بخش ۲۲ - و من المتقدمین عبداللّه مهدی باوردی
سید بوده ازین قوم. استاد باحفص حداد است باحفص بباورد شد نزدیک وی ویرا شاگردی میکرد، و عبداللّه مهدی آهنگر بود، و سبب توبت و دست از کار باز داشتن وی آن بود: که آهنگری میکرد، وقتی آهن در آتش نهاده بود، نا بینائی بر در دکان بگذشت میخواند: المک یومئذن الحق للرحمن، الایه عبداللّه آن بشنید، آن آهن که در دست داشت از دست وی بیفتاد خویشتن دست برد در آهن تافته و برداشت. شاگردا: چه شدی؟ بنگریست آهن در دست خود دید گفت: چون رستم برخاست و برفت و دکان بگذاشت.
بخش ۲۱ - و من طبقة الاولی باحفص حداد نشابوری الزاهد: شیخ الاسلام گفت: نام با حفص، عمرو بن سلمه، و گفتند: کی عمرو بن سالم، و گفتند کی کنیت دیگر داشت ابو محرز «و گفتند:کی نام وی عمر و بن سلمه است و این در ستر» و از نیشابور است از ربه کورداباد بر در نیشابور، روی استاد نشاپوریان بود یگانهٔ جهان. شیخ مومل پیر بوعثمان ٭ است و شاه شجاع ٭ بوی نسبت کند «یگانه بود» از ائمه این قوم سید. شیخ الاسلام گفت: کی وی نمونهٔ جهان بود در وقت خود، اللّه تعالی ورافرا نمود کی مرا چنین واید بود. و بوعمر و زجاجی ٭ گوید: کان ابوحفص نورالاسلام و فی وقته.بخش ۲۳ - حمدون بن احمد بن عمارة بن زیاد بن رستم: اقصار نیشاپوری، کنیه ابوصالح، شیخ و امام ملامت بنشاپور: طریق ملامت وی نشر کرده آنجا، اول مسئله بعراق بردند و احوال ایشان بگفتند، سهل تستری ٭ گوید و جنید: که اگر روا بودی کی پس از محمد پیغامبری بودی ازیشان بودی.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سید بوده ازین قوم. استاد باحفص حداد است باحفص بباورد شد نزدیک وی ویرا شاگردی میکرد، و عبداللّه مهدی آهنگر بود، و سبب توبت و دست از کار باز داشتن وی آن بود: که آهنگری میکرد، وقتی آهن در آتش نهاده بود، نا بینائی بر در دکان بگذشت میخواند: المک یومئذن الحق للرحمن، الایه عبداللّه آن بشنید، آن آهن که در دست داشت از دست وی بیفتاد خویشتن دست برد در آهن تافته و برداشت. شاگردا: چه شدی؟ بنگریست آهن در دست خود دید گفت: چون رستم برخاست و برفت و دکان بگذاشت.
هوش مصنوعی: سید از آن گروه بود. او نزد استاد باحفص حداد شاگردی میکرد. عبداللّه مهدی نیز آهنگر بود و دلیلی که او را به توبه و ترک کارش واداشت، این بود که وقتی او آهن را در آتش میگداخت، ناگهان عالمی نابینا از در دکان عبور کرده و میخواند: "در آن روز حق برای رحمان آشکار میشود." عبداللّه این صدا را شنید و آهنی که در دست داشت از دستش افتاد. وقتی شاگردان از او پرسیدند چه شده، نگاه کرد و دید که آهن در دستانش است و گفت: "مانند رستم برخاست و رفت و دکان را ترک کرد."