ خانواده‌اش بود و همه به او ارادت داشتند و او محبوب زبان‌ها بود. او برادرانی به نام‌های اسرافیل و الیسع داشت و همچنین گفتند که ذوالکفل نیز برادر او بود. در مجموع، آنها را سه نفر دانسته‌اند، اما برخی چهار نفر را شامل ذوالنون، ذوالکفل، عبدالخالق و عبدالباری می‌دانند. ذوالکفل که به او نسبت داده می‌شود، گویند نامش میمون بوده و لقبش ذوالکفل است و داستان‌هایی در مورد معاملات و دیگر موضوعات از او روایت شده است.
و پیش از وی مشایخ بودند، لکن او پیشین کس ایذ، کی اشارت باعبارت آورد درین طریق. و ازین طریق سخن گفت و بسط کرد ذوالنون مصری بود و اول کس که صوفی خواندند بوهاشم بود. و اول خانقاه صوفیان خانقاه رمله بود. و چون جنید پدید آمد در دیگر طبقه این علم را ترتیب نهاد و بسط کرد و کتب ساخت. و چون شبلی٭ پدید آمد در سه دیگر طبقه این علم باسر منبر برد و آشکارا کرد کی جنید گفت: کی ما این علم در سردابها و خانها می‌گفتیم نهان. شبلی آمد آنرا باسر منبر برد و بر خلق بوغست بشنیع.
هوش مصنوعی: قبل از او، افراد برجسته‌ای وجود داشتند، اما او نخستین کسی بود که در این زمینه به بیان و توضیحاتی پرداخته است. ذوالنون مصری از جمله کسانی بود که درباره این موضوع سخن گفت و آن را گسترش داد و اول کسی که به نام صوفی شناخته شد، بوهاشم بود. اولین خانقاه صوفیان هم در رمله قرار داشت. زمانی که جنید ظهور کرد، او این علم را در سطح جدیدتری سازماندهی و توسعه داد و کتاب‌هایی نوشت. سپس شبلی آمد و این علم را به شکل علنی و با صدای بلند در منابر بیان کرد، در حالی که جنید پیشتر آن را در مکان‌های پنهان و غیرعلنی مطرح کرده بود. شبلی این دانش را به طور علنی به مردم منتقل کرد.
توفی ذوالنون فی ذی القعده سنه خمس و اربعین، و یقال سنه ثمان‌ و اربعین و مأتین فی سنة التی مات فیها ابوتراب النخشبی٭
هوش مصنوعی: ذوالنون در ماه ذی القعده سال چهل و پنج هجری درگذشت، و گفته می‌شود که سال هجری چهل و هشت و دویست نیز از سالی است که ابوتراب نخشبی فوت کرده است.
شیخ الاسلام گفت عظم اللّه کرامته: کی اسمعیل دباس جیرفتی فرامن گفت کی شیخ ابا عبدالرحمن سلمی گفت، کی شیخ بوعلی سیروانی٭ گفت حافظ امام اهل السنه بی‌منازع چون احمد حنبل بود در روزگار خود، کی شیخ بوطالب غالب مصری حافظ اخمیمی گفت، کی بود جانهٔ مصری گفت که ذوالنون مصری گفت: شیخ الاسلام گفت کی این اسناد دراز است لیکن نیکوست امامان بر امامان گوئی. اسناد از حکایت نیکوتر است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که خدا کرامت او را بزرگ کند: کی اسماعیل دباس جیرفتی نقل می‌کند که شیخ ابوالعباس سلمی به او گفت که شیخ بوعلی سیروانی نیز گفت حافظ امام اهل سنت بی‌نظیر مانند احمد حنبل در زمان خود بود. همچنین، شیخ بوطالب غالب مصری حافظ اخمیمی اعلام کرد که ذوالنون مصری نیز چنین گفت: شیخ الاسلام بیان کرد که این روایت‌ها طولانی است اما خوب است که امامان بر یکدیگر نقل کنند. روایت بهتر از حکایت است.
ذوالنون: گفت سه سفر کردم و سه علم آوردم کی خاص و عام بپذیرفت. بار دوم سفر کردم و علم آوردم کی خاص قبول کرد و عام قبول نکرد و سفر سه دیگر کردم علم آوردم، کی نه خاص پذیرفت و نه عام. فبقیت شریداً طریداً وحیداً
هوش مصنوعی: ذوالنون می‌گوید که سه بار سفر کرده و در هر کدام علمی به دست آورده است. در سفر اول، دانشی را به دست آورد که هم خاص و هم عام آن را پذیرفتند. در سفر دوم، علمی به دست آورد که تنها خاص‌ها آن را قبول کردند و عام‌ها رد کردند. در سفر سوم، دانشی را به دست آورد که نه خاص‌ها و نه عام‌ها آن را پذیرفتند. بنابراین، او به حالتی سرگردان و به دور از دیگران باقی ماند.
انشدنا الامام لابی الحسین النور٭
هوش مصنوعی: ما در محضر امام ابی الحسین هستیم که نور است.
تعرف امری فانفردت بغربتی فصرت غریباً فی البریه اوحدا تسرمد امری فهو عنی مسرمد وفنیتنی عنی فصرت موحدا
هوش مصنوعی: من در یک وضعیت خاص و تنهایی قرار گرفتم و به نوعی در این دنیا احساس غریبگی می‌کنم. این حالت از من دور شده و به من حسی از یکتایی بخشیده است، به طوری که حالا تنها و بی‌همتا احساس می‌کنم.
انشد ایضاً لغیره
هوش مصنوعی: همچنین برای دیگران نیز ایجاد شده است.
الطرقشتی نهج الحق منفرد
والسالکون سبیل الحق افراد
هوش مصنوعی: راه حقیقت، در واقع به‌صورت جداگانه و منحصر به فرد وجود دارد و افرادی که در این مسیر قدم می‌گذارند، تنها و مجزا از دیگران هستند.
لایعرفونو لا یدری منازلهم
فهم علی مهل یمشون قصاد
هوش مصنوعی: آن‌ها نمی‌دانند و آگاه نیستند که منزلگاه‌هایشان کجاست، بنابراین به آرامی و با احتیاط به سمت جلو حرکت می‌کنند.
والناس فی غفلة فمالهم قصدوا
فکلهم عن طریق الحق رقاد
هوش مصنوعی: مردم در غفلت هستند و توجهی ندارند، بنابراین همه آن‌ها در خواب غفلت از راه حق به سر می‌برند.
شیخ الاسلام گفت نوراللّه قبرة: کی آن پیشینه علم کی وی گفت، علم توبت بود، کی آنرا خاص و عام قبول کنند. دیگر علم توکل و معاملت و محبت بود، کی خاص قبول کند، عام فرا آن نیازد. و سدیگر علم خصوصی و حقیقت بود، نه ببرگ خلق بود، نه بطاقت علم و عقل. خلق درنیافتند، ویرا مهجور کردند و برو خاشتند با انکار و راندن، تا آنکه کی از دنیا برفت در سنه خمس و اربعین و مأتین.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام نوراللّه قبرة می‌گوید: در مورد پیشینه علم، او اشاره کرد که علم توبه است، که هم خاص و هم عام آن را قبول دارند. همچنین علم توکل، معاملت و محبت وجود دارد که خاص افراد خاصی است و عموم مردم به آن نیاز دارند. از سوی دیگر، علم خصوصی و حقیقت وجود دارد که نه به خلق مربوط می‌شود و نه به توانایی علم و عقل. مردم نتوانستند آن را درک کنند و او را مورد انکار قرار داده و راندند، تا اینکه در سن چهل و دو سالگی از دنیا رفت.
چون جنازهٔ وی بردند گلهٔ مرغان یعنی جوک بر سر جنازهٔ وی آمدند و پردرهم بافتند، چنانک همه خلق و زین، بسایهٔ خود بپوشیدند، کی کس از آن مرغان ندیده بود پیش از آن مگر از وی بر سر جنازهٔ مزنی شاگرد شافعی رحمهم اللّه.
هوش مصنوعی: زمانی که جنازه او را حمل می‌کردند، گروهی از پرندگان به دور جنازه‌اش جمع شدند و به هم ریختگی و شلوغی ایجاد کردند، به طوری که تمام مردم و زینت‌ها زیر سایه خود پنهان شدند. هیچ‌کس پیش از آن چنین صحنه‌ای از پرندگان ندیده بود، جز اینکه آن را در مراسم خاکسپاری یکی از شاگردان شافعی دیده باشد.
پس ازان ذوالنون را قبول پدید آمد بغایت. دیگر روز بر گوروی نبشته یافتند چنانک بخط آدمیان نمانست کی: ذوالنون حبیب اللّه من الشوق قتیل اللّه. هرک آن نبشته بتراشیدندی باز آنرا همچنان نوشته یافتندی. و آن سفر پسینهٔ وی نه بپای بوده بود کی با او نه بقدم روند، کی بهم روند، انشدنا الامام للقائل
هوش مصنوعی: پس از وفات ذوالنون، آثار محبت او به خداوند آشکار شد. در روز بعد بر سر قبر او نوشته‌ای پیدا کردند که به خط انسان‌ها نبود و چنین نوشته شده بود: «ذوالنون، دوست خداوند، به خاطر شوق به او جان خود را از دست داد.» هر کسی که سعی می‌کرد آن نوشته را از بین ببرد، دوباره همان را با همان متن می‌یافت. همچنین، سفر پشت سر او به قدری پر رمز و راز بود که هیچ کسی نمی‌توانست با او هم قدم شود.
سألتک بل اوصیک ان مت فاکتبی
علی لوح قبری کان هذا تیما متیماً
هوش مصنوعی: از تو خواهش می‌کنم که اگر روزی بمیرم، روی سنگ قبرم بنویسی که اینجا من عاشق تو بودم.
لعل شیخاً عارفاً سنن الهوی
یمر علی قبر الغریب فسلما
هوش مصنوعی: یک عالم عارف، با دل شادابی، روی قبر یک غریب می‌گذرد و به او سلام می‌کند.
الیس عجیباً انهن قتلتنی
واظهرن ظلماً فی هوای تظلما
هوش مصنوعی: آیا عجیب نیست که او مرا کشته و به ناحق در احساساتم، تقصیر را به گردن من انداخته‌اند؟
انشدنا لبعضهم
هوش مصنوعی: ما برای یکدیگر طراحی شده‌ایم.
انت حیواتی لی تلف
و فیک لی نعمة و فیک بلا
هوش مصنوعی: تو برای من همچون حیاتی هستی که در درونت نعمت‌ها و مشکلاتی نهفته است.
الحبیشفی الفتی و یسعده
صبراً علی احب جاراً و عدلا
هوش مصنوعی: عشق باعث می‌شود جوانی شاد و خوشحال باشد و او را وادار به صبوری می‌کند حتی در برابر دوست نزدیک و همسایه‌ای که بی‌انصافی می‌کند.
لمتقتلونا وکم نحبکم
و یا عجبا لم نحب من قتلا
هوش مصنوعی: شما ما را می‌کشید در حالی که ما شما را خیلی دوست داریم و ای عجب که ما چرا کسی را که می‌کشد دوست داشته باشیم؟
شیخ الاسلام گفت، اناراللّه برهانه و وسع علیه رضوانه: کی علوم انواع‌اند: اول علم توحیدست. دیگر علم فقه است و دین. سه دیگر عم وعظ. چهارم علم تعبیر. پنجم علم طب و ششم علم نجوم علم کلام. هشتم علم معاش. نهم علم حکمت. دهم علم حقیقت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که علم به خداوند و شناخت او بسیار مهم است. او به دسته‌های مختلف علوم اشاره کرد: اول علم توحید که به یکتایی خداوند مربوط می‌شود. سپس علم فقه و دین که به قوانین و دستورات دینی پرداخته می‌شود. سوم علم وعظ است که مربوط به موعظه و رهنمودهای اخلاقی است. چهارم علم تعبیر خواب است. پنجم علم پزشکی به منظور درمان انسان‌ها است. ششم علم نجوم شامل مطالعه آسمان و اجرام آسمانی می‌شود. هفتم علم کلام به مباحث نظری درباره اعتقادات دینی مربوط می‌شود. هشتم علم معاش برای تامین نیازهای زندگی است. نهم علم حکمت و در نهایت دهم علم حقیقت که به جستجوی واقعیت‌ها و مفاهیم عمیق می‌پردازد.
اما علم توحید حیواة است، و علم فقه داروست، و علم عظت غذاست و علم تعبیر ظن است، و علم طب حیلت است، و علم نجوم تجربتست، و علم کلام هلاکست، و علم معاش شغل عامهٔ خلق است، و علم حکمت آئینه است، و علم حقیقت یافت وجودست.
هوش مصنوعی: علم توحید به معنای زندگی و حیات است، علم فقه به نوعی درمان می‌باشد، علم عظت به معنای غذا و nourishment است، علم تعبیر به نوعی بر اساس ظن و گمان عمل می‌کند، علم طب در واقع به شیوه‌های تدبیر و چاره‌اندیشی مربوط می‌شود، علم نجوم بر پایه تجربیات است، علم کلام ممکن است به نوعی به تباهی منجر گردد، علم معاش به شغل و کارهای روزمره مردم ارتباط دارد، علم حکمت مانند یک آینه حقیقت را نشان می‌دهد و علم حقیقت به وجود و واقعیت ارجاع می‌دهد.
اما علم توحید علم دینست و آن سه وجهست: توحید الاخلاص بالکتاب و السنه. و توحید التجرید و هو علم الحیوة بتفرید الذکر و نسیان غیره و طلب تصحیح التوحید باسقاط الصفات، و الکلام فی الجواهر و الاعراض و الطینة و الجثة و الهیولی و هو علم الزنادقة الاولی.
هوش مصنوعی: علم توحید به معنای شناخت خداوند و اساس دین است و شامل سه بخش می‌شود: اول، توحید خالص که بر پایه کتاب و سنت بنا شده است. دوم، توحید تجرید که به درک حیات و یادآوری خداوند و رها شدن از صفات ناپسند می‌پردازد. سوم، مباحث مربوط به جوهرها، اعراض، طبیعت و سایر مفاهیم مرتبط که معمولاً به نوعی از افکار انحرافی وابسته است.
علم دین دو قسم است: یکی از آن ظاهرست دیگر نهان و باطن. اما قسم ظاهر پنج نوعست:علم حکمتست و آن اصابت معرفة اللّه تعالی و منتهای آن، و وقوف بر نعمتهای وی شناختن معاذیر خلق. ددیگر علم حقیقت است و آن علم حیوتست علم خضر : وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا اما علم فقه را می‌گوید عز و جل: لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ کونو اربانیبین فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ. و آن نص قرآنست بامقتضأ آن با قیاس و آن نص است یا اجماع فراخست یا تنگ و قیاس برآن، یا آثار مجتهدان، آثار نیکو از مرد مرضی از سلف امین در عقدهٔ دین و دانا باختلاف و قادر در استنباط.
هوش مصنوعی: علم دین به دو دسته تقسیم می‌شود: یکی علم ظاهری و دیگری علم باطنی. علم ظاهری نیز شامل پنج نوع است: اول، علم حکمت که به درک شناخت خداوند و شناختن نعمت‌های او مربوط می‌شود. دوم، علم حقیقت که به دانایی نسبت به حیات و علم خضر اشاره دارد. همچنین، علم فقه نیز به معنای فهم عمیق دین است؛ قرآن می‌فرماید که باید در دین تفقه کرد و از اهل علم سوال کرد. این نص معنایی از قرآن است که از طریق قیاس و اجماع بر پایه آن و همچنین آثار مجتهدان و سلف صالح در شناخت دین و استنباط به کار می‌رود.
و اما علم وعظ را می‌گوید: فلولا کان من القرون الآیه. لولا ینهاهم الربانیون الآیه و لو ردوه، الآیه. و لو الی قومهم منذرین.
هوش مصنوعی: علم وعظ به ما می‌گوید: اگر در زمان‌های گذشته پند و اندرز می‌بود، باید بزرگان دینی مردم را از کارهای نادرست برحذر می‌داشتند. و اگر این امور به آنها بازمی‌گشت، باید پیامبران به قوم خود هشدار می‌دادند.
و علم وعظ: تهدید است بی‌تقنیظ و وعداست بی‌امن، و دلالتست بی‌معرفت زیادت و نقصان در ایام بروز بهی.
هوش مصنوعی: علم وعظ، تهدیدی است بدون ستایش و وعده‌ای است بدون اطمینان، و نشان‌دهنده‌ای است که بدون شناخت به افزایش و کاهش در زمان‌های خاص اشاره دارد.
اما علم تعبیر می‌گوید: و قال للذی ظن اصل او ظنست و قیاس و خاطر، اما چون ببود حقیقتست آنرا می‌گوید: قد جعلها ری حقا. اما علم طب را می‌گوید: علم الانسان مالم یعلم، واصل او تجربتست و حیلت، و آن مباحست و نیکو و عفو است و شافعی گوید: العلم علمان علم الادیان و علم الابدان.
هوش مصنوعی: اما دانش تعبیر می‌گوید: شخصی که به اصل موضوع یا ظن خود اعتماد دارد، باید بداند که وقتی حقیقتی وجود داشته باشد، آن را به‌وضوح بیان خواهد کرد. همچنین علم طب به این معناست که انسان از آنچه نمی‌داند، علم و تجربه کسب می‌کند و این کار مجاز، خوب و پسندیده است. شافعی نیز بر این باور است که علم به دو دسته تقسیم می‌شود: علم دین و علم جسمانی.
اما علم نجوم را می‌گوید: و بالنجم هم یهتدون و آن چهار قسمت: قسمی ازو واجبست و آن علم نشان گرفتنست و دلیل بر قبله و شانختن اوقات نماز. ددیگر قسمی ازو مستحبست و نیکو، و آن شناخت جهات و طرفست روندگانرا در بر و بحر، و آنرا میگوید عز ذکره: و هوالذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البر و البحر.
هوش مصنوعی: علم نجوم به ما می‌گوید که ستاره‌ها راهنمای ما هستند. این علم به چهار بخش تقسیم می‌شود: قسمتی که ضروری است و مربوط به نشان دادن قبله و تعیین زمان نمازها می‌شود. قسمت دیگر مستحب و خوب است و به شناختن جهات و مسیرها در زمین و دریا کمک می‌کند. در قرآن نیز آمده است که خداوند ستاره‌ها را برای ما قرار داده تا در تاریکی‌های زمین و دریا به راه برویم.
و قسم سیم مکروهست وآن علم طبایع است بکواکب و بروج. و چهارم قسم حرامست و آن علم احکامست بسیر کواکب، وآنچ از آن بابست آنرا قیاس نیست و آن علم زناذقه است
هوش مصنوعی: سومین دسته علم‌ها، چیزهایی هستند که ناپسند شناخته می‌شوند و شامل شناخت ویژگی‌ها و تاثیرات سیارات و بروج است. دسته چهارم علوم ممنوعه است که به بررسی احکام مرتبط با سیارات می‌پردازد و نمی‌توان در این زمینه از قیاس استفاده کرد. این علم به زنادقه معروف است.
و اما علم کلام را می گوید عز و جل: وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَآئِهِمْ. وان یقولوا تسمع لقولهم الآیه. وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا و آن بگذاشتن نصهاء کتاب و سنت است و دست بعلم فلاسفه زدن است و از ظاهر با تکلف باطن شدن است، و از اجتهاد باستحسان عقول و هوای خود شدن است و دانستن آن جهل است و مخاطره، و سلامت در ترک آنست. و شافعی گوید: العلم بالکلام جهل، و الجهل بالکلام علم.
هوش مصنوعی: علم کلام به معنای بحث و بررسی در اصول دین است و در این راستا گفته شده که شیطان‌ها به پیروان خود الهام می‌کنند. همچنین آمده که برای هر پیامبری دشمنانی از جن و انس وجود دارند که آن‌ها به یکدیگر سخنان فریبنده‌ای می‌گویند. این مباحث را می‌توان به بیراهه‌ رفتن از نصوص کتاب و سنت تعبیر کرد و تلاش برای توجیه با علم فلسفه و کنار گذاشتن ظاهر حقیقت به نفع باطن‌های مورد نظر است. اگر اجتهادی بر اساس سلیقه و تمایلات شخصی باشد، این نوع اجتهاد به دانستن جهل و خطرات آن منجر می‌شود و در واقع ترک این امور درست‌تر و سالم‌تر است. در این راستا، شافعی بیان کرده که دانش در علم کلام در حقیقت جهل است و نادانی نسبت به این علم می‌تواند به نوعی علم محسوب شود.
اما علم معاش را می‌گوید: یعلمون ظاهراً من الحیواة الدنیا الآیه: فاعرض عن من تولی عن ذکرنا الی قوله: ذلک مبلغم من العلم و آن علم کسبهاء است بدانش و رغبت میان عامهٔ خلق، کسبیست بعلم و کسبیست بحرص و آن علم عبارتست. شرح علم حقیقت جائی دیگر فرا گفته‌اید. ان شاء اللّه تعالی.
هوش مصنوعی: علم معاش به ما می‌آموزد که دانایی از زندگی دنیوی را درک کنیم. در آیه‌ای اشاره شده است که باید از کسانی که از یاد ما روی می‌گردانند، دوری کنیم. این نوع دانش به‌نوعی خاص مربوط می‌شود که به علم و تلاش در میان مردم بستگی دارد. این علم هم می‌تواند بر پایه یادگیری باشد و هم می‌تواند به انگیزه و تلاش شخصی مربوط شود. در جای دیگری در مورد علم حقیقی نیز صحبت شده است. ان شاء الله تعالی.
اما سهل تستری٭ گوید کی علم سه است: علم باللّه و بامراللّه و بایام اللّه. واصل اینست دیگر فرع. واولوالعلم و یعلمون، فعلموا، فعلم. علم باللّه للعلماءِ العارفین و هو بالوجود. و علمناه من لدنا علماً او که. این داند عارفست و این بوجود یابد و بامره للعلما المتعلمین و هو با لوسایط. و لو ردوه. قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون فسئلوا اهل الذکر و او که این داند فقیه اوست و این به پیغامبر یاوند.
هوش مصنوعی: سهل تستری می‌گوید که علم سه نوع است: علم به خدا، علم به فرمان خدا، و علم به روزهای خدا. اساس این سه نوع علم، نوع دیگری از فرعیات است. برعکس، کسانی که اهل علم و درک هستند، واقعاً علم دارند. علم به خدا برای عالمان آگاه است و مربوط به وجود آن‌هاست. ما این علم را از جانب خود به آن‌ها یاد داده‌ایم. کسی که این را بداند، عارف است و با بودن در این علم، به دانش می‌رسد. علم درباره فرمان خدا مخصوص دانش‌آموزان است و به وسیله واسطه‌ها منتقل می‌شود. اگر به آن علم برگردند، باید بپرسند. آیا کسانی که می‌دانند و کسانی که نمی‌دانند، برابرند؟ از اهل دانش بپرسید و کسانی که این را می‌دانند، فقیه هستند و این علم به پیامبر خدا منتسب می‌شود.
و علم بایام اللّه للعلما الحکماء و هو بالبصایر و ذکره بایام اللّه. قل للذین آمنو یغفر والذین لایرجون ایام اللّه. و تلک الایام فاذکروا آلاء اللّه. ساریکم آیاته سنریهم آیاتنا و او که این داند حکیم است. و این بوسایل یاوند و ما یعقلها الا العالمون. و این هر سه بهم نشود کس را تمام علم باللّه و بامرت و بایامه، مگر پیغامبر مرسل را، یاربانی صدیق را. وانشدنا شیخ الاسلام لنفسه:
هوش مصنوعی: علم و آگاهی از روزهای الهی به دانایان و حکیمان اختصاص دارد و این علم با بصیرت و ذکر این روزها به دست می‌آید. به مؤمنان بگو که خداوند گناهانشان را می‌بخشد و آنانی که به روزهای الهی امیدی ندارند، توجه کنند. این روزها را به یاد آورید و نعمت‌های خدا را بازگو کنید. ما نشانه‌های خود را به شما نشان خواهیم داد و کسی که این را درک کند، حکیم است. این علم با ابزارهایی به دست می‌آید و فقط دانشمندان می‌توانند آن را درک کنند. هیچ کسی نمی‌تواند به تمام علم الهی و علم به امور و روزهای الهی دست یابد، مگر پیامبران یا انسان‌های صدیق و راستین. ما از شیخ الاسلام درباره خود او پرسیدیم:
الوجد بعد وجود الحق بهتان
واذکر دون جحود الذکر نسیان
هوش مصنوعی: احساس و عشق بعد از شناخت حقیقت، چیزی جز دروغ نیست و به یاد داشته باش که بی‌اعتنایی به یاد، می‌تواند به فراموشی منجر شود.
قد کان عجبکم علمی فاظهر کم
علمی بان علومی فیک حسبان
هوش مصنوعی: عجب شما از علم من بود، پس علم خود را آشکار سازید، زیرا علوم من در شما حساب می‌شود.
شیخ الاسلام گفت: کی ذوالنون مصری در زندان بود با احمد حنبل در آن وقت فتنهٔ مخلوق گفتن. یکروز چون شب آمد دست فرا کرد و غل و بند بیک سو نهاد، و رفت فرا احمد گفت می‌آئی؟گفت نه کی من در حبس سلطانم. کی احمد فرا می‌بود ذوالنون رفت از بغداد، و نماز بامداد بمصر کرد و روی باز کرد و گفت: احمد را دعا کنیت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام نقل می‌کند که زمانی که ذوالنون مصری در زندان بود، با احمد حنبل در زمان فتنه‌ای دربارهٔ مخلوق بودن قرآن درگیر بودند. یک شب ذوالنون دستش را به آسمان بلند کرد و زنجیرهایش را کنار گذاشت و به سمت احمد رفت و از او پرسید آیا می‌آید؟ احمد پاسخ داد که نه، چون در زندان سلطان است. در ادامه، ذوالنون از بغداد خارج شد و صبح روز بعد در مصر نماز خواند و پس از نماز، رو به آسمان کرد و گفت: برای احمد دعا کنید.
ذوالنون گفت: ما اعزاللّه عبدابعز اعزله من یدله علی ذل نفسه. و هم گفت گستن و پیوستن، آخر نه گستن و نه پیوستن. و یوسف حسین رازی گوید: که از وی جدا شدم ویرا گفتم: کی مرا وصیت کن! گفت تن از رنج خلق دریغ مدار! و تا توان دل خود از اللّه خالی مدار! و فرمان اللّه را گرامی دار! تا او ترا گرامی دارد. انشدنا لنفسه:
هوش مصنوعی: ذوالنون فرمود: خداوند بنده‌اش را عزت می‌دهد، اگر از کسی دور شود که او را به ذلت خود راهنمایی کند. او همچنین گفت که گسستگی و پیوستگی وجود ندارد، نه واقعی گسست و نه واقعی پیوست. یوسف حسین رازی نقل می‌کند که زمانی که از او دور شدم، از او خواستم که به من وصیت کند. او گفت: خود را از رنج مردم محروم مکن و تا می‌توانی دل خود را از خدا خالی نکن. فرمان خدا را ارجمند بشمار تا او نیز تو را بزرگ بدارد.
و کیف یحکی وصل اثنین
همان فی الاصل واحد
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند وصالی که در اصل یک‌سره و بی‌نقص است، به دو بخش تقسیم شود؟
من قسم الواحد جهلاً
فهو بالواحد جاحد
هوش مصنوعی: من سوگند می‌خورم که کسی که به خاطر نادانی به یگانگی خداوند اعتقاد ندارد، به حقیقت یگانگی او کافر است.
آنچ از وی درست، چون توان یافت؟
هوش مصنوعی: هر آنچه را که از او درست و صحیح است، چگونه می‌توان یافت؟
آنک برحق بیشی جست، بکوئی شتافت
هوش مصنوعی: در آنجا که به حقیقت نزدیک‌تر شدی، به سرعت به سمت حقیقت رفتی.
آنک درطلب می‌‌آویزد، از قبضه می‌گریزد
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی است، اما از کنترل و تسلط دوری می‌کند.
وآنچ ازبوده می‌گریزد،برخون خودمی‌خیزد
هوش مصنوعی: هر آنچه که از گذشته دور می‌شود، بر روی زخم‌های خود قرار می‌گیرد و مجدداً به زندگی ادامه می‌دهد.
چه جویم چیزی که بیش ازمنست ٭ و بتو پیوستن از دیگر گسستن است
هوش مصنوعی: من به دنبال چیزی هستم که فراتر از خودم باشد و پیوستن به آن، به معنای جدا شدن از دیگران است.
و ترا یافتن خود را گم کردن است ٭ و بتو رسیدن، خود را بفنا سپردن است
هوش مصنوعی: یافتن تو به معنای گم کردن خود است و نزدیک شدن به تو به معنای از خود گذشتن و فانی شدن است.
هر چه جز حق ‌می‌بیند، محجوبست ٭ و هر چه بجستن توان یافت، با جوینده منسوبست ٭ ضعف الطالب والمطلوب.
هوش مصنوعی: هر چیز غیر از حقیقت، پوشیده است و هر آنچه که می‌توان جستجو کرد، به جوینده آن مرتبط است. ناتوانی خواهنده و خواسته.
از روز در قعر چاه نتوان گریخت ٭ دیگر بیننده خاک بر سر خود بیخت.
هوش مصنوعی: اگر کسی در مشکلات عمیق و سختی فرو رفته باشد، نمی‌تواند به آسانی از آنجا فرار کند و در چنین شرایطی، او بی‌تابی کرده و به ناامیدی دچار می‌شود.
الهی! مگر خویشتن جویم ٭ کی در ملکوت تو من کم از تار مویم
هوش مصنوعی: خداوندا! آیا من چیزی جز یک تار مو در ملکوت تو هستم که به دنبال خود می‌گردم؟
چراغ باید که روز جویم ٭ من این بیهوده تا کی گویم
هوش مصنوعی: باید به دنبال روشنی و روشنایی باشم، اما نمی‌دانم تا چه زمانی می‌توانم این حرف‌های بیهوده را ادامه دهم.
به نیست هست یافتن محال است ٭ و ناشناخته جوینده بر خود و بالست
هوش مصنوعی: یافتن چیزی که وجود ندارد غیرممکن است و جستجوگری که به دنبال ناشناخته‌هاست باید به خودش و توانایی‌هایش اعتماد کند.
بدوگانگی یگانگی جستن گوری است ٭ بسته مانده در راه طلب ثنویست.
هوش مصنوعی: یگانگی تلاش برای رسیدن به وحدت است، و در عین حال، همچنان در مسیر جستجو قرار دارد که به دوگانگی منتهی می‌شود.
هر چه جز یکی همه هم‌اند ٭ هست یکیست و دیگر از نیست کم اند.
هوش مصنوعی: هر چیزی جز یکی، همه با هم هماهنگ‌اند. هستی فقط یکی است و بقیه از نبودن کم دارند.
سبحان اللّه! هر چه می‌شناختم نبود، و هر چه بود نشناختم ٭ امروز من آن شناخت پنداشته را بآب انداختم
هوش مصنوعی: ستایش خدا را! هر آنچه را که می‌شناختم وجود نداشت و هر آنچه بود، نتوانستم بشناسم. امروز من آن دانشی را که به‌عنوان شناخت فرض کرده بودم، دور انداختم.
هر چه بمن بود، آن من بودم ٭ امروز گرفتم کی نبودم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به من مربوط بود، خود من بودم و امروز درک کردم که چه کسانی نبودم.
پس نه قطعست و نه وصلست، و نه زیانست و نه سود ٭ دانش و کوشش ما، در آتش سبق حکم پیمود.
هوش مصنوعی: پس نه کار از هم گسسته و نه به هم پیوسته است، و نه ضرر دارد و نه فایده. تلاش و دانش ما در مسیر آزمایش و تجربه قرار دارد.
بایسته را نور آمد و نابایسته رادود ٭ نه نزدیک ونه دور نه دیرست و نه زود است. اولیت حق بهیچ حادث بنیالود.
هوش مصنوعی: بایسته به معنای خوب و درست است با نور به ما می‌رسد، و نابایسته به معنای نادرست در تاریکی قرار دارد. هیچ چیزی نه به ما نزدیک است و نه دور، نه در زمان حال و نه در آینده. حق و حقیقت هیچ‌گاه به حوادث و اتفاقات وابسته نیست.
شیخ الاسلام گفت: کی ذوالنون را گفتند: که مرید کیست؟ و مراد کیست؟ گفت: المرید یطلب والمراد یهرب. شیخ الاسلام گفت: مرید می‌طلبد و بازو صدهزار نیاز، و مراد می‌گریزد و با او صدهزار نیار. و گفت: پیشین کسی که موی در پای من مالید، احمد حبشی بود، که وقتی بسر بازار پیلوران در سرای در ربض فرا من رسید بابوسعید معلم کی بنزدیک تربت شیخ ابواسحق شهریار در گورست بپارس. القصه الی آخرها ایشان با یکدیگر در مناظره بودند، کی مریدمه یا مراد؟چون فرا من رسیدند گفتند. آنکه حاکم آمد من گفتم: لامرید و لا مراد و لا خبر و لا استخبار و لاحدو لارسم و هوالکل بالکل آن بوسعید مرقعی داشت سپید بینداخت و بانگی چند بکر دو رفت، و حبشی در پای من افتاده و موی سپید در پای من می‌مالید، الحکایه.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام می‌گوید: زمانی از ذوالنون پرسیدند که مرید و مراد چه کسانی هستند؟ او پاسخ داد: مرید کسی است که در جستجوی چیزهایی است و مراد کسی است که از او دور می‌شود. شیخ الاسلام ادامه می‌دهد که مرید به دنبال نیازهای خود است و صدها هزار نیاز دارد، در حالی که مراد از مرید فاصله می‌گیرد و با او هیچ نیازی ندارد. او به یاد آورد که شخصی به نام احمد حبشی به او نزدیک شد و در بازار با او صحبت کرد. آن‌ها در مورد این موضوع به بحث و مناظره پرداختند که مرید کیست و مراد کیست؟ وقتی به او رسیدند، او گفت: نه مریدی وجود دارد، نه مرادی، نه خبری هست و نه پرسشی و در واقع همه چیز به هم مرتبط است. سپس بوسعید یک عبا سفید بر دوش انداخت و چند بار صدای بلندی به‌پا کرد، و حبشی در پای او افتاد و موهای سپیدش را به پاهای او می‌مالید.
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی ذوالنون سیاح بوده، بر اطراف نیل میگشتی، و می‌گوید: روزی می‌رفتم جوانی دیدم شور بود در وی. گفتم: از کجائی ای غریب! مرا گفت: غریب بود کسی کی باو موانست دارد؟ بانگ از من برآمد بیافتادم و از هوش بشدم. چون باز بهوش آمدم مرا گفت. چه شدی؟ گفتم: دارو با درد موافق آمد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: ذوالنون، مردی سیاح بود که در اطراف نیل می‌گشت. روزی در حال عبور، جوانی را دید که شوری در وجودش بود. از او پرسید: ای غریب، از کجا می‌آیی؟ جوان پاسخ داد: غریب کسی است که نتواند با او تماس بگیرد. آن جوان به قدری اثرگذار بود که ناگهان من دچار حالتی شدم و از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم، او از من پرسید: چه بر سرت آمد؟ من گفتم: این درد و حال من ناشی از برخورد دارو با درد است.
شیخ الاسلام گفت کرم اللّه وجهة: کی خستهٔ او پیدا بود. کسی که او را دیده بود هر کجا که آرام یابد دشمن آرام شود. کی او در وطن غریبان است و مایهٔ مفلسان است، و همراه یگانگان است مایهٔ مفلسان است، و همراه یگانگان است. وقتی که با کسی! بضاعت تو بدست او بود، و درد تو با داوری وی موافق بود، دامن او در واخ دار!
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: آیا نشانه‌ای از خستگی در او دیده می‌شود؟ کسی که او را دیده باشد، هر جا که برود، دشمن آرام می‌شود. او در سرزمین بیگانگان است و وسیله‌ای برای بی‌پول‌ها به شمار می‌رود و در کنار کسانی که تنها هستند، نیز همین نقش را دارد. زمانی که با کسی همراه بودی و او قدرت کمک به تو را داشت و درد تو با نظر او هماهنگ بود، دامن او در دست تو خواهد بود.
انشدنا لنفسه
هوش مصنوعی: آزاد و بی‌نیاز از دیگران هستیم.
غربتی فیک غربة الغربة
لافرح دونکم و لا کربه
هوش مصنوعی: در این دنیا به مانند غریبانی زندگی می‌کنم که نه شادی‌ای بدون شما دارم و نه اندوهی که به آن عادت کرده باشم.
انت مقامی، و انت مغتر بی
قد طاب فیک المقام والغربه
هوش مصنوعی: تو صاحب مکان و منزلتی، و من در زیبایی‌ام مغرورم. مقام و غریبی در تو به خوبی ظهور کرده است.
انشدنا ایضاً لنفسه
هوش مصنوعی: او همچنین برای خودش شعر سروده است.
غربة العالمین غربة جسم
غربتی فیک، غربة الروح
هوش مصنوعی: دوری شما از دنیا به گونه‌ای است که نه تنها جسم شما، بلکه روح شما نیز در این غریبتی عمیق به سر می‌برد.
الا بیات و ایضاً له
هوش مصنوعی: این اشعار به توصیف شهد شیرین عشق و استان عشق و شادی و زیبایی می‌پردازد. در این اشعار، عشق به عنوان نیرویی قدرتمند و لطیف معرفی می‌شود که روح و دل آدمی را به پرواز در می‌آورد. در نهایت، این احساسات عمیق به سوگ و اندوهی که ممکن است از جدایی یا غم ناشی شود، نیز اشاره دارد.
الدار آهلة و انت غریب
اعجب بذلک ان ذالعجیب
هوش مصنوعی: خانه پر از سکنه است و تو غریبی، از این موضوع شگفت‌زده‌ای.
کیف السبیل الی الایاب و انت
فی دار المقالة مابرحت غریب
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان به وطن بازگشت در حالی که تو هنوز در سرزمین غریب مانده‌ای؟
عباد منقری گوید: کی عیسی ، وقتی در دشتت می‌رفت شب درآمد، و باران در استاد، و عیسی بود می‌گشت. ویرا روا نبودی که شبان روزی یک جائی مقام کردی، و پیوسته می‌رفتی با یک جامهٔ مرقع، سر برهنه و پای برهنه عیسی خواست که آن شب در پوشش شود از باران، که سخت می‌آمد. از دور خیمهٔ دید سیاه روی با آنجا کرد. چون نزدیک آمد، در آن خیمه زنی بود تنها، وی برگذشت، روی نهاد و بر کوه رفت، درکن از آن کوه، پای وی در نرمی آمد، بنگریست شیری بود بیرون آمد ازان کن. گفت: الهی! خلق را همه وطن، و سباع راماوی و وطن بود، مراماوی و وطن نبود. جبرئیل آمد گفت: اللّه سلام می‌رساند و می‌گوید: آنرا کی ماوی و وطن وی من بودم، ویرا وطن نبود جز من. انشدنا شیخ الاسلام فی آخر قصیدة
هوش مصنوعی: روزی عیسی در دشت می‌رفت و شب به ناگاه فرارسید. باران شروع به باریدن کرد و عیسی در حال گشت زدن بود. او نمی‌توانست در طول روز و شب در یک مکان بماند و همیشه در حال حرکت بود. با لباس پاره و بدون کلاه و کفش، عیسی خواست که از باران در امان بماند، زیرا باران به شدت می‌بارید. از دور یک خیمه سیاه دید و به سمت آن حرکت کرد. وقتی نزدیک شد، درون خیمه زنی را دید که به تنهایی در آنجا بود. عیسی رد شد و به کوه رفت. در بالای کوه، بر روی زمین نرم پا گذاشت و ناگهان شیری را دید که از آنجا خارج شد. او گفت: "ای خدا! همه موجودات در وطن خود جای دارند، اما من در جایی بی‌پناه هستم." جبرئیل بر او نازل شد و گفت: "خداوند سلام می‌رساند و می‌گوید: وطن و پناهگاه تو تنها من هستم."
اجدک ان مالی بغیرک منزل
ساموت مغترباً بدار مقیم
هوش مصنوعی: من تو را می‌یابم، اما مال و ثروتم بدون تو، خانه‌ای ندارند. من در سرزمین غریبی خواهم مرد، در حالی که در سرزمین خودم نیستم.
شیخ الاسلام گفت: کی آن وقت کی موسی ، آن دلو آب برکشید دختر شعیب را، و گوسفندان ویرا، مانده بود و گرسنه و گریخته از فرعون، پایهاء از چوب نعلین شده. بیکسو باز شد، وستان باز افتاد گفت: الهی! غریبم و درویشم و بیمارم. جبریل آمد و گفت: اللّه سلام می‌رساند، غریبی! من وطن تو. درویشی! من وکیل تو. بیماری! من طبیب تو.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: زمانی که موسی به چاه رفت و آب برداشت تا دختر شعیب را نجات دهد، گوسفندان او در زیر چشمی مانده و گرسنه بودند و از ترس فرعون در حال فرار بودند. در این هنگام، موسی تنها و ناتوان احساس کرد و به خداوند دعا کرد و گفت: «پروردگارا! من غریب و نیازمند و بیمار هستم.» در این لحظه، جبریل به او گفت که خداوند سلام می‌آورد و به او می‌گوید: «ای غریب! من وطن تو هستم. ای درویش! من وکیل تو هستم. ای بیمار! من پزشک تو هستم.»
شیخ الاسلام گفت: کی او با جویندهٔ خود همراه است، و دست جویندهٔ خود گرفته، در طلب خود می‌نازاند. و گفت: او را بطلب نیابند اما طالب یابد تاش نیاوید طلب نکند. و گفت: ارمن به جستن تو یافتند من در حسرت تو بگداختنید.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که کسی که در جستجوی حقیقت است، همیشه با جستجوگر همراه است و دست او را می‌گیرد و در این مسیر با افتخار و سروری حرکت می‌کند. همچنین گفت که کسی نمی‌تواند او را پیدا کند تا زمانی که جستجوگر خود، به تلاش ادامه ندهد. او افزود که اگر کسی در جستجوی تو باشد، من به خاطر آن حسرت می‌خورم و بر آتش اشتیاق برای یافتنت می‌سوزم.
الهی! یافت جستن زندگانیست ٭ و جوینده نایافتن زندانیست
هوش مصنوعی: ای خدا! زندگی در جستجو و پیدا کردن است و کسی که جستجو می‌کند و نمی‌یابد، در واقع در بند جهل و ناتوانی است.
و چندان که میان آن و این معانیست ٭ یگانگی ترا نشنا نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که تفاوت‌هایی بین این معانی وجود دارد، نمی‌توانی یگانگی و وحدت خود را بشناسی.
و هر چه نه بتو باقیست فانیست ٭ انبشدناه لبعضهم
هوش مصنوعی: هر چیزی که مرتبط با تو نیست، نابود می‌شود. ما به برخی از آن‌ها افزون‌تر می‌رسیم.
تفدیک نفسی هل لدیک معول ٭ لمتیم ام هل یودک مطلب
هوش مصنوعی: آیا تو با خودت فکر کرده‌ای که آیا چیزی برای کمک به تو وجود دارد یا اینکه آیا در طلب چیزی هستی؟
لا کنت ان کنت ادری
کیف الطریق الیک
هوش مصنوعی: اگر می‌دانستم چگونه به سوی تو بروم، هرگز این‌گونه نمی‌بودم.
افتیتنی عن جمیعی
فصرت وقفاً علیک
هوش مصنوعی: من از همه چیز رها شدم و اکنون فقط به تو وابسته‌ام.
شیخ الاسلام گفت: اربدایت ازمرد باز ستانند برجای بنماند، کی عزیزی بمغرب و عبدان هیتی بشیراز را آن افتاد، که بدایت باز استدند و به نهایت نقل کردند، هر دو بر جای خود بنماندند، و عزیزی مه از عبدان بود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: اگر کسی از مردان دور شود، دیگر جایی برای او باقی نمی‌ماند. داستانی وجود دارد که درباره عزیزی در مغرب و عبادی در شیراز اتفاق افتاد. این دو باید به جایی برمی‌گشتند و نهایتاً هر دو در همان محل خود ماندند. عزیزی که از میان بندگان بود، به نیکی از او یاد می‌شود.
ابوالاسواد راعی بود از مشایخ او است که وقتی اهل را گفت در بادیه، کی پدرود باش که من رفتم خواهر وی مطهرهٔ وی از شیر پر کرد و فراوی داد، ووی برفت، از راه بازگشت و گفت: که آب ندارم کی طهارت کنم، مرا آب واجب‌تر از شیر. از شیر. از شیر تهی کرد و آب برد برفت، و هرگاه کی طهارت خواستی کرد، آب فرو آمدی، و چون تشنه و گرسنه شدی، شیر فرو آمدی.
هوش مصنوعی: ابوالاسود، مردی از علمای بزرگ بود. او در زمان‌هایی که در بیابان زندگی می‌کرد، به یادگیری علم و معرفت مشغول بود. روزی هنگامی که قصد داشت برود، خواهرش برای او شیر آورد و او شیر را نوشید. بعد از آن، به راهش ادامه داد اما به یاد آورد که برای پاکی و طهارت نیاز به آب دارد و آب برای او از شیر ضروری‌تر است. بنابراین، به دنبال آب رفت و وقتی آب پیدا کرد و برای پاکی准备 کرد، متوجه شد که زمانی که تشنه و گرسنه می‌شود، شیر دوباره به او عرضه می‌شود.
شیخ الاسلام گفت: کی مشایخ در بادیه آب نمی‌خوردند و تیمم نمیکردند، با آب طهارت می‌کردند، و بر تشنگی صبر می‌کردند. بس نیست تا این ترک نماز و شر تهاون شرع پدید آمد در میان متحرمان و مدعیان. و در کتابی است از کتب آسمانی، و گفته‌اند: کی در صحف موسی است، که اللّه گفت عز وجل: انما اکرم من اکرمنی و امین من هان علیه امری. من او را گرامی کنم. کی مرا گرامی دارد یعنی فرمان و طاعت و دین وی و دوستان او را، و خوار کنم او را کی فرمان من خوار دارد. و فی حدیث غریب عن ابن عباس، عن رسول اللّه قال قال اللّه تعالی: انی لست بناظر فی حق عبدی، حتی ینظر عبدی فی حقی. و قال فی خبر آخر: یا معاذ! هل تدری ما حق اللّه علی العباد؟ الحدیث و قال لا بن عباس: یا غلام! احفظ اللّه یحفظک احفظ اللّه تجده امامک، تعرف الی اللّه فی الرخاء یعرفک فی الشدة.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که مشایخ در بیابان آب نمی‌خوردند و تیمم نمی‌کردند، بلکه با آب پاک می‌شستند و بر تشنگی صبر می‌کردند. آیا این کافی نیست تا ترک نماز و تهاون نسبت به دین در میان افراد متظاهر و مدعی نمایان شود؟ در یکی از کتاب‌های آسمانی، به نقل از صحف موسی آمده است که خداوند فرموده: «من عزت می‌بخشم به کسی که به من احترام بگذارد و خوار می‌کنم کسی را که به فرمان من بی‌احترامی کند.» همچنین در حدیثی از ابن عباس، پیامبر گفت: «خداوند به حق بندگانش توجه نمی‌کند تا زمانی که آنها به حق او توجه کنند.» در خبر دیگری آمده: «ای معاذ! می‌دانی حق خدا بر بندگان چیست؟» و همچنین ابن عباس به جوانی گفت: «حفظ خدا را داشته باش، خداوند تو را حفظ می‌کند؛ خدا را در شرایط آسایش و راحتی بشناس تا در زمان سختی تو را بشناسد.»